۱۳۸۳/۱۰/۰۷

واقعا" خوش به سعادت لیلا که همچین شوهری داره! هر غذایی رو میخوره و غر نمیزنه!( حتی کشک بادمجون با سیر!!) ، ظرف میشوره ( حالا چه فرقی میکنه 3-2 روز یه بارم خودش خوبه!)، تی میکشه، جارو میزنه، لباسای مبل رو تنشون میکنه!!، دستشویی و حمام رو میشوره!خرید میکنه، وسایل شام رو آماده میکنه و کلی کارای دیگه که اگه بگم ریا میشه! الان داشتم به این فکر میکردم که شوهرای عالم باید از من خوب بودن رو یاد بگیرن یه کم!( ببخشید یه چند وقته هیشکی از من تعریف نکرده ، تعریف خونم به شدت افت پیدا کرده بود!)

۱۳۸۳/۱۰/۰۳

این چند روزه یه کم نشستم وبگردی ( و نه ولگردی!!) کردم. چند تا وبلاگ جدید پیدا کردم. واقعا" بعضیا چه خوب حس درونیشون رو منتقل میکنن. کاری که من هیچ وقت بلد نبودم. احتیاجی به ادبی گفتن و استفاده از شعر و قلمبه سلمبه !حرف زدنم نیست. انقدر راحت حرفاشونو میزنن که وقتی نگاه میکنی میبینی دقیقا" حرفی بوده که بارها میخواستی بگی ولی نتونستی و قورتش دادی!خوش به حالشون. یه حرف ساده رو گاهی انقدر میپیچونیم که خودمونم آخر نمیفهمیم چی گفتیم!
*
این لینکدونی سمت چپ هم به همت برادر متعهد ( و نه متاهل!) احسان درست شد. باشد که خدایش خیر دهاد!
*
حتی اگر بهار نیاید....

۱۳۸۳/۰۹/۲۹

جمعه شب مرگ رو به فاصله چند قدمی خودم دیدم. فوق العاده وحشتناک بود. یادآوریش هم برام وحشتناکه. اگه چند دقیقه قبلش صدقه نداده بودیم و از زیر قران مامان ردمون نکرده بود و لیلا کلی نذر و نیاز نکرده بود الان معلوم نبود چه سرنوشتی داشتیم!فقط دیدم ماشین جلویی جلوی ما لیز خورد تو برف و یه دفعه به سمت ما تغییر جهت داد. منم فقط تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بزنم به گارد ریل وسط اتوبان.فقط شانس آوردیم که ماشین دیگه ای پشت سر من نبود وگرنه میزد حتما" به من و دیگه معلوم نبود چی میشد. تاحالا ندیده بودم ماشین تو برف اینجوری لیز بخوره. خیلی جالب بود.ماشینا یا به گارد ریل میخوردن، یا به کوه میخوردن و چپ میکردن یا یکی یکی به پشت هم میخوردن و داغون میشدن!خلاصه که فعلا" مجبوریم با تاکسی بریم و بیایم. اونم تو این سرما! بی ماشینی هم بد دردیه .
*
دیشب بازم به لطف پویا خان بسیار عزیز این لینکدونی من به یه سرانجامی رسید.خدا یک در دنیا صد در آخرت نصیبش کنه!

۱۳۸۳/۰۹/۲۵

عرض کنم که امروز به طور رسمی سیاست رو سه طلاقه کردم! ای مردشور این سیاست رو ببرن که آدم دینش رو باید بده برا دنیای یه عده. هرچی آدم کمتر بدونه راحت تره. میخواستم بنویسم که " بدبخت آن کسی که گرفتار عقل شد! خوشبخت آنکه کره خر آمد الاغ رفت!!!!" بعد دیدم شاید زشت باشه!اینه که منصرف شدم از نوشتنش!
*
نکته مهم بعدی اینه که در راستای اطلاع رسانی شفاف قصد دارم یه لینک دونی این کنار وبلاگ بذارم . این کار رو بلد نیستم ( مثل بقیه کار ها!). حاضرم به صورت پیمانکاری زحمت این کار رو به گردن دوستان بذارم!!در ضمن قالب وبلاگم خیلی دیگه یه نواخت شده!دلمو داره میزنه. این کار رو هم به پیمانکار واجد شرایط واگذار میکنم!در ضمن از پذیرفتن قالبهای آماده هم به شدت معذوریم!

۱۳۸۳/۰۹/۲۲

به نظرم هر وقت تو دوستی یا هر رابطه دوطرفه ای این حس بهت دست داد که یه جایی خودتو کوچیک کردی یا طرف مقابلت کاری کرد که احساس کردی تحقیر شدی یا این حس بهت دست داد که عمدا" تحقیرت کرده بدون یه پای این رابطه می لنگه. یه لنگ اساسی هم میزنه. دیدی گاهی پیش خودت میگی اگه من فلان کار رو بکنم یا فلان حرف رو بزنم یا فلان درخواستو بکنم کوچیک میشم و طرف فکر میکنه که من محتاجشم یا اینجور فکر و خیالا. بذار خیالتو راحت کنم از نظر من این رابطه چیزی بیش از یه معامله نبوده که هرطرف فقط به فکر اینه که نفع خودشو ببره و حداقل زیان نکنه. نمیگم بده. شاید خوب باشه. ولی من هیچ وقت تو دوستیام این مدلی نتونستم حسابگر باشم. خیلی راحت برخورد میکنم. اهل دو دوتا چهار تا نیستم. دوس دارم تو روابطم انقدر ساده و راحت باشم که فکرمو مشغول حساب گری نکنم. دوس ندارم همش اینکه چرا فلان حرف رو زدم یا فلان کار رو کردم عذابم بده. دوس دارم راحت برخورد کنم. از این ساده تر میشه گفت؟!

۱۳۸۳/۰۹/۱۶

امروز فهمیدم معتاد بودن شاخ و دم نداره. باید خودمو بستری کنم! باید به این مراکز بازپروری مراجعه کنم!حسابی معتاد شدم. این دو سه روزی که به علت خرابی تلفن دسترسی به اینترنت و وبلاگ و وبگردی( بخون ولگردی!) نداشتم حسابی همه بدنم درد میکرد. شب که میرسیدم خونه اولین کاری که میکردم میگفتم لیلا به من اینترنت برسون!خیلی روزای سختی رو پشت سر گذاشتم!خدا قسمتتون نکنه که گرفتار کابل برگردون بشید!من که بد عذابی کشیدم!

۱۳۸۳/۰۹/۱۲

علی معلم رو که میشناسی؟ همون استاد بزرگ شعر معاصر. واقعا" بزرگه. با اینکه من زیاد سر در نمیارم از شعراش ولی اوناییش رو که میفهمم، خیلی قشنگ و عمیقه. وقتایی که میتونم بفهمم ، احساس غرور می کنم! یه چند تا شعراشو مجید اخشابی خونده. جدیدا" هم محمد اصفهانی یه شعرشو خونده. همین که راه براه رادیو پیام داره پخش میکنه. همون که میگه" دلم به زلف توست مزن بر او شانه....". هرچی گشتم یه لینکی از یه جا پیدا کنم که شعری از ایشون باشه پیدا نکردم. یه سبک خیلی عجیبی داره. با اینکه نمیفهمم ولی به دلم میشینه. چند سال پیش شبکه چهار یه برنامه ای داشت به اسم " و اما عشق....". من علی معلم رو از اونجا شناختم.
*
میدونی تو رانندگی به چی حساسم؟به این که یه خانوم ازم سبقت بگیره ! فوق العاده حساسیت دارم!احساس میکنم عرش خدا الاناس که به زمین بیاد!هرجوری شده میرم و نمیذارم عرش خدا تکون بخوره! خدا کنه نفرین این خانوم امروزی که باعث شدم ( یعنی خودش باعث شد!!) که لاستیکش بیفته تو یه چاله خیلی بزرگ مایل به چاه! گریبانگیرم نشه!

۱۳۸۳/۰۹/۰۸

دارم میخونم" بگذار تا مقابل روی تو بگذریم، دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.ما را سریست با تو که گر خلق روزگار، دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم...".
*
دوئل رو ببین. تو سینما فرهنگم ببین. سئانس 10:30 تا 12:45 شب هم ببین. باور کن پشیمون نمیشی. من یه بار دیگه هم حاضرم بیام ببینم .
*
چرا من انقدر هوس مسافرت کردم؟!مشهدی، شمالی، شیرازی، یا اصلا" هرجا.

۱۳۸۳/۰۹/۰۴

خلیج فارس همیشه فارس میمونه. اگه همه دنیا هم بخوان اسمشو بذارن Arabian Gulf باز اسمش خلیج فارسه. تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسی همیشه ایرانی میمونن تا چشم این عربای شیخ نشین اماراتی و بقیه دربیاد.
*
محمود زنگ زده میگه خواب دیدم بچه دار شدی!!( البته من نه! لیلا!) یه بچه ی خیلی خوشگل و گوگولی( مثل باباش!). بهش گفتم خیالت راحت خبری نیست!دیشب هم خودم خواب دیدم یه دختر خیلی خوشگل بهم میگه بابا!البته 6-7 سالش بود!ببینم تعبیرش چیه؟
*
راستی یه رمان دختر پسند خیلی جذاب و اینا که بشه باهاش دل یه نفر رو بدست اورد سراغ دارید؟!یه نفر ازم خواسته که اینجا مطرح کنم( نه بابا محمود نبود که!شمام چه چیزایی میگیدا!).
*
بابا من گفتم سینما فرهنگ، حالا اگه زحمته ، جای دیگه هم باشه قبوله!میدون راه آهنم سینماهاش بد نیست!حالا دالبی نیست که نباشه!فیلم دوئل که هست!

۱۳۸۳/۰۹/۰۱

از اونجایی که این وبلاگ مکانی برای سو استفاده و ایناست!بدینوسیله به اطلاع امت خدا جویی که طی این هفته ( به جز چهار شنبه شب و پنج شنبه شب و جمعه شب!) قصد رفتن به سینما فرهنگ ( لطفا" فقط فرهنگ باشه که هم نزدیکه و هم سیستم دالبی توپی داره!!) برا دیدن فیلم دوئل رو دارن میرسونم که لطفا" دو تا بلیط اضافه هم اگه تهیه کنید موجب نهایت امتنان خواهد بود و ما را مرهون الطاف خویش قرار داده اید! در ضمن لطفا" 8 شب به بعد باشه ! با تشکر از شما دوست عزیز!!!

۱۳۸۳/۰۸/۲۸

بي اغراق دو ساعت و نيمي كه امروز تو بارون تو ترافيك بودم داشتم به اين فكر ميكردم كه برا تولد ليلا چي بنويسم. وقتي كسي مثل من سر سوزن ذوقي هم نداشته باشه اگه 250 ساعت هم فكر كنه به هيچ نتيجه اي نميرسه. بارها گفتم كه من شاعر نيستم ولي شاعرا رو دوس دارم! هر چي شعر بلد بودم‏، هرچي متن ادبي بلد بودم زير و رو كردم ولي هيچ نتيجه اي نگرفتم. اوني كه دلمو راضي كنه و به دلم بشينه پيدا نكردم كه نكردم.نميدونم شايد قسمت اينجوري بود كه به زبون ساده و بي پيرايه بگم ليلاي خوب و مهربون و صبور و خوش اخلاقم تولدت مبارك. سرسبزترين بهار تقديم تو باد....
دیروز روز شانس بود. برا اولین بار تو عمرم چندین بار خون دماغ شدم . بعد از خونریزی دهان و لثه چشممون به این روشن! شب هم که داشتم میرفتم لیلا رو از کلاس بیارم تو میدون هفت تیر تصادف کردم. اونم با یه کامیون. بنده خدا مرد خیلی خوبی بود. با اینکه من مقصر بودم ولی میگفت بیا بریم بیمه از کوپن من استفاده کن!طفلک ماشین رو که دید دلش سوخت. البته من قبول نکردم!من با وجدان تر از این حرفام که سر بیمه کلاه بذارم! دیشب و امروز با هزار بدبختی رانندگی کردم. بدون آیینه. حالا باید ماشین رو ببرم صافکاری و رنگ . من خیلی گناهم به خدا! حالا صافکاری و رنگ ارزون سراغ دارید!مثلا" 6-5 هزار تومن بیشتر نگیره!دیشب یه نفر از اینا که دور تصادف جمع میشن و نخود اش میکنن خودشونو، بعد از اینکه کلی در توصیف اینکه تو مقصری و اینا اظهار فضل کرد بهم میگه چیزی نشده با 300-200 تومن میشه مثل روز اولش!!!جونت سلامت باشه!خلاصه که دیروز رو شانس بودیم خدایی!خدایا شکرت.
*
میخواستم برا تولد لیلا بنویسم که فرداس. گفتم بذار آخر شب یا فردا بنویسم که داغ باشه!

۱۳۸۳/۰۸/۲۵

خلاصه محل ایران رو پیدا کردیم. حالا هیچکی نبود که غرفه رو تحویلمون بده. اصلا" معلوم نبود کدوم غرفه مال کدوم شرکته. مسئول نمایشگاه های ایران که اولین نفر باید اونجا باشه گذاشت روز افتتاح نمایشگاه اومد. جالبه بدونید که دو روز زودتر با هزینه دولت با پرواز ایرفرانس اومده بود که مثلا" کارها رو جمع و جور کنه ولی تا روز اول نمایشگاه معلوم نبود کجا بود!بهش میگیم اقای دکتر این آبروی ایرانه چرا اینجور میکنید؟چرا لااقل یه پرچم یا اسم ایران رو نمیذارید بالای غرفه ها که هرکی خواست از غرفه ایران بازدید کنه بدونه کجا باید بیاد ، میگه هزینه نصب 600 یورو میشه. ما همچین پولی رو نداریم!روز دوم نمایشگاه دیگه رو یه مقوا برداشته نقاشی کرده پرچم ایران رو همراه با اسم( اونم با چه خطی) رفته بالای سالن نصب کرده!دیگه تا اخرشو خودتون بخونید. میدونید جالبیش کجاس؟ اینکه ما تو بهترین سالن غرفه داشتیم. دقیقا" یه طرفمون امریکا بود. یه طرفمون کانادا یه طرفمونم ترکیه. تو بهترین مکان ممکن. هرکه میومد میگفت این چه کشوریه؟!میگفتیم ایران. میخندید میرفت. گریه داشت بخدا. روز اولی که ما وارد شدیم ( جمعه) دیدیم همه کشورا از طرف مرکز نمایشگاهاشون که اومدن همه کاراشون تموم شده و داشتن وسایلشونو میچیدن . خود غرفه دارا هم نبودن. از طرف مرکز نمایشگاهاشون کاراشونو انجام می دادن. ما تازه نمیدونستیم غرفه مون کدومه. هیچ یک از غرفه های ما نه قفسه داشت، نه کمد، نه ویترین. میگفت هر کی میخواد بره 500 یورو بده و یه هفته کرایه کنه!!خلاصه وسایلمونو گذاشتیم و چون قیچی و چسب و اینا نیاورده بودیم گفتیم بریم هتل چمدونامونو بذاریم و خرید بکنیم فردا بیایم غرفه ارایی کنیم. چون نمایشگاه یک شنبه شروع میشد. هتلی که رزرو کرده بودیم تو همون منطقه نمایشگاه بود. 10 دقیقه پیاده راه بود. فوق العاده هم ارزون بود!ما شبی 25 یورو میدادیم در صورتی که کسایی که تو شهر هتل گرفته بودن دست کم شبی 300-250 یورو میدادن. البته یه مزایایی داشت یه معایبی. معایبش این بود که خیلی کوچیک بود . حمام و دست شوییشم سر خیابون بود!!!!( حالا سر خیابون که نه، ولی تو سالن بود!!) تختشم دو نفره بود!!!!!البته خوب ما که قصد نداشتیم تو هتل بمونیم. فقط برا خواب میخواستیم که کوچیکیشم زیاد مهم نبود. اسم هتلمون فرمول یک ( F1) بود. خوبیشم این بود که خیلی نزدیک بود. اتاقای هتل کلید نداشت. سیستمش قفل دیجیتال بود. شما رمز رو وارد میکردید در خودش باز میشد. وارد هتل که شدیم رسیپشن یه شماره رمز بهمون داد. شماره رمز رو که زدیم دیدیم بعلهههههههههههه!!! حالا ما هم خشکمون زده بود و واساده بودیم زل زده بودیم!بعد دیگه خجالت زده فهمیدیم شماره اتاق رو بهمون اشتباه داده. برگشتیم بهش میگیم میگه مهم نیست!شماره اتاقتون اینه. وسایل رو گذاشتیم و آدرس مراکز خرید و اینکه با چه خط مترویی و از کجا باید بریم و اینا رو پرسیدیم و راه افتادیم به طرف شهر. ما تو منطقه Prarc des Expositions بودیم . ظاهرا" چند نوع مترو دارن. یه نوعش RER هست.

۱۳۸۳/۰۸/۲۳

ساقی خمارآلوده ام، بگشا در میخانه را.....قربان چشم مست تو، لبریز کن پیمانه را

عید پیشاپیش برا اونایی که روزه گرفتن و اونایی که نگرفتن ، برا اونایی که تو این ماه حال کردن و اونایی که سختی و رنج کشیدن!برا اونایی که دلشون با رمضان بود و اونایی که نبود مبارک باشه. پیمانه هاتون لبریز و عیشتون مدام باد!

۱۳۸۳/۰۸/۲۰

از فرودگاه که بیرون اومدیم بارون شدیدی میومد. کلی دنبال تاکسی گشتیم. این وسایلی که ما داشتیم هیچ تاکسی حاضر نمیشد ما رو برسونه. جالب بود که راننده تاکسیا انگلیسی بلد نبودن( یا لااقل تظاهر میکردن که بلد نیستن چون فرانسویا فوق العاده تعصب دارن رو زبونشون). یه مشکل دیگه هم این بود که ما آدرس رو نداشتیم که نشون بدیم و بگیم اینجا میخوایم بریم. ما فکر میکردیم مثل تهرونه که به هر کی بگی نمایشگاه ، بدونه کجاس. اونجا هیچکی خبر نداشت. با هر بدبختی بود ادرس رو پیدا کردیم و دادیم به یه گلف استیشن. اول که دیدم کمر بند نبست خود راننده. منم خجالت کشیدم ببندم!به محض اینکه راه افتاد احساس کردم تو تهرون خودمونم!لایی میکشید، بوق میزد، فحش میداد( حدس میزنم!!)، بدون راهنما میپیچید، لاینشو یهو عوض میکرد، از سمت راست سبقت میگرفت، جلوی پلیس کمربندشو میاورد که مثلا" بسته بعد دوباره باز میکرد، برا جلویی چراغ میزد،....خلاصه به پسر خالم ( همون رییس بزرگ!) گفتم خوبیش اینه که ادم اینجا هم احساس غربت نمیکنه! به راننده گفت فرانسوی هستی؟ گفت آره . ولی دروغ میگفت. مسلمون الجزایری ساکن فرانسه بود( وقتی رفته بود پایین تا چیزی بپرسه من تو وسایلش گشتم و قران پیدا کردم و کارت شناسایی!!البته پول هم بود که من خدایی دست نزدم به پولهاش!). 70 یورو ( یا به قول فرانسویا 70 اوقو ) کرایه گرفت نامرد!وسایل رو بردیم داخل نمایشگاه.حالا هرچی میگردیم غرفه ایران رو پیدا نمیکنیم. تمام کشورا بالای غرفه شون پرچم و اسم کشورشون رو خیلی بزرگ نصب کرده بودن جز ایران. تمام کشورا به صورت متحد الشکل و خیلی شیک غرفه ارایی کرده بودن جز ایران. تمام کشورا هزینه زیادی رو صرف تزیینات غرفه کرده بودن جز ایران. تمام کشورا اسم و مشخصات غرفه رو خیلی منظم و یک شکل نصب کرده بودن جز ایران. جالبه بدونید بدترین غرفه ها از نظر شکل هندسی برا ایران بود. چون سالن جوری بود که نمیشد غرفه رو 4 ضلعی در بیارن . اونوقت کشورای دیگه کلی کار کرده بودن که چجور میشه این فضای پرت رو از بین برد جز ایران که به همون صورت 16 ضلعی!!!غرفه رو به ما تحویل داد. کوچکترین کار مهندسی روی اینا انجام نشده بود. معاون وزیر میگفت ما دو ماه روی اینا کار مهندسی کردیم تا اخر به این شکل درومده!!!!( چیزی که عیان است چه حاجت به وراجی معاون وزیر است!!). این که میگم بقیه اینجوری بودن و ما اینجوری فکر نکنید دارم با کانادا و امریکا مقایسه میکنم. سنگال، سودان، سوریه، اردن، مراکش، الجزایر، تونسی که به گفته خود غرفه داراش مردمش نون شب ندارن بخورن و کلی کشور جهان هشتمی دیگه!فوق العاده اهمیت داده بودن به این نمایشگاه. چون میدونستن که از راه صادرات و بازاریابی میتونن ارز وارد مملکت بکنن. اونوقت معاون وزیر میاد میگه ما از همه بهتریم. کاش میشد عکس بقیه غرفه هارو بذارم تا مقایسه کنید نسبت به کشورای بدبخت بیچاره دیگه تو چه وضعیتی بودیم. شرکتای ایرانی دیگه که از طرف ایران شرکت نکرده بودن و خودشون شرکت کرده بودن ( تو یه سالن دیگه) خیلی خوب بود وضعشون. آخه بابا نا سلامتی بزرگترین نمایشگاه مواد غذایی دنیاس. آبروی یه کشور مطرحه.

۱۳۸۳/۰۸/۱۹

تصمیم گرفتم برا ثبت در تاریخ!!خاطرات شخصی سفرم رو بنویسم. از اون روز که سفارت فخیمه فرانسه اعلام کرد که درخواستمون برا ویزا رد شده منم دیگه کلا" بیخیال سفر شدم. مشغول ادامه زندگی شدم. البته از طرف اتاق بازرگانی یه سری نامه نگاری شده بود ولی اصلا" امیدی نبود.حتی یه بارم ازمون تعهد گرفتن که به کشور برگردیم و اونجا پناهنده نشیم!منم گفتم من اینجا رو با هیچ جا عوض نمیکنم. من اینجا زن و زندگی دارم!( نمونه یه مرد زن دوست و عاشق وطن!!). چون ویزا جور نشده بود دیگه بلیط رو هم که رزرو کرده بودیم از امارات کنسل کردیم. دیگه کاملا" ناامید شدیم چون بلیط هم دیگه گیر نمیومد برا اون تاریخ. تا اینکه یه دفعه روز پنج شنبه اعلام کردن که ویزا درست شده ولی باید اول بلیط رو تهیه کنید. خلاصه با هزار بدبختی بلیط ایران ایر رو گرفتیم و پنج شنبه ظهر ویزا به دست ما رسید. پرواز هم جمعه صبح ساعت 7:10 بود. دیگه لیلا خیلی سریع وسایل سفر رو آماده کرد و تو چمدونم کلی وسایل گذاشت. از کنسرو و تن ماهی و میوه گرفته تا اتو و واکس!چون بار برا بردن زیاد داشتیم و نمیخواستیم اضافه بار بدیم منم کلی وسایل رو خالی کردم.آخه تمام وسایل تزیین غرفه ( کلی حصیر و قفسه های چوبی و پوستر و عکس و نمونه محصول) رو داشتیم با خودمون میبردیم. جمعه صبح با رییس بزرگ تو فرودگاه قرار گذاشتیم. لیلا من رو رسوند فرودگاه. منتظر موند تا من رفتم یه کم که هوا روشن شد اونم رفت. خلاصه سوار هواپیما شدیم. اولین چیزی که جلب نظر میکرد!!!مهمانداران محترم هواپیما بودن که همگی با چهره اخمالو خوش امد می گفتند!سن اکثرشونم فکر کنم بالای 6-45 سال بود!!!برعکس هواپیمایی های دیگه که میگردن جوونترین و خوشگلترین ادما رو مهموندار کنن اینجا بر عکسه. اینجا بر اساس تجربه و امتیازه. خوب طبیعیه که هر چی تجربه و امتیازشون بره بالا سنشونم بالاتر میره!!خلاصه چشمتون روز بد نبینه!آدم اصلا" رغبت نمیکرد چیزی بخواد ازشون!( هی به این رییس بزرگ گفتم من با ایران ایر نمیاما!). از مرز که خارج شدیم احساس کردم تو لس انجلس هستم!رییس بزرگ از اول گرفت خوابید و منم مدام داشتم بیرون رو نگاه میکردم. اول یه خانومی میگفت که اجازه بدید پسر من کنار پنجره بشینه. منم با بدجنسی هرچه تمام تر گفتم نه! جاتون خالی فیلم دختر ایرونی رو نشون میداد!توفیق اجباری تماشا کردم دوباره. ساعت 11:30 به وقت پاریس که میشد 13 به وقت تهران رسیدیم به فرودگاه " اورلی" شهر پاریس.تقریبا" جنوب شرقی پاریس.ما فکر میکردیم فرودگاه " شارل دوگل" میشینه هواپیما. آخه اونجا نزدیک نمایشگاه بود و خیلی مسرور میشدیم اگه اونجا میشست هواپیما!شارل دوگل شمال پاریسه. بعد اعلام کردن که پروازای ایران ایر و ترکیش و چند تا کشور فکسنی دیگه تو فرودگاه اورلی انجام میشه و بقیه پروازای دیگه تو فرودگاه شارل دوگل که دومین فرودگاه بزرگ جهانه.

۱۳۸۳/۰۸/۱۱

میگم این که آدم این همه دوست داشته باشه ولی محض رضای خدا یه دوست دندون پزشک نداشته باشه خیلی بده. من صبح ها که از خواب بیدار میشم میبینم دهنم خونیه. از لثه هام خون میاد. مخصوصا" وقتی مسواک میزنم. میگم نکنه یه وقت سرطان لثه یا چیزی تو همین مایه ها باشه؟!

۱۳۸۳/۰۸/۰۹

15 روز از ماه رمضون گذشت و هیچی تغییر نکردم. خیلی حیفه که تو این ماه جسممون فقط گرسنگی بکشه.روحمون هرچی خواست مثل قبلا" بخوره. کاش لااقل چیزای خوب این ماه رو میخورد. لعنتی افسارش از دستم در رفته . هرجا برسه هرچی ببینه میخوره. البته من 7 روزشو نبودم!!!( اگه اینو هم نگم که دیگه هیچی!). دعا کنید از بقیه این ماه بتونیم همه مون استفاده کنیم. خیلی بده ماه رمضون تموم بشه و روز بعد از ماه رمضون ببینی که هیچی به هیچی. هیچ تغییری نکردی و روز از نو روزی از نو. ای روح سر کش با توام!
*
آقا یه تصمیم خوب گرفتم. اینکه خدا سرمای زمستونو بذاره تو تابستون که خنک بشه تابستونا و دیگه کسی گرمش نشه!به جاش گرمای تابستونو بذاره تو زمستون که ملت یخ نکنن!خدایی عجب تصمیمی!دیگه عوضش کسی از سرما و گرما اذیت نمیشه!

۱۳۸۳/۰۸/۰۵

خوب به سلامتی تعدادمون 15 نفر شد. حالا به هرکدوم از دوستان 2 جزء میرسه. یه جزء از اول و یکی از آخر.فقط یه خواهش. اگه قبلا" این جزء رو خوندید بازم بخونید و یا اگه نخوندید به حساب تلاوت روزانتون نذارید. اگه برا خودتونم دارید قرانو ختم می کنید حساب اونو جدا کنید. یه ربع که بیشتر طول نمیکشه.
1- خودم : جزء 1 و 30 .......2- حمید: جزء 2 و 29
3- امیر حسین: جزء 3و 28 ...... 4- سایه: جزء 4و27
5- سارا: جزء 5و26 ........6- سوسن: جزء 6 و 25
7- سارا : جزء 7 و 24 ..........8- سینا: جزء 8 و 23
9- لیلا: جزء 9 و 22 ..........10- لیمو: جزء 10 و 21
11- علیرضا: جزء 11 و20 .........12- اکسیژن: جزء 12 و 19
13- حامد: جزء 13 و 18 .............14- طه: جزء 14 و 17
15- محمود: جزء 15و 16 ( ای خر شانس!!)

خوب از امروز فرصت داریم تا یکشنبه 23 رمضان. فکر کنم زمان کافی داشته باشیم. فقط هر کسی که میخونه یادش باشه برا بقیه هم دعا کنه.

۱۳۸۳/۰۸/۰۲

سلام. دیشب از مسافرت برگشتم. خیلی دلم هوای اینجارو کرده بود. هرکاری کردم نتونستم از اونجا وصل بشم. یه کافی نت تو نمایشگاه بود که غلغله بود و تو صف وامیسادن برا اینکه فقط میلاشونو چک کنن. فونت فارسی هم که نداشت. این شد که قدم زدن تو شانزلیزه و برج ایفل نوردی رو به اینترنت بازی و صف ایستادن ترجیح دادم!جاتون خالی. ولی خدایی هیچ جا ایران نمیشه. چه از لحاظ ارزونی و چه به لحاظ امنیت اجتماعی. اونجا باید مواظب باشی از 6 عصر به بعد چیزی دستت نباشه که به زور چاقو ازت میگیرن. اونجا پولای من و رییس بزرگ رو دزدین!برا همین منم سوغاتی نیاوردم!شرمنده.خوب میدونی چه تصمیمی گرفتم؟ این که یه یه چند نفری بشیم و تقسیم کنیم که تو این هفته یا هفته آینده هر کی یکی دو تا جزء قران بخونه که دسته جمعی یه ختم قران داشته باشیم.حالا دوستانی که حوصله و تمایل دارید بگید تا ببینم چند نفر میشیم اصلا". خوب خاطرات سفر باشه برا یه وقت دیگه ایشالا. خوب شما که خوبید ایشالا؟!!

۱۳۸۳/۰۷/۲۰

میدونی این خیلی بده که درست قبل از سفرت بفهمی که مسافری. یعنی درست دقیقه نود.اونم همچین سفری. هیچ کاری نکردی. حتی لباسات هم آماده نیست. وای به وسایل دیگه. منم از اوناش هستم که وسط راه دونه دونه یادم میفته ای کاش فلان چیز رو برداشته بودم و اینا.یه مسافرت 10 روزه کاری اونم با رییس بزرگ. کاش لیلا هم میومد. کاش تو ماه رمضون نبود. کاش زمانش کمتر بود، کاش جور نمیشد، کاش یه موقع بهتری بود و هزار تا کاش دیگه. تمام کارای اینجام همینجور مونده. از استرس دارم میمیرم. اونوقت رییس بزرگ زنگ زده که آره به خانومت بگو وسایلتو جمع کنه که باید بریم. خلاصه این مدت که نیستم مخصوصا" تو ماه رمضون خیلی برام دعا کنید. اگه اونجا دسترسی به کامپیوتر داشتم سعی میکنم چند خطی بنویسم وگرنه که تا شنبه آینده خداحافظ.

۱۳۸۳/۰۷/۱۸

همش تقصیر لیلاس که میگه فریاد کشیدن زیر نور ماه خوبه. الان چند شبه که همسایه ها دارن صدای گوش خراش منو تحمل میکنن. شب موقع خواب هوس میکنم پنجره رو باز کنم و از طبقه چهارم یه نیمه فریادی میکشم و فرار کنم! دیشب هم جاتون خالی تو بیابون دو تا از فریادهایی کشیدم که گلوم داشت پاره میشد. خدا آخرو عاقبتمونو به خیر کنه!میترسم آخرش به جرم همسایه آزاری روونه زندان بشم. ولی امتحان کنید خیلی میچسبه.
*
ماه رمضونم اومدا. چرا امسال اون حس و حال همیشگی نیست؟ من عوض شده ام آیا؟!
*
چرا تو این همه خوبی ، بیا کمی بد باش

۱۳۸۳/۰۷/۱۵

برام نوشته:" یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم". عجیب تو دهنم افتاده.
*
بهم گفت قرآن میخونی؟ گفتم آره خوب. گفت تاحالا بهش شک کردی؟ گفتم به چی شک کنم؟ میگه من زیاد شک میکنم. میگه از همین شک کردنا به یقین رسیدم. میگه خیلی جاها معلومه که کلام خدا نیست! میگم کجاها مثلا"؟ میگه سوره نساء!!میگم پس دیگه کلامی که مطمئنی کلام خدا نیست هیچ اعتباری بهش نیست. میگم به روایات اعتقاد داری؟! میگه من اصلا" امامت رو قبول ندارم!
*
خیلی بده که انقدر سرت شلوغ باشه به کار که روزهای به یاد موندنی زندگیت فراموش بشه. اولین سلام، اولین دیدار، سالگرد ازدواج، تولد و کلی روزای قشنگ دیگه.دیروز سالگرد اولین آشنایی بود. چه زود گذشت. خدایی داریم پیر میشیم.

۱۳۸۳/۰۷/۱۳

بعضی کارا خیلی استرس داره. خدایی باید جزء مشاغل پر خطر حساب بشه. یه اشتباه کوچیک میتونه به قیمت از دست رفتن کل سرمایه خودت یا کسی که براش کار میکنی بشه.این دو روزه احساس کردم کلی موهام داره سفید میشه. کم حوصلگی، عصبی، معده درد وکلی درد و مرض دیگه از عوارضشه. باید خودمو بازنشسته پیش از موعد کنم!دعا کنید بخیر بگذره. خدایی بد گندی زدم!

۱۳۸۳/۰۷/۱۲

به سلامتی دوستان لطف کردن و از یه جای جدید سر در آوردن!امیدوارم این دفعه دیگه پیر بشن به پای این صفحه!بانو خانوم و آقای متولد ماه دی تبریک میگم!

۱۳۸۳/۰۷/۰۸

میدونی صبحی به این نتیجه رسیدم که همون بهتر که نمازمو از حفظ میخونم و اصلا" نمیفهمم چی دارم میگم و با کی دارم حرف میزنم. وگرنه وقتی به جمله " ایاک نعبد و ایاک نستعین" میرسیدم باید آب میشدم و میرفتم تو زمین.امروز صبح موقع نماز صبح یهو به این نتیجه رسیدم.
*
یه برنامه میخوام ( به هر زبونی) که یه جمله رو که بهش میدیم تبدیل کنه به حروف ابجد و عدد مربوطه رو بگه. حالا جمله یا کلمه یا هر چی. مثلا" وقتی علی رو وارد میکنیم عدد 110 رو اعلام کنه. چیه؟چرا اینجوری نیگام میکنید؟خوب لیلا درسته که مهندس نرم افزاره ولی خوب متاسفانه کامپیوتر خونه ویندوزش انگلیسیه و هر کاری کردیم نشد تو محیط ویژوال سی فارسی نوشت. این برنامه هم که فارسیه. من خودم با پاسکال یه زمان بلد بودم که متاسفانه فراموش کردم الان! لطفا" اگه میتونید بهم میل بزنید تا بگم چجوری باید باشه. آخه یکی دو تا تبصره داره. در ضمن برا یه کار معنوی هم میخوام که کلی ثواب داره.سریع هم میخوام!یه چیزی تو مایه های امروز فردا!با تشکر!

۱۳۸۳/۰۷/۰۶

یادتونه گفته بودم دنبال چند تا خانوم میگردیم که تو نمایشگاه فرانسه کمکمون کنن؟خوب شکر خدا مشکل بر طرف شد!دیروز بعد از 3 ساعت ایستادن تو صف سفارت بهمون اعلام کردن که بهتون ویزا نمیدیم!یعنی به همه ایرانیایی که برا نمایشگاه تقاضای ویزا داده بودن گفتن که ویزا نمیدیم. بعد بهم گفت میخوای تقاضای بررسی مجدد بدی؟گفتم نوچ!!گفت معمولا" تو بررسی مجدد تغییر نظر میدن. گفتم نمیخوام!با سربلندی اومدم بیرون!فکر کنم اونجا رو عکسامون ریش چسبوندن ببینن کدوممون شبیه بن لادن میشیم دیدن همه خود بن لادنن!ولی فکر کنم مسائل هسته ای هم بی تقصیر نبوده!به جهنم که ندادن. کی اصلا" میخواست بره اونجا؟!تحفه س؟!اونم تازه بدون لیلا که اصلا" صفا نداشت!( ولی خدایی اگه می دادن خوب بودا!).
*
اگه ماشینتون معاینه فنی نداره از خط وسط یا سبقت حرکت کنید که بتونید از دست پلیسای نامرد فرار کنید!ظاهرا" بی کار شدن گیر دادن به معاینه فنی!بابا چقدر با " وجعلنا" خوندن از دستشون در برم؟از رو نمیرن.

۱۳۸۳/۰۷/۰۵

اینو ببینید. لطفا" همه شو بخونید. اگه نتونستید بخونید برید تو سایت 40 چراغ این هفته و قسمت روزی روزگاری رو بخونید. 7 نامه به 7 برادر!!

۱۳۸۳/۰۷/۰۱

عصرای پاییزی، تاریک شدن سریع هوا، بوی نم، بوی بارون، بوی خاک بارون خورده، صدای خش خش برگای زیر پا، همهمه بچه مدرسه ایا وقتی تعطیل میشن، صدای بارونی که به شیشه میخوره و از پشتش همه چی تیره و محوه، کارتونای قدیمی تلویزیون مثل سند باد و بل و سباستین و کارتونایی که مثل امروز انقدر فضایی و تخیلی نبودن، انار دون کرده تو یخچال ، هوایی که نمیدونی سرده یا گرم. ، پیاده روی مدرسه تا خونه، صحبتای یک ساعته تلفنی با کسی که نیم ساعت قبلش با هم سر یه کلاس بودی و ...همه و همه یعنی اینکه پاییز اومده. پاییزتون مبارک.
*
مهدی دیشب میگفت سال گذشته که لبنان بوده جشن عروسی دختر یکی از این حاجی بازاریای خیلی مذهبی ( البته در ظاهر!)تهرونی بوده. داماد هم خیلی پولدار و معروف. داشت تعریف میکرد که کل هواپیما همه مهمونای عروس و داماد بودن. 4 شب هم تو بهترین هتلای بیروت همه مهمون پدر عروس بودن. خلاصه دیگه حساب کن ببین چه هزینه ای صرف این عروسی شده بوده. میگفت پدر عروس گفته که هتلا و باغای تهرون دیگه خیلی تکراری و بی کلاس شدن!اینه که اومدیم یه جشن به یاد ماندنی اینجا برگزار کنیم. میگفت داماد رو چند روز پیش دیدم. گفته 6 ماه پیش با توافق هم از هم جدا شدیم!یعنی فقط 7-6 ماه با هم زندگی کردن. عجب!

۱۳۸۳/۰۶/۲۸

میدونی که عاشق قیصر امین پورم.شعراش بدجوری به دلم میشینه. اون شعر " میخواهمت چنان که شب خسته خواب را...میجویمت چنان که لب تشنه آب را.." رو هیچ وقت فراموش نمیکنم که چه کار با من کرد اون شب کذایی. همین حس رو نسبت به صدای عبدالجبار کاکایی دارم. هم قیافه فوق العاده دلنشینی داره هم صدای محشری. یادته یه بار گفته بودم که وقتی که شعر میخونه انگار خداس که داره از حنجره این بشر حرف میزنه. حالا وقتی که شعر قیصرو با صدای کاکایی میشنوی دیگه ببین چقدر زندگی قشنگ میشه!
*
دیدی گاهی آدم نیاز داره که یکی مدام به یه چیزی تشویقش کنه و بهش انرژی بده یا حتی نصیحتش کنه. دیدی یه حرف چقدر میتونه رو ادم تاثیر بذاره . ولی اگه این نصیحت و انرژی و تشویق از یه حدی زیادتر بشه و جنبه تکرار به خودش بگیره دیگه نه تنها اون خاصیت خودشو از دست میده که حتی نتیجه عکس میده. بعضیا پیش خودشون فکر میکنن حالا که یه حرف میتونه انقدر تاثیر لحظه ای بذاره پس اگه دائمی باشه دیگه ببین چی میشه در صورتی که کاملا" برعکسه.
*
این آخری رو اگه نگم خفه میشم. اگه این 7-26 بچه ای که تو پاکدشت ورامین کشته شدن و آخر هم قاتل رو خود مردم دستگیرش کردن اگه یکیش تو شمال شهر تهرون اتفاق میفتاد بازم نیروی انتظامی برخوردش همین بود؟ اصلا" جون مردم ارزش داره؟آره ارزش که داره . باید زنده باشن که تو راهپیمایی 22 بهمن و روز قدس و هزار برنامه دیگه شرکت کنن! خیلی عصبانیم. خیلی. خودتو بذار جای خونواده یکی از این بچه ها. اونوقت پلیس 110 کشور وظیفه ش این میشه که یه شب تمام تلفناشو میذاره در اختیار برنامه مهتاب که بینندگان زنگ بزنن بگن این تصویر ازکیه. که خدای نکرده پشت خط اشغالی برنامه گیر نکنن. اگه هرجای دیگه دنیا بود رییس پلیس اولین کاری که میکرد استعفا بود. اونوقت اینجا....

۱۳۸۳/۰۶/۲۱

ببينم اصلا" خداييش توام انقدر دلت برا من تنگ شده؟ اصلا" بود و نبودم برات مهمه؟معلومه كه هست. چه حرفا ميزنما. اگه نبود كه دل من انقدر الان هواتو نميكرد. مگه نميگن دل به دل راه داره؟اگه راست بگن پس حتما" دل توام برا من تنگ شده!ببين وقتي ميگم هواتو كردم لاف نميزنما. امروز خودت ديدي كه چقدر تو حس و حالت بودم. يادته از اون بالا وفتي بار اول نگات كردم يهو دلم لرزيد؟يادته بهت گفتم چه حس قشنگي بهم دست داد اون لحظه.يادته اون روز از كوچه كه اومدم بيرون و يهو نگام افتاد بهت يهو دلم لرزيد. پاهام شل شد.بهت كه گفتم. نميدونستم بايد بيام بطرفت يا بايد برگردم همونجايي كه بودم.ولي اومدم. همش خدا خدا ميكردم كه اين بارم بتونم از با تو بودن لذت ببرم.و خدا روشكر با دلم حسابي راه اومدي.همين كه الان دلم اميدواره يعني اينكه با دلم راه اومدي.خوشحالم كه نگاه به من نكردي كه چقدر در حقت بيمعرفتي كردم. نگاه به دل خودت كردي كه مثل هميشه مهربون بود. حتي با مني كه .....راستي يادته چقدر از دوستام برات گفتم؟دوستايي كه بيشترشونو حتي يه بارم نديدم و نميشناسنم. يادته اسم تك تكشونو بردم و حتي اسم وبلاگاشونم بردم . يادته بهت گفتم كه بيا وبلاگاشونو بخون. يادته گفتم كه اگه دوس نداري براشون كامنت نده . ميتوني تو مسنجراشون براشون پي ام بدي و با خودشون مستقيما" چت كني. يادته انقدر با هم حال ميكرديم كه هر چي ليلا اين چند روزه گفت بيا بريم بازار و خريد قبول نكردم. گفتم بذار من يه جور ديگه حال كنم. مگه چند بار ميتونم ببينمت؟راستي مشكل اون بنده خدا هم تو فرودگاه ديشب حل شد. ممنون از اينكه اين بارم رومو زمين نزدي. يادته بهت گفتم چند تا از دوستامم دلشون ميخواد بيان پيشت. منتظرم كه به زودي بيان بگن كه داريم ميريم مشهد. داشتم ميگفتم كه چقدر دلم برات تنگ شده. راستي بهت تبريك ميگم. امشب اولين شب سلطنت و امامتته. كاش اونجا بودم و از نزديك بهت ميگفتم.خوب از حالا بهم بگو كي دوباره بناس برام دعوتنامه بفرستي؟!

۱۳۸۳/۰۶/۱۷

اگه خدا بخواد فردا این موقع تو حرم امام رضاییم. اگه هواپیما تصادف نکنه و هواپیما ربایی نشه و هزار اما و اگر دیگه. ایشالا سعی میکنم اول به یاد بقیه باشم بعد خودم. به یاد خیلیا خواهم بود( ایشالا).دعا کنید که توفیق داشته باشم و بتونم. من اونجا به یادتونم شما هم اینجا برام دعا کنید. میدونی چقدر هوس کرده بودم؟ انقدر که خودش فهمید و با این وضع خرابم بازم دعوتم کرد.

۱۳۸۳/۰۶/۱۰

کسی که سرعت غیر مجاز داشته باشه و جلوی چشم پلیس بین خطوط حرکت کنه و مرتب هم لاینشو عوض کنه و وقتی دو تا پلیس جلوشو میگیرن از دستشون فرار کنه، به نظر شما جریمه ش چقدره؟!این چندمین باریه که این اتفاق میفته برام. فکر کنم وقتی بخوام ماشینو بفروشم کل پولشو باید بابت خلافی بدم!بابا صبح اول صبحی این پلیسا خواب ندارن؟!

۱۳۸۳/۰۶/۰۳

لعنت به این شانس. از ساعت 12 شب تا 6:45 دقیقه صبح خوابای مزخرف ببینی. بعد یهو نمیدونم چطور بشه که از 6:45 تا 7 یه خواب توپ توپ ببینی. از اینا که نمیخوای هیچ وقت از خواب بیدار بشی. از اونا که ...نه گفتنی نیست اصلا". بعد ساعت 7 این ساعت لعنتی از خواب بیدارت میکنه. میخوای دو دستی بکوبی تو مخ خودت!بعد ساعتو خفه میکنی و میخوابی که بقیه خواب رو ببینی! به جاش خواب میبینی که تصادف کردی!!حالا مگه از خواب بیدار میشی!
*
اینو ببینید اول!حکایت ورزشکارای ما تو المپیکه!بهتر نبود اینا تو پارا المپیک( المپیک معلولین!) شرکت میکردن؟!یکی زانوی چپش صدمه دیده!یکی بازوی راستش! یکی کف دستش پاره شده! یکی کتفش شکسته!یکی بیماری روده ای گرفته. یکی ...خلاصه یه مشت علیل با این همه هزینه پاشدن رفتن که چی کار کنن اونجا؟!اگه رضا زاده رو نداشتیم که دیگه باید در ورزشو گل میگرفتن!
*
دلم یه CD میخواد از بدیع زاده . از اونا که حس و حال پاییز و قدم زدن رو برگا و خش خش زیر پات بهت دست میده . با یه نم بارون و بوی خاک بارون خورده. دلم نمیخواد از بیرون بخرم. میخوام یکی گلچین کرده باشه و یه چیز توپی تهیه کرده باشه. میخوام لطفا"!!( بچه پر رو!).

۱۳۸۳/۰۶/۰۱

دیشب رفتیم مهمان مامان. نمیدونم چرا با اینکه شنیده بودم جریان فیلمو ولی انتظار دیدن همچین فیلمی رو نداشتم. اونم از مهرجویی. به شهاب میگفتم که مهرجویی که پری رو ساخته ساختن همچین فیلمی ازش بعیده. میدونی از فیلمایی که انقدر زار میخوان پیام به بیننده منتقل کنن خوشم نمیاد. فیلم باید تاثیر بذاره رو آدم که وقتی از در سینما بیرون اومدی فقط دلت بخواد فکر کنی به فیلم. حسی که تموم کارای حاتمی کیا برام داشته. هنوز که هنوزه هیچکی برام مجید مجیدی و حاتمی کیا نمیشه. راستی خیلی وقته از مجید مجیدی خبری نیست.
*
تو رادیو محترم! پیام داشت میگفت دولت سوریه به هر جوونی که بخواد ازدواج کنه 6 هزار دلار کمک میکنه. یعنی یه زوج میشن 12 هزار دلار. یاد بانکای خودمون افتادم که برا هر زوج 400 هزار تومن وام میدن و تازه برا گرفتن همین وام تمامی امواتتو جلو چشمت حاضر میکنن!
*
الان رفتم از سوپر بغل شرکت پنیر بخرم . کنار سوپری روی دیوار یه کاغذ نوشته بود که یک شرکت در غرب تهران جهت همکاری به یک خانم زیبا نیاز دارد!!!!. یه شماره تلفنم زده بود. شماره رو یاد داشت کردم. از صبح هرچی زنگ میزنم اشغاله. میگما بعضیا خیلی باحالن. ما دیده بودیم خانم خوش صدا یا شیک پوش یا خوش برخورد دیگه ندیده بودیم خانم زیبا!!!احتمالا" روزنامه ها چاپ نکرده بودن ایشون از غرب تهرون آگهی هاشونو اومدن اینجا زدن!

۱۳۸۳/۰۵/۲۸

دیشب که رفتم خونه مادر زن جان دنبال لیلا ، بهم گفت که میخوایم بریم امامزاده صالح.منم با اینکه خسته بودم و غرغر کردم ولی رفتیم. اولین باری بود که میرفتم. جای باصفاییه. نماز جماعت تو محیط باز و بعدم دعای توسل و بعدم شام. البته ما برا دعا و شام نموندیم دیگه. لیلا گفت میگن کسی که بار اول بره حاجت میده و اینا. بعد من فوری گفتم خوب حاجت من اینه که پولدار شم !!( مثه بچه ها که تا بهشون میگی چی کاره میخوای بشی فوری میگن دکتر یا خلبان!)خودم هم خنده م گرفت. لیلا میگفت روزی حلال و سلامتی و عاقبت بخیری واجبتره! راست میگه؟بابا پول خدایی خوب چیزیه ها!یادته یه بار گفتم من آدم قانعیم؟الان میگم اصلا" هم قانع نیستم!البته نه به هر قیمتی. فقط پول حلال لطفا"!
*
اگه تاحالا لذت خوردن یه قرمه سبزیه خیلی خوشمزه رو زیر نور شمع ( به علت بی برقی!) تجربه نکردید بدونید که یه لذت خیلی بزرگو از خودتون دریغ کردید.( بگذریم که اول خوردن ما برقا رفت و درست موقع جمع کردن بشقابا برق اومد و منم کلی غرغر کردم !). لطفا" یه شمع اینورتون بذارید و یه شمع هم اونورتون که یه وقت موقع خوردن کلاه سرتون نره!

۱۳۸۳/۰۵/۲۶

تو مهر ماه یه نمایشگاه مواد غذایی تو فرانسه هست که بزرگترین نمایشگاه تو نوع خودشه.ما هم شرکت کردیم. تصمیم گرفتیم که از چند تا دختر خانم ایرانی مقیم پاریس برا پخش محصولات و نمونه و اشانتیون و اینا استفاده ابزاری کنیم!میخوایم لباس محلی یا لباس قاجاری تنشون کنیم و اینا دیگه!حالا به دستور رییس بزرگ از صبح تا شب نو چت روما باید بگردم دخترای مقیم پاریس پیدا کنم که حاضر به همکاری باشن! همین یه کارمون مونده بود بخدا!دو روزه میگردم اما دریغ از یه نفر. کلی هم متلک شنیدم. یکی میگه میدونیم بابا بچه فرانسه ای!یکی میگه دنبال زن میگردی که ببرتت فرانسه!یکی میگه دست مارو هم بگیر!خلاصه که هیچی.

۱۳۸۳/۰۵/۲۴

نمیدونم چی رو پیشونی ما نوشتن که هیچ گل فروش یا گدایی سر چهار راه نمیاد سراغ ماشین ما!حالا من هیچی، لیلا طفلک گناه داره!کم کم دارم عقده ای میشم! حتی گداها هم نمیان. دیدم که گل فروشا حتی سراغ جوون مجرد راننده وانت هم میرن ولی نمیان سمت ماشین من. سراغ پیکان مسافرکش مدل 42 هم میرنا ولی سراغ ما نمیان!البته فکر کنم میبینن ماشین انقدر کثیفه میگن این اگه پول داشت ماشینشو میبرد کارواش!ولی بابا ما هم دل داریم!سراغ پیرمرد پیرزنا هم میرن ولی ما دو تا جوون رعنا رو که میبینن راهشونو کج میکنن!امروزو فرداس که دست به یقه بشم باهاشونا!

۱۳۸۳/۰۵/۲۱

اینی که دارم میگم برا دل خودمه. از صبح خیلی زورم گرفته. میگم که خالی بشم. شما به دل نگیرید. مدیر کل نمیدونم چی چیه جهاد کشاورزی صبح زنگ زده راجع به فعالیتمون میپرسید. میدونست که عمده فعالیتمون صادرات خرما ست. میخواست برا فصل جدید برداشت خرما مثلا" خیر سرش آمار بگیره. آخه اینا میخوان از باغدار حمایت کنن. میان اول فصل خرماهایی رو که قابلیت صدور و مصرف در داخل یا خارج داره رو جدا میکنن. یعنی مثلا" از 900 هزار تن خرمایی که در سال برداشت میشه حدود 150 هزار تنش مضافتی و رطبه که هیچی یه سری هم خرماهای دیگه س که قابلیت صادر شدن داره. بقیه شو دولت میاد از باغدار میخره. مثلا" میاد کیلویی 200 تومن میخره. بعد میاد اینا رو که از باغدار خریده انبار میکنه و بعدم مزایده میذاره مثلا" کیلویی 80 تومن میفروشه. تفاوت 200 تومن تا 80 تومن سوبسیدیه که دولت میده تا از باغدار حمایت بشه. کاری ندارم که این وسط چقدر کارخونه های بسته بندی خرما ورشکست شدن و چقدر محصول خرمای ایران کیفیتشو از دست داده. چون باغدار میگه هرچی باشه دولت میخره 200 تومن. اینه که اونم دلش نمیسوزه و اصلا" رسیدگی نمیکنه و هرچی آشغاله میفروشه به دولت. کافیه فقط برید به انبارای دپوی خرما سر بزنید ببینید دولت پولشو پای چه آشغالایی میده. حالا کاری ندارم. زنگ زده داره میگه مثلا" چقدر شما در سال صادرات دارید. میگم فلان قدر. بعد داشت جمع بندی میکرد مثلا" میگفت مصرف سرانه خرما در داخل رو 9 کیلوگرم در نظر میگیریم ما!من شاخم درومد. گفتم آقای دکتر یعنی به طور متوسط هر ایرانی در سال 9 کیلو خرما میخوره؟ میگه آره!میگم مثلا" خانواده شما اگه 4 نفر باشید در سال 36 کیلو خرما می خورید؟!به خدا اگه ما در سال 1 کیلو بیشتر بخوریم! من و لیلا دوتایی اگه یک کیلو بخوریم!بعد این اقا میخواد بودجه 18 میلیاردی که برا این کار تعیین شده رو بوسیله همین آمارگیری بین باغدارا تقسیم کنه. میبینی چجور آمار میگیره دکتر رییس فلان قسمت مملکت؟ بهش میگم شما به جای اینکه پولو اینجوری بدید به باغدار که آشغال تحویلتون بده نصف این پولو بدید به کارخونه هایی که بواسطه همین سیاستتون ورشکست شدن. بقیه شو هم به این صورت به باغدار بدید که تو باغ خرمای ضایعات و درجه 1و 2و3 رو جداکنه. هرکدومو به نرخ واقعی خودش بخرید که باغدارم تشویق بشه که محصول خوب تولید کنه و به باغش برسه. بهم میگه شما نمیخواید تو کار ما دخالت کنید!ما کارمونو خوب بلدیم! تو دلم گفتم از وضع آمارگیریتون مشخصه.

۱۳۸۳/۰۵/۱۷

بغل بغل گل یاس تقدیم مادر مهربونم. دسته دسته گل رز سرخ سرخ تقدیم همسر عزیزم.
با یه دنیا عشق، این روز رو به همه مادرا و اونایی که مادر نیستن ولی همون عشق مادری تو وجودشونه تبریک میگم. بیایید دعا کنیم که همیشه دعای مادر پشت سرمون باشه. راستی.... یادمون باشه که بوسیدن دست مادر نعمتیه که خدا نصیب هر کسی نمیکنه. از همینجا دست مامانمو میبوسم . کاش دیروز صبر میکردن این بدجنسا که منم موقع کادو دادن باشم و بتونم دست مامانمو ببوسم. نامردا!
*
ای تو تنها خوب دنیا....بی تو من تنهاترینم.....

۱۳۸۳/۰۵/۱۲

آدم دوستاشو واقعا" تو شرایط سخت میتونه بشناسه. تاحالا خوب اینو خیلی شنیده بودم ولی موقعیتش پیش نیومده بود. تو مواقع شادی و خوشی که همه پیشت هستن ولی وقتی یه ناراحتی یا مشکلی برات پیش میاد میبینی که خیلی خبری نیست. حداقل از اونایی که ادعای دوستی و رفاقت میکردن. البته شخص خاص یا مورد خاصی مد نظرم نیست. کلی میگم. ولی میدونی چی برات خیلی شیرینه؟این که از کسی که اصلا" توقعی نداشتی میبینی هر روز بهت زنگ میزنه و احوالپرسی میکنه و واقعا" هم از رو خلوص بهت زنگ میزنه. همین برات کافیه. فقط شرمندگیش برات میمونه که چرا تابحال یه جور دیگه فکر میکردی راجع بهش. خوبیش اینه که نه من و نه لیلا اصلا" آدمای متوقعی نیستیم. خودمو نمیدونم ولی لیلا واقعا" اینجوری نیست. روح بزرگی داره( بعدا" باهات حساب میکنم لیلا!!).
*
امروز به عبارتی میشه 47 روز بعد از سالگرد ازدواجمون! هر روز آمارشو داریم و به هم یاد اوری می کنیم. چه زود داره میگذره.
*
من نمیفهمم این چه وضعشه. بالاخره روز مادره یا زن؟!بابا مرد بیچاره چه گناهی کرده که برا سه نفر( مادر، زن،مادر زن) باید کادو بخره اونوقت روز پدرم برا دونفر باید بخره. پس خودش چی؟!راستی چی بخرم خوبه؟بخدا نمیدونم. بابا همین دیروز بود انگار. چه زود دوباره روز مادر و زن و مادر زن شد!!

۱۳۸۳/۰۵/۱۰

امروز دومین روزیه که از سالگرد وبلاگم میگذره. یعنی امروز 367 روزیه که دارم مینویسم. هرچی فکر کردم دیدم نوشتنم نمیاد. به قول کی بود می گفت : هوای حوصله ابریست.....خلاصه ابری بود دیگه! بگذریم.
*
دیدی یه سری خاطرات تو ذهن آدم هست که وقتی یادآوری میکنی برا خودت یه حس خاصی بهت دست میده.گاهی به شدت خجالت میکشی . مثل سوتیایی که دادی.گاهی آدم از یاداوریشم خجالت میکشه. یادمه سالگرد مادربزرگم بود.چند تا از دبیرا و دوستام اومده بودن. معلم زبانم موقع رفتن اومد جلو تسلیت بگه منم نمیدونم تو چه عالمی بودم ، در جوابش گفتم ایشالا تو مجالس غمتون خدمتتون برسم!!یه نگاهی کرد و رفت. من هنوزم که هنوزه از یاداوریش یه جوری میشم. بقیه شو دیگه نمیگم که از این شاه کارا زیاد داشتم. یه سری خاطرات هم ناخوداگاه خنده میشونه رو لبامون. مثلا" تو ماشین نشستی یهو میزنی زیر خنده. خوب بقیه حق دارن از خدا بخوان که شفات بده!کاش میشد همیشه وقتی خاطراتمونو یاداوری میکنیم خنده گوشه لبمون بیاد. حتی اگه بقیه برامون شفا از خدا بخوان!

۱۳۸۳/۰۵/۰۶

از جمعه تاحالا که لیلا دستش اینجوری شده اصلا" حوصله نوشتن ندارم. خودشم همینطور. میگه دیگه از گردش و اینترنت و وبلاگ نویسی و وبلاگ خونی بدش میاد( ولی وبلاگ منو میخونه ها!). البته کاملا" حق داره. دستش خیلی ناجور شده. بعضی جاهاش عمیقه. هر روز باید پانسمان کنه . دیروز رییس بزرگ می گفت یاد بگیر خودت پانسمان کنی. گفتم من اگه نگاه به سوختگی بکنم غش می کنم!جدی جدی غش میکنما!همونجور که خود لیلا پریشب که نگاش به زخمش افتاد از حال رفت!اینا رو گفتم که هم از قول لیلا هم از قول خودم بگم که براش خیلی دعا کنید که زودی دستش خوب بشه و مشکلی براش پیش نیاد. دعا میکنید؟

۱۳۸۳/۰۵/۰۳

یه حس خیلی بدی بهت دست میده وقتی میبینی تو باعث شدی یه گردش یه روزه به همسفریات تلخ بشه و از دل و دماغشون بیرون بیاد. یه حس خیلی بدی بهت دست میده وقتی میبینی تو باعث شدی لیلا از شب تا صبح از سوزش و درد به خودش بپیچه در حالی که میشد اینجوری نشه. یه حس خیلی بدی بهت دست میده وقتی میبینی این دومین باریه که اومدی لالون و هر دو دفعه در پایان سفر یه حادثه اتفاق میفته و حالت از هرچی گردشه به هم میخوره. اون بار زلزله این بارم سوختن دست لیلا. فقط خدارو شکر میکنم که آتیش به صورتش نخورد. دیروز با مینا خانم و آقا اسرافیل و حامد و طه و مصطفی و محمد رفتیم لالون. وقتی میخواستیم برگردیم چون هوا سرد شد رفتیم کنار آتیش نشستیم. برا اینکه همه ذغالها بگیره من شیشه الکل رو خالی کردم رو آتیش. همون موقع باد اومد و لیلا و مینا خانم لباساشون اتیش گرفت. مینا خانم چون لباساش پلاستیکی نبود فوری خاموش شد ولی مانتوی لیلا اتیش گرفت و همه دستش هم سوخت. انقدر پرتحمل بود لیلا که تا خود تهرون فقط درد میکشید و هیچی نمی گفت. خیلی دلم سوخت. کاش خودم اینجوری بودم. کاش دست خودم می سوخت. یه حس بدی دارم. یه حس خیلی بد. بچه ها ازتون معذرت میخوام که باعث شدم آخر سفر براتون تلخ بشه.  

۱۳۸۳/۰۴/۲۹

وقتی میدونی این راهی که داری میره غلطه، چرا دوباره خودتو توجیه می کنی که باز هم از همون راه بری؟ تو که خوب میدونی راه بن بسته. توکه یه بار امتحان کردی. تو که یه بار دیدی که سر از نا کجا آباد در میاری. نکن برادر من. نرو از این راه. سعی کن قانع باشی. سعی کن به داشته هات افتخار کنی. سعی کن از داشته هات که به نظر من بهترین هستن لذت ببری. سعی نکن پاتو از گلیمت درازتر کنی. نگو نمیشه. اگه بخوای می تونی . باید بخوای. مجبوری که بخوای.

۱۳۸۳/۰۴/۲۷

تو حیاط خونه مامان اینا یه گربه خیلی خیلی زشت با بچه ش زندگی می کرد. بچه ش از خودش زشت تر بود. خیلی بازیگوش بود بچه ش. وقتی مامانش میخوابید همش از سر و کول مامانش بالا میرفت. بابام هم خیلی بهشون میرسید. همیشه سر ظهر براشون غذا میبرد و ظرفشونو آب می کرد. این بار که رفتیم نگاه کردم دیدم زیر درخت نیستن. پرسیدم کجان؟گفت دو سه روز پیش بچهه که تازه از درخت بالارفتن یاد گرفته بود میره و گم میشه. مادره هم چند شب کارش این بوده که صداش میکرده و دنبالش میگشته ( بابام میگفت گریه میکرده!) . اخر سر مادره هم گم و گور میشه. دلمون خیلی براش سوخت. میبینی حیوونا هم عاطفه دارن و میفهمن. فکر کنم این ۶-۲۵ سری هست که یه گربه تو خونه ما از تولد تا بلوغ! به دست بابای من رشد پیدا میکنه! بچه گنجشک و جوجه مرغ و غاز و کبوتر هم به این لیست اضافه میشه!
*
بعضی وبلاگا هستن که ارزش اینو دارن که فقط ببینی چی نوشته. یعنی هیچ تمایلی نداری که بری آرشیوشو پی گیری کنی وخط فکری نویسنده شو دنبال کنی. اصلا" هم کنجکاو نیستی که ببینی کی هست و چی میگه. بعضی وبلاگا هم هستن که با وجودی که آرشیو ندارن تو وبلاگشون ولی انقدر برات جذابیت دارن که هرجوری شده پیدا میکنی آرشیوشونو و میشینی از اول میخونی. حتی کامنتاشو هم دونه دونه چک می کنی. از همون روز اول. و مدام هم میری سر میزنی ببینی نکنه نوشته باشه و پینگ نکرده. اون روزی که استعداد نوشتن و ذوق رو تقسیم میکردن، من آدرس رو اشتباهی رفته بودم و دیگه به من هیچی نرسید.

۱۳۸۳/۰۴/۲۴

بهم میگه آدم تو هر زمانی باید شاگردی بکنه.میگه وقتی فهمیدی که هنوز نیاز به یاد گرفتن داری اونوقته که نصف بیشتر راه رو رفتی. وقتی که احساس کردی با وجودی که خیلی چیزا رو میدونی و حتی تو رشته خودت استادی ولی هنوز چیز برا یاد گرفتن خیلی وجود داره اونوقت قدم تو مسیر کمال گذاشتی. مهم این احساس نیاز هست. مهم اینه که پا رو غرورت بذاری و هر جا فهمیدی چیزی رو نمیدونی شاگردی کسی رو بکنی که میدونه. وقتی به خودش نگاه میکنم میبینم که واقعا" خودش اینجوری رفتار میکنه. حتی اگه از یه بچه ۱۵ ساله باشه. از این روحیه ش خوشم میاد. یه شعر قدیمی هست که میگه:" آن کس که نداند ، و نداند که نداند . در جهل مرکب ابد الدهر بماند". ولی " آن کس که نداند ، و بداند که نداند. لنگان خرک خویش به مقصد برساند" .

۱۳۸۳/۰۴/۱۶

من آخرش از سردی و گرمی مزاج هیچی نفهمیدم. نمیدونم واقعا" مبنای علمی داره یا نه. میدونم که پزشکا اصلا" قبول ندارن. مامان من خیلی مهارت داره. همه چیزو ربط میده به سردی و گرمی. دلت که درد بگیره فوری بهت میگه چی خوردی؟بعد بهت میگه سردیه یا گرمی. بعد یا باید عرق نعنا بخوری یا بید!( من آخرشم نفهمیدم کدومش به چه دردی میخوره!). خاصیت تک تک مواد غذای رو هم میدونه که چی گرمه چی سرد!دیشب لیلا حالش خوب نبود. زنگ زدم به مامان. مامان میگه چی خورده؟ میگم سوپ شیر. فوری میگه جو و شیر هر دو سردن. برا همین دل درد و معده درد گرفته!بعدم میگه عرق نعنا بخوره خوب میشه. حالا مادر بزرگم که باحال تره. اون حتی آب و هوا رو هم میگه که کجا سردی میاره و کجا گرمی!!مامان من تموم مریضیا رو میگه ریشه ش همین سردی و گرمیه!و خودش هم بهش عمل میکنه و نتیجه هم میگیره!

۱۳۸۳/۰۴/۱۳

يه بنده خدايي كه من اصلاً ازش خوشم نمياد ولي گاهي مجبورم تحملش كنم امروز اومده بود شركت. خيلي عصباني بود. داشت با آب و تاب تعريف مي كرد كه دخترش كه تو شهرستان نور درس ميخونده رو نيرو انتظامي گرفته. پرسيدم چرا؟ گفت پنج شنبه شب دخترش به همراه ۵۰-۴۰ نفر ديگه تو يه پارتي بودن و همگي مست و لايعقل داشتن ميرقصيدن كه يهو نيرو انتظامي ميريزه و همه رو دستگير مي كنه. بهشون ميگه امشب مگه نميدونيد شب شهادت حضرت فاطمه س؟ يه دختر خانومي در مياد ميگه كه ايشون مربوط به اعرابن و ما فارسيم!خلاصه همه شون شب تو بازداشتگاه ميمونن. حالا به بقيه ماجرا كاري ندارم. عكس العمل اين پدر جالب بود. مي گفت دخترمو فرستادم اونجا كه راحت باشه و كسي بهش گير نده و يه آزادي معقولي رو داشته باشه. چرا بايد نيرو انتظامي دخالت كنه و نذاره اينا جووني كنن؟!گفت دخترمو ميفرستم دبي كه بره اونجا درس بخونه!ايرانيا لياقت ندارن كه از استعدادش استفاده كنن۱گفتم چي ميخونه؟گفت از اين رشته هاي مربوط به دريا ( دقيق نميدونست دختر با استعدادش چي ميخونه!!!).منم با نيشخند گفتم آره واقعاً بفرستش دبي. اينجا تلف ميشه! تحفه!

۱۳۸۳/۰۴/۰۹

برات اتفاق افتاده که یه حادثه ای رو قبل از اینکه اتفاق افتاده باشه ببینی. مثلا" برای اولین بار یه جایی بری ولی وقتی وارد شدی میبینی انگار قبلا" همین صحنه رو دیدی یا انگار قبلا" هم اینجا اومدی. برا من خیلی زیاد پیش میاد. حتی گاهی کوچکترین جزئیات یه صحنه یا جریان رو میبینم. نمیدونم این چه حالتیه. نمیدونم باید ترسید یا نه. یه بار از یه بزرگی پرسیدم علتشو . گفت روح ادم گاهی وقتا جلوتر از زمان حرکت میکنه. راستش چیز زیادی نفهمیدم. امروز یکی از این صحنه ها اتفاق افتاد. داشتم با یه نفر تلفنی حرف میزدم. دقیقا" مکالماتمونو من قبلا" به گوشم خورده بود. انگار یه فیلم رو دارم تکرار میکنم. خواب نیست ولی اگه خواب هم باشه پدیده ی خیلی عجیبیه.

۱۳۸۳/۰۴/۰۶

خوب بالاخره برگشتیم. جاتون خالی بسیار عالی بود. هم هوا هم بقیه چیزا. حالا لیلا سفرنامه شو خواهد نوشت. راستش وقتی وارد شدیم اولین چیزی که دنبالش بودم دریا بود. وقتی نگام به دریا افتاد انگار یه عزیزی رو بعد از سالها دیدم. یه دریای آروم و آبی. کاش میشد از اونجا کنار دریا بنویسم. نمیدونم چه رازی تو دل دریا هست که به آدم آرامش میده. چی از دریا میشه گرفت که وقتی دلت گرفته س هوای دریا می کنی. هر چی که بود یه دل سیر نگاهش کردم. تا مدتها انرژی ذخیره کردم. راستی چرا تو آب و هوای شمال انقدر آدم بی خیال همه چی میشه؟!

۱۳۸۳/۰۴/۰۱

الان فصل امتحاناس و دانشجویان محترم سخت در تب و تاب امتحان. بقیه امتحان دارن ولی بی انگیزگی برا نوشتن گریبانگیر من شده. با اینکه چشمه حرفام نخشکیده ولی نوشتنم نمیاد. دو سه روز میریم شمال و برمی گردیم ( ایشالا!)شاید دوباره نوشتنم اومد.

۱۳۸۳/۰۳/۳۰

خیلی بده که ساعات اولیه شروع هفته رو با بکسل کردن ماشین ( اونم کله سحر) شروع کنی و تازه مطمئن نباشی اینی که ماشینتو میخواد تعمیر کنه این کاره هست یا نه. و لحظه به لحظه بهت زنگ بزنه که فلان جای ماشینتم ایراد داره و باید عوض بشه و توام اصلا" سر در نمیاری که راست میگه یا نه. اینجوری انرژیت یهو تحلیل میره و پیش خودت میگی تا آخر هفته رو خدا بخیر کنه. مخصوصا" که یه مسافرتم در پیش داشته باشی. از همینجا با همین حال گرفته اعلام میکنم که ایتالیا الهی خدا لعنتت کنه که لیاقت این همه طرفداری رو نداری. امیدوارم اسپانیا لیاقت داشته باشه.

۱۳۸۳/۰۳/۲۹

ديروزليلا شروع كرد به نوشتن وبلاگ. بالاخره نوشت. بنا بود روز تولدم شروع كنه كه به دليل تنبلي مفرط !!موفق نشد. چون كار زياد داشتيم و بعدشم مهموني بازي و اينا ديگه فرصت نشد همون ديروز بگم. ليلا جان مباركه. فقط خدا كنه تنبلي نكنه و زود به زود بنويسه. چه شروعي بهتر از سالگرد ازدواج برا نوشتن؟!

۱۳۸۳/۰۳/۲۸

با اینکه امروز اولین سالگرد ازدواجمونه و منم از دیشب کلی حرف داشتم که بزنم ولی الان حرفم نمیاد. باشه برا یه وقت دیگه. فقط میگم لیلا جونم از همه چی ممنون.
پ.ن : ممنون از سینای بسیار عزیز با این هدیه خیلی قشنگش.

۱۳۸۳/۰۳/۲۶

با یه تاخیر دو- سه روزه از همه اونایی که بهم تبریک گفتن و کارت تبریک فرستادن ممنونم. ببخشید که دیر شد. دیشب تو یه جمع ۱۱-۱۰ نفری تولد بازی کردیم. کلی هدیه تولد گیرم اومد. حالا تصمیم گرفتیم با لیلا هر ماه یه تولد برا من بگیریم! دیشب شده بودم مثل بچه های ۴ ساله. شمع فوت میکردم و از این کارا. حیف که از این کلاه شیپوریا برام نخرید لیلا. اینم عکس کیک تولد. سارا خانم و مینا خانم و دوتا از پسر خاله ها و پسر داییم مهمونمون بودن که جاتون خالی خیلی خوش گذشت.
*
چشمم از این ایتالیا آب نمیخوره. این تیمی نیست که بتونه این دوره دووم بیاره. البته از گروه خودش که به عنوان سر گروه میاد ولی برا ادامه ش شک دارم. ایشالا آلمانم امشب میبازه . از هیچ تیمی به اندازه آلمان و انگلیس بدم نمیاد. مخصوصا" آلمان. کاش میشد ایتالیا و اسپانیا بیان فینال بعد ایتالیا اسپانیارو بزنه!
*
پس فردا هم اولین سالگرد ازدواجمونه. به خدا من بلد نیستم کادو بخرم. من همیشه فقط عطر خریدم. میخواستم براش کفش بخرم که در کمال نامردی دیروز خودش خرید!( یه هفته روش فکر کرده بودم) . بهش میگم بیا بریم بیرون هر چی دلت خواست بگو بخرم. میگه نه. میخوام سورپریز باشه!سورپریزم کجا بود!برا خانوما هدیه گرفتن کار خیلی سختیه که من یکی اصلا" بلد نیستم. یواشکی تقلب بهم برسونید لطفا"!

۱۳۸۳/۰۳/۲۵

وقتی میخوای با یه نفر بحث کنی از نظر منطقی اینجوریه که هر دو طرف دلایلشونو بیان میکنن و طرف مقابل با منطق و عقل خودش می سنجه که درسته یا نه. که منجر به قانع شدن یا نشدنش میشه. این خیلی حالت ایده آلیه. در حالت معمولی به خاطر خصلت ما آدما اینجوری نیست که طرف به این راحتیا قانع بشه. هرچند که دلایل منطقی باشه. دو حالت پیش میاد.یا یه سری مشترکاتی با طرف داری که باید از طریق اون مشترکات دلایلتو بیان کنی که خوب خیلی منطقیه. مثال میزنم. وقتی یه شیعه و سنی میخوان برا حقانیت خودشون بحث کنن نمیشه هر کی از منابع خودش دلیل بیاره. پس باید از اشتراکاتی که دارن مثل قران و احادیث پیامبر که مورد قبول دو طرفه دلیل بیارن.نمیشه شیعه مثلا حدیث امام صادق بگه سنی هم از ابو حنیفه. حالت دوم اینه که با طرف مقابلت هیچ وجه اشتراکی نداری . تو اینجور مواقع باید چی کار کرد؟ بر میگردیم به همون حالت ایده ال که هر دوطرف دلایلشونو میگن هر کدوم قویتر بود دلیلش ، طرف مقابلو میتونه قانع کنه. ولی در عمل چی؟ نگاه به خودت بکن. ببین تا چه حد حاضری به حرف حق گردن بذاری و قبول کنی. مخصوصا" در جایی که ممکنه با قبول حق منافعتم در خطر بیفته. من خودم خیلی از بحث کردن با کسی که هیچ مشترکاتی باهاش ندارم میترسم. شاید بخاطر ضعف اطلاعاتم باشه. کلا" کار هر کسی نیست. اونم من ( من نوعی) که حاضر نیستم هیچ جوری از حرفم دست بکشم و کوتاه بیام.

۱۳۸۳/۰۳/۲۳

یه سال بزرگتر شدم. یه سال دیگه به سالهای عمرم اضافه شد.تو این ۲۸ سالی که گذشت نمیدونم چقدر تونستم آدم باشم. لابد باید به سالهای باقی مونده دل خوش کنم.البته اگه چیزی ازش باقی مونده باشه. امروز اولین روز از ۲۹ سالگیمو آغاز میکنم. با یه دنیا امید و آرزو و هدف.راستی من آخرش نفهمیدم سن کودکی و نوجوانی و جوانی از چه سنی آغاز میشه و تا چه سنی ادامه داره. فکر کنم هنوز جوون باشم. از ۲۳ خرداد ۵۵ تا امروز(۲۳ خرداد۸۳) مثل یه چشم به هم زدن گذشت.باور کن اغراق نمی کنم. وقتی به پشت سرم نگاه میکنم انگار یه رویای شیرین بوده. حتی اون تلخیاشم الان برام شیرینه.راستی حمید عزیزم دقیقا" ۲۳ خرداد ۵۵ متولد شده. وقتی با لیلا و حامد تو نمایشگاه دیدیمش باورم نشد. اینا باورشون نمیشد که ما هم سنیم. فکر کنم من خیلی بچه باشم. حمید جان تولدت مبارک.

۱۳۸۳/۰۳/۲۱

دیروز من و لیلا و حامد رفتیم نمایشگاه وبلاگ و مجلات اینترنتی. اصلا" شلوغ نبود. چند نفری رو که وبلاگاشون رومیخونم دیدم. چقدر تیپ هنری دیدیم! حوصله کارگاه های آموزشی رو نداشتیم این بود که نشستیم رو مبل و غیبت کردیم!آی حال داد که نگو!
*
تو کوچه شرکت ما یه کلاغی هست که خیلی باحاله. رو درخت میشینه تا میخوای از ماشین پیاده بشی میاد رو سقف ماشین میشینه و قار قار میکنه. امروز صبح دیدم نیومد . روی یه ساختمون بلند نشسته بود و قار قار میکرد. یه گربه خیلی خوشگلم جلو در شرکت داشت میو میو میکرد. با یه صدای خیلی عجیبی. من شنیدم که قبل از زلزله حیوونا صدا میکنن و صداهای عجیب در میارن این بود که ترسیدم. تا کلی وقت سر خیابون ایستاده بودم که اگه زلزله اومد زیر آوار نمونم. همش جامو بررسی میکردم که نکنه یه وقت تیر چراغ برقی،درختی چیزی روم نیفته. اومدم اونطرف خیابون به لیلا زنگ بزنم که مواظب باشه و اینا که هرچی سکه انداختم نشد بگیرم. شانس من!وگرنه از اینکه ساعت ۷:۳۰ صبح بیدارش کردم کله مو میکند!به حیوونا هم دیگه نمیشه اعتماد کرد!
*
راستی چرا لاستیک ماشین من هفته ای دوبار پنچر میشه؟!برادر من ،خواهر من میخاتونو نریزید وسط خیابون!آخه صبح اول صبح وقت پنچر شدن ماشینه؟!

۱۳۸۳/۰۳/۱۸

داشتم تو شرق جریان دادگاه قتل همسر ناصر محمدخانی رو میخوندم. چرا خیلی از ورزشکارا و هنرمندای ما جنبه محبوبیت رو ندارن؟زندگی خصوصی هر کسی متعلق به خودشه ولی وقتی یه نفر الگو شد ( هرچند من با الگوسازی از همچین افرادی صرفا" بخاطر هنرمندی یا ورزشکاری مخالفم) دیگه اون شخص خیلی باید مواظب رفتار و حرکاتش باشه. بیچاره اونایی که همچین افرادی رو الگوی خودشون کردن و عکسشونو به در و دیوار اتاقشون زدن. من تو فوتبالیستا هنوز کسی به سلامت نفس و سالمی سید مهدی ابطحی و انصاری فر ندیدم.هم تحصیل کرده هم با جنبه و سالم.ببین پول و شهرت با ادم چه کار که نمیکنه.
*
سرم درد میکنه برا یه کل کل اساسی!!سیاسی، فرهنگی،اخلاقی،عقیدتی،اقتصادی،هنری( از این یکی هیچی سرم نمیشه ولی کل کل بلدم بکنم!). برا شروع از کامنتای وبلاگ کلانتر شروع کردم!!نظری، پیشنهادی چیزی ندارید؟!

۱۳۸۳/۰۳/۱۵

صداي اذان موذن زاده اردبيلي هميشه يه حس و حال غريبي برام داشته ، غروب جمعه اين حسو حال بيشتر بوده. گفتني نيست اين حس بايد خودت چشيده باشي تا بفهمي چي ميگم.منو ميبره به ۲۰ سال پيش. با اينكه اخلاق و روحيات و حس و حالم از اون موقع تا حالا خيلي عوض شده ولي هنوز عاشق اين اذانم . عصراي جمعه خيلي بيشتر. چه حال و هوايي داره اين عصراي جمعه...
*
اين خيلي بده كه هر اتفاق و حادثه و صحنه اي رو به چشم يه سوژه وبلاگي ميبينم. سعي ميكنم هر چيزي رو يه سوژه بكنم برا مطلب وبلاگ. اين شايد به علت تازه كار بودن و نداشتن جنبه باشه!بايد تركش كنم.

۱۳۸۳/۰۳/۱۳

وقتایی که توکلت به غیر خداس هر کاری میکنی ( حتی اگه از قبل ۱۰۰% هم مطمئن باشی) کارت جور نمیشه یا اگه بشه به دردسر و منت و هزار چیز دیگه ش نمی ارزه. ولی وقتایی که به خدا توکل داری و فقط از اون کمک میخوای از یه راهی که اصلا" فکرشو نمیکردی کمکت می کنه.توکل کردنم که میدونی با معامله فرق داره!
*
این دوروزه تعطیلی رو اگه خدا بخواد میخوایم بریم دماوند.من تاحالا نرفتم. دیدم اگه بخوایم اینجا بمونیم این دو روزه دق میکنیم از بس برنامه های تلویزیون مزخرفه.خلاصه اگه زلزله چیزی اومد حلالمون کنید!

۱۳۸۳/۰۳/۱۲

راجع به مطلب دیروز یه توضیحی بدم. من نگفتم اون خانم مسیحی از رو اعتقادش این حرف رو زده یا نه. اصلا" بحثم سر مسلمون یا مسیحی ( کلا" نوع دین) نبود. بحثم بر سر نوع رابطه شخص با خدا بود. ممکنه اصلا" به قول شما اون خانم الکی جلوی مسلمونا همچین ادعایی می کنه ( همین که میگه خدا با دخترم حرف زده!!). بحثم اینه که این که ما جهنم رو جایی بدونیم که توش مار و عقرب و سوسک و مارمولکه! این درست نیست. جهنم جاییه که خدا اونجا نیست. حالا هر کی به عقیده خودش. من شخصا" در اسلام هیچ عیبی ندیدم و معتقدم هر عیب که هست از مسلمانی ماست.بنا هم نیست که دین رو با افراد بسنجیم. اگه به اسم دین جفا به دین میشه این یه امر دیگه س.
*
دیروز تولد محمود بود. تو چت بهم گفت ولی دیگه فرصت نبود که بنویسم.آقا تولدت مبارک! ایشالا به همین زودی یکی نصیبت بشه که اون تولدتو تبریک بهت بگه و سال دیگه جشن تولد تو جزایر قناری بگیری و مارو هم دعوت کنی!این آقا محمود رفیق گرمابه و گلستان منه( البته تاحالا متاسفانه قسمت نشده گرمابه بریم!!) از پسرای خیلی گلیه که کم پیدا میشه تو این روزگار. من نمیدونستم که ۱۱-۱۰ روز از من بزرگتره! ( محمود جان قابل تورو نداشت به شرطی که اون قولی که بهم دادی هرچه زودتر عملی کنی!!!!).

۱۳۸۳/۰۳/۱۱

سمیرا تو آخرین پستش یه مطلب خیلی قشنگ نوشته. حیفم اومد اینجا چیزی ازش نگم. نظر اون خانم مسیحی درباره خدا و جهنم. خیلی خوشم اومد. نگاه که میکنم میبینم منی که مسلمونم شاید انقدر رابطم با خدا دوستانه و عاشقانه نباشه. اینکه جهنم جاییه که خدا توش نباشه. حتی میتونه تو همین دنیا باشه. چرا ما جهنمو فقط جایی میدونیم که توش آتش و مار و اژدها باشه؟یاد اون تیکه دعای کمیل افتادم که میگه خدایا من آتش جهنمو میتونم تحمل کنم ولی دوری از تو رو نه. البته این صحبت حضرت علی با خداس وگرنه من کجا میتونم همچین ادعایی بکنم. مگه تو همین دنیا از اینکه اینهمه از خدا فاصله گرفتیم نگرانیم؟اما با قسمت دوم صحبت اون خانم مسیحی ( که فکر کنم از من مسلمون خیلی با اعتقاد تر باشه) یه کم مشکل دارم. بحث شادی و غم رو. بمونه برای بعدها.

۱۳۸۳/۰۳/۰۹

تو لالون( بالاتر از فشم) کنار رودخونه نشسته باشی و شاد و شنگول به این فکر باشی که انرژی برای شروع یه هفته رو ذخیره کردی. یهو ببینی همه جا داره میلرزه. بازم برا اینکه همراهیات نترسن به روی خودت نیاری که چقدر ترسیدی. به ده که میرسی از یه خانومی می پرسی که چی شده و اون بهت بگه که من از رادیو شنیدم که مرکز زلزله غرب تهرون بوده( یه زلزله ی ۶ ریشتری) یعنی همونجایی که تو توش ساکنی و طرفای شهر ری هم خرابی داشته. اونجاس که دیگه رنگت مثل گچ سفید میشه و پاهات دیگه استقامت ایستادن نداره. به زور خودتو نگه میداری و میری تلفن به شهر بزنی( که خونوادت که خبر ندارن امروز از شهر زدی بیرون و کجا هستی دلواپست نشن) که خانومه بهت میگه تلفنای تهرون به علت خرابی ناشی از زلزله قطعه.دیگه واقعا" میخوای زار بزنی. نه رادیو نه تلفن نه مبایل.توی راه هم همش به این فکر کنی که اگه الان این کوه ریزش کنه و بریزه رو ماشین چیکار میکنی؟ دو تا مهمون با خودت برداشتی آوردی و هیچ کی هم از حال و روزت خبر نداره. اینجا بود که فهمیدم واقعا" از مرگ می ترسم. همه بدنم سست و بی حال بود. نمیدونم چجوری تا تهرون رانندگی کردم.یادته چند روز پیشا بهت گفتم مرگ ترس نداره؟الان حرفمو پس میگیرم.عجب هفته ای شد.
*
دیروز میگفتم هوس کردم یه سی دی داشته باشم کنارم ازآهنگای منتخب بدیع زاده و بنان و شجریان و حبیب و قمیشی و فرامرز اصلانی که شب تا صبح برام بخونه. میدونم هیچ ربطی به هم ندارن ولی من اینجوری هوس کردم. الانم هنوز همون هوسو دارم!

۱۳۸۳/۰۳/۰۷

چند شب پیش تصمیم گرفتم که از هیچ غذایی بدم نیاد و همه چی بخورم. به غذاهای لیلا تا حالا که ایراد نگرفتم ولی قول دادم که هرچی درست کرد بخورم. پریشب یه جا مهمونی رفتیم و من اولین نسکافه عمرمو خوردم.هرچند تلخ بود و بعدش مجبور شدم کلی گوجه سبز بخورم ولی خوب بود. دارم کم کم پسر خوبی میشم!
*
این اورکات (orkut) عجیب مارو از کارو زندگی انداخته. وبلاگ کم بود اینم اضافه شد. عصر تکنولوژی که میگن یعنی این؟!ما تاحالا فکر میکردیم عصر تکنولوژی یعنی چت!!حالا میبینیم وبلاگ و اورکات هم اضافه شد!عجب دوره زمونه ای شده ها!بیخود نیست بچه ها انقدر پیشرفته شدن. زمان ما از این چیزا نبود. همه تفریحمون گل کوچیک تو کوچه و خیابون و شکستن شیشه و سر و دماغ مردم بود!میدونی الان چند وقته یه گل کوچیک درست و حسابی نزدم؟آهان راستی فوتبال دستی و پینگ پنگم بود. هنوزم تو این دو رشته بی رقیبم. قول میدم. الان دوباره یه نفر بدون اسم پیدا میشه میگه اورکات چه ربطی به فوتبال دستی داره!خوب طفلک راست میگه.بس که این ذهن پریشونه!

۱۳۸۳/۰۳/۰۵

دیشب یه تصمیم بزرگ گرفتیم با لیلا. بنا بر این شد که از این به بعد شستن تمام ظرفا با من باشه، جارو زدن خونه با من باشه، تی کشیدن خونه با من باشه، لباس مبلارو تنشون کردن با من باشه در عوض لیلا لباسای منو اتو کنه!!میبینی چقدر تقسیم کار منصفانه ای انجام شد!هیچ کاری تو این دنیای بزرگ نفرت انگیز تر از اتو کشیدن نیست. البته بعدش ظرف شستنه. اگه این دو کار نبود من یکی دیگه مشکلی نداشتم!ولی خوشحالم برا لیلا که زن خوب و حرف گوش کنی نصیبش شده!!!
*
این فیلم مصائب مسیح رو هنوز دارن نشون میدن؟ اگه نشون میدن لطفا" یه پایه پیداشه بریم ببینیم. لیلا اهلش نیست. همون یه باری که دیده بود تو سی دی تا یه هفته چشاش پف کرده بود از بس گریه کرده بود!بابا اینا فیلمه!آقا اگه هست خبر کنید بریم( با اینکه خودمم تو سی دی دیدم ولی پرده یه چیز دیگه س).
*
۲۰-۱۰ روز دیگه سالگرد ازدواجمونه. لطفا" برا اون روز یکی مارو یه جا به صرف شام دعوت کنه!قول میدیم قبول کنیم!کیکم اگه نگرفت مهم نیست. روز ۵ شنبه هم هست خوبه. پس لطفا" زودتر خبر بدید که بتونم تراکم برنامه ها رو!!!تنظیم کنم!لیلا میخواد دوباره لباس عروس بپوشه و منم با کت و شلوار دومادیم بیام!خوب از حالا منتظر دعوتنامه هاتون هستیم! من شوخی نمیکنما. خیلیم جدی هستم اتفاقا"!!اگه خودتون این کارو نکنید مجبورم به زور و خشانت متوسل بشم!

۱۳۸۳/۰۳/۰۴

اسمای دخترونه قشنگ زیاد داریم. ولی همیشه دو تا اسم برام سمبل عشق شرقی و افسانه ای بوده. یکی لیلا یکی هم سارا. اسمای پسرونه هم تو هر دوره ای فرق میکرده برام. بستگی داشته از یکی خوشم بیاد بعد اون اسم برام قشنگترین می شده.تو دوران دبیرستان عاشق یه پسره به اسم حامد شدم به بابام اینا میگفتم اسم منو عوض کنید بذارید حامد!بعد که دیدم نمیشه گفتم اسم بچه مو میذارم حامد.بعد حمید و بعدم علی. ولی انصافا" اسمایی که از امیر مشتق میشن خیلی قشنگن!( الان ظاهرا" عاشق خودمم!!). مثل امیر علی و امیر رضا و امیر مهدی و امیر محمد.
*
دیروز رفتیم نمایشگاه مواد غذایی. آدم نمایشگاهم میخواد بره باید تنها بره. چیه این رییس بزرگ دنبال آدم میاد کار آدمو خراب می کنه. دیروز یه خانم از شرکتی که ازش دستگاه می خریم و زیاد تلفنی با هم صحبت کرده بودیم داشت شماره موبایلمو اسم کوچیکمو ازم می پرسید( بگذریم که آبرومو جلو رییس بزرگ و رییس رییس بزرگ برد) . کلی هم تحویلم گرفت و تا رفتیم جلو از اونا پرسید شما آقای فلانی هستید( یعنی من). این رییس بزرگ خودشو انداخت وسط و بهش فهموند که من همسر دارم!بیچاره وا رفت!دیگه گذاشت رفت و اصلا" خداحافظی هم نکرد!همه خستگی نمایشگاه یه طرف ، این عذاب وجدان بخاطر شکستن دل مردم یه طرف!منم که حساس!!!دیشب تا صبح خوابم نبرد از ناراحتی!بعدم رییس رییس بزرگ برگشته میگه دختره ی جلف بی آبرو!!!ولی خدایی حسابی آبروم رفت. واقعا" آدم جلف و بی آبرویی بود. بابا من حلقه دستمه. خجالت بکش.

۱۳۸۳/۰۳/۰۲

بعضی وقتا صبح که از خواب بلند میشم همه دندونام درد میکنه. از بس تو خواب روی هم فشارشون دادم. دقیقا" یادم نمیمونه که چه خوابی دیدم ولی میدونم که از شدت ترس یا ناراحتی این حالت بهم دست داده. امروز صبح که از خواب بلند شدم دیدم اصلا" دندونام قفل شده و هیچ جور باز نمیشه. هنوز که هنوزه همه فکم درد می کنه.
*
اینم از ماه خرداد که انقدر منتظرش بودم. ماه خوبیه. همیشه که درس میخوندم منتظر بودم که زودتر تموم بشه و از شر درس و امتحانا راحت بشم ولی الان دعا می کنم که همیشه خردادی باشیم. میخواستم طالع بینی بچه های خرداد رو بذارم ولی هرچی گشتم پیدا نکردم. خصوصیات جالبی ذکر کرده که بعضیاش خیلی هم بیراه نیست. البته معمولا" تو این طالع بینیا همه خصوصیات رو ذکر میکنه بلکه یکیش درست در بیاد.برا من نمیدونم کدوماش درسته .اونایی که منو میشناسن باید نظر بدن.
*
احساس میکنم هر چی میگذره داریم بزرگتر میشیم. اینو اصلا" دوس ندارم. رفتار آدم بزرگا رو دوس ندارم.

۱۳۸۳/۰۲/۲۸

پس چرا این اردیبهشت تموم نمیشه؟با اینکه تو این ماه همه جا سر سبز و قشنگ میشه ولی دیگه زیادی طول کشید من بهارو دوس دارم فقط برا خاطر خردادش. آی خردادیا بلند شید آب زنید راه را هین که نگار می رسد...
*
وقتی دل سودایی می رفت به بستانها............. بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه جامه دریدی گل، گه نعره زدی بلبل.......... تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها
تا عهد تو در بستم( بربستم؟)، عهد همه بشکستم... بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن................ کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
من سعدی رو دوس دارم فقط به خاطر این غزلش.از همون دوران مدرسه عاشق این شعر بودم. اوج لطافته. مرسی آقای سعدی.
*
دوران دانشگاه بعد از جریان سخنرانی دکتر سروش که بین بچه های انجمن و انصار حزب الله درگیری پیش اومد از اون به بعد جلوی در دانشگاه کارت دانشجویی میدیدن. هرکی نداشت راهش نمیدادن. من هروقت کارت نداشتم آیه " وجعلنا..." میخوندم و رد میشدم بدون اینکه کسی جلومو بگیره. عجیب موثر بود. یا وقتی تو طرح ترافیک میرفتیم من این آیه رو میخوندم و کسی کاری نداشت. ولی نمیدونم چرا این بار اثر نکرد!۱۵۰۰۰ تومن جریمه شدیم! از همه چی استفاده ابزاری می کنم!

۱۳۸۳/۰۲/۲۶

شش ماهه به دنیا اومدم. عجول شدم. بی حوصله شدم. کم طاقت شدم. بی گذشت شدم. حوصله انتظار کشیدنو ندارم. پرخاشگر شدم. تو خیابون به هیچکی راه نمیدم. فوری از کوره در میرم. مدام دارم به راننده ها غر میزنم.وای به حال کسی که جلوم بپیچه یا چراغ بزنه یا بوق بزنه( کاری که خودم همیشه می کنم). زود میخوام به هرچی میخوام برسم. تو محیط کار بداخلاق شدم. حوصله تلفنی حرف زدنو ندارم. اینجوری نبودم. نمیدونم چه بلایی داره سرم میاد.نمیدونم بخاطر کار زیاده یا چیز دیگه. گاهی دلم برا لیلا میسوزه که داره اخلاق بد منو تحمل میکنه.

۱۳۸۳/۰۲/۲۳

میدونی چه وقت از آدم بودنم احساس شرم می کنم؟ وقتایی که یکی ازم درخواست کمک می کنه و نمیتونم براش کاری انجام بدم. یا حتی درخواست کمک نمیکنه ولی خودت میبینی که نیاز به کمکت داره و تو نمیتونی کمکش کنی. اینجور وقتا تو انسانیتم شک می کنم.

۱۳۸۳/۰۲/۲۱

خدا قسمتتون بکنه یه روز خیابون جمهوری کار داشته باشید و بعد هوس کنید فیلم مامولک رو همونجا ببینید( حالا یا هوس کنید و یا اینکه جای دیگه گیرتون نیومده باشه!). انقدر محیط فرهنگی و خوبیه که نگو. اصلا" هم ربطی به تیپ آدمایی که اومدن فیلم رو ببینن هم ربطی نداره ها. کلی ادم با کلاس که مطمئنت میکنه که محیط خوبیه برا دیدن فیلم. بعد که فیلم شروع میشه میبینی اینجا ظاهرا" اسمش همه چی هست جز سینما. به محض اینکه چراغا خاموش شد صدای باز شدن دیوانه کننده پاکت چیپس و پفک رفت هوا. تا ۱۰ دقیقه اینجوری میگذره. بعدم صدای مشمئز کننده ی خوردن چیپس و پفک( انصافا" منو دیوونه میکنه) بعدم صحبت تماشاچیا با بغلیشون در تمام مدت فیلم. صدای عر زدن بچه ها که یکی میگه من دستشویی دارم، یکی میگه من دلم درد میکنه، یکی میگه من از تاریکی می ترسم، یکی میگه من گشنمه( من تک تک این صداها رو شنیدم!) و مورد دیگه هم از خود بی خود شدن گاه و بی گاه تماشاچیای به شدت فرهنگی!هیجان خودشونو نمیتونستن به هیچ وجه کنترل کنن!( یاد نمایش یه فیلم تو دوران سربازی تو پادگان افتادم!هر جا هدیه تهرانی رو نشون میداد دیگه تصور کنید سرباز جماعت چی کار می کرد!!هرچند که این سرباز لیسانس یا دکتر باشه!). اما یه ویژگی خیلی منحصر به فرد این سینما سیستم به شدت مدرن صوتیش بود. این وانت پیکانایی که باقالی میفروشن رو دیدی؟ دیدی چه بلندگویی نصب میکنن؟!سیستم صوتی این سینما هم همینجور بود!پخش به صورت دالبی !!!خلاصه خدا قسمتتون کنه یه روز برید سینما آسیا تو جمهوری!!دیشب به لیلا گفتم به خدا اگه سینما فرهنگ یا عصر جدید ۵۰۰۰ تومانم بگیرن می ارزه!

۱۳۸۳/۰۲/۲۰

هوس بچه کردم. از این دختر کوچولو تپل مپلا. از این لپ کشونیا. از اینا که راه براه میخوای گازشون بگیری و جیغشونو در بیاری. از اینا که موهاشونو خرگوشی می بندن. البته بگم خودم بچه نمیخواما.ترجیحا" بچه مردم باشه!!این همه تازه عروس و تازه دوماد دور و برمون هست من نمیدونم چرا بچه دار نمیشن!!بی ذوقا!!!
*
اینم عکسای روز جمعه. من تو یکیش هستم. اونی که لباسش آبیه. اون یکی هم آقا اسرافیل همسر محترم مینا خانم.
عکس۱- عکس۲- عکس۳- عکس۴- عکس ۵-

۱۳۸۳/۰۲/۱۹

چرا بعضی وقتا فقط اشکامون از گوشه چشممون میاد- کنار بینیمون- و بعضی وقتا با پهنای صورت گریه می کنیم؟ به اندازه شادی یا غممون ربط داره یا چیز دیگه؟دیدی وقتی به پهنای صورت اشک میریزی احساس آرامش بیشتری می کنی. انگار سبکتر میشی. ولی وقتایی که با گوشه چشم گریه می کنی انگار دلت بیشتر پره ودیگه موقع لبریز شدنشه.
*
دیروز دشت جانستون ( جان ستان) خیلی خوب و قشنگ بود. هرچند از خواب صبح جمعه زده باشی و الانم از پادرد و زانو درد نتونی سر جات بند بشی. ایشالا عکساشو فردا میذارم. رد شدن از رودخونه و یخ زدن از سرما و دیدن دشت پر گل های ریز زرد و کوه های فوق العاده زیبا و برفی واقعا" روحیه دوباره به ادم میده. هر چند که من دلم لک زده برا خواب صبح جمعه!