۱۳۸۵/۱۰/۰۷

چه غريب ماندي اي دل! نه غمي نه غمگساري
نه به انتظار ياري ، نه ز يار انتظاري
غم اگر به کوه گويم بگريزد و بريزد
که دگر بدين گراني نتوان کشيد باري
سحرم کشيده خنجر : که چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نيفتد دگرم به شب گذاري
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم
منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باري
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفاي ياران که رها کنند ياري ....

پ.ن1: ساعت 3 و خورده اي عصرپنج شنبه تو اتوبان صدر ‏، گشنه،تشنه، برف شديد به حدي كه اصلاً جلو قابل مشاهده نباشه، برف پاك كن از كار بيفته، آب شيشه شور يوهو!تموم بشه و مجبور بشي برا اينكه جلوتو ببيني سرتو از شيشه بيرون بياري !و چراغ بنزين هم روشن بشه! ولي وقتي لامصب راديو جوان صداي همايون ( پسر آقامون شجريان!) رو پخش ميكنه مست مست ميشي. مخصوصاً اون تيكه ً تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاريً حسابي شارژت ميكنه. از اون لحظات ثبت شدني و به ياد موندني بود.
*
حاجيان رخت چو از مكه برند
مدتي در عقب سر نگرند
تا به جائي كه حرم در نظر است
چشم حجاج به دنبال سر است
من هم از كوي تو گر بستم بار
باز با كوي تو دارم سر و كار
چشم دل سوي تو دارم شب روز
چشم بر كوي تو دارم شب و روز

پ.ن2: هنوز هم بعد از اينهمه سالي كه از عمره دانشجوييم ميگذره وقتي اسم عرفه و عرفات و طواف و سعي و زمزم و ركن و مقام و حجر مياد دلم آتيش ميگيره و چشام خيس. هرچند تو عمره ما مثل توريستا از صحراي عرفات بازديد كرديم و حس خاصي نداشت اونموقع و با بروبچس فقط به جفنگ گويي مشغول بوديم و مثل عزيزان روستايي به عكس گرفتن!

هیچ نظری موجود نیست: