۱۳۸۲/۰۵/۰۹

عشق

هزار جهد بکردم که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم، نه عقل ماند و نه هوشم

از عشق سخن باید گفت. همیشه ازعشق سخن باید گفت.
عشق در لحظه پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.عشق ، معیارها را در هم می ریزد، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می شود. عشق ناگهان و نا خواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد. عشق قانون نمی شناسد، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی است. عشق فوران می کند-چون آتشفشان ، و شره می کند- چون آبشاری عظیم .
دوست داشتن جاری می شود – چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم.
عشق ویران کردن خویشتن است، دوست داشتن ، ساختنی عظیم.
عشق دق الباب نمی کند، مودب نیست، حرف شنو نیست، درس خوانده نیست، درویش نیست،حسابگر نیست ،سر به زیر نیست، مطیع نیست......
عشق دیوار را باور نمی کند، کوه را باور نمی کند، گرداب را باور نمی کند، زخم دهان باز کرده را باور نمی کند، مرگ را باور نمی کند.....
عشق در وهله ی پیدایی دوست داشتنرا نفی می کند، نادیده می گیرد،پس میزند،له می کند و میگذرد.
دوست داشتن نیز ناگزیردر امتداد زمان عشق را دود می کند، به آسمان می فرستد، و چون خاطره یی حرام ، فرشته ی نگهبانی بر آن می گمارد. عشق ، سحر است، دوست داشتن ، باطل السحر.
عشق و دوست داشتن از پی هم می آیند. اما هرگز در یک خانه منزل نمی کنند.
عشق انقلاب است ، دوست داشتن، اصلاح.
میان عشق و دوست داشتن هیچ نقطه مشترکی نیست. از دوست داشتن به عشق می توان رسید واز عشق به دوست داشتن. اما به هر حال این حرکت از خود به خود نیست.از نوعی به نوعی است. از خمیره ای به خمیره ای.....و فاصله ایست ابدی میان عشق و دوست داشتن، که برای پیمودن این فاصله یا باید پرید یا باید فروچکید.....
بر گرفته از کتاب آتش بدون دود-نادر ابراهیمی

۱۳۸۲/۰۵/۰۸

حرف اول

ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

چند روز پیش که یهو هوس وبلاگ نویسی به سرم زد رفتم آموزش ساخت وبلاگو که حسین درخشان نوشته خوندم.
اونجایی که مواد لازمو ذکر کرده بود مورد آخرش (که به نظرم مهمترینشه) این بود که اگه واقعا" حرفی برا گفتن دارید.... یه کم دو دل شدم. نه اینکه حرفی نداشته باشم،نه، از این دو دل شدم که حرفام به درد کسی میخوره اصلا"؟
نه اینکه نگران این باشم که کسی بیاد بخونه یا نه. که میدونم هر کی نیاد یه نفرهست که هر روز میاد. وگرنه چیزی که زیاده حرفه! دوست ندارم جوری بنویسم که هم وقت خودم تلف بشه هم خواننده های احتمالی این وبلاگ.
به هر حال این وبلاگو با کلی دردسر ساختم. چون من از علم وبلاگ نویسی هیچ نمیدونم.
همینجا باید از نوشی خانم و دوست عزیزش (که
برا من ناشناسه) که نظر خواهی و کنتور این وبلاگ رو درست کردن خیلی تشکر کنم.
اما اینکه حرف حسابم چیه.....راستش الان که پای نوشتن رسیده توش موندم.قبلش خیلی حرفا داشتم ولی الان که سبک سنگین می کنم میبینم ....
می خواستم از سیاست بگم ، دیدم انقدر کثیفه که بوی تعفنش حالمو به هم میزنه. خواستم از عشق بگم دیدم انقدر دستمالی و مبتذل شده که فقط میشه حرفای کلیشه ای زد. خواستم از محیط اطرافم بگم دیدم انقدر چشم های تیز بین و نکته سنج هست که دیگه چه نیازی به گفتن من. دیدم از هیچی نمیشه گفت و از همه چی میشه گفت. اینه که دستم یه خورده سفت شد برا نوشتن.
به هر حال من از دید خودم می نویسم. انکار نمیکنم که ممکنه دیدم تو بعضی موارد خیلی محدود باشه و شاید بعضی جاها از رو تعصب بنویسم. امیدوارم سوء تفاهمی پیش نیاد.
در پایان خوشحال میشم که نظرات شما رو هم بدونم.