۱۳۸۹/۰۳/۰۹

صبح از اداره بی مه اومده بودن برا بازرسی. بعد یه آقای خیلی متشخص با ظاهر خیلی موجه به عنوان بازرس گیر داد که چرا همه افراد شرکت توی شرکت نیستن. گفتم خوب یکی برا کار بانکی رفته و یکی هم کارش ویزیتوریه و یکی هم مسئول پخشه داخله و اینا همه ش بیرون از شرکتن. قبول نکرد و گفت همه باید باشن! گفتم یعنی کار بانکی داریم چی کار کنیم؟! به رئیس بانک بگیم بیاد برامون انجام بده؟ گفت این مشکل بی مه نیست! خلاصه ارباب بردش توی اتاق و برای اینکه اذیتمون نکنه و بتونیم حقمون رو بگیریم!!! مبلغ یکصد هزار تومان با کلی خرما و خشکبار به یارو داده. طرف اخماش باز شده و لبخند میزنه و میگه اخرش شما ما رو جهنمی میکنید!!!( البته من به شخصه مخالف دادن همچین وجهی به مرتیکه بودم. ولی خوب ارباب دلش خواست!)

۱۳۸۹/۰۳/۰۲

این بچه پر روهارو دیدی که یه کاری که میکنن و حاضر نیستن عواقب کار یا حرفشون رو بپذیرن، چنون میپیچوننت و چنون دست پیش میگیرن و چنون نعل وارونه میزنن و چنون ( کلی ضرب المثل دیگه!) که طرف مقابلشون میگه عجب آدم ماه و کاردرستی هستی و چاره ای جز عذر خواهی نمیمونه براش! من امروز اون بچه پر روئه بودم!

۱۳۸۹/۰۲/۲۸

دیروز به اتفاق دو تا از بروبچ و برادر خانم محترم رفتیم خون بدیم. بعد دو تا جون دوست ( برادر خانم و پسر خاله) جوری به مسئول پذیرش گفتن ما جنوب بودیم که انگار ایدز دارن. اونم ازشون خون نگرفت. من هرچی میگم بابا آخه گفتن نداره که. مالاریا که ندارید که. اینا هم حس مسئولیتشون قلمبه شد و گفتن ما سوگند میخوریم که جز حقیقت هیچی نگیم! نتیجه این شد که من و پسر داییم فقط خونمون رو به بشریت اهدا کردیم و البته مطمئنم با غلظت خونی که ما داشتیم ، خونمون رو تو جوب میریزن! بعد مسئله دیگه ای که توجه من رو جلب کرد این بود که ایام شهادت و مناسبتای مذهبی وقت مناسبی برا خون دادن نیست! یه دلیلش اینه که ملت همه حس نوع دوستیشون قلمبه میشه و غلغله میشه اونجا. یه دلیل دیگه ش هم هیچی!!!!

۱۳۸۹/۰۲/۲۰

به پیشنهاد سرکار علیه خانم خانمه یه ختم قران میذاریم و هدیه میکنیم به روح حضرت زهرا (س). نهایتن هم مهلتش باشه تا روز شهادت یعنی دو شنبه. دوستانی که تمایل دارن اعلام کنند.

پ.ن: نیتمون هم شفای همه بیمارا و برآورده شدن حاجات همه باشه.

خانمه: جزء 1تا5- امیر:جزء 6و7
پرنده گمشده:جزء8- امیر :جزء9, 20 , 21
مریم: جزء 10 , 22 و23- سارا:جزء 11
هدی:جزء12 ,24- یکتا: جزء13
فخری سادات:جزء14- نوا: جزء15و16
بهار: جزء17- سیلوت: جزء 18 و19
فیدلر:جزء25- زهرا:جزء 26
هادی : جزء27-علیرضا: جزء28
زینب: جزء 29-سجاد: جزء 30

۱۳۸۹/۰۲/۱۸

دیروز یهو هوس کردم برم نمایشگاه کتاب. میدونستم دنبال چی باید برم. یه سرچکی کردم تو اینترنت و فهمیدم که کدوم انتشارات باید برم. طبق معمول اول انتشارات نیستان و 3-2 تا کتاب جدید سید مهدی شجاعی که یکیش رو همون دیروز خوندم و تموم کردم! فک کن! آدم با وجود دخترک بتونه 2 صفحه کتاب بخونه شاهکار کرده. چه برسه بتونه یه کتاب رو تموم هم بکنه. البته این نبود مگر به لطف اخمهایی که میکردم و دخترک فعلا" حساب میبره از این اخمها و بعدش من عذاب وجدان میگیرم! یه کتاب جدید هم امیرخانی داشت و یه کتاب هم برا لیلا میخواستم و بعد گفتم برم برا دخترک خرید کنم که خوب تلاش بیهوده ای بود! داشتم زیر دست و پا له میشدم که بی خیال خرید برای دخترک شدم.

۱۳۸۹/۰۲/۱۲

میخوام برم امروز فردا خون بدم. کسی میدونه شیفت آقایونی که مسئول گرفتن خون هستن از چه ساعتی تا چه ساعتیه؟!البته برا این می پرسم که دقیقن همون موقع برم! یه وقت شیفت خانمها نباشه خدای نکرده!!!!

پ.ن: دوست عزیزی که آدرس فید وبلاگ رو میخواست
http://seawave.blogspot.com/atom.xml