۱۳۸۶/۱۰/۰۹

من امروز فهمیدم یه راه برای کرایه ماشین ندادن ( مخصوصا" صبح های زود) اینه که اسکناس 5 هزار تومنی بدی!امروز یه آقایی که با من هم مسیر بود تونست کرایه دو تا مسیر رو اینطوری بپیچونه! بعد در کمال رذالت موقع پیاده شدن به من میگه من معمولا" هر روز همین کار رو میکنم .
*
میشه سوال کنم چه کسی از ژاپن و همچنین از آلمان ( به جز نگار خانم) این وبلاگ رو میخونه؟ من معمولا" میبینم که هستن ولی نمیدونم کی میتونه باشه.

۱۳۸۶/۱۰/۰۴

یکی دو روز پیش که جواب آزمایش خون رو لیلا گرفت، یکی دو فاکتورش مثل کلسترول خون و یه چیز دیگه ش بالا بود. از علیرضا پرسیدم این T.S.H چیه؟ گفت تیروئیده که ظاهرا" کم کاری داره. و علت ضربان قلب و خستگی هم از کم کاری تیروئیده. خیلی خوشحال شدم که پس مشکل قلبی ندارم. تیروئید هم که با قرص درست میشه. این یکی دوروزه همش به همین امید بودم. دیشب جواب اکو و تست ورزش و نوار قلب و آزمایش رو بردم دکتر. گفت که تست ورزشت یه علائمی نشون میده که با توجه به سابقه خانوادگی ( بابام و عمه ها و عمو و ...)احتمالا" یه درصدی گرفتگی رگ داری! گفت اگه درد داشتی که الان میفرستادمت آنژیو گرافی. خلاصه بنا شد که من بعد از عید یه تست ورزش و همچنین اسکن انجام بدم و دوباره برم پیش ایشون. گفت غده تیروئیدت مشکلی نداره. هورمون محرک تیروئید کم کاره که با قرص درست میشه. مدام دارم خودم رو روی تخت آنژیو و سپس اتاق عمل مجسم میکنم!حالا این وسط فکر به چیزای خوب و انرژی مثبت و اینا....هومممممم!
*
یه دوستی که فکر میکنه من کاری ازم بر میاد 5 تا سوال ریاضی ( نظریه اعداد) برام فرستاده و کلی قسم و التماس که ببین کسی میتونه اینا رو حل کنه؟ ظاهرا" پروژه آخر ترمشه و تا شنبه هم بیشتر فرصت نداره و اگه تحویل نده مشروط میشه و اینا! خلاصه اگه کسی میتونه کمکش کنه بگه که من سوالهای اسکن شده رو براش ایمیل کنم.( دارم برا خودم ذخیره آخرت جمع میکنم!)
*
امروز کریسمستون و فردا هم تولد امام هادی مبارک
*
هم دلی قطعا" از هم زبانی بهتر است......

۱۳۸۶/۱۰/۰۱

امروزکه مصادف با اول زمستان سال 1386 هجری خورشیدیه، حال من چونان یک موج خسته ( جسمی و روحی)و خواب آلود و مشوش و مضطرب ( پر از دلشوره و استرس و ترس و هیجان) و مریض و بی حوصله و کلی چیزای خوب دیگه است!

۱۳۸۶/۰۹/۲۷

در راستا و ادامه کولی بازی و ننه من غریبم درآوری و اینا ، صبح رفتم تست ورزش و اکو. تموم که شد خانم دکتر گفت شما مشروب میخوری یا سیگار میکشی؟!گفتم نه. چطور مگه؟گفت هیچی. حالا من از ترس شدم یه گوله استرس ( به قول لیلا). چون اینا باعث میشه رگها مسدود بشن. یه جایی هم تو گزارش نوشته 60%!! نمیدونم منظورش گرفتگیه 60% یا چیز دیگه.

۱۳۸۶/۰۹/۲۵

درد قلبم دیگه کار رو به جایی رسوند که من بیخیال رو هم ترسوند. صبح زود رفتم بیمارستان. بعد از نوار قلب دکتر فرمودن که ضربان قلبت به طور غیر طبیعی بالاس. حالا برای سه شنبه نوبت تست ورزش و اکو داده. هرچی داشتم به دکتر میگفتم که امکان داره عصبی باشه یا بخاطر استرس و اینا؟ دکتر یه نگاهی کرد و گفت بقیه که واقعا" درد عصبی دارن و به خاطر اعصابشونه، اگه بهشون بگیم چیزی نیست و عصبیه، قبول نمیکنن و فکر میکنن ما بیسوادیم! اونوقت تو به زور میخوای درد قلبت رو به اعصاب ربط بدی؟! خداییش دوس داشتم بگه عصبیه و چیزی نیست....

۱۳۸۶/۰۹/۲۰

دیشب داشتم فکر میکردم این صدا و سیما واقعا" نقش مهمی در شناساندن امامان و معصومین داره. واقعا" کسی اگه یه کم وقت بذاره و پای تلویزیون و رادیو بشینه میتونه کاملا" بشناسه ائمه رو! تنها کاری که بلده اینه یا اهنگ غمگین بذاره یا مداحی پخش کنه! دریغ از دوزار برنامه به درد بخور. رادیو پیام هم که فرت و فورت میاد میگه طاعاتتون قبول! فرق شهادت و تولد هم تو مولودی پخش کردن و اهنگای شاده.
*
جای دوستان خالی پریشب ( یعنی دقیقا" همون شبی که نوشتم من دارم استریلیزه زندگی میکنم الان!) به اتفاق زن و بچه و 4 نفر زوج ژیگول پاشدیم رفتیم دیزی سرا! اونم کجا؟میدون راه آهن!!از اون جاها که وارد میشی میبینی همه جا رو دود سیگار و قلیون برداشته! البته ظاهرا" اینجا یه کم کلاسش بیشتر بود و خانوادگی بود. با نون سنگک و سبزی و دنبه!!! و مخلفات. الان که دارم مینویسم آب از دهنم راه افتاد!

۱۳۸۶/۰۹/۱۸

جدیدا" یه کم جون دوس ( جون دوست!) تر شدم. مقیدم که روزی 8-7 تا لیوان آب حتی شده زورکی بخورم تا مبادا سنگ کلیه و اینا نگیرم. البته کار بسیار سختیه. منی که در طول روز شاید به ندرت یه لیوان اب میخوردم و حتی تو ماه رمضونا هم به زور یکی دو لیوان آب میخوردم الان خوردن اینهمه ، کار شاقیه! دیگه اینکه سعی میکنم کمتر گوشت قرمز و نمک و چربی ( کره و روغن و...) بخورم. همیشه از خدام بود که لیلا بهم ناهار نده بیارم شرکت تا فوری زنگ بزنم برام چلوکباب بیارن! ولی دیروز پا روی نفسم گذاشتم و سفارش یه غذای دیگه دادم! میخواستم باشگاه رو دوباره شروع کنم که شنیدم بدنسازی باعث گشاد شدن دریچه های قلب میشه و ترسیدم که دوباره ثبت نام کنم. خلاصه الان زندگی استریلیزه شده!

۱۳۸۶/۰۹/۱۵

از یکی دو نفر پرسیدم و گفتن که وضع مالیشون در حال حاضر متوسط رو به پایینه. قطعا" پول زیادی برای خرید خرما و خشکبار خرج نخواهند کرد. البته به سفارت ایران و وابسته تجاری ایران هم زنگ زدیم و گفتن با وجود رشد 13% هرساله اقتصادشون ولی کماکان فقیرن. اینه که ماهم پشیمون شدیم. بنا بود من و لیلا با هم بریم که جور نشد!
*
صبح ساعت 7 صبح یکی اس ام اس زده که میذاری قربونت برم؟!!! میگم میل خودته! میگه اسمم شهابه 27 سالمه! میگم منم اسمم امیره 32 سالمه! میگه وای ببخشید اشتباه زدم! تو دلم گفتم خاک بر سرت که میخوای قربون کسی بری که تازه میخوای خودت رو معرفی کنی بهش!

۱۳۸۶/۰۹/۱۲

یه نمایشگاه داریم تو کشور ارمنستان( شهر ایروان). نمیدونیم که فایده داره یا نه؟ یعنی نمیدونیم قدرت خرید مردم و وضع اقتصادیشون چقدره؟ کسی اطلاع داره؟ خیلی فوریه چون باید امروز یا فردا اقدام کنیم!

۱۳۸۶/۰۹/۱۰

قلبم درد میکنه و نفسم میگیره. دو تا پله که بالا و پائین میرم یا چهار کلوم که حرف میزنم نفس تنگی میگیرم و ضربان قلبم بالا میره. به شدت هم میترسم برم دکتر که نوار قلب بگیرم. خلاصه که اگه یوهو اومدید دیدید اینجا یکی کامنت گذاشته و مراسم ختم اعلام کرده، ثواب داره اگه تشریف بیارید! یا اقلکندش یه فاتحه بخونید!
*
موفقیت هر مردی مرهون زن اوله! و هر زن دومی نیز مرهون موفقیت مرده! ( گمون کمک برناد شاو گفته!)

۱۳۸۶/۰۹/۰۶

شکر خدا عمل خوب بود و حال پدرم رضایتبخشه. فقط خدا میدونه پشت در اتاق عمل چه گذشت به ما. ممنون از همه اونا که دعا کردن و تلفن کردن و روحیه دادن. ایشالا عروسی همتون!

۱۳۸۶/۰۸/۳۰

پدرم شنبه عمل قلب دارن. اینکه این چند روزه اصلا" روبراه نبودم به همین علته. لطف میکنید اگه دعا کنید که هم قبل از عمل آرامش و اطمینان داشته باشه و بی دلهره باشه و باشیم و هم اینکه عملش موفقیت آمیز باشه.

۱۳۸۶/۰۸/۲۹

لیلا جان تولدت مبارک. ایشالا تولد 100 سالگیت رو به همراه بچه ها و نوه ها و نتیجه هات جشن بگیری . اگه تا اونموقع منم زنده بودم با هم جشن میگیریم!

۱۳۸۶/۰۸/۲۸

چند روز گذشته اصلا" روزای خوبی نبودن. خیلی سخت گذشت. ناشکری نمیکنم. خداروشکر تاحالا به خیرگذشته و ایشالا بعدش هم به خیر بگذره. خیلی خسته ام . اصلا" دل و دماغ کار کردن و شرکت اومدن ندارم. اینارو مینویسم که بدونم چقدر کم ظرفیت و دلشوره ای ام و به شدت نیازمند روحیه گرفتن و آروم شدنم.

۱۳۸۶/۰۸/۲۲

....با توام ای غم
غم مبهم
ای نمیدانم
هر چه هستی باش
اما کاش....
نه!
جز اینم آرزویی نیست
هرچه هستی باش
اما باش.......( قیصر)

۱۳۸۶/۰۸/۲۰

به سلامتی اینترنت ADSL شرکت هم راه افتاد و من دیگه عذاب وجدان پول تلفن به خاطر وبلاگ بازی رو ندارم! تغییر بعدی که انجام دادیم این بود که ویتینگ تلفن رو از رادیوپیام خارج کردیم. اول صبحی که اومدم گذاشتم رو نانسی عجرم! ( چون موسیقی دیگه نداشتم). بعد یه بنده خدایی تذکر شرعی داد! که آقا جان اشکال شرعی داره و ممکنه کسی دوس نداشته باشه بشنوه و شما باعث بشید که عرش خدا بلرزه. حالا من آهنگی از عمر( امر؟!) دیاب به نام تملی معک گذاشتم. ایشالا که عرش خدا نلرزه!
*
دیشب خواب دیدم یه بنده خدایی وبلاگم رو پیدا کرده. خیلی خیلی بد بود. میخواستم وبلاگم رو پاک کنم. بعید هم نیست اینطوری شده باشه. مخصوصا" که چند روز نبودم و شک کردم. اگه خدای نکرده مطمئن بشم، چاره دیگه ای برام نمیمونه. با اینکه مطلب خاصی ننوشتم!

۱۳۸۶/۰۸/۱۸

جاي شما خالي چند روزي به اتفاق حضرت محمد و آرزو خانم همسر محترمه شون مشهد رفتيم. البته مهمان اين دو بزرگوار بوديم و كليه زحمات ( از تهيه بليط گرفته تا فراهم نمودن جا) رو دوششون بود. به ما كه خيلي خوش گذشت. اميدوارم اولين و آخرين بارشون نشده باشه و توبه كار نشده باشن!! قول ميدم سفراي بعدي كمتر سخنراني كنم و از رو منبر زودتر بيام پايين!! خلاصه كه اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد....

۱۳۸۶/۰۸/۱۲

به دعوت سمن خانم به بازی بهترین کتاب دعوت شدم. این روزا به علت مشغله فراوان خیلی دیگه فرصت کتاب خوندن ندارم. بدیش اینه که خیلی الان تمرکز و حضور ذهن هم ندارم که بدونم چی خوندم و چه تاثیری روم داشتن. تا جایی که یادم میاد رو عرض میکنم خدمتتون! لازم به ذکره که اینایی که میگم به ترتیب و اولویت نیست. و دیگه اینکه خیلی اهل رمان و داستانهای خارجی نبودم هیچ وقت. کتاب شعر هم که مقوله جداس.
1- " من او" و "ازبه" رضا امیرخانی . انقدر روم تاثیر داشتن که مدتهای مدیدی حتی خواب شخصیتاش رو میدیدم ! هنوز هم درگیر شخصیتای " من او" هستم.
2- "آتش بدون دود" نادر ابراهیمی ( البته بیشتر 3 جلد اولش) . این کتاب رو چندین مرتبه خوندم . خیلی دوس داشتم یه سفر برم ترکمن صحرا و گنبد برا لمس کردن اون حس و حال. بعد از خوندن این کتاب دیدم نسبت به ترکمنها عوض شد اونا رو خیلی دوس میدارم( نه اینکه قبلا" دوس نمیداشتم. ولی خوب الان بهتر!)
3- " پدر ، عشق، پسر " سید مهدی شجاعی. و کلا" هرکتابی که ایشون نوشته. فوق العاده س متنهاش و فکر کنم هرکدومشون رو بارها خونده باشم.
4- " فرزند نیل" و " خداوند الموت" از ذبیح الله منصوری.
5- "آنگاه هدایت شدم" از محمد تیجانی سماوی

البته میدونم بیشتر از 5 تا شد ولی خوب انصافا" نتونستم همه اون کتابایی که روم تاثیر داشتن رو بنویسم. خوب منم از محسن ، سارا( برکه من)، دختر بابایی ، علیرضا ( طعم روشن ماه) و نگار( دنیای رنگارنگ) میخوام که کتابایی رو که خیلی دوس دارن رو نام ببرن.

۱۳۸۶/۰۸/۱۰

من یه موبایل دارم که بیشتر به جای ساعت زنگ دار ازش استفاده میکنم. اگه یه وقت خدای نکرده کسی زنگ هم بزنه اشتباهه. تنها کاربردش اینه که صبح زود زنگ بزنه و موقع برگشتن از شرکت هم لیلا اس ام اس بزنه که مثلا" بستنی قیفی یادت نره! بعد دو تا گوشی داریم که یکی از یکی عتیقه تر. گوشی من که گمونم سه بار از زیر چرخ ماشین دراومده و گوشی لیلا هم همین بس که حسین آقا ، آقازاده ی محسن خان هم حاضر به قبولش به عنوان اسباب بازی نبود! اونوقت دیروز تو تاکسی یه پسر دبستانی کنار من بودکه از مدرسه تعطیل شده بود. کیفش رو باز کرد و یه گوشی موبایل خیلی آنچنانی درآورد و مشغول بازی شد. من فقط موندم با این سوادش چطور بلد بود sms بزنه و بخونه.

۱۳۸۶/۰۸/۰۸

درد، درد، درد، درد
در وجود گرم و مهربان مرد
خانه كرد
مرد مهربان از اين هواي سرد
خسته بود
درد را بهانه كرد
***
آه، آه، آه، آه
باز هم صداي زنگ و بغض تلخ صبحگاه:
- اي دريغ آن كه رفت ...
- اي دريغ ما ، دريغ مهر و ماه
دوستان نيمه راه
***
رود، رود، رود، رود
رود گريه جماعت كبود
در فراق آن كه رفت
در عزاي آن كه بود
"دير مانده‌ام در اين سرا... " ولي شما، عزيز
"ناگهان چه قدر زود..."
ابوالفضل زرویی نصر آباد
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ،می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

"مرحوم" قیصر امین پور

۱۳۸۶/۰۸/۰۴

اگه به يه چيزي ( اخلاقيات يا شرعيات يا عرف مورد قبول) اعتقاد داشته باشي و ببيني برا رسيدن به يه هدفي- كه الزاماً شخصي هم نيست و چه بسا خيرش يه خيليا خواهد رسيد – از اون اعتفادت چشم پوشي كني يا يه جاهايي چشماتو روي هم بذاري و شتر ديدي نديدي كني چه كار ميكني؟ بيخيال ميشي و توجيه ميكني يا ميگي هدف وسيله رو توجيه نميكنه و حاضر نميشي پا روي اعتقادت بذاري؟ روزهاس دارم بهش فكر ميكنم. جوابش ( و اينكه در عمل چطور رفتار خواهم كرد) خيلي هم آسون نيست.

۱۳۸۶/۰۸/۰۲

نمیدونستم انقدر از جک و جونور میترسم. نزدیک خونه ما یه کوچه خیلی تنگ و تاریک و باریکی هست که چون راه رو نزدیک میکنه من از اونجا میرم و میام. دیشب یه دونه از این سگ پا کوتاهای سیاه تو کوچه ول بود. اول که رفت سراغ یه کارگر افغانی و از سرو کولش بالا رفت. بعد که کارگره فرار کرد اومد سراغ من. میخواستم جیغ بزنم که دیدم یه خانم پشت سرمه. به هر بدبختی بود فرار کردم. سگه رفت سراغ خانومه. اونم شروع کرد به جیغ و داد و فریاد. ظاهرا" صاحبش پیدا شد . ولی خدایی خیلی ترسیدم.
*
سوار یه پراید شدم که شلوار راننده ش واقعا" داشت در میومد از پاش. من به عمرم انقدر وحشت نکرده بودم از رانندگی کسی. واقعا" اشهدم رو خوندم . نفسم بالا نمیومد. دیوانه دیوانه بود طرف.
*
چرا میگیم از خدا باید ترسید؟ مگه خدای به این مهربونی و کریمی ترس داره؟ به نظرم شرم مناسبتره تا ترس. اگه یه کوچولو شرم داشته باشیم خیلی اثرش بیشتر از ترسه.

۱۳۸۶/۰۷/۲۹

يه چند روزه تاكسي نوشت ننوشتم و ميدونم دلتون تنگ شده! امروز صبح كه با تاكسي ميرفتم شركت ‏، يه آقايي كنارم نشست كه جيگرم حال اومد. ايشون علاوه بر اينكه همه هيكلشون بوي گند سيگار ميداد ، دهنشون رو هم كه باز ميكردن فضاي ماشين پر از بوي مزخرف سير ميشد. براي اينكه زيادي ما محضوض بشيم از ابتدا تا انتهاي مسير با لهجه شيرينشون داشتن با همشهريشون اختلاط ميكردن و فضاي ماشين پر از رايحه سير شده بود. واي كه من از سه تا بو حالم بد ميشه. سير و سيگار و سيراب! گمونم ديشبش 8-7 تا حبه سير ميل فرموده بودن براي سلامتيشون.

پ.ن: در شرايطي كه لاريجاني هم طاقت نياورد و استعفا داده شدونده شد! و اوضاغع داره روز به روز بدتر ميشه من اين خاطره ها رو تعريف ميكنم كه خوشحال بشيد !

۱۳۸۶/۰۷/۲۸

یه شعری هست که ورژن قدیمیش این بوده:
خوشبخت کسی که "خر" ندارد، از "کاه و جو" اش خبر ندارد!
اما ورژن جدید این شعر اینه:
خوشبخت کسی که " ماشین" ندارد، از " سهمیه سوخت و جلوبندی و تعویض روغن و تسمه تایم و رینگ و پیستون و واشر سر سیلندر و تنظیم موتور وروغن ریزی و روغن سوزی و کلی چیز دیگه" اش خبر ندارد!

پ.ن: حالا گیرم که وزن و قافیه نداره! خوب نداشته باشه. عوضش سوز دل من رو که میرسونه!

۱۳۸۶/۰۷/۲۵

کاش آدما انقدر خوب بودن که میشد راحت و بدون دغدغه بهشون اعتماد کرد. چقدر بده که باید همیشه حواست باشه که سرت کلاه نره، که طرف دزد و شارلاتان نباشه ، که از سادگیت سوء استفاده نکنه، که .... . محتاط بودن یه چیزه و همه رو دزد دیدن یه چیز دیگه. چقدر بده که مدام باید چشمات باز باشه تا کلاه سرت نره و پر از استرس و اضطرابی.....

۱۳۸۶/۰۷/۲۲

اولا" که سلام علیکم و رحمه الله! عید همه گی مبارک. امیدوارم وقتی داشت درهای رحمت بسته میشد لای در گیر نکرده باشید!
ثانیا" اینکه کاش یه آرزوی بهتر کرده بودما. نمیدونستم انقدر مستجاب الدعوه ام. هوس کله پاچه کرده بودم. بعد این آقای محسن بسیار عزیز و همسر گرامیشون مارو دعوت کردن منزلشون و ما هم به حد مرگ خوردیم! فقط یه خبطی که مرتکب شدیم این بود که سهمیه سحریمون رو نگرفتیم بیاریم خونه. بعد مجبور شدیم از غذاهای خودمون بخوریم. مگه چند بار آخه از این موقعیتا پیش میاد؟ هرچی هم منتظر شدیم که عید رو اعلام کنن و ما فطریه مون رو بندازیم گردن ایشون بازم نشد!
ثالثا"! دوباره ماتم باید بگیریم برا صبحانه و ناهار و شام و کلاس ورزش و میل و دمبل و ترافیک !

۱۳۸۶/۰۷/۱۷

ماه رمضون داره تموم میشه و ما هنوز افطاری، کله پاچه نخوردیم! از وقتی این کله پاچه ای سر فرشته درش رو تخته کرده ما هم دیگه نخوردیم. الان به شدت دلم کله پاچه میخواد. در ضمن کله پاچه خونه گی تمیز و استریلیزه هم حال نمیده. این چند روز باقی مونده هم اگه خواستید به ما افطاری بدید لطفا" ببریدمون بیرون. حالا اون کله پاچه تو ملاصدرا هم قبول می کنیم!( لطفا" یه جا باشه که سیراب و شیردون نداشته باشه که من حالم بد نشه!)

۱۳۸۶/۰۷/۱۴

دارم دوباره رمان "من او" رضا امیرخانی رو میخونم. شبا به جای اینکه بشینم این سریالای دوزاری ماه رمضون رو ببینم خودم رو با خوندن این کتاب سرگرم میکنم. وای که چقدر لذت بخشه خوندنش. اصلا" حس داستان رو ندارم. انگار یه سری خاطره رو داری مرور میکنی. به شدت واقعی و باور کردنی. انقدر که دوس دارم برم اون محل ها ( خانی آباد و اونطرفا) رو ببینم. بعد از "آتش بدون دود" نادر ابراهیمی ، انصافا" بهترین کتابیه که خوندم.
*
وقتی انگیزه ت رو به کاری که میکنی از دست بدی، هم خودت رو اذیت میکنی هم کسی که داری براش کار میکنی. و این باعث میشه کم کم روحیه ت خراب بشه و احساس دلمرده گی کنی.

۱۳۸۶/۰۷/۱۰

دیده بگشا ای به شهد ِمرگ ِنوشینت رضا
دیده بگشا بر عدَم ، ای مستی ِهستی فزا
دیده بگشا ای پس از سوءالقضا ، حسن القضا
دیده بگشا از کـَرَم ، رنجور ِدردِستان علی
بحر ِمروارید ِغم ، گنجور ِمردِستان علی
دیده بگشا رنج ِانسان بین و سیل ِاشک و آه
کِبر ِ پـَستان بین و جان ِجهل و فرجام ِگناه
تیر و ترکش ، خون و آتش ، خشم سرکش ، بیم چاه
دیده بگشا بر ستم ، در این فریبستان علی
شمع ِشبهای دّژَم ، ماهِ غریبستان علی
دیده بگشا نقش انسان ماند با جامی تهی
سوخت لاله ، مُرد لیلی ، خشک شد سَرو ِسهی
ز آگهی مان جهل ماند و جهل ماند از آگهی
دیده بگشا ای صنم ، ای ساقی مستان علی
تیره شد از بیش و کم ، آیینه‌ی هستان علی(علی معلم دامغانی)

۱۳۸۶/۰۷/۰۷

خوب ایشون ازم خواستن که وارد این دوتا بازی بشم. یکیش اینه که بهترین پستی که تو وبلاگت گذاشتی چیه؟ خوب راستش من پستام همش روزانه نویسی و چرندیاتی از این دست و قماشه! چیز خاصی نداره که بگم این بهتره یا اون بدتر. این از این.
اما بازی اصلی:
معرفی: خوب من امیر حسینم که البته جز مادر بزرگ مرحومم و گه گاه تو دانشگاه که رامین اینطوری صدام میکرد، بقیه میگن امیر. متولد 23 خرداد 55. یعنی یه چیزی تو مایه های 31 سال و 3 ماه و اندی. سال 77 از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم و الانم تو شرکت ارباب اینا مشغول صادرات خرما و خشکبار و ایناییم! 5-4 ساله که با مهربان لیلا ازدواج کردم و همین.
فصل و ماه و روز مورد علاقه: از فصل پاییز و ماه اردی بهشت خوشم میاد. روز خاصی هم مد نظرم نیست فعلا"!
رنگ: از رنگ آبی خوشم میاد. آبی کمرنگ و یه چیزی تو مایه های اون کادر بالا و البته اگه یه پرده روشن تر باشه بهتره.
غذا: ماکارونی و چلو کباب و کلا" هرچیزی که توش کباب باشه!
موسیقی: من به شعر بیشتر از موسیقی اهمیت میدم. به همین خاطر هلاک موسیقی سنتیم. و ترجیح میدم تو ماشینم نوار موسیقی سنتی باشه. اونم از شجریان. ولی خوب نمیگم از بقیه خوشم نمیاد. آقامون جواد یساری هم که جای خود داره. از سیاوش قمیشی ( بیشتر کارای قدیمش) و حبیب هم به خاطر شعراشون خوشم میاد.
بدترین ضد حال: یه کلاس مکانیک سیالات یک داشتیم که استادش خیلی مزخرف بود. تازه از کانادا اومده بود و اصلا" قدرت بیان نداشت و خیلی هم خشانت داشت. یه روز سر کلاس آقایون جلو نشسته بودن و خانمها عقب. من و رامین و یکی دیگه از بچه ها اومدیم جیم بزنیم وسط کلاس( خیلی از این کار عصبانی میشد و گاهی به حذف درس می انجامید این عمل!). کلی نقشه کشیدیم که تا استاد روش رو کرد به سمت تخته سیاه ما فرار کنیم! استاد روشو کرد و داشت یه تمرین حل می کرد که رامین و اون یکی فوری پریدن بیرون. باید از جلوی خانمها میرفتیم. من اومدم فرار کنم که پام گیر کرد به صندلی و وسط کلاس با صورت نقش زمین شدم!!!دقیقا" پشت پسرا و جلوی خانمها!انقدر بدنم درد گرفته بود که داشت اشکم در میومد. فقط تونستم خودم رو بکشم رو زمین و همونطور خوابیده خودم رو پرتاب کنم بیرون از کلاس! واقعا" دوس داشتم اون لحظه زمین دهن باز کنه و همه کلاس جز من رو ببلعه! تا ترم آخر دیگه نقل محافل شده بودیم!
بزرگترین قولی که دادی: چیز خاصی مد نظرم نیست.
ناشیانه ترین کار: اون جریان ریختن الکل رو ذغال و آتیش گرفتن مانتوی لیلا و سوختن دستش. هنوز که فکر میکنم میبینم عجب کاری کردم خدایی!
بدترین خاطره: زخم شدن قرنیه چشم خواهرم تو مشهد به خاطر عفونت بسیار نادر لنز و اینکه نزدیک بود دو تا چشماش تخلیه بشه و سه ماه تو بیمارستان مشهد بستری بود و شکر خدا به طور معجزه اسایی خوب شد.
بهترین خاطره: من راستش از صفت "تر" و "ترین" خیلی خوشم نمیاد. خاطرات خوبم رو دوس دارم و تعدادشون خیلی زیاده شکر خدا که خیلیاشونم تو مسافرتهایی که میریم اتفاق می افته.
کسی که بخوای ملاقات کنی: ....!
واسه کی دعا می کنی: پدر و مادر و همسرم همیشه. و خیلیای دیگه که حتی شاید فکرش رو نکنن . به خیلیا دعا میکنم.
به کی نفرین میکنی: اصلا" اهل نفرین نیستم. دو نفر رو تاحالا نفرین کردم. نفرین که نه. یه بار یه بنده خدایی رو به خدا واگذار کردم و بعدش پشیمون شدم و پس گرفتم! یه بار چند سال پیش کنار خیابون منتظر ماشین بودم. یه 206 که دو تا خانم توش نشسته بودن اومدن از جلوم رد شدن و لیوان بستنیشون رو یکیشون پرت کرد رو لباسم. منم گفتم بمیری الهی! یه مقدار جلوتر یه نیسان از کوچه دراومد و محکم زد به ماشین اینا. من فقط دیدم دخترجلویی با صورت خونی اومد پایین و شروع کرد به گریه و جیغ و داد!
وضعیت در 10 سال آینده: 2 جفت بچه دوقلو! دو تا پسر و دو تا دختر! اوخی نازی!!بابا شوخی کردم. من چه بدونم 10 سال آینده رو!
حرف دل: زمانه بر سر جنگ است....یا علی مددی!

۱۳۸۶/۰۷/۰۵

چند ساله که دوس داشتم برم خون بدم و هر بار یا همت نمیکردم یا شلوغ بود.دیشب به اتفاق پسر دایی و پسر خاله مون برای اولین بار رفتیم مرکز انتقال خون. پسر داییم همونیه که با هم میریم باشگاه. یه پسر ماشالا نیرومند 94 کیلویی! رنگش شده بود مثل گچ. وقتی نوبت معاینه شد ، گفت بچه ها میشه بر گردیم؟! 30 سالشه ماشالا! بعد هم اونجا رفته به آقاهه میگه لطفا" ما سه تا با هم باشیم. همش سوال میکرد سوزنش کلفته؟آدم غش نمیکنه؟ میتونه بعدش رانندگی کنه؟!مامانش هم هی زنگ میزد که چرا حالا رفتی خون بدی؟ خوب نمیخواد خون بدی! ما ساعت 9:30 رفتیم و 11:30 تقریبا" برگشتیم. تازه ملت بعد از ما داشتن میومدن خون بدن. بعد که خون دادیم ، بنده خدا جوگیر شده بود و به خانومه میگفت خانم میشه من ماه دیگه هم بیام خون بدم؟!!خانمه گفت نخیر باید اقلکندش! 4-3 ماه بگذره.
*
جزء 28و29 باقی مونده. اگه کسی تمایل داشت اعلام کنه. وگرنه خودم میخونم!!!

۱۳۸۶/۰۶/۳۱

برای نیمه دوم ماه رمضان هم همونطور که قرار گذاشتیم یه ختم قرانی میذاریم. یه سری دوستان سری قبل بهشون سهمی نرسید و الان در اولویتن. برای جزءهای باقیمونده هر کی داوطلبه اعلام کنه. من اسم کسایی رو نوشتم که اعلام آمادگی کرده بودن. خانمها و آقایان:
محبوبه: جزء1 / نگار: جزء2و3و4و5
نسیم: جزء 6و7 / دختر بابایی: جزء8
طارمه:جزء9/ فاطمه آسمون: جزء10و26
امیر:جزء11/ سایه:جزء 12و13
بارون:جزء14و21/مریم جزء15
پائیز:جزء16/خانومی :جزء17و18
علیرضا:جزء19/آهو:جزء20
فرنوش:جزء22/ندا:جزء23
نوا:جزء24/لیلا:جزء25
سمن:جزء30/بی نام و نشون:جزء28
رویای سبز:29/SH:جزء27

۱۳۸۶/۰۶/۲۹

میگی: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ{ و قطعا شما را به چيزي از قبيل ترس و گرسنگي و كاهشي در اموال و جانها و محصولات مي ‏آزماييم و شكيبايان را مژده ده}
میگم ( حاج فتاح میگه): آخه قربون بزرگیت برم! " بنده مافنگی مردنی که امتحان کردن نداره".

۱۳۸۶/۰۶/۲۸

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است

روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه خود را به گمانش که شب است....( شاطر عباس صبوحی)

۱۳۸۶/۰۶/۲۶

یه نمایشگاهی داشتیم در بلاد ژرمنها یا همون سرزمین کفر خودمون!از تاریخ 19تا 27 مهر که متاسفانه به علت دیر اقدام کردن ، من نتونستم ویزا بگیرم و ارباب هم که مشکلی نداشت. خلاصه امروز ارباب گفت بیخیال نمایشگاه میشیم. حالا نمیدونم چه مقدار وجه نمایشگاه رو باید بپردازیم چون غرفه مون هم مشخص شده بود.منم از یه بابت البته خوشحال شدم . حوصله نداشتم تو ماه رمضون برم سفر . فقط نگرانیم اینه که امسال نمیتونم یه نفر رو به راه راست هدایت کنم!!!!!

۱۳۸۶/۰۶/۲۰

یه ماه رمضان دیگه هم از راه رسيد . امیدوارم همه بتونن ازش استفاده کنن و ذخیره کافی برای یک سال جمع کنن. دلم تنگ شده بود ولی هنوز آماده نیستم. به امید اینکه قدر لحظات رو بدونیم و مفت از دست ندیم. خلاصه که ما از خدای گم شده ایم ، او به جستجوست. سهم قران هم مشخص شد. فعلا" بنا رو میذاریم برا گزینه ب. یعنی ایشالا هر 15 روز یک ختم. فعلا" این سهمیه نیمه اول ماه. فقط لطفا" تا 15 ماه رمضون بخونید سهمتون رو. خوب خانمها و آقایان :
نی نی: جزء 1و2و3 / طارمه: جزء 4
امیر: جزء5 / ریواس: جزء 6
رویای سبز: جزء7 / مینا: جزء8
ندا: جزء9 / پاییز: جزء10
شیرین: جزء 11و12 / مهتاب: جزء13و14
علیرضا: جزء15 / رژین: جزء16
جوالدوز: جزء17 / NC: جزء 18
نگار: جزء19و20 / خانه بدوش:جزء 21
خانومی: جزء22 / فاطمه آسمون: جزء23
سمن: جزء 24 / دختر بابایی:جزء25
لیلا: جزء26 / بی نام و نشون: جزء27
محمد تاکامی:جزء28 / SH : جزء29
سیروس: جزء30

پ.ن1: از امروز اینجانبان ( به نیابت از طرف لیلا) آمادگی خود را جهت پذیرفتن دعوت دوستان و آشنایان و فامیل و غیره! جهت مراسم افطاری و سحری و غیره! از کله پاچه و دیزی راه آهن و شوش گرفته تا چلوکباب و غیره رستورانهای درکه و دربند و لواسانات اعلام میداریم! امید است بدینوسیله یه ثوابی هم گیر شما بیاد! فقط لطفا" برای نهم ماه رمضون نباشه که قبلا" رزرو شده. در خدمتیم خلاصه!

۱۳۸۶/۰۶/۱۸

خوب چون تا قبل از ماه رمضون نوشتنم نمیاد! پس بدینوسیله به اطلاع می رساند مسجد و حسینیه موج!طبق روال هر ساله در ماه مبارک رمضان یک دوره ختم قران برگزار میکند! خواهران و برادرانی که داوطلب می باشند به دفتر حسینیه واقع در کامنتدونی مراجعه فرمایند! و من الله توفیق!
پ.ن: حالا به گزینه 4 جوابی زیر هم پاسخ دهید:
به نظر شما چه تعداد خوبه ختم قران بذاریم در این ماه:
الف) یک بار
ب) دو بار ( یک بار برای هر نیمه ماه رمضان)
ج) سه بار ( هر 10 روز یک ختم)
د) بیشین بینیم با!!!حال نداریم!!!

۱۳۸۶/۰۶/۱۵

ما معمولا" ساعت 9-5/8 میریم باشگاه و خوب طبیعتا" خلوت و خوبه. دو سه شب پیش علی به مسئول باشگاه گفت اگه میشه آهنگ رو عوض کن، خیلی رو اعصابه. گفت چی بذارم؟ علی گفت نانسی داری؟ گفت اتفاقا" جدیدترین کنسرتش روDVD دارم. چشمتون روز بد نبینه!به محضی که گذاشت اون 4 نفری هم که بودیم همه دست از کار کشیدن و نشستن پای تلویزیون بزرگ باشگاه. مربی که گفت ورزش رو بیخیال بابا! البته من کماکان به ورزش ادامه دادم و مشغول بدنسازی و اینا بودم و اصلا"!!!!!!!!! هم نگاه نمیکردم! حالا از اون به بعد دیگه کارشون شده نانسی عجرم . نمیذارن آدم حواسش به ورزش باشه! من به تقویت جسم میپردازم و اونا هم به تقویت روح!( ولی لامصب عجب صدایی داره، البته بازم تاکید میکنم من همه همه حواسم به پشت بازو و پرس سینه و بارفیکسم بود و اصلا" توجهی نداشتم!). میبینی تورو خدا؟! از بی مطلبی و بیکاری تو شرکت باید چه خزعبلاتی بنویسم؟ حالا البته پینگ نمیکنم که حق الناس پول اینتر نت شما و وقت شما گردنم نباشه!( منم که مومن و اینا!)

۱۳۸۶/۰۶/۱۳

دیشب جشن ازدواج جناب حمید آقای رولمی همزاد گرامی بنده بود! هردومون متولد یه روز و یه ماه و یه سالیم و البته شاید یه ساعت!متاسفانه به علت یک فروند مهمون که یوهو نزول اجلال فرمودن نشد جهت عرض ادب خدمت ایشون برسیم. خیلی خیلی هم دلم میخواست برم. میخواستم بلکه به این بهونه ایشون رو هم برای اولین بار زیارت کنم! البته من یواشکی یه بار ایشون رو زیارت کردم ولی خوب تا حالا جور نشده رودر رو ببینیم هم رو. به هر حال ایشالا منزل خودشون خدمت میرسیم! حمید آقای رولمی و آیسودا بانو! امیدوارم همه ایامتون پر از سرخوشی و سلامتی و شگون باشه.

۱۳۸۶/۰۶/۱۲

انقدر خوشم میاد از این خانمهایی که کارای مردونه هم میکنن! البته در اصل کمک شوهرشون میکنن و اونایی هم که ازدواج نکردن تمرین میکنن برا آینده!مثلا" ماشین میبرن تعمیرگاه. لیلا دیروز از صبح رفته بود تا ساعت 6-5 عصر تعمیرگاه . بعد مثل این شیرزنا مدام میرفته لوازم یدکی فروشی قطعه میخریده. پلوس و واشر سر سیلندر و کلی چیز دیگه که من اسمشم نمیدونم!
*
اون خانمه که تو بانک اقتصاد نوین بود و گفتم که یکی دوبار اشتباه کرده بود، امروز همکارم رفته بوده و سراغش رو گرفته بوده. چون ظاهرا" یه چک که باید کلر میفرستادن رو یادش رفته بوده یا نمیدونم چی که خبری ازش نبود. همکاراش گفتن که دیگه نمیاد! ظاهرا" اخراجش کردن!
*
چقدر فرهنگ آدما با هم فرق داره. یه چیزی که برای تو ارزشه، دقیقا" برا یکی دیگه ضد ارزشه و بر عکس. آدمای کشورای مختلف رو نمیگم. همین آدمای دور و بر خودمون. همینا که با یه سیستم تعلیم و تربیت ( مدرسه و رادیو تلویزیون و پیشینه و...) آموزش یکسان دیدن. خیلی برام جالب و در عین حال عجیبه.
*
به قول اون بنده خدا ( مهاجرانی گمونم یا یکی تو یه وبلاگی!) خدا هم که دلش میگیره ( نستجیر بالله) به موذن زاده میگه که براش اذان بگه؟

۱۳۸۶/۰۶/۰۹

لعنت به اين استقلال با اين مربي در پيتش كه حال آدم رو اساسي ميگيره. من نميدونم مربي غير از ناصر حجازي سراغ ندارن كه چند سال يه بار سر و كله ش پيدا ميشه و ميره رو اعصاب ؟
*
فقط مونده بود هداي 4 ساله كه به عمه ش بگه چرا بچه دار نميشيد! حالا اين كه خوبه. همسايه مامان اينا اون روز ميگفت من دكتر خوب سراغ دارم!!!
*
اون پسري كه گه گداري تو ميدون تجريش اول دربند ميشينه و سنتور ميزنه من رو ميبره به اون روزايي كه دلم پر ميزد برا يادگرفتن سنتور ولي مامان اينا ميگفتن اينم شد كار؟! الان چقدر پشيمونم كه نرفتم ياد بگيرم.

۱۳۸۶/۰۶/۰۴

یکی دوروزی هست که شرکتمون برق نداره و مجبور به دزدی برق شدیم! البته دزدی که با اطلاع شرکت کناری هست و خودشون اجازه دادن. جمعه کل برق ساختمون اداری ما و مرکز خرید کنارش آتش گرفت و جز این واحد کناری ما که معلوم نیست برق از کجا آوردن هیچکی دیگه نداره. الان ما مثل فلک زده ها فقط تلفنامون وصله و یه لامپ مهتابی با کامپیوتر! اونم تو این گرما. خلاصه فعلا" وبگردی و لینک و اینا نیمه تعطیله( لیلا هم که نمیذاره من شبا از خونه وصل بشم !).
*
یه بانک اقتصاد نوین کنار شرکت ما هست که کارمندای خیلی با کلاسی داره! دیروز ازش پول گرفتیم و شمردیم دیدیم 100 هزار تومن اضافی داده. رفتم سراغش میگم خانم این پول رو اضافی دادید. یه جیغی کشید و کلی پرید هوا و خوشحال شد و نعره کشید که بچه ها پول پیدا شد! ( دقیقا" شبیه مهد کودک!). بعد رئیسش داشت تعریف میکرد که یکی دیگه از خانمها چند روز پیش به جای 180 تومن یک میلیون و هشتصد هزار تومن به یه نفر داده. مبلغ چک هم 180 تومن بوده. این خانم اشتباهی یک میلیون و هشتصد هزار ریال رو یک میلیون و هشتصد هزار تومن دیده. رئیسه میگفت این خانم هر شب میره در خونه آقاهه و التماس میکنه، ولی حضرت آقا مال حروم بهشون مزه داده و منکر قضیه شدن. البته میگفت تو دوربین مدار بسته یه چیزایی پیداس که این خانم 8-7 تا بسته صد هزار تومنی و چند تا ایران چک داده به آقاهه. ولی معلوم نیست بشه چیزی رو ثابت کرد. رئیس شعبه میگفت از بس اینا فقط به فکر SMS بازی و رسیدن به فکلاشون! هستن!! منم گفتم دخترای حالا اینطورین متاسفانه!!

۱۳۸۶/۰۵/۳۰

امروز صبح بالاخره پلاک ماشین رسید و رفتم ماشین رو گرفتم. 18 روز ماشین تو بیابون خدا ( به اسم پارکینگ راهنمایی رانندگی) زیر خاک و باد و گرما !آخی ماشین نازنینم! جالبیش اینجا بود که هیچی هم پول پارکینگ ندادم. برا یارو کلی خالی بستم و اشکشو درآوردم! یه کم دیگه ادامه میدادم یه مقدار هم پول بهم میداد!
*
دست چپم عملا" از دیروز فلج شده. ماهیچه هاش به شدت گرفته. کتفم الان حرکت نداره. نمیدونم برا شبای دیگه چیکار کنم. تازه دیشب هم کلی جرزنی کردم و نصفه نیمه انجام دادم. دیشب میگه خودتون رو وزن کنید. 74 کیلو شدم. میگم من 2 کیلو چاق تر شدم که. میگه طبیعیه. آخه آب رفته بین چربیات و وزنت بیشتر شده. یعنی میخواد شیکمت کوچیک بشه! آی خدا دستم!حالا علی انگیزه داره. اون میخواد زن بگیره! خوب سختیاشو هم تحمل میکنه. من که خرم از پل گذشته که!من چرا باید اذیت بشم؟!
*
دلم بستنی قیفی وانیلی میهن میخواد! این اطراف فقط پاک پیدا میشه و منم دوسم نمیاد! من میهن میخوام فقط!حالا اگه لیتری میهن هم بود قبول میکنم!هیشکی منو دوس نداره.

۱۳۸۶/۰۵/۲۸

خوب از این به بعد به تاکسی نوشت باید باشگاه نوشت رو هم اضافه کرد!من فقط همین رو بگم که تو این دو جلسه ای که رفتم تمام لباسام الان برام گشاد شده!!!!!محیط باشگاه هم خیلی فرهنگی و فیشینگولیه!جدا از آهنگای توپی که پخش میشه، تلویزیون هم ( کانالهای ایرانی اون ور آبی ) هم برای تنوع روشنه که اگه کسی حوصله ش سر رفت هر کانالی رو که دوس داشت انتخاب کنه! بعد مربیه هم که مثلثی یا گلدونیه به من میگه در خوردن مشروب!!! و غذا زیاده روی نکن! بعد به غیر از شلوارک من و علی که تا سر زانومونه، بقیه اینجا رو با حموم عمومی اشتباه گرفتن!( البته بقیه میشن یکی دو نفر!). کلا" خیلی خلوت و خوبه و چون تو محوطه ساختمونمونه فهمیدیم که مجوز و اینا هم نداره و کلا" راحتن. دیگه اینکه تمام ورزشها با دستگاه انجام میشه و خیلی از این نظر پیشرفته س. چون ظاهرا" خیلی از جاها سیستم سنتیه و با میل و دمبل و اینا کار میکنن. در آخر اینکه من روزی شونصد بار خودم و شیکمم رو تو آینه نگاه میکنم! نکنه خدای نکرده کوچیک بشه!

۱۳۸۶/۰۵/۲۴

بالاخره با همت پسر دایی گرامی رفتیم باشگاه بدنسازی! دیشب البته فقط رفتیم یه سر و گوشی آب بدیم ببینیم اصلا" چه جور جاییه. از در که وارد شدیم یه آهنگ تند دوبس دوبس خارجکی داشت پخش می شد و یه نفرم اونوسط داشت برا خودش بابا کرم می رقصید. یه آقایی هم که کم از هرکول نداشت با یه لبخند به پیشوازمون اومد و گفت تشریف بیارید داخل. یه گشتی تو باشگاه زدیم و آقا هرکوله اومد سراغمون. از اونا بود که بدنش مثلثی بود! یه بالاتنه خیلی درشت و یه کمر باریک. با ماهیچه های خیلی وحشتناک!!کلی از خودش تعریف کرد که من مربی بین المللی هستم و اینا بعد هم یه دست به شکم من گذاشت و گفت چه شکم نازی داری!!!حالا امشب داریم میریم ثبت نام و بعد هم از همین امشب کار رو شروع می کنیم. کلی هم گفته وسایل باید بخرید. من میخوام با دمپایی و زیرشلواری پارچه ای و زیرپوش رکابی برم !!!!!مردک به من میگه چه شکم نازی داری!خجالتم نمیکشه!
*
به برکت سیستم فیل طرینگ نه میدونم کی آپ کرده و نه دسترسی به لیست اسامی دارم! سراغ هر سایتی هم که میرم فی لطره!واقعا" سیستم هوشمند که میگن همینه! و خوبیش اینه که هیچ نوع فی لطر شکنی هم دیگه جواب نمیده. به امید روزی که تمام سایتها مسدود بشه و خیال همه راحت!

۱۳۸۶/۰۵/۲۲

از برکت سهمیه بندی بنزین و توقف ماشین در پارکینگ راهنمایی و رانندگی و روی آوردن حقیر به تاکسی سواری! با صحنه های جالبی روبرو میشم که اگه بخوام همه شو بگم به قول لیلا میشه مزخرفات! ( که میگه این مزخرفات چیه مینویسی!). باید یه وبلاگ درسیت کنم به اسم تاکسی نوشت.
امروز صبح سوار ماشینی شدم که یه خانم و آقا سوار عقب نشسته بودن. من نفهمیدم چی شد که خانمه یهو یه جیغی کشید و کیفش رو کوبوند تو صورت آقاهه و گفت مرتیکه دستت اینجا چی کار میکنه! حیف که باید پیاده میشدم و نشد کامل بفهمم چی به چیه!

۱۳۸۶/۰۵/۱۵

دیروز عصری که میومدم خونه یه خانمی از مغازه سید مهدی تو باغ فردوس که سوپ و آش و حلیم و اینا میفروشه، چند تا سوپ یا آش گرفته بود و گذاشته بود روی مقوا مثل سینی. داشت از خیابون رد میشد که بره اونطرف خیابون چند نفر منتظرش بودن. یه ماشین نیسان هم داشت رد میشد. وسط خیابون که رسید یه عمله! دستشو از ماشین نیسان بیرون اورد و زد زیر سینی خانمه. همش ریخت رو لباسای خانمه. جالب بود که برا هیچ کی مهم نبود و هیچ کس عکس العملی نشون نداد. تاحالا چند بار از این صحنه ها دیدم . یه بار هم تو امیر آباد یه نفر از توماشین دستش رو بیرون اورد و لباس خانمه رو گرفت و روسریش رو برداشت!
*
من ماشینم تو پارکینگه اداره راهنماییه و پلاکاش رو کندن و میگن اگه پلاک میخوای باید بری اهواز!!!الان اعصاب مصاب ندارم و خیلی قاطیم خلاصه!

۱۳۸۶/۰۵/۱۱

دیروز روز من بود. نزدیک شرکت دیدم یه پیرمردی که خیلی پیر بود کنار خیابون وایساده بود و میخواست رد بشه . ولی خیابون خیلی شلوغ بود. منم رابین هود بازیم گل کرد و رفتم دست پیرمرد رو گرفتم که رد کنم از خیابون. دستش رو با شدت پس کشید و یه فحش نیمه خفن هم داد ! گفتم پدر جان مگه نمیخوای رد بشی از خیابون؟ گفت به توچه؟!بازم همون فحش رو داد!شب هم سر کلاس زبان با استاد دعوام شد و از کلاس خودم رو اخراج کردم ( از بس که استاد بی تربیتی این ترم داریم!) . موقع کوبیدن در به هم پام به سیم ضبط صوت گیر کرد و اونم افتاد و نفهمیدم شکست یا نه. موقع خونه اومدن هم منتظر تاکسی بودم. یه خانم خیلی با شخصیت ! هم قبل از من ایستاده بود. هردو میگفتیم شهرک. بعد یه پژو وایساد. من جلوتر بودم و رفتم سوار شدم! یارو رانندهه یه جوری نگاه کرد و گفت فرمایش؟!!!من مسافر کش نیستم! فهمیدم که من اشتباهی سوار شدم و ماشین رو محض روی گل اون خانم با شخصیت نگه داشته بودن! اون خانم هم با لبخند فاتحانه سوار ماشین شدن و بقیه ش به من چه!منم کلی ضایع شدم.

۱۳۸۶/۰۵/۰۷

ظهر رفتم بیرون از شرکت کپی بگیرم که دیدم صدای وحشتناکی اومد. یه موتور پلیس که ظاهرا" در حال ماموریت بوده خیابون یه طرفه رو خلاف اومده و با یه بنده خدا تصادف کرد. طاقت نیاوردم نگاه کنم. رفتم کپی گرفتم و برگشتم. بنده خدا از دنیا رفته بود. به همین ساده گی. به همین راحتی. صدقه جلوی خیلی از این مردنای ناگهانی ( اجلهای معلق) رو میگیره. تورو خدا برای خودتون و کسایی که دوسشون دارید روزانه یا ماهیانه صدقه بدید. حالم خیلی خرابه از ظهر. میبینی چقدر به مرگ نزدیکیم؟

۱۳۸۶/۰۵/۰۳

چيزه!روم نميشه بگم ! ميگم حالا كه من ملقب به لقب خانم! جلسه اي شدم‏، از طرفي اين سه روز 13 و 14 و 15 رجب رو هم اهل اعتكاف و عبادت ويژه نيستم، از طرفي شيرين خانم هم پيشنهاد دادن تو اين سه ماه هر 15 روز يه بار يه ختم قران بذاريم، به نظرم رسيد بد نباشه كه مخصوص اين سه روز يه ختم قران بذاريم. شرطش هم اينه كه حتماً اين سه روز ختم بشه. يعني شنبه و يكشنبه و دو شنبه. هر كسي مايله اعلام كنه تا زودتر شروع كنيم ايشالا.

۱۳۸۶/۰۵/۰۱

از وقتی ماشین نمیارم بیرون و مجبورم با تاکسی برم و بیام صحنه های جالبی میبینم. منم که به قول اون بنده خدا باید خبرنگار میشدم! دیروز از فرمانیه سوار تاکسی شدم تا تجریش. راننده هم یه پسر جوون بود. انقدر داشت سر جریان بنزین داد و فریاد میکرد و حرص می خورد که گفتم الان سکته میکنه. به زمین و زمان هم فحش داد! بعد از تجریش سوار شدم تا پل مدیریت. یه راننده خیلی ژیگول و مودب با یه پرشیای اسپرت. پل مدیریت رو هم نمیدونست کجاست و فکر میکرد پل نیایشه!وقتی پیاده شدم 1000 تومن بهش دادم. 400 تومن پس داد. گفتم عذر میخوام کرایه 350 تومنه. شما اگه خیلی میخوای زیاد بگیری میشه 400 تومن. گفت کی گفته؟ کرایه ش 600 تومنه. گفتم شما اصلا" نمیدونی پل مدیریت کجاست، چطوری کرایه تنظیم میکنی؟! گفت اصلا" کرایه نمیخوام. گفتم کرایه تو به اندازه حقت بردار. نه بیشتر. پول رو پس داد . منم گفتم هرطور که مایلی. بعدش ناراحت شدم. البته 400 تومن براش انداختم صندوق صدقه. چرا بعضیا به حق خودشون قانع نیستن؟ یه کم الان هنوز عذاب وجدان دارم!
*
دوستانی که با سایت بازتاب مشکل دارن باید عرض کنم که من از سرویس ماهیانه 7500 تومنی نامحدود افرانت استفاده میکنم و مشکلی ندارم. البته میتونید از این سایت هم ببینید( اگه فی لتر نشده باشه). البته سایت فی لتر شکن هم دارم که میترسم اینجا هم فی لتر بشه! اگر کسی خواست ایمیل بزنه بهش بگم.

۱۳۸۶/۰۴/۳۰

همیشه به خودم میقبولونم که نباید از رو ظاهر افراد قضاوت کرد. سعی هم میکنم که این کار رو نکنم هیچ وقت ، ولی خوب گاهی پیش میاد و از دستم در میره ! چند روز پیش یه بنده خدایی که ظاهرش بدجوری آدم رو به اشتباه مینداخت میگفت صبح ها هر روز زیارت عاشورا میخونم . حاجتی هم ندارم که بخوام معامله کنم. برای این میخونم که هر روز تجدید عهد کنم. من دلم به چی خوشه اخه؟!
*
این کامنتای ندا خانم برا مطلب پایین و اون دعاها و آرزوهای خیلی خوبی که برا تک تکمون کردن فوق العاده حس خوبی داشت. امیدوارم دعاها و آرزوهای همه برآورده بشه و در کنار همه ما هم به یه نوایی برسیم! خوبیش اینه که دعاها از زبون غیر بوده و امید اجابتش بیشتر.

۱۳۸۶/۰۴/۲۶

خوب خدارو شکر که تعدادمون برا یه ختم قرآن دیگه جور شد. انشاءالله تا جمعه میخونیم. امیدوارم نیت هممون خالص باشه و اگه کسی حس میکنه از روی ریا هست من گناهش رو به گردن میگیرم و ثوابش برای شما. فقط لطفا" برای همه دعا کنیم( مخصوصا" کسایی که با هم داریم ختم میکنیم) خوب به ترتیب سهم هر نفر رو مشخص میکنم. حضرات خانمها و آقایان:
خانه به دوش: جزء1
خرس قهوه ای : جزء2
امیر:جزء3
مهتاب: جزء 4
جوالدوز: جزء5
معصومه: جزء6
آرام: جزء های 7و8و9و10و11و13
باران: جزء 12
ندا: جزء14
ریواس: جزء 15
مریم: جزء 16
دختر بابایی: جزء 17
نوا: جزء 18
سمن: جزء 19
سایه: جزء 20
مینا: جزء 21
آسمان خدا: جزء 22
نسیم: جزء 23
علیرضا: جزء 24
نگار: جزء 25
رویا: جزء 26
لیمو: جزء 27
شیرین: جزء 28
شیدا: جزء 29
محسن: جزء 30
پ.ن: فقط یه خواهش کوچولو. برا اینکه مطمئن بشم که همه میخونن و میبینن سهمشون رو، هرکسی که اطلاع پیدا کرد یه خبر بده که من متوجه بشم که اون سهم حتما" خونده میشه. ممنون

۱۳۸۶/۰۴/۲۴

يا مَنْ اَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْر، وَآمَنَ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرٍّ، يا مَنْ يُعْطِي الْكَثيرَ بِالْقَليلِ….
*
تو فكرم بود يه ختم قران بذاريم . مهلتش هم تا جمعه. شب جمعه اين هفته شب ليلة الرغائبه ( شب آرزوها) و زمان خوبيه. نميدونم تعدادمون جور بشه يا نه. ولي اگه كسي داوطلب هست اعلام كنه تا اگه 30 نفر شديم هرچه زودتر شروع كنيم. نيتش هم با خودتون.

۱۳۸۶/۰۴/۲۰

والا حرفی برای گفتن نیست!از طرفی هم دیدم حوصله م اینجا سر رفته و این محمودم که هیچ وقت تلفنش رو جواب نمیده که یه کم اختلاط کنیم و مشکلات دنیای اسلام رو حل کنیم!این شد که گفتم بیام الکی اینجا رو سیاه کنم. برای اینکه شما هم دست خالی از در این خونه نرید و منم از بی کاری در بیام، لطف بفرمایید هرکی از اینجا رد میشه یه بیت شعر بنویسه و بره! نامردی هم نکنید و همه تو این حضور غیاب شرکت کنید! حتی شما فامیل عزیز که یواشکی داری میخونی اینجا رو!!!

۱۳۸۶/۰۴/۱۸

18 تیر 78 من دوره آموزشی سربازی بودم. 4 تیر رفته بودم و تازه اوایل دوره بود. پادگان نیروی مقاومت بسیج یزد. تو اوج گرما. نه رادیو داشتیم، نه تلویزیون و نه روزنامه و نه مرخصی شهری. تازه ما افسر وظیفه بودیم و امکاناتمون بیشتر بود! یه روز یکی از سرباز صفرا ( زیر دیپلما) خبر آورد که کودتا شده تو کشور!!!!بعد میدیدم که نیروهای کادر به جنب و جوش افتادن و یه عده میرن و یه عده میان و اسلحه میبرن. تا اینکه یکی از بچه ها از اتاق سردار رئیس پادگان یه رادیو دزدید! شبا میرفتیم تو دستشویی و رادیو بی بی سی گوش میکردیم! یه چیزایی فهمیدیم چه خبره. یه شب ساعت 3 صبح مارو بیدار کردن و جمع کردن وسط محوطه و سخنرانی کردن که ضد انقلاب توطئه کرده و باید ما بسیجیا جلوشون وایسیم. یه روز ( گمونم 23 تیر بود) اسلحه دادن دستمون و بردنمون جلوی دانشگاه یزد. تا اون روز اصلا" آموزش کار با سلاح بهمون نداده بودن. اسلحه خالی! دانشجوا شعار میدادن توپ تانک بسیجی.... ما هم شعار میدادیم مرگ بر منافق!!!بعد هم بردنمون مسجد جامع یزد و اونجا هم شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه می دادیم. یه نفر هم گذاشته بودن بالا سرمون که کسی جیم نزنه یا همه شعار بدن و اینا! یادمه اونروز بعد از اتمام مراسم با سه تا از بچه ها جیم زدیم. رفتیم یه دست فالوده یزدی و بعدم یه دست چلوکباب و کلی حله حوله ( هله هوله؟!) زدیم تو رگ . قیافه مون هم مثل جزامیا بود. کله کچل. صورت پر از ریش و لباس گشاد سربازی . هرکی می دید دلش می سوخت. شب برگشتیم پادگان گفتیم ما گم شده بودیم!!25 روز هم اضافه خدمت خوردیم که خوب کشک بود! البته بازار شایعات هم گرم بود. یکی میگفت 100 نفر کشته شدن.هر کی یه چیزی می گفت خلاصه. این بود خاطره من از 18 تیر 78!

۱۳۸۶/۰۴/۱۶

لیلا از ترس کمبود بنزین ( چون تاحالا 75 لیتر شو سوزوندیم) نذاشت صبح ماشین بیارم بیرون. نتیجه این شد که سر نیایش یه موتوری رو دیدم که یه پاش از بالا جدا شده بود و آورده بودنش کنار بزرگراه. البته ظاهرا" مرده بود. من قصد نگاه کردن نداشتم. نگاهم که افتاد حالم بد شد. هنوزم حالم به شدت خرابه.
*
یه لیبل چاپ کردیم برا یه محصولمون. بعد من باید چک میکردم که همه چیز درست باشه. اونوقت من نمیدونم حواسم کجا بوده که "مغذی" رو ندیدم که نوشتن "مغزی"!!الان حدود 150000 لیبل چاپ شده که نوشته شده" طبیعی، خوشمزه، مغزی!!!!" . هنوز هیچکی خبر نداره. وای به حالم!

۱۳۸۶/۰۴/۱۴

تقدیم به سیده نساء دو عالم

دختر فکر بکر من غنچه لب چو وا کند
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند
شمع فلک بسوزد از اتش غیرت حسد
شاهد معنی من ار جلوه دلربا کند
ناطقه مرا مگر روح قدس کند مدد
تا که ثنای حضرت سیده نسا کند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدا و منتها کند
مطلع نور ایزدی مبدا فیض سرمدی
جلوه او حکایت از خاتم انبیا کند
دایره شهود را نقطه ملتقی بود
بلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند
بضعه سید بشر ام ائمه غرر
کیست جز او که همسری با شه لا فتی کند
وحی و نبوتش نسب جود و فتوتش حسب
قصه ای از مروتش سوره هل اتی کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سر قدم حدیث از ان سرو از ان حیا کند
قبله خلق روی او کعبه عشق کوی او
چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند
بخشی از قصیده بلند ایت الله غروی اصفهانی(کمپانی)

۱۳۸۶/۰۴/۱۰

هی پسر! تمرین کن بتونی پیش زمینه ذهنیت رو نسبت به آدما پاک کنی. تمرین کن بتونی نفرتی که از یه سری داری رو بذاری کنار و وقتی نگاهشون میکنی بتونی لبخند بزنی. تمرین کن به خودت بقبولونی هر آدمی خوبیای زیادی داره که میتونه اونو دوس داشتنی کنه. تمرین کن بدیی که در حقت کردن رو بدون منت ببخشی و از ته دل لبخند بزنی بهشون. تمرین کن و مدام به خودت یادآوری کن خوبیایی رو که یه نفر در حقت کرده و وقتی بدی ازش دیدی به یاد اون خوبیا بیفت و بگو که مدیونی بهش. میدونم سخته. میدونم بعضی وقتا از طاقتت خارجه. ولی یادبگیر که اگه الان یاد نگیری پس فردا خودت اذیت میشی.

۱۳۸۶/۰۴/۰۹

از ازل ايل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دل‌بسته اين ايل وتبارم چه کنم
يک به يک با مژه‌هايت دل من مشغول است
ميله‌های قفسم را نشمارم چه کنم
*

" یا ابانا! استغفرلنا ذنوبنا انا کنا خاطئین"
پی نوشت: ممنون آقای محسن.

۱۳۸۶/۰۴/۰۵

چند وقت پیش یه نمونه محصولی داده بودیم به یه وزارتخونه که خوششون اومد وگفتن برامون تولید کنید. تولید کردیم و براشون فرستادیم. بعد من زنگ زدم و داشتم با معاونت پشتیبانیشون صحبت میکردم که گفت آقای فلانی معاون وزیر میخواد صحبت کنه. یه آدم جا افتاده که پیدا بود از این حاجی بازاریاس. از تیپ حرف زدنش مشخص بود. سلام و احوالپرسی که کرد، گفت من شهادت حضرت فاطمه رو تسلیت میگم و خدا مارو جزء عزاداران ایشون قرار بده. بعد گفت درگذشت آیت الله فاضل لنکرانی رو هم تسلیت میگم( من تا اون لحظه نمیدونستم و از این طریق فهمیدم) گفت این علما که از این دنیا میرن برکت از زمین میره و کلی از این حرفا. تا تموم شد من به ارباب گفتم این یارو از اون پدر سوخته های آب زیر کاه جانماز آب بکش مارمولکه! گذشت تا دیروز. 4 شنبه زنگ زدیم برا پیگیری پولمون. فرمودن که چون محصولتون خوب نبوده ما 50% پول رو میدیم فقط!! ما هم گفتیم اون 50% رو هم نمیخوایم. محصول رو برگردونید. حالا امروز همون مرتیکه زنگ زده میگه آقای وزیر گفتن که دوباره از اون محصول سفارش بدیم. این بار 4 برابر دفعه پیش!! حالم به هم خورد از اون وزارتخونه و معاون وزیر و ریا و تملق و نون به نرخ روز خوری

۱۳۸۶/۰۴/۰۱

اگه شما موقعيت ( مالي) اين رو داشته باشيد كه جايي خارج از ايران زندگي كنيد‏، ترجيح ميديد ايران ( با شرايط موجود) زندگي كنيد يا مهاجرت كنيد و يه جاي ديگه زندگي كنيد؟ حالا مهم نيست چند سال . فقط مهم اينه كه دوس داريد جاي ديگه اي زندگي كنيد يا نه؟ دوستاني هم كه الان خارج از ايران زندگي ميكنن لطفاً بگن كه از زندگي خارج از ايران راضين يا نه. ميشه لطف كنيد به اين سوال اول دقيق فكر كنيد و بعد جواب بديد؟

۱۳۸۶/۰۳/۳۰

اصولا" میونه ای با غذاهای جدید و نوآورانه و فیشینگولی و اینا ندارم. راستش بیشتر ترجیح میدم غذاهای امتحان شده رو بخورم و ریسک نکنم رو غذا. برعکس من لیلاس. دوس داره هر غذایی رو امتحان کنه . رستوران که میریم من میدونم که آخرش لیلای طفلک گشنه میمونه و منم که از غذای خودم بهش نمیدم!( اصولا" من راجع به غذا با کسی شوخی ندارم!). دیشب یه غذای جدید پخته بود که باوجودیکه پلو چلو نداشت!!ولی خوب قابل تحمل بود. اسمش نمیدونم کروکت بود یا کروکودیل یا یه چیزی تو این مایه ها! فقط کاش میشد یه جوری با پلو همراهش کرد که آدم سیر بشه یه خورده!
*
کلی افاضات در مورد وضعیت فرهنگی و روشهای تبلیغ و دین گریزی و اینا کرده بودم که نمیدونم از صبح تا حالا چرا پابلیش نشد. اونا رو بیخیال. همون بهتر که ما در این مکان محترم راجع به خزعبلات حرف بزنیم!

۱۳۸۶/۰۳/۲۳

پریروز تولد یکی از بچه های شرکت بود. دو روز قبلشم تولد یکی دیگه. امروزم که تولد من. بعد برا اینکه صرفه جویی بشه تو تبریک گفتن و اینا ، مامان شرکت ابتکار به خرج دادن و این متن رو آماده کردن!واقعا" آدم له میشه با این همه محبت!!( من کشته ی این کلمه و سپس هستم که تو متن تبریک اومده!!). البته از حق نگذریم این مامان شرکت برا همه سنگ تموم میذاره برا تولداشون. این چند ساله که اینجاس تولد تک تک بچه ها یادشه و میره براشون شیرینی میخره. عصر هم بستنی میخره!امروز هدیه من به طور ویژه بود. 4 تا پفک لینا به علاوه یه بسته آلوچه بهداشتی شمشک و همچنین یه هندونه بزرگ! و شیرینی. ما الان شیرینیمون رو خوردیم و منتظر بستنی عصر هستیم!!خدایا به خاطر خلقت من ممنون!( حرف دل لیلا و پدر و مادر و برادر و خواهر و جمیع دوستان و فامیل و اینا!!)

۱۳۸۶/۰۳/۲۱

صبح ها همیشه من کرکره شرکت رو میدم بالا و میام سر کار!( از بس من از بچه گی سحرخیز بودم) و چون زودتر میام چایی رو هم من دم میکنم. من خودم اهل چایی نیستم زیاد ولی همکارای چایی خوری داریم اینجا که همیشه یه لیوان چایی جلوشونه. خلاصه امروز از دنده چپ بیدار شده بودم ( از بس خوابای چرت میبینم) و خیلی هواسم سر جاش نبود. چایی رو دم کردم تا یکی از همکارا اومد و خواست چایی بخوره. میگه امیر پس چرا این فقط آب خالیه تو قوری؟ نگاه کردم دیدم راست میگه آب خالی تو قوریه. ولی مطمئن بودم که یه چیزی دم کرده بودم! اومدم خالی کنم دیدم کلی شکر ته قوریه. فهمیدم به جای اینکه چایی بریزم تو قوری ، در شکر پاش رو باز کردم و با قاشق کلی شکر ریختم تو قوری و دم کردم!!!

۱۳۸۶/۰۳/۱۹

با اینکه شنیده بودم این فیلم نقاب فیلم خوبی نیست و اصولا" تا از کارگردان فیلمی مطمئن نباشم نمیرم اون فیلم رو و مضافا" اینکه فیلمی که توش پارسا پیروزفر و امین حیایی بازیگر باشن ، نرفته معلومه چه جور فیلمیه!( ایضا" محمد رضا گلزار و بهرام رادان!)، ولی چون دوستای لیلا گفته بودن فیلم قشنگیه رضایت دادیم به رفتن. چشمتون روز بد نبینه. به جرات میگم که مزخرف ترین فیلمی بود که تا بحال تو سینما دیده بودم. فیلمنامه فوق العاده چرندی داشت. حیف از وقت!
*
دیشب خواب دیدم برای اولین بار رفتم استادیوم آزادی . نمیدونم بازی کجا بود. ولی امیر قلعه نویی ( نوعی؟!) کنار من نشسته بود و داشتیم بحث سیاسی میکردیم! ظاهرا" بحث بر سر ناطق نوری بود و علی پروین! به علت اینکه بحث سیاسی اینجا ممنوعه از ذکر بقیه خواب خودداری میکنم!اینم فکر کنم تاثیرات فیلم دیشب بود. بسکه مزخرف بود.

۱۳۸۶/۰۳/۱۶

دوروز رفتيم دماوند. اگه از ترافيك صبح روز دوشنبه كه باعث شد مسير 10 دفيفه اي بيش از دو ساعت طول بكشه بگذريم ‏، هوا فوق العاده بود و خيلي خوش گذشت. بگذريم از اينكه آخرش با تلفن يه آدم هميشه متوقع -كه اگه همه كاري براش انجام بدي بازم دوقورت و نيمش باقيه وانتظار داره كه همه چيز اونجوري پيش بره كه اون ميخواد – عيشم منقص شد و اعصابم به شدت به هم ريخت. در كل خوب بود.
*
ديگه تصميمو گرفتم. اين كار به هيچ وجه به درد من نميخوره و من عمرم رو دارم الكي تباه ميكنم. نميدونم مشكل كجاست ولي اين كار ، كاربشو نيست. ييهو ديدي فردا با ارباب يه جنگ و دعوايي راه انداختيم و من زدم بيرون از اونجا!اونايي كه من رو ميشناسن ميدونن كه من خيلي آرومم و چيزايي كه ناراختم ميكنه رو توي خودم ميريزم و بروز نميدم. ولي ديگه به خدا طاقتم تموم شد. خدا كنه همه چي درست پيش بره. يعني اونجوري كه صلاحه.

۱۳۸۶/۰۳/۱۲

راجع به مطلب قبل بگم که اصلا" امکان اینکه یه sms دیگه بزنم و بگم که اشتباه شده نبود. درسته که حرف خیلی زشتی نبود ولی خوب ایشون پدر ارباب شرکت هستن! و همین میرسونه چقدر کار من بد بوده1حالا این که چیزی نیست. پارسال با یه شرکت کشتیرانی کار میکردیم که مدیرش یه خانم بود ( از اون خانم با شخصیتا!). چون چند بار بخ موبایل زنگ زده بود و در ضمن کار ما هم حساب کتاب نداشت ( یهو روز تعطیل باید هماهنگی میکردیم برا حرکت کشتی و اینا) من موبایلشو ذخیره کردم تو حافظه. یه روز یکی از همین جوکایی که آدم عرق شرم رو پیشونیش میشینه !!رو کسی برام فرستاد. منم خواستم برا یکی دیگه بفرستم اشتباهی برا ایشون فرستادم!!بعد متوجه نشدم خودم. رفتم تو sent message دیدم اشتباهی برا ایشون فرستادم. تا اومدم بزنم براش که اشتباهی بوده ییهو خودش همون sms رو برام فرستاد و هزار و شونصد تا علامت سوال جلوش گذاشت!!!از اون روز تاحالا دیگه من با ایشون کاری ندارم از لحاظ کاری بایکوت شدن!( از بس من ماخوذ به حیا هستم!)

۱۳۸۶/۰۳/۱۰

یا پیغمبر! یه اس ام اس زدم برا شوهر خالم.اشتباهی اومدم برا یکی دیگه بفرستم. آبروووووووووووووم رفت! زدم براش اون چیه که اولش منم، دومش تویی، آخرش زبونه؟!.................گل گاوزبونه!!شوهر خاله ای که فوق العاده باهاش رودروایسی دارم!

۱۳۸۶/۰۳/۰۷

از یه سری چیزا فعلا" خیلی خوشم میاد و یه سری چیزا هم برام جذابیت نداره. چیزایی که خیلی دوس دارم به شرح ذیلند:
کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا و رضا میرکریمی و مجید مجیدی، خواننده سنتی: شجریانهای پدر و پسر و یه کمی هم شاید افتخاری، خواننده پاپ: فرمان فتحعلیان و محمد اصفهانی، نویسنده: نادر ابراهیمی و سید مهدی شجاعی ، کتاب: آتش بدون دود، غذا: چلوکباب و هرچیزی که توش کباب باشه!، رنگ:آبی و سبز، آلات موسیقی: دف و سنتور، مزه: ترشی، میوه: همه چی جز انبه !، تفریح سالم: خواب!، تفریح ناسالم: وبلاگ!، فیلم: آژانس شیشه ای و میم مثل مادرو بچه های آسمان و خیلی دور خیلی نزدیک، بازیگر مرد: پرویز پرستویی، بازیگر زن: گلشیفته فراهانی و هدیه تهرانی ( با وجودی که یه کم جواد شده!)، جواد: جواد یساری! تیم: استقلال و یوونتوس و بارسلوناو چلسی
پ.ن: به کمک شاسوسای پسر یا همون نو بادی یه سری موارد اضافه شد!

۱۳۸۶/۰۳/۰۵

آقا من به شدت موافق این طرح مرحله 2 نیروی انتظامی در مقابله با اراذل و اوباشم. هر بلایی با هر کیفیتی که سر اینا در بیارن حقشونه. میخواد اسلامی و انسانی باشه میخواد نباشه. اصلا" قانون ما ایراد داره. چه فایده که اینارو بگیرن و بعد از چند روز آزاد کنن؟ اینا باید جوری مجازات بشن که باعث عبرت بشه. من بودم فورا" اعدام میکردم!! البته منطقیش اینه که طرح امنیت اجتماعی اول به این امور بپردازه و بعد به مانتوی تنگ و موی خانمها گیر بده.
*
این طرح سهمیه بندی بنزین هم خیلی طرح خوبیه. چون باعث میشه ماشینها کمتر تو جردن و ایران زمین و اینا ول بچرخن و لیلا با خیال راحت و بدون خجالت بتونه از توتهای کنار ایران زمین بخوره ( چیزی در حدود 2 کیلو!) و کسی هم نگاه نکنه!

۱۳۸۶/۰۳/۰۲

امروز ماشین رو نیاوردم که لیلا عصری بیاد دنبالم بریم عروسی. صبح سر خیابون منتظر تاکسی بودم. هرچی میگفتم تجریش هیشکی منو دوس نداشت و سوار نمیکرد!هفت هشت دقیقه که منتظر شدم یهو یه زانتیا که از قضای روزگار ماشین مورد علاقه منه و من یه روزی بالاخره این ماشین رو خواهم خرید از بس که دوسش میدارم( بر خلاف لیلا که دوس نداره و پاشو از تویوتا کمری پایین تر نمیذاره و من اصلا" تویوتا دوس ندارم و اینا!) یه کم رفت جلو ترمز کرد و دنده عقب اومد که قربان کجا؟!اولش فکر کردم میشناسه منو . گفتم تجریش میرم. گفت بفرمایید. مونده بودم عقب سوار شم یا جلو. مونده بودم خدایا این کیه. آشناس که من نمیشناسم و اون منو میشناسه؟ جلوی مسافر دیگه ای هم نگه نداشت که بگم مسافرکشه. تا اونجا داشت یه ریز حرف میزد و از سیاست و تفریحات سالم! و زندگی و آب و هوا و همه چی حرف میزد. مونده بودم کرایه باید بهش بدم یا نه. یهو به ذهنم رسید و بهش گفتم قیافه شما خیلی برام آشناس. نمیدونم کجا دیدمتون. گفت نمیدونم!موقع پیاده شدن بهش گفتم عذر میخوام نمیدونم چقدر باید تقدیم کنم. گفت کرایه ش چقدره؟ گفتم 500-450 . 1000 تومن بهش دادم و 500 تومن پس داد. مونده بودم چی بگم. اگه انقدر داری که زانتیا سوار شی، مسافر کشیت چیه. اگرم نداری که پس چرا زانتیا؟!

۱۳۸۶/۰۲/۳۱

صبح رفتم بنزین بزنم دیدم یه صف داره شونصد کیلومتر. از دو تا کوچه پیچیده بود تا خیابون. بعد یادم افتاد ظاهرا" بنزین بناس بشه 100 تومن از فردا و سهمیه بندی بشه. همون موقع رادیو داشت اطلاعیه دفتر رئیس جمهور رو میخوند که می گفت این طرح ( گرون شدن و سهمیه بندی) فعلا" اجرا نمیشه. اخبار می گفت که دیشب پمپ بنزینا صف چند کیلومتری داشتن. ترسیدم اگه الان نزنم عصری که میخوام برم وضع بدتر بشه و نتونم بنزین بزنم و دوباره بنزین تموم کنم. خلاصه نوبتم که شد دیدم ماشین روبرویی فقط 700 تومن بنزین زد!! یعنی یه چیزی حدود 9 لیتر!این همه وقت تو صف وایسه به خاطر اینکه 20 تومن کمتر بده برا بنزین. بعضیامون خیلی تاب داریم به خدا!

۱۳۸۶/۰۲/۲۷

روزاي تعطيل يا روزايي كه از ظهر تو خونه هستم ( مثل پنج شنبه ها) يكي از معضلاتي كه من گرفتارش ميشم اينه كه چي بخورم! اينو جدي ميگم. همش سر يخچالم ولي احساس ميكنم چيزي رو كه ميخوام نميتونم پيدا كنم. چون خودم هم نميدونم چي ميخوام! شده تاحالا دلت يه چيزي بخواد ولي ندوني اون چيز چيه؟ مثل همين الان من. از خواب بيدار شدم رفتم سر يخچال. اول گوجه سبز يه عالمه خوردم. ولي اوني كه ميخواستم نبود. بعد كيوي. بعد سالاد اضافي ظهر. بازم اوني كه ميخواستم نبود. بعد شيريني خوردم. بازم دلم راضي نشد. بعر يه كاسه بستني وانيلي!بازم اوني كه ميخواستم نبود. يه خورده كلم و كاهو كردم تو شيشه سس( دور از چشم ليلا!چون رو اين يه مورد خيلي حساسه به علت جلوتر اومدن شكم!!). بعد هم يه كم آلوچه.هنوز اوني كه ميخواستم رو پيدا نكردم. دلم يه چيزي ميخواد كه نميدونم چيه. مثل پفك لينا يا چيپس و ماست موسير چكيده!

۱۳۸۶/۰۲/۲۵

یه بنده خدایی اومده بود شرکت . تازه بچه دار شده بود. حال بچه ش رو پرسیدم و بهش تبریک گفتم. گفت خدا رو شکر خوبه. ولی یه مشکل داره، اونم اینکه مثانه ش بیرون شکمشه. دکترا گفتن که این مورد خیلی نادریه و باید حداقل 9-8 تا عمل روش انجام بشه. تازه شانسش 40-30 درصده که خوب بشه. بازم شاکر بود. اونوقت ببین سر چه چیزای الکی ناشکری میکنیم. اگه شبانه روز فقط شکرگزار نعمت سلامتی باشیم باز هم کمه. اینکه آدم بچه دار بشه و بچه سالم نباشه خیلی سخته. میترسم.....

۱۳۸۶/۰۲/۲۳

دیگران تا وقتی خوب و بدرد بخورن که در جهت منافع ما باشن! تا وقتی ارزش دارن که کار مارو راه بندازن!تا وقتی قابل احترامن که مارو ساپورت کنن!تا وقتی انسانن و ارزش جواب سلام دارن که مشکلات مارو حل کنند!آدر وایز (یا به قول شما عجما وگرنه) ارزش نگاه کردنم ندارن! نبودنشون بهتر از بودنشونه. باید بگردیم یکی دیگه رو پیدا کنیم که این خصوصیات رو داشته باشه!!
*
آی کسایی که تاحالا خودتون رانندگی میکردید!بدانید و آگاه باشید که لذت اینکه تو ماشین بشینید و راننده جرثقیل خودتونو ماشینتون رو با هم حمل کنه به مراتب بیشتر از رانندگی خودتونه!اونم تو اتوبان. پس اگه میخواید از این حض وافر عقب نمونید سعی کنید از یه محلی تردد کنید که هم لاستیکتون پنچر بشه هم زاپاسش و هم شب باشه و هم خانومتون یا آقاتون یا یکی که نتونید اونوقت شب کنار بیابون تنهاش بذارید که برید پنچری بگیرید و بیاید! اونوقت یه اتوبان قم تهرون رو میتونید لذت ببرید از بیابون و مناظرش( البته اگه نصف شبی چیزی پیدا باشه).

۱۳۸۶/۰۲/۱۸

به مجنون گفت روزی ساربانی
چرا بیهوده در صحرا دوانی
اگر با لیلی ات بودی سر وکار
من او را دیدمش با دیگری یار
سر زلفش به دست دیگران است
تو را بیهوده در صحرا دوان است
ز حرف ساربان مجنون فغان کرد
جوابش این رباعی را بیان کرد
در عقد بی ثمر هر کس نشاند
دوای درد مجنون را بداند
میان عاشق و معشوق رمزی است
چه داند آنکه اشتر می چراند
به مجنون گفت کاخر ای بد اختر
گناهی از محبت نیست بد تر
تو را ایزد به توبه امر فرمود
برو از عشق لیلا توبه کن زود
چو بشنید این سخن مجنون فغان کرد
به زاری سر بسوی آسمان کرد
بگفتا توبه کردم توبه اولی
ز هر چیزی به غیر از عشق لیلا!

۱۳۸۶/۰۲/۱۷

شانس رو میبینی؟ مردم پسر خاله دارن منم پسر خاله دارم! دیشب زنگ زده که اون پولی که داشتی رو هنوز داری؟میگم آره. میگه فلان جا قیمت قبر خیلی پیشرفت کرده!دو سال پیش 4 میلیون بوده و الان افزون بر 7 میلیونه. میگه برو قبر بخرکه تا چند سال دیگه کلی روش میره!

۱۳۸۶/۰۲/۱۵

آقا لطفا" یه چند تا آهنگ بندری تند! اون جوادیات! رو هم همزاد عزیز لطف کرد و ایمیل کرد. هر چی گشتم بندری نتونستم از جایی پیدا کنم. خوب چیکار کنم؟دلم میخواد!

۱۳۸۶/۰۲/۱۲

دلم به شدت هوای یه آهنگ خیلی خیلی جواد کرده.از اونا که تو حالتای دیگه حالت به هم میخوره ازش. اینجا اسپیکرم ندارم (دارم ولی چون شرکته ، انگار ندارم!) که برم دانلود کنم. اولویت با آقامون جواد یساری و عباس قادری وبنیامینه!امان از این دل که هر لحظه یه چیزی میخواد!
پ.ن: یادمه چند سال پیش تو تاکسی نشسته بودم و داشت آهنگ نوستالژیک " عزیز دلم زلیخا!ناز و خوشگلم زلیخا!!!" رو میخوند!روم نشد از راننده بپرسم کیه خواننده ش. طی تحقیقات مفصل فهمیدم از عباس قادریه!ای جون. جوادیت خونم خلاصه به شدت افت کرده.

۱۳۸۶/۰۲/۱۰

چند شب پیش داشتم به لیلا میگفتم بیا یه تور گلابگیری قمصر کاشون راه بندازیم. من تو وبلاگ یه شماره حساب اعلام میکنم مثلا" 10 هزار تومن( خدایی مفته!) ، بعد که یه مقدار جمع شد دوتایی میریم فقط! حالا اگه نرفتیم میتونیم پولش رو بزنیم به زخم زندگی! اینجوری دو تا حسن داره. هم میتونی یه مقدار پولدار بشی ( در صورتی که شونصد نفر ثبت نام کنن) و هم اینکه میفهمی دوست واقعیت چند نفرن که حاضرن پول بریزن به حسابت. هرچند فکر نکنم با پولش یه دست چلوکبابم در بیاد!

۱۳۸۶/۰۲/۰۸

ربط اینکه اگه شام سنگین بخوریم یا دیر وقت بخوریم یا چرب و چیلی! بخوریم با دیدن کابوس و اینا چیه؟! یعنی روح دقیقا" چه ربطی به جسم پیدا میکنه آیا؟!خوب مهمه که میپرسم وگرنه مصدع اوقات نمیشدم!

۱۳۸۶/۰۲/۰۴

جلوه اي كرد رخش ديد ملك عشق نداشت
عين اتش شد از اين غيرت و بر ادم زد
*
از صبح یک بشقاب از این قره قوروتایی که از بس ترشن جیگر آدم رو به حلقش میرسونن گذاشتم جلوم و دارم قاشق قاشق میخورم. لامصب تمومی هم نداره! امان از رفیق بد که مامانش همچین چیزی درست میکنه!

۱۳۸۶/۰۲/۰۲

دیشب سر کلاس بحث در مورد سیستم آموزشی مختلط بود. بنا بود بحث کنیم که موافقیم یا مخالفیم. یه بنده خدایی که فکر میکرد خیلی حالیشه به عنوان داوطلب شروع کرد. میخواست بگه جنس مخالف گفت "opposite material!" !! یعنی جنس رو متریال ترجمه فرمودن!
*
با اینکه من امسال رو سال ورزش و کوچیک کردن شیکم! نامگذاری کرده بودم ولی تا این لحظه موفق نشدم. علتش هم اینه که یه پایه پیدا نشده. تنها هم حال نمیده. آقا یکی برای رضای خدا بیاد پایه بشه بریم کلاس بدمینتونی، تنیسی، شنایی ، گل کوچیکی چیزی! ثواب داره. وضعیت برآمدگی شخصیت ( شکم!) من داره به مرحله خطرناک میرسه.

۱۳۸۶/۰۱/۲۶

كي گفته دخترا نميتونن يا نبايد خواستگاري كنن از پسرا؟امروز يه خانم بسيار محترم و با شخصيت و اينا از من رسماً خواستگاري كرد برا خواهر زاده ش! جريان از اين قرار بود كه امروز يه كار بانكي پيش اومد كه چون هيچ كدوم از بچه ها نبودن و چكمون داشت برگشت ميخورد من رقتم سمت تجريش. كارم كه تموم شد ديدم دارن اذان ميگن. منم جلوي امامزاده صالح بودم. گفتم ميرم نمازمو ميخونم و ميرم شركت( اين كلاً دومين باري بود كه ميرفتم امامزاده صالح). داشتم بيرون ميومدم كه يه خانم خيلي محترم و متشخص و با كلاس و اينا! اومد جلو گفت پسرم شما ازدواج كردي؟ گفتم بله. چطور مگه؟ گفت حيف شد!گفت برادري داريد كه مثل خودتون باشه و متاهل نباشه؟! گفتم بله چطور مگه؟ گفت يه خواهرزاده دارم كه اونم دختر خيلي خوبيه. گفتم برادرم قصد ازدواج نداره شرمنده. گفت ببخشيد و اومد بيرون. من فكم داشت ميفتاد. اين مدلي ديگه نديده بودم. خواستم بهش بگم اگه خيلي مايل باشيد ميتونيد بيايد من رو از ليلا خواستگاري كنيد!حالا من نميدونم چرا من؟!مني كه اينهمه حساس و بيزارم نسبت به تعدد زوجات و اين مقولات! خوب همين كارارو ميكنن كه آدم مجبوره ثواب كنه! اومدم برا ليلا تعريف ميكنم ميگم ببين چه شوهر گلي داري. همه طلبه ميشن وقتي ميبيننش!!!ليلاي بي انصاف هم نذاشت يه روز بگذره از خواستگاري من. فوري يه اسكاچ و آب و صابون و اينا داده دستم كه شيشه ها رو بشور و پرده ها رو باز كن و بعدم نوبت در كمداس. الانم از فرصت استراحتم استفاده كردم و اومدم اينارو بنويسم! اي داد بيداد!

۱۳۸۶/۰۱/۲۵

خونه ما جن داره! البته جنش از نوع خوب و سر براهه. فعلا" دو تا نشونه از خودش بروز داده. اولیش یه اسباب بازی متعلق به یکی از دوستان بود که خونه ما جا مونده بود( البته متعلق به آقا پسر گلشون). بعد ما هرجارو گشتیم نبود. از زیر مبلا تا کمدا و زیر گاز و اینا. بعد این دوست ما گفت خونتون جن داره؟!من گفتم ظاهرا"آره! با کمال شگفتی اسباب بازی جایی بود که من قبلا" چند بار دیده بودم! مورد دوم قبض تلفنمون که دیدیم نزدیک 9000 تومن استفاده از تلفن هوشمند داره. درصورتی که حتی یه بار هم ما استفاده نکرده بودیم. دو تا خط رایگان 24 ساعته داریم که نیازی به تلفن هوشمند نیست. رفتیم پرینت گرفتیم و دیدیم بعله! مثلا" ساعت 3 صبح یا 4 صبح یا مثلا" ایام وسط هفته ساعت 11 یا 12 ظهر که هیچکی خونه نبوده. جن این دوره زمونه هم تکنولوژیک شده!

۱۳۸۶/۰۱/۲۰

دیشب رفتیم این فیلم مزخرف خون بازی رو دیدیم. حیف از پول بلیط و وقت و اون همه سرعتی که من از شرکت خودم رو رسوندم به سینما. فیلمش که نزدیک 80 دقیقه بود هیچ ، به نظرم 15 دقیقه هم زیادش بود. انقدر صحنه های کشدار تکراری مزخرف اعصاب خرد کن داشت که اگه پرتقال و پفکایی که لیلا اورده بود نبود یه لحظه هم نمیموندم!
*
آقا کسی از این رفیق ما با القاب ( شاسوسای پسر، بلاتکلیف و غیره!) خبری نداره؟ از قبل از عید مفقود شده. هر چی آف لاین میذارم و تلفن میکنم خبری نیست. نگران شدم!( منم که دل نگرون و حساس!)

۱۳۸۶/۰۱/۱۸

اصولا" خیلی خواب کسایی که از دنیا رفتن رو نمیبینم. به ندرت شده که خواب مادر بزرگم رو ببینم. اگر هم ببینم متوجه نمیشم که از دنیا رفتن.نزدیک خونه مامان اینا یه میوه فروشی بود که خوب آدم خوب و محترمی بود. روز تاسوعا از دنیا رفته بود. چند شب پیش خواب دیدم که خونه مامان اینا بود و داشت برا یه مراسمی چایی میریخت. من فهمیدم از دنیا رفته. فوری بهش گفتم که فلانی اونجا چطوره؟ گفت بسیار سخت و مشکله. حتی حساب اعمال رو به اندازه یک عدس هم میرسن. خیلی سخته. بعد من یه سوال دیگه هم ازش کردم و گفتم جای فلانی چطوره؟ گفت بسیار عالیه. میخواستم راجع به خودم بپرسم که ساعت زنگ زد و از خواب بیدار شدم. هنوز تو ذهنمه.

*

دیشب خواب دیدم چند روز دیگه ( تو همین فروردین ماه) عروسیمه. داشتم کارای عروسی رو میکردم. یادم هم بود که بیام تو وبلاگ بگم و همه رو دعوت کنم. حتی یادمه که دستم دو تا حلقه بود! تعبیر خواب عروسی چیز خوبی نیست. ظاهرا" از عروسی تو خواب به مرگ تعبیر میشه.

۱۳۸۶/۰۱/۱۴

خدایا در شروع سال جدید پناه میبریم به تو از ترافیک و آلودگی هوا و مردم عصبانی و رانندگیهای بد و زیراب زنیها و جنگ اعصاب محل کار و کمبود خواب و کمبود مسافرت و رفیق ناباب و ذغال( زغال؟) خوب و گرفتاریهای زن و زنبیل و بچه و هرآنچه که بر بندگان ناخلفت وعده داده ای!!آمین!

۱۳۸۶/۰۱/۱۱

صبح رفته بودم اداره پست شریعتی پل صدر دنبال کارت سوخت. تو صف طویل وایساده بودم که یه آدم چاق و سیبیل دار اومد گفت آقا جای من جلوی شماس. گفتم ولی شما الان اومدید. گفت نه من صبح اومدم دیدم کسی نیست رفت صبونه بزنم تو رگ! گفتم خوب اینهمه آدم جلوی منن، چطور بین اینهمه ادم میگی جام اینجاس؟ گفت اخه این جلوئیا همشون خانومن و به شما راحت تر میتونم بگم! گفتم شرمنده. تشریف ببرید انتهای صف. خلاصه مخ پشت سری من رو زد و پشت سر من وایساد. یکساعت داشت افاضات میفرمود راجع به سوخت و قاچاق سوخت و صدور انقلاب به دیگر کشورها و ملوانهای انگلیسی و قطعنامه شورای امنیت و ضایعات نان! همه تحلیلهاشو که کرد آخرش گفت من اطلاع دقیق دارم که بنزین از عراق و سوریه داره به ایران قاچاق میشه و اینا از رو پدر سوخته گری دارن وارونه جلوه میدن که سوخت از ایران قاچاق میشه. میگفت بخاطر اینکه به این بهانه کردا و مرز نشینا رو اذیت کنن!!!( بنزین لیتری 1800 تومن عراق قاچاق میشه اینجا که لیتری 80 تومنه! فکر کن!) گفتم حالا عراق هیچی ولی سوریه همسایه ایران نیست!!گفت که چی؟ گفتم هیچی همینجوری به ذهنم رسید. گفت همین دیگه. با همین حرفا یه عمره که گولتون زدن!عجب ملت تحلیل گری داریم خدا وکیلی. با اون سیبیلاش!

۱۳۸۶/۰۱/۰۸

خیلی بده که نتونی رو دوستی یکی حساب کنی. تکلیف خودتو نمیفهمی که کجا باید چه رفتاری بکنی.نه رو خوبیاش میشه حساب کرد و به حساب دوستی گذاشت و نه باید از کم محلی ودوروییش ناراحت بشی که چرا این کار رو کرد. خلاصه بد وضعیه.

۱۳۸۶/۰۱/۰۷

زنگ زدم به یکی از شرکتای کشتیرانی که مسئولین و کارمنداش همه شون ارمنی هستند. بسیار آدمای منظم و خوش قولی هستند تنها مشکلشون اینه که خیلی بداخلاقن. به خانمه میگن سلام. میگه علیک!فرمایش؟!میگم سال نوتون مبارک. میگه فرمایش! گفتم ببخشید ظاهرا" شما حالتون خوب نیست! گوشی رو بدید به یکی که بلد باشه پای تلفن چطور صحبت کنه.
*
رو دیوار نوشته بود لعنت به تو که دل نداری!

۱۳۸۵/۱۲/۲۴

اينكه چرا از كربلا ننوشتم و اصلاً به روي خودم نياوردم ‏‚ اينكه چرا از اون همه احساس هيچي به اينجا منتقل نميكنم ‚ اينكه از تك تك لحظات به ياد موندني اين سفر هيچي ننوشتم خوب بر ميگرده به اينكه بنا نبود كه بنويسم. هر حسي نوشتني نيست. هر حرفي گفتني نيست. من فقط حرمت اون حسها رو نگه داشتم. اينجا به اين درد ميخوره كه بيام به قول اون بنده خدا از اراجيف روزانه بنويسم و نه بيشتر. مگه ميشه بياي و از ا اون شعر عربي كه روي ديوار حرم امام حسين نوشته شده بود و انقدر محشر بود كه هر بار بهش فكر ميكني ميبيني هيچ شعر فارسي به اين قشنگي نميتونه احساس يه نفر رو تحريك كني رو اينجا بنويسي؟

۱۳۸۵/۱۲/۲۳

دوروز با کم و زیادش رفتیم مرخصی و برگشتیم حالا این دوروز باقیمونده سال رو دور ازجون تراکتور باید کار کنیم و زحمت بکشیم و نون بازو بخوریم!باز خدا رو شکر دوروز مونده و فردا دیگه تمومه( هرچند این شرکت ما تا 29 اسفند ساعت 8 شب باید کار کنی و مگویی چیست کار!). هوس یه مسافرت چند روزه کردم!!!:دی

۱۳۸۵/۱۲/۱۰

اون کلاس رقصی بود که عرض کرده بودم واحدشون انتهای سالنیه که واحد شرکت ما هم هست. یادتونه؟!آها همون! امروز صبح دو تا آقا ظاهرا" به زور وارد واحد شدن( من تعجب میکنم چون اون خانم تا با دوربین مداربسته ش مطمئن نباشه که طرف کیه ، در رو باز نمیکنه. و حتی برای همکار ما هم که خانومه و داشت از فضولی می مرد که اینا اینجا چیکار میکنن در رو باز نکرد و اونو راه نداد و گفت شرمنده باید وقت بگیرید!). بعد ما ییهو دیدیم صدای جیغ و ویله یه مشت ضعیفه بلند شدو چند تاشون با لباسای آنچنانی !!!از واحد پریدن بیرون و به سرعت خودشون رو گم و گور کردن ! اوه اوه عجب بساطیه پس اونجا. اونجا ظاهرا" همه چیز هست جز کلاس رقص. نفهمیدم چی شد فقط این رو فهمیدم که دو روز مونده به کربلا رفتنمون اخه اینا چی بود من دیدم!خدایا توبه!!
*
ویزامون جور شد و ایشالا یکشنبه ساعت 10 صبح حرکت میکنیم به سمت مرز شلمچه. آقاهه میگفت فقط چند نفر تونستیم ویزا بگیریم برا کاروانامون و به بقیه ندادن و مرز مهران هم بسته س.

۱۳۸۵/۱۲/۰۷

یکشنبه عازم کربلائیم. شما به ما دعا کنید ، ما هم انشاء الله شمارو فراموش نمیکنیم اونجا.
پ.ن: شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.....

۱۳۸۵/۱۲/۰۳

میگم پس حالا که انقدر خود وبلاگم پر طرفداره، به نظرتون چطوره که پست دونیمو! تعطیل کنم و بچسبم فقط به لینکدونی!!
پ.ن: خیلی نامردید!!!

۱۳۸۵/۱۲/۰۲

احساس میکنم این لینکدونی این کنار یه کم بی مزه شده. دیشبم به لیلا گفتم تعطیلش کنم فعلا". ولی چون ممکنه یکی دو نفر بخوننش یا گه گاه سر بزنن گفتم بپرسم ببینم اونا هم همین نظر رو دارن؟قبلنا بهتر بود. علتشم این بود که منابع و وقت من محدوده. حوصله وبگردی هم ندارم خیلی. در گذشته دوستان لینک میفرستادن و یاری میکردن ولی الان فقط خودم از یه سری جای محدود لینک میذارم که بقیه هم میتونن همینجاها رو بخونن. دیگه احتیاج به لینک دادن من نیست.

۱۳۸۵/۱۲/۰۱

دیشب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم که با لیلا یه جایی هستیم که مثلا" در حال بازجویی شدنیم. بازجو اول از لیلا شروع کرد پرسیدن راجع به جنبشهای آزادیبخش دنیا که شما چه ارتباطی باهاشون دارید. مثل حزب الله لبنان و حماس و چچن و اینا. لیلا من رو نگاه کرد که اصلا" اینا چیه؟!! من شروع کردم به توضیح دادن. کلی مفصل توضیح دادم که چرا طرفدار مثلا" حزب الله لبنان یا حماسم. که اینا حق مشروع دفاع از سرزمینشونو دارن. اینکه شما دارید به بهونه مبارزه با تروریست ، با آزادگی ملتها مبارزه میکنید. بعد شروع کردم راجع به سیاستهای وزارت خارجه خودمون حرف زدن که از هر کی دفاع کرد و هر جا کمک کرد نتیجه ش بر عکس شد! مثل افغانستان و عراق و بوسنی و آذربایجان!هی لیلا میگفت نگو اینطوری میکشنت. منم ول کن نبودم! تقصیر شام دیشبه!
*
"الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین؟!"

۱۳۸۵/۱۱/۲۸

اون شب ولنتاین من کلاس زبان داشتم. ماشین هم نبرده بودم. تو اون ترافیک وحشتناک سوار تاکسی بودم. جلو نشسته بودم. عقب هم یه دختر و پسر نشسته بودن و دو تاییشون اندازه یه نفر جا گرفته بودن! من فقط صدای قهقهه خنده شونو میشنیدم. نزدیک پارک وی که رسید راننده زد کنار و اومد پایین و در عقب رو باز کرد به پسره گفت گمشید پایین!من نفهمیدم تو ایینه چی دید که از کوره در رفت ولی از پارک وی تا اسفندیار یه سره داشت زیر لب فحش میداد! البته دیدم که از جلو هرکی رد میشد همه داخل ماشین رو با تعجب نگاه میکردن. خلاصه زد ولنتاین دو تا قناری رو خراب کرد!
*
پنج شنبه شب به اتفاق لیلا برای شام در معیت آرزو خانم وحضرت محمد و زینب خانم و حاج محسن و حسین آقای گل گلاب بودیم. به ما که خوش گذشت . امیدوارم اونا هم احساس مغبونیت و اتلاف وقت بهشون دست نداده باشه!

۱۳۸۵/۱۱/۲۳

قبل از تعطیلات یه آقایی زنگ زد و گفت با خانم فلانی کار دارم. گفتم ما همچین خانمی نداریم. گفت مگه شماره فلان نیست؟ گفتم چرا ولی همچین خانمی نداریم. گفت آدرستون مگه این نیست؟ گفتم چرا ولی ما واحد شماره 1 هستیم و آدرس شما واحد شماره 3. گفتم واحد 3 یه سری خانم هستن ( همون کلاس رقصی که قبلا" گفتم) ولی این شماره تلفنشون نیست. یه خورده من و من کرد و گفت آخه یه سفارش اینترنتی داشتن خواستم براشون بفرستم. گفتم چه سفارشی؟گفت لباس زیر!!!! من دهمم باز موند. گفتم والا من سفارش اینترنتی کتاب رو دیده بودم ولی این مدلش رو نه! خلاصه گذشت تا امروز صبح دوباره زنگ زد و یه آقای دیگه بود و همون مطالب رو گفت. گفتم اشتباهه! جل الخالق از اینهمه تکنولوژی. نمیخواستم همچین مطلب مبتذلی رو اینجا بگم ولی یادم افتاد یکی دو روز پیش برا اولین بار تو این همه مدت رفتم ببینم شمارشگر وبلاگم چه خبره و کیا اومدن. دیدم یه بنده خدا از ژاپن اومده. طفلکی داشته لباس زیر رو تو گوگل سرچ میکرده که سر از وبلاگ من درآورده! دیدم من همه مطلبی دارم اینجا جز این یکی. حالا این بنده خدا چجوری اومده من نمیدونم!

۱۳۸۵/۱۱/۲۰

امروز جاي دوستان خالي با زور و كتك و تهديد رفتيم جمشيديه. هيچي بدتر از اين نيست كه روز تعطيل رو بخواي از خوابت يزني و بري كوه و اينطرف اونطرف. يه هفته كار ميكني و صبح زود از خواب بيدار ميشي به عشق خواب روز جمعه كه اونم ليلا اگه بذاره ( كه نميذاره البته). فكر كنم اونجايي كه رفتيم ديگه كلاغا هم نرفته بودن از بس بالا بود. كله كوه. ( حالا ليلا نياي بگي تو تا اون بالاي بالا نيومدي و من تنها رفتم!مهم اينه كه من تا يه جاييشو باهات همراهي كردم). در اثناي كوه نوردي هم در مورد اينكه خدا رو شكر كه من باجناق دار نميشم و ليلا خواهر نداره و اينكه بدبخت شهاب كه ميخواد سه تا باجناق داشته باشه و اينا اقاضات فرموديم! يادش بخير زمان تجرد چون نزديك بوديم به جمشيديه هفته اي يكي دوشب به اتفاق اراذل و اوباش ميرفتيم. ييهو ساعت 2 شب علي ميومد دنبالم كه بريم. يه شبم بعد از ازدواج به اتفاق علي و شهاب و زن و زنبيل! و اينا رفتيم رستوران كردا اون بالا. بعد كه شام خورديم موقع حساب كردن كه شد هيچكي حاضر نشد حساب كنه. همه دست ميكرديم تو جيبمون و هرچي 25 تومني و پنجاه تومني داشتيم در مياورديم!ييهو ديديم صاحب رستوران با دو متر سيبيل و يه شلوار كردي به اتفاق همه گارسونا و آش پزا دور ميزمون وايسادن!!آخرش نميدونم پول رو چجوري حساب كرديم و اومديم بيرون. البته شايان ذكره كه ما هروقت با اين دو موجود و عيالاتشون ميريم بيرون برا شام ، موقع حساب كردن همين بساط رو داريم! اين بود انشاي من در مورد جمعه 20 بهمن 1385!

۱۳۸۵/۱۱/۱۸

یه آقایی که کارای نجاری شرکت رو انجام میداد دیروز اومده بود. داشت تعریف میکرد از پسر 28 ساله ش. میگفت بعد از سربازی گفت میخوام شرکت کامپیوتری بزنم. ما هم یه زمین تو لواسون داشتیم. فروختیم و دادیم به شازده. بعد از یه مدت یه منشی خانم آورد و باهاش دوست شد. بعد هم گفت میخوام باهاش ازدواج کنم. هرچی بهش اصرار کردیم که این به درد تو نمیخوره قبول نکرد. با هم عروسی کردن. عروس خانم دقیقا" فردای روز پاتختی مهریه رو به اجرا گذاشتن! هزارو سیصدو شصت سکه ! کار به دعوا کشید و کتک کاری. گواهی پزشک قانونی برای ضرب و جرح دختر و یه دیه سنگین هم روی بدهی مهریه اضافه شد! الانم آقا پسر در زندان تشریف دارن تا این پول جور بشه. اینم از عروسای حالا! گفتم حالا که کار به دعوا کشید لااقل میزد دختره رو میکشت که دلش خنک شه و الکی تو زندون نمونه! کسی نیست یه کمپینی چیزی برای حمایت از مردای بدبخت تشکیل بده؟!

۱۳۸۵/۱۱/۱۶

یکی از نتایج عبدالکریم بودن اینه که سعی میکنی کریم و بخشنده بشی! من امروز برا اولین بار در تاریخ این شرکت ، ماکارونی خودم رو به بقیه تعارف کردم . یعنی همگی ناهارامونو به اشتراک گذاشتیم. این اولین باری بود که من از ماکارونی به کسی میدم. دفعه های پیش فقط وقتی در سیستم اشتراک غذایی شرکت میکردم که اونا ناهارای بهتری داشتن و من مثلا" غذای نونی داشتم. اما این بار....کریم، بخشنده، مهربون، دل رحم، سخی! چقدر خوبه آدم از اسمش الهام بگیره و اسمش روش تاثیر بذاره. از امیر بودن که خیری ندیدیم. بلکه عبدالکریم یه تاثیری بذاره!

۱۳۸۵/۱۱/۱۵

مهرماه یه نمایشگاه داریم در آلمان. تو شهر کلن. دیروز کتابچه راهنمای هتلهای شهر کلن رو برداشتم و شروع کردم به گشتن و پیدا کردن یه هتل ارزون و نزدیک ( چیزی تو مایه های مسافرخونه های میدون راه اهن و ناصر خسرو!) . یکی پیدا کردم و زنگ زدم که برا اونموقع جا رزرو کنم. از حالا هتلا همشون پر بودن. یکی هم که جا داشت ( البته فکر کنم) خانمه بلد نبود انگلیسی حرف بزنه. هرچی من انگلیسی میگم اون آلمانی جواب میده. منم شروع کردم به آخشن پاخشن تاخشن گفتن!!طرف زبونش بند اومد. حقش بود حیف نون!
*
دیشب سر کلاس انقدر خمیازه کشیدم که استادمون مجبور شد برا همه چایی بخره با کیک! گفت فکر کنم یه هفته نخوابیدی.

۱۳۸۵/۱۱/۱۴

دو شب قبل از تاسوعا، یکی از این دسته هایی که شبا میان تو خیابون، پشت خونه ما داشتن زنجیر میزدن. مداحشون سوار پرادو بود. داشت میخوند چشاش خرمایی رنگه!ابروش کمونه، قدش بلنده. نمیدونم داشت در وصف کی میخوند ولی آخه بگو لامصب تو از کجا دیدی که چشاش خرمایی رنگه؟!

۱۳۸۵/۱۱/۱۲

الان یکی از بچه ها تو شرکت یه سی دی گذاشته . از این سی دی های مداحی محرم. یه مداح خیلی معروف که فوق العاده هم قشنگ میخونه. داشت میخوند که شب اول قبر وقتی اون دو تا ملک میان که ازم بپرسن خدات کیه؟قبله ت کجاست؟کتابت چیه؟ دینت چیه؟ بعد میخوند که در جواب سوال اول میگم علی( خدات کیه: علی)، در جواب بقیه سوالا میگم حسین. این حرفا خطرناکه. خیلی خطر ناک. بعد میگم آقای فلانی این مشکل داره. این داره اراجیف میگه. این غلط کرده که میگه خدام علیه. میگه من به این حرفاش کاری ندارم. سینه زنیه. خیلی هم قشنگه. هرچی میخواد بخونه بخونه مهم نیست!شور بدون شعور که میگن یعنی همین.

۱۳۸۵/۱۱/۱۰

سه غم اومد به جونم هر سه یک بار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار...

۱۳۸۵/۱۱/۰۳

هوس یه مسافرت درست حسابی کردم. ازاینایی که توش همه ش دلهره و دلشوره کار نداری و میتونی با خیال راحت به استراحت بپردازی و موبایلت رو هم گم و گور کنی که دست هیچ بنی بشری بهت نرسه! فقط بخوری و بخوابی و خودت رو خدای نکرده خسته نکنی! آی دلم میخواد که حد نداره. چند وقت پیشا سر کلاس زبان، استاد پرسید اگه پولدار بشید و پول خیلی زیادی داشته باشید چیکار میکنید؟( از این سوالا که از بچه ها میپرسن بزرگ شدید میخواید چیکاره بشید و من هر دفعه میگفتم میخوام چلوکبابی باز کنم!). یکی میگفت ماشین فلان میخرم، یکی میگفت خونه و ویلا فلان جا میخرم، یکی میگفت کارخونه میزنم، یکی میگفت میذارم تو بانک و حالش رو میبرم. فقط من گفتم تا ائنجا که پول داشته باشم میرم مسافرت. هر جا که بشه. همه جا رو دوس دارم ببینم. نه خونه میخوام نه ماشین. همینایی که دارم خوبه. هیچکی هم نیست دعوتمون کنه!

۱۳۸۵/۱۰/۳۰

یکی دوروز پیش رفته بودم بانک کنار شرکت. یه سری کارمند داره که واقعا" روز آدمو خراب میکنن با اخلاق مزخرفشون. یکی از کارمنداش صورتش پر از جوشهای بزرگ و قرمزه که قبلا" اینطوری نبود( گزارش مثل خاله زنکا!). یکی از مشتریای بانک که میخواست نشون بده با کارمندا رفیقه که زودتر کارش رو راه بندازن برگشت به این کارمنده گفت آقای فلانی صورتت چی شده؟ طرف با بی حوصلگی یه نگاه بهش کرد و هیچی نگفت. مشتریه دوباره گفت بیماری گرفتی؟ اینجوری که خیلی زشته که. دکتر نرفتی ببینی یه وقت واگیر نداشته باشه؟!کارمنده هم با عصبانیت گفت تو بیجا میکنی اینطوری حرف میزنی. مگه من باهات صمیمیت دارم؟اگه میترسی واگیر داشته باشه برو دیگه هم اینطرفا پیدات نشه!بعدم گفت من کار شمارو انجام نمیدم.

۱۳۸۵/۱۰/۲۶

آی لجم میگیره از این وبلاگایی که حرفای عشقولانه مینویسن و فاتحه میخونن به شعر و یه سری عکس دختر و پسر که مثلا" کنار ساحل دارن راه میرن و اینا میذارن تو وبلاگاشون!اسمشم میذارن شعر. بعد میبینی طرف عاشق دختر یا پسر همسایشون شده از خودش شعر ساطع !کرده!وبلاگ یعنی این!آدم حال میکنه وقتی بروز میشه!والا!!( یه کم دیگه علامت تعجب میذاشتم بد نبودا!)

۱۳۸۵/۱۰/۲۴

دیشب سر کلاس زبان بنا بود بحث آزاد باشه. سه تا موضوع بود که استاد گفت یکیشو انتخاب کنید. یکی خرافات، یکی روح ، یکی دیگه هم تناسخ. بنا شد در مورد خرافات صحبت کنیم. اینکه که به چی اعتقاد داره و اینا. بحث فال قهوه و پیش گویی و اینکه اگه کسی عطسه کنه مثلا" میگن صبر اومد و اینجور چیزا. من گفتم من به هیچکدوم اینا اعتقادی ندارم و همش خرافاته. کلی مثال آوردن که فلانی میتونه از روی کف دست پیش گویی کنه یا فلان فالگیر فلان حرف رو زده . بحث کم کمک کشیده شد به مذهب. یه خانومی گفت که همه اونا که سراغ مذهب میرن یه مشت آدم بی سوادی هستن که نمیخوان و بلد نیستن خودشون برا زندگیشون تصمیم بگیرن و یکی رو به عنوان خدا در زندگیشون میسازن و پرستش میکنن! اگه کسی روشنفکر باشه و با سواد هیچ وقت سراغ مذهب و دین و خدا نمیره! جالبیش اینجا بود که این خانم به شدت روشنفکر ، طرفدار فالگیری و پیش گویی و کلی خرافات دیگه بود!

۱۳۸۵/۱۰/۲۰

نمیدونم فلسفه اینکه پلاک ماشین نویی رو که میخرن خونی میکنن چیه. دیدی جای انگشتای خونی شده روی پلاکارو؟ با این کار از چشم زخم مثلا" جلوگیری میکنن؟ یعنی اعتقاد به ریخته شدن خون؟ که چی بشه؟ این اعتقاد از کجا نشات میگیره؟ قطعا" نمیتونه اعتقاد مذهبی باشه. خوب صدقه برا همین مواقعه دیگه. میشه گوسفند قربانی کرد و گوشتش رو صدقه داد. دیگه اینکه چرا خونش رو باید سر راه عروس دوماد یا پلاک ماشین ریخت رو من نفهمیدم. امروز صبح دیدم یه BMW X3 هم پلاکش خونی بود! حیف از این ماشین نیست که خونی بشه؟!

۱۳۸۵/۱۰/۱۹

دیشب از مشهد برگشتیم. به غیر از اون یک ساعتی که تو هواپیما بودیم و من دو کیلو لاغر شدم از ترس سقوط!( البته خدایی خیلی شوفرش خوب بود ولی خوب من میترسیدم دیگه) خیلی خوش گذشت وفکر کنم دو کیلو چاق شدم!جاتون خالی. بسیار مشهد باصفایی بود. یاد همه هم بودم. بعضیا خیلی ویژه تر. یاد تک تک وبلاگا میفتادم و براشون به اسم دعا میکردم!حساب کن مثلا" وسط نماز یهو یاد یه وبلاگ میفتادم و خنده م میگرفت! میگفتم خدایای این جا افتاده بود! از بس که زیادید ماشالا.یه چیزی برام خیلی جالب بود. یه گوشه ای دو نفر سر جای نماز خوندن با هم بگو مگو میکردن. با اینکه خیلی محترمانه هم با هم حرف میزدن. یکی دیگه گفت آقایون در محضر امام هستید. صداتونو بالا نبرید و حرمت نگه دارید. بعد من فکر کردم( من گاهی فکر هم میکنم!) ما همیشه در محضر امام معصوم و از همه مهمتر در محضر خداییم. ولی چه راحت هرطوری که دوس داریم رفتار میکنیم و هرکاری که هوس بکنیم انجام میدیم.

۱۳۸۵/۱۰/۱۲

از عصري داشتم آهنگ يه وبلاگي رو گوش ميكردم. گاهي هم اذان موذن زاده رو از تو يه وبلاگ ديگه گوش ميكردم. يهو يكي از اون حساي غريب و قريب گاه به گاه اومد سراغم. از اون حسايي كه گفتني نيست. فقط هوس كردم كه فرياد بكشمو بگم خدااااااااا.
*
فردا به مدت 5-4 روز عازم مشهديم. دعا كنيد كه مثل هميشه سبك برگردم و برگرديم.
*
دلم يه زلف توست‏، مزن بر او شانه.....

۱۳۸۵/۱۰/۱۱

الان یه نفر این رو برام آف لاین گذاشت تو مسنجر. با اینکه با این جملات کلیشه ای و قشنگ هیچوقت حال نمیکنم ولی خوب این فرق داشت .ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه امون مي کرد بهمون چي گفت ؟جايي که ميري مردمي داره که مي شکننت .نکنه غصه بخوري من همه جا باهاتم . تو تنها نيستي . توکوله بارت عشق ميزارم که بگذري، قلب ميزارم که جا بدي، اشک ميدم که همراهيت کنه، ومرگ که بدوني برميگردي پيشم.