۱۳۸۴/۱۰/۰۶

تو وبلاگش نوشته:
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد
بطالتم بس! از این لحظه کار خواهم کرد.....
این لحظه برا من البته مربوط میشه به 6 دی چند سال پیش که طی یک اقدام انقلابی تصمیم گرفتم دیگه عمرم رو به بطالت نگذرونم! خلاصش که امروز سالگرد نامزدونگمونه! لیلا خداییش تو اصلنی یادت بود؟!حال میکنی همچین شوهر توپی داریا!

۱۳۸۴/۱۰/۰۴

به توصیه دوستان که مدام یادآوری میکردن که آخر پاییزه و موسم شمردن جوجه ها، اون یکی دو روز آخر پاییز رو عمیقا" به شمارش جوجه هایی اختصاص دادم که در طول سال زاییده بودمشون!شبا موقع خواب که یه کم آرامشم بیشتر بود به مردن فکر میکردم. به اینکه حالا اگه امشب خوابیدی و دیگه فردا صبح بلند نشدی چی؟ دستت پره یا خالی؟ به اون چیزایی که بنا بود برسی رسیدی یا نه؟اصلا" فکر میکردم که فرض کن امشب شب اخر عمرته و تو یه امشبو فقط فرصت داری. سابق بر این که فکر میکردم هیچ ترسی نداشتم. هیچ دلبستگی و نگرانی هم نداشتم. ولی دیدم اینبار خیلی نگرانم. ترس همه وجودمو میگیره. یاد کارهایی که باید میکردم و نکردم، یاد کارایی که نباید میکردم و کردم، یاد بدهی های غیر مادی که به خیلیا دارم. خلاصه دیدم نه!من آماده نیستم هنوز. خلاصه تو شمردن جوجه ها کم آوردم!

۱۳۸۴/۰۹/۲۹

صبح تو نیایش داشتم میومدم و رادیو جوان گوش میکردم( یک صبح یک سلام). این خانم مجری که خیلی هم باحاله با یه نفر کل انداخته بود و داشت طرف رو میزد. من کلی وقت داشتم میخندیدم. پشت چراغ قرمز سئول که رسیدم دیدم خیلی ضایع شده. خنده مو نمیتونستم کنترل کنم. الکی گوشی موبایل رو برداشتم که یعنی با موبایل حرف میزنم و میخندم. حواسم نبود به اطراف. یوهو! دیدم جناب سروان داره میزنه به شیشه. هرچی قسم آیه خوردم که با کسی حرف نمیزدم قبول نکرد نامرد!

۱۳۸۴/۰۹/۲۷

امروز یکی از بچه ها یه سی دی آورده بود از بنیامین. یه تراکی داشت راجع به حضرت ابوالفضل. از اینایی که تازه مد شده مداح ها هم میخونن. چه چشمای نازو دلبرانه ای،چه زلف پریشونی، چه دستای قشنگی، چه قد رشیدی. با اینکه ریتم خیلی دلنشینی داره ولی هر چی فکر میکنی میبینی اگه به جای مثلا" حضرت عباس بذاری دختر همسایه! هیچ فرقی نمیکنه! یعنی همون چیزی که طرف در وصف دوس دخترش میگه حالا اسمشو عوض کرده گذاشته ابوالفضل. الانم داره میخونه چه چشمای قشنگی. حالا اینا که یه مشت جفنگیاته ولی من حتی نسبت به این عکسایی که از حضرت علی و امام حسین و اینا هم میذارن حساسیت دارم. یه آدم چاق وشکم گنده قلدر عصبانی و بد هیکل عکس حضرت ابالفضل رو هم مثل اینایی که زیر ابرو بر میدارن و بچه جردنن!یکی از راههای جدید تبلیغ دین و دین داریه لابد.

۱۳۸۴/۰۹/۲۱

من نمیدونم چه مرضیه آدم فیلمی بسازه که نه خودش بفهمه چی ساخته نه بقیه. رفتیم فیلم "حکم" مسعود کیمیایی رو دیدیم. حیف از وقت و پول و خواب . جالب بود قبلش یه صف خیلی دور و دراز که ادم فکر میکرد چه شانسی آوردم که بلیط گیرم اومد. با بدبختی رفتیم ردیف جلوی سینما نشستیم( نشستن که چه عرض کنم، به حالت دراز کش!)یه کم دیرتر میرفتیم باید فرش مینداختیم جلوی پرده و خوابیده فیلم رو میدیدم. فیلم که تموم شد هر کسی رو که دیدیم بیرون میومد نیشش تا بنا گوش باز بود!از بس هیچکی هیچی نفهمیده بود. صد بار عهد کرده بودم که وقتمو برا این فیلمای مسعود کیمیایی حروم نکنم!نمیدونم چرا گول خوردم!دیشب هم لیلا فیلم گردش اشتباه (Wrong Turn)رو گرفته بود از دوستش. من که البته اصلا" نترسیدم! ولی آخه این فیلما چیه میسازن!فیلم باید جنبه های عاطفیش !!!زیاد باشه که ادم شب خواب بد نبینه!

۱۳۸۴/۰۹/۱۹

تصميم نداشتم بعد از 3-4 روز حرفي در مورد سقوط هواپيما بزنم ولي دلم نيومد. دردآوره تو كشوري زندگي مي كنم كه جون آدما پشيزي ارزش نداره. مسائل خيلي پيش پا افتاده اي مثل امنيت سفر ( قطار و جاده و هواپيما) اينجا تبديل به فاجعه ميشه. به كي بايد گفت كه آقايون مسئولين قبل از اينكه شما براي عزت كشور تصميم به استفاده از سوخت اتمي و هسته اي بگيريد و جلوي همه دنيا بايستيد اين حق من و امثال منه كه زندگي كنيم!!

۱۳۸۴/۰۹/۱۴

از روزي كه ليلا چتر خريد ، پاييز رنگ تابستون به خودش گرفته و آلودگي هوا داره بيداد ميكنه. به حدي كه ما الان از ديدن كوهها كه هيچ برجهاي اطرافمون هم ناتوانيم. بگو آخه دختر بيكار بودي چتر بخري؟!داشتيم با باروناي پاييزي حالمونو ميكرديم.
*
آقايون محترمي كه مثل من داره شيكماشون مياد جلو! خجالت داره واقعا"! آخه ادم تو اين سن بايد مثل برادران زحمتكش بازار و اصناف!بشه شيكمش؟ دنبال يه پايه ميگردم كه شبا بريم باشگاه!پرورش اندامي، شنايي، بوكسي!!!!شطرنجي ، بيلياردي، چيزي.فرقي نميكنه. فقط تنهايي حال نميده. ترجيحا" سمت شهرك غرب باشه كه ليلا خيلي دلش برا من تنگ نشه!!