۱۳۹۵/۱۰/۰۵

امسال به جز اوایل پاییز که زهرا آبله مرغون گرفت و علی هم یه هفته سرما خورد ، شکر خدا دیگه مشکلی نداشتیم. من همه ش نگران بودم که بابا یعنی چی که فقط یه بار مریضی؟! ما عادت داریم یه هفته مدرسه و یه هفته استراحت و مریض داری و بعد علی مریض بشه و دوباره سیکل از اول. خوب زمستون شروع شد و ویروسا و اینا کم نذاشتن. از نگرانی در اومدیم. رفتیم دکتر و بیمارستان دیدیم ای وای غلغله! چقدر بچه ها مریض شدن و چقدر ویروسا وحشی شدن. علی هم که جون عزیز و بد مریض که دکتر و پرستار رو از صد فرسخی ببینه جیغ میکشه و خودش رو به زمین میزنه و واویلا! خدایا تا پایان زمستون رحم کن دیگه مریض نشن 

۱۳۹۵/۰۹/۲۴

دیروز سوار یه تاکسی ( تاکسی که نه. از همین مسافرکش به ضم یا کسر کاف) شدم که اگه میتونستم حقیقتا" میزدمش. نمونه بارز وحشیگری و نافرمانی و عصیان شهری. از همونا که یه دونه ش برای به هم ریختن نظم ترافیکی یه شهر کافیه. دقیقا" تمام کارهایی که من هربار میبینم دعا میکنم صاحبش یا سر عقل بیاد یا بره توی دیوار ( البته بعد از فحش هایی که میدم). جالبه راننده هم یه ادم میانسال و کت و شلواری و با ظاهر موجه بود. جوون 20 ساله عشق رانندگی نبود. اعصابم له شد تا رسیدم سر پارک وی. مرتب لاین عوض میکرد. بین خطوط که اصن براش تعریف نشده بود. از منتها الیه سمت راست خروجها میپیچید و میخواست خودش رو داخل و بین ماشینا جا بده. راه بقیه خروجیها رو میبست. سعی میکرد با بوق ممتد راه باز کنه برای خودش. خودم رو ملامت کردم که غروب بود و جون و حوصله بحث نداشتم و هیچی نگفتم بهش. حیف

۱۳۹۵/۰۹/۲۲

ما و شبکه های اجتماعی

یه زمان وبلاگ باز بودیم و دنیامون شده بود وبلاگ نوشتن و وبلاگ خوندن. هر روز کشف یه وبلاگ جدید و اگه خوشمون میومد میشد دوست جدید. کم کم با ورود شبکه های جدیدتر مثل فیسبوک و گوگل ریدر ، وبلاگا رو گذاشتیم کنار و شدیم گودر باز. بعد فیسبوک باز و بعد هم گوگل پلاس اومد و شد زندگیمون. از گوگل پلاس دراومدیم و رفتیم فیسبوک و خیلی زود گذاشتیم کنار. در کنار اینا اینستاگرام هم بود که خیلی جدی نبود و جای حرف زدن و حرف شنیدن نبود. الانم که توئیتر فعلا" روی بورسه و مشغولمون کرده. البته تلگرام و وایبر و واتس اپ هم هست که خیلی جدی نیست و بیشتر فانه. جذابیت توئیتر هم برام اینه که توی 140 کاراکتر باید حرفت رو بزنی و بشنوی. امیدوارم این ویژگی خیلی خوب رو دستکاری و تغییر ندن. وگرنه میشه همون فیسبوک و فراری میده ادم رو

۱۳۹۵/۰۹/۱۴

گراتن سیب زمینی

دلتون نخواد ، دلتون نخواد دیشب لیلا زنگ زد که داری میای پنیر پیتزا رنده شده بگیر. ما رو میگی؟ خوشحااااال که بعد از مدتها میخوایم پیتزا بخوریم. از شما چه پنهون پا روی دلم گذاشتم و بر هوسم غلبه کردم و کباب ترکی رو بیخیال شدم و گفتم اخ جون پیتزا! هیچی رفتیم خونه دیدیم لیلا لبخند روی لبش و میگه شام براتون گراتن سیب زمینی پختم. فقط به اون قسمتش رسیدم که پنیر پیتزاها رو ریخت روی یه سری چیز میز و گذاشت توی فر. چشمتون روز بد نبینه،غذا رو که که گذاشت روی میز چشمام سیاهی رفت. من فقط دیدم گل کلم و سیب زمینی و گوجه زیر یه مشت پنیر پیتزا! آخه گل کلم؟ حیف از اون پنیر پیتزاها نبود؟ من که 2 تا قاشق از سیب زمینی و قارچش فقط خوردم. ولی نکنید این کارا رو. درست نیست به خدا. یادم افتاد به شلغم آب پز و کلم پخته و هویچ بخار پز!!! اینم تقاص زندگی از ما