۱۳۸۶/۰۶/۰۹

لعنت به اين استقلال با اين مربي در پيتش كه حال آدم رو اساسي ميگيره. من نميدونم مربي غير از ناصر حجازي سراغ ندارن كه چند سال يه بار سر و كله ش پيدا ميشه و ميره رو اعصاب ؟
*
فقط مونده بود هداي 4 ساله كه به عمه ش بگه چرا بچه دار نميشيد! حالا اين كه خوبه. همسايه مامان اينا اون روز ميگفت من دكتر خوب سراغ دارم!!!
*
اون پسري كه گه گداري تو ميدون تجريش اول دربند ميشينه و سنتور ميزنه من رو ميبره به اون روزايي كه دلم پر ميزد برا يادگرفتن سنتور ولي مامان اينا ميگفتن اينم شد كار؟! الان چقدر پشيمونم كه نرفتم ياد بگيرم.

۱۳۸۶/۰۶/۰۴

یکی دوروزی هست که شرکتمون برق نداره و مجبور به دزدی برق شدیم! البته دزدی که با اطلاع شرکت کناری هست و خودشون اجازه دادن. جمعه کل برق ساختمون اداری ما و مرکز خرید کنارش آتش گرفت و جز این واحد کناری ما که معلوم نیست برق از کجا آوردن هیچکی دیگه نداره. الان ما مثل فلک زده ها فقط تلفنامون وصله و یه لامپ مهتابی با کامپیوتر! اونم تو این گرما. خلاصه فعلا" وبگردی و لینک و اینا نیمه تعطیله( لیلا هم که نمیذاره من شبا از خونه وصل بشم !).
*
یه بانک اقتصاد نوین کنار شرکت ما هست که کارمندای خیلی با کلاسی داره! دیروز ازش پول گرفتیم و شمردیم دیدیم 100 هزار تومن اضافی داده. رفتم سراغش میگم خانم این پول رو اضافی دادید. یه جیغی کشید و کلی پرید هوا و خوشحال شد و نعره کشید که بچه ها پول پیدا شد! ( دقیقا" شبیه مهد کودک!). بعد رئیسش داشت تعریف میکرد که یکی دیگه از خانمها چند روز پیش به جای 180 تومن یک میلیون و هشتصد هزار تومن به یه نفر داده. مبلغ چک هم 180 تومن بوده. این خانم اشتباهی یک میلیون و هشتصد هزار ریال رو یک میلیون و هشتصد هزار تومن دیده. رئیسه میگفت این خانم هر شب میره در خونه آقاهه و التماس میکنه، ولی حضرت آقا مال حروم بهشون مزه داده و منکر قضیه شدن. البته میگفت تو دوربین مدار بسته یه چیزایی پیداس که این خانم 8-7 تا بسته صد هزار تومنی و چند تا ایران چک داده به آقاهه. ولی معلوم نیست بشه چیزی رو ثابت کرد. رئیس شعبه میگفت از بس اینا فقط به فکر SMS بازی و رسیدن به فکلاشون! هستن!! منم گفتم دخترای حالا اینطورین متاسفانه!!

۱۳۸۶/۰۵/۳۰

امروز صبح بالاخره پلاک ماشین رسید و رفتم ماشین رو گرفتم. 18 روز ماشین تو بیابون خدا ( به اسم پارکینگ راهنمایی رانندگی) زیر خاک و باد و گرما !آخی ماشین نازنینم! جالبیش اینجا بود که هیچی هم پول پارکینگ ندادم. برا یارو کلی خالی بستم و اشکشو درآوردم! یه کم دیگه ادامه میدادم یه مقدار هم پول بهم میداد!
*
دست چپم عملا" از دیروز فلج شده. ماهیچه هاش به شدت گرفته. کتفم الان حرکت نداره. نمیدونم برا شبای دیگه چیکار کنم. تازه دیشب هم کلی جرزنی کردم و نصفه نیمه انجام دادم. دیشب میگه خودتون رو وزن کنید. 74 کیلو شدم. میگم من 2 کیلو چاق تر شدم که. میگه طبیعیه. آخه آب رفته بین چربیات و وزنت بیشتر شده. یعنی میخواد شیکمت کوچیک بشه! آی خدا دستم!حالا علی انگیزه داره. اون میخواد زن بگیره! خوب سختیاشو هم تحمل میکنه. من که خرم از پل گذشته که!من چرا باید اذیت بشم؟!
*
دلم بستنی قیفی وانیلی میهن میخواد! این اطراف فقط پاک پیدا میشه و منم دوسم نمیاد! من میهن میخوام فقط!حالا اگه لیتری میهن هم بود قبول میکنم!هیشکی منو دوس نداره.

۱۳۸۶/۰۵/۲۸

خوب از این به بعد به تاکسی نوشت باید باشگاه نوشت رو هم اضافه کرد!من فقط همین رو بگم که تو این دو جلسه ای که رفتم تمام لباسام الان برام گشاد شده!!!!!محیط باشگاه هم خیلی فرهنگی و فیشینگولیه!جدا از آهنگای توپی که پخش میشه، تلویزیون هم ( کانالهای ایرانی اون ور آبی ) هم برای تنوع روشنه که اگه کسی حوصله ش سر رفت هر کانالی رو که دوس داشت انتخاب کنه! بعد مربیه هم که مثلثی یا گلدونیه به من میگه در خوردن مشروب!!! و غذا زیاده روی نکن! بعد به غیر از شلوارک من و علی که تا سر زانومونه، بقیه اینجا رو با حموم عمومی اشتباه گرفتن!( البته بقیه میشن یکی دو نفر!). کلا" خیلی خلوت و خوبه و چون تو محوطه ساختمونمونه فهمیدیم که مجوز و اینا هم نداره و کلا" راحتن. دیگه اینکه تمام ورزشها با دستگاه انجام میشه و خیلی از این نظر پیشرفته س. چون ظاهرا" خیلی از جاها سیستم سنتیه و با میل و دمبل و اینا کار میکنن. در آخر اینکه من روزی شونصد بار خودم و شیکمم رو تو آینه نگاه میکنم! نکنه خدای نکرده کوچیک بشه!

۱۳۸۶/۰۵/۲۴

بالاخره با همت پسر دایی گرامی رفتیم باشگاه بدنسازی! دیشب البته فقط رفتیم یه سر و گوشی آب بدیم ببینیم اصلا" چه جور جاییه. از در که وارد شدیم یه آهنگ تند دوبس دوبس خارجکی داشت پخش می شد و یه نفرم اونوسط داشت برا خودش بابا کرم می رقصید. یه آقایی هم که کم از هرکول نداشت با یه لبخند به پیشوازمون اومد و گفت تشریف بیارید داخل. یه گشتی تو باشگاه زدیم و آقا هرکوله اومد سراغمون. از اونا بود که بدنش مثلثی بود! یه بالاتنه خیلی درشت و یه کمر باریک. با ماهیچه های خیلی وحشتناک!!کلی از خودش تعریف کرد که من مربی بین المللی هستم و اینا بعد هم یه دست به شکم من گذاشت و گفت چه شکم نازی داری!!!حالا امشب داریم میریم ثبت نام و بعد هم از همین امشب کار رو شروع می کنیم. کلی هم گفته وسایل باید بخرید. من میخوام با دمپایی و زیرشلواری پارچه ای و زیرپوش رکابی برم !!!!!مردک به من میگه چه شکم نازی داری!خجالتم نمیکشه!
*
به برکت سیستم فیل طرینگ نه میدونم کی آپ کرده و نه دسترسی به لیست اسامی دارم! سراغ هر سایتی هم که میرم فی لطره!واقعا" سیستم هوشمند که میگن همینه! و خوبیش اینه که هیچ نوع فی لطر شکنی هم دیگه جواب نمیده. به امید روزی که تمام سایتها مسدود بشه و خیال همه راحت!

۱۳۸۶/۰۵/۲۲

از برکت سهمیه بندی بنزین و توقف ماشین در پارکینگ راهنمایی و رانندگی و روی آوردن حقیر به تاکسی سواری! با صحنه های جالبی روبرو میشم که اگه بخوام همه شو بگم به قول لیلا میشه مزخرفات! ( که میگه این مزخرفات چیه مینویسی!). باید یه وبلاگ درسیت کنم به اسم تاکسی نوشت.
امروز صبح سوار ماشینی شدم که یه خانم و آقا سوار عقب نشسته بودن. من نفهمیدم چی شد که خانمه یهو یه جیغی کشید و کیفش رو کوبوند تو صورت آقاهه و گفت مرتیکه دستت اینجا چی کار میکنه! حیف که باید پیاده میشدم و نشد کامل بفهمم چی به چیه!

۱۳۸۶/۰۵/۱۵

دیروز عصری که میومدم خونه یه خانمی از مغازه سید مهدی تو باغ فردوس که سوپ و آش و حلیم و اینا میفروشه، چند تا سوپ یا آش گرفته بود و گذاشته بود روی مقوا مثل سینی. داشت از خیابون رد میشد که بره اونطرف خیابون چند نفر منتظرش بودن. یه ماشین نیسان هم داشت رد میشد. وسط خیابون که رسید یه عمله! دستشو از ماشین نیسان بیرون اورد و زد زیر سینی خانمه. همش ریخت رو لباسای خانمه. جالب بود که برا هیچ کی مهم نبود و هیچ کس عکس العملی نشون نداد. تاحالا چند بار از این صحنه ها دیدم . یه بار هم تو امیر آباد یه نفر از توماشین دستش رو بیرون اورد و لباس خانمه رو گرفت و روسریش رو برداشت!
*
من ماشینم تو پارکینگه اداره راهنماییه و پلاکاش رو کندن و میگن اگه پلاک میخوای باید بری اهواز!!!الان اعصاب مصاب ندارم و خیلی قاطیم خلاصه!

۱۳۸۶/۰۵/۱۱

دیروز روز من بود. نزدیک شرکت دیدم یه پیرمردی که خیلی پیر بود کنار خیابون وایساده بود و میخواست رد بشه . ولی خیابون خیلی شلوغ بود. منم رابین هود بازیم گل کرد و رفتم دست پیرمرد رو گرفتم که رد کنم از خیابون. دستش رو با شدت پس کشید و یه فحش نیمه خفن هم داد ! گفتم پدر جان مگه نمیخوای رد بشی از خیابون؟ گفت به توچه؟!بازم همون فحش رو داد!شب هم سر کلاس زبان با استاد دعوام شد و از کلاس خودم رو اخراج کردم ( از بس که استاد بی تربیتی این ترم داریم!) . موقع کوبیدن در به هم پام به سیم ضبط صوت گیر کرد و اونم افتاد و نفهمیدم شکست یا نه. موقع خونه اومدن هم منتظر تاکسی بودم. یه خانم خیلی با شخصیت ! هم قبل از من ایستاده بود. هردو میگفتیم شهرک. بعد یه پژو وایساد. من جلوتر بودم و رفتم سوار شدم! یارو رانندهه یه جوری نگاه کرد و گفت فرمایش؟!!!من مسافر کش نیستم! فهمیدم که من اشتباهی سوار شدم و ماشین رو محض روی گل اون خانم با شخصیت نگه داشته بودن! اون خانم هم با لبخند فاتحانه سوار ماشین شدن و بقیه ش به من چه!منم کلی ضایع شدم.