۱۳۸۷/۱۰/۱۰

آقای ع: این ایمیل چی بود فرستاده بودی؟ چقدر دلخراش بود. اشتهامو کور کرد! این چه ایمیلاییه که میفرستی؟
من: اون ایمیل رو فرستادم که تو هم برای بقیه بفرستی. عکسای مردم غزه بود و مخصوصا" بچه ها.
خانم ص: جریان غزه چیه؟ چرا اسرائیل داره حمله میکنه؟ میخواد چی کار کنه با غزه؟!
آقای ع ( به نقل از رادیو اسرائیل و صدای امریکا و نوری زاده و امثالهم!): اسرائیل داره با حماس مبارزه میکنه. آخه حماس موشک میزنه به اسرائیل. اسرائیل هم برای مقابله ، مقر و پایگاه های حماس رو بمبارون میکنه!!
من: آره. توی عکس پیداس که همه کشته شده ها و مجروحین همه اعضای حماسن! مخصوصا" نوزادا و بچه ها و زنا. مساجد و بیمارستانها و خونه ها و مدرسه ها هم همه پایگاه حماسن!

۱۳۸۷/۱۰/۰۸

فلیکا خانم من رو دعوت به بازی مرگ کردن. اینکه اگه بدونم فقط 3 ماه زنده هستم 3 کاری مهمی که انجام میدم چیه؟
1- دو جور حق گردن منه. حق الله و حق الناس. حق الله که شامل نماز و روزه و ایناس خوب تا اونجا که تونستم انجام دادم و از این به بعدم انجام میدم و کلا" خودم رو خفه نمیکنم این سه ماه! اون خدایی که من میشناسم رحیم تر و کریم تر از این حرفاس ( چقدر این صفت کریم بودن خدا میچسبه به آدم) که از حق خودش نگذره. ولی امان از حق الناس! تا دلت بخواد از ملت غیبت کردم و به قول معروف کله پاچه ملت رو بار گذاشتم! میفتم دنبالشون و به ضرب دشنه هم که شده ازشون حلالیت میگیرم! کلا" انواع حق الناس به گردنم هست که باید تا جایی که میشه رفع و رجوعش کنم. اونایی هم که دسترسی ندارم که خدا رحم کنه بهم!
2- وسایل آسایش و آرامش خانواده م رو فراهم میکنم. تموم اون کارایی که عقب افتاده و تنبلی کردم و ممکنه بعد از من به زحمت بیفتن رو میرفتم انجام میدادم. تمام خریدهایی که ممکنه نیاز داشته باشن رو هم انجام میدادم.
3- خودم رو از لیلا و دخترک سیراب می کردم. خودم رو پر از لیلا و دخترک میکردم و از ثانیه ثانیه با اونا بودن لذت می بردم. این تنها توشه ایه که با خودم میبرم و دلم رو آروم میکنه. کی میدونه؟ شاید همین امروز باشه....

۱۳۸۷/۱۰/۰۷

یه بنده خدایی رفته از یکی از بانکهای دولتی 45 میلیارد تومان برای توسعه کارخونه وام گرفته با نرخ 12%. بعد رفته این پول رو گذاشته یه بانک خصوصی با نرخ 19%. یعنی دقیقا" 7% این وسط سود کرده به عبارتی 3 میلیارد و 150 میلیون تومان! و علاوه بر این به واسطه سپرده ای که توی اون بانک خصوص گذاشته تونسته یه وام زیادی هم از اونجا بگیره! البته سر وقت هم میره قسطاش رو میده و بد حساب نیست. اونوقت یه بیچاره ای که میخواد 500 هزار تومن از بانک دولتی وام بگیره یا حتی برای وام ازدواج ( با وجود شونصد تا ضامن) میگن اعتبارمون تموم شده و نداریم.به حمدالله و المنه همه چیزمون به هم میاد !!

۱۳۸۷/۱۰/۰۴

3-4 روز پیش ماشین رو جلوی خونه مامان اینا پارک کرده بودم. همسایه محترمشون اومده بود پارک کنه جای ترمز و گاز رو اشتباه گرفته بود و زده بود ماشین من رو پرت کرده بود وسط کوچه!! و عقبش رو داغون کرده بود. البته داغون که یه کم اغراقه ( آقای دکتر خجالت نمیکشه با این سنش رانندگی بلد نیست) بعد هم با کمال پررویی میگه از بیمه نمیخوام استفاده کنم! منم که نمیتونم از همسایه مامان اینا پول بگیرم! پریشب هم ماشین رو جلوی خونه مامان لیلا پارک کردم . شب که خونه اومدم دیدم قفل صندوق عقب دستکاری شده و انگار یکی یه چیزی کرده توش. باز کردم دیدم ظاهرا" خبری نیست. دیشب یهو یاد اون کیف چرمی داخل صندوق عقب افتادم . باز کردم دیدم بله! جناب دزد همون کیف رو سرقت فرمودن !الان نسبت به ماشینم حس بدی دارم. حس کسی که بهش تجاوز شده!!

۱۳۸۷/۱۰/۰۱

دخترک خیلی کولیه!بیش از حد تصور. وقتی که دلش درد میکنه یا واکسن میزنه یا یه چیزیش هست جوری جیغ و هوار میکشه که بیا و ببین.از وقتی صداش رو کشف کرده ، یه جیغایی میکشه که مسلمان نشنود کافر نبیند. ظاهرا" از صداش خوشش میاد.
*
اینا رو بیخیال. کرانچیپس با طعم کاری اصل رو عشقه!

۱۳۸۷/۰۹/۲۵

یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که بشم پلیس مخفی!!این رو جدی میگما. اقلکندش بشم گشت نامحسوس پلیس راهنمایی رانندگی! لااقل روزی 15-10 تا ماشین رو میفرستم پارکینگ. روزی 3 تا دفترچه 200 برگ جریمه هم پر میکنم. با اشد مجازات! به نظرم ما ملت توی رانندگی ( ایضا" در تمامی موارد) ملتی متکبر، خودخواه، از خود راضیی هستیم. ادعامونم میشه که گذشته مون فلان و بهمانه. بعضی وقتا حس میکنم اگه میتونستن ملت همدیگه رو هم میخوردن!

۱۳۸۷/۰۹/۲۳

انقدر حرصم میگیره از آدمایی که وقتی توی جمع ( مطب دکتر، مهمونی، تاکسی، بانک،...) موبایلشون زنگ میزنه ( اکثرا" هم زنگای اعصاب خورد کن میذارن روی موبایلشون) دو ساعت به صفحه گوشی نگاه میکنن که ببینن کیه ، بعد جواب میدن. تازه آخرشم نمیشناسن!البته ناگفته نماند که اکثرا" خانمها این مدلین! ایشششش!!

۱۳۸۷/۰۹/۲۰

لیلا دیشب داشت برا دخترک می گفت ایشالا زود بهار میرسه و هر شب میریم پارک و بیرون و ددر و گشت و گذار! از دیشب یه غم گنده اومده رو دلم! من چه گناهی کردم که اهل کوه و دشت و پارک و جنگل و تفریح نیستم؟!دخترک چه گناهی کرده که همچین مامانی داره؟! دخترک دوس داره مثل باباش خونه بمونه و استراحت کنه. باور میکنید از حالا ماتم گرفتم؟!

۱۳۸۷/۰۹/۱۶

دخترک دیروز 4 ماهش تموم شد. چه زود گذشت و چه زود بزرگ شد و چه زود پیر شدیم و چشم به هم بزنی باید دوره بیفتیم شوهر براش پیدا کنیم! همین الان همش میگم کی میشه عروسی کنی بری سر خونه زندگی خودت! لیلا هم دعوام میکنه که من دخترم رو شوهر نمیدم! آخرش که چی؟! اونم توی این قحطی شوهر مناسب! امروز هم واکسن 4 ماهه گی زده و خدا رحم کنه این دوروزه رو با تب و درد خترک

۱۳۸۷/۰۹/۱۳

مامان دیشب می گفت که یه بنده خدایی از اقوام که خیلی هم خدارو شکر وضع مالی خوبی داره هر سال میره حج تمتع. الان فکر کنم هشتمین سالیه که فیش تهیه میکنه و میره. و جالب اینجاس که خرید و فروش فیش ممنوعه ( به جز انتقال از اقوام درجه یک). گفتم بهش پیغام بدید که این حجت توی سرت بخوره. من یکی از حقم نمیگذرم! اگه الان کسی ثبت نام کنه 20 سال دیگه نوبتش میشه ( بر طبق گفته دیشب رئیس سازمان حج) اونوقت این آقا حق بقیه رو اینطوری ضایع می کنه. اگه خیلی دلش خونه خدا میخواد میتونه آزاد بره. 8 میلیون بده و با عشق بره یا اینکه حج عمره بره . نوش جونش. من امروز اعصاب معصاب ندارما! یوهو دیدی باخود خدا هم گلاویز شدم!

۱۳۸۷/۰۹/۱۰

چند دقیقه پیش صدای داد و فریاد از توی سالن اومد. رفتم دیدم3 -2 تا خانم توی آسانسور گیرکردن. خیالم راحت شد که اتفاق بدی نیفتاده!یادم افتاد روز خواستگاری بود یا بله برون یا همچین چیزایی! ( دقیق یادم نیست اسم و نوع مراسما!). من و مامانم و بابام و خواهرم و شوهر خواهرم و مادر بزرگم و عمه م و خواهر زاده م توی آسانسور خونه لیلا اینا گیر کردیم!!! روی آسانسور نوشته بود ظرفیت سه نفر! بعد بین طبقات گیر کرد. من موندم که اون همه آدم اصلا" چطوری جا شدیم توی اون آسانسور. بعد از کلی وقت همسایه ها تونستن راه بندازن آسانسور و ما وقتی داشتیم از در آسانسور پیاده می شدیم همه همسایه ها جمع شده بودن و داشتن نگاه میکردن! 8 نفر ادم یکی یکی بیرون اومدیم. خیلی خجالت اور بود واقعا"!هنوز که یادم میفته خجالت میکشم. همسایه ها هم که انگار فیلم سینمایی میدیدن. تا خروج نفر آخر نشستن به نگاه کردن. همه ش هم کله تکون میدادن. بی فرهنگا!

۱۳۸۷/۰۹/۰۴

من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم.
آقای کوچیک نواز بنده پرور
من هنوزم صله گیر چشم بارونی و اون ابر نگاتم
منو کشتی ، منو کشتی ، منو کشتی
کشته باشی
خوش به حالم من هنوزم که هنوزه
یکی از اون کشته هاتم
من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم
(محمد صالح علاء)

۱۳۸۷/۰۸/۲۹

از همین تریبون نیمه مقدس تولد لیلا رو بهش تبریک میگم. چی؟ کادوی تولد؟! خوب دخترک بزرگترین کادوی من به لیلاس و من هم بزرگترین کادوی دخترک به مامانش!اینجوریاس!

۱۳۸۷/۰۸/۲۸

به قول لیلا دیروز معلوم نبود این همه انرژی رو من از کجا آورده بودم! شب قبلش که تا نصف شب مهمون بودیم وفرداش صبح زود از خواب بیدار شدم. عصری به لیلا گفتم بلیط سینما رزرو کنه بریم فیلم آواز گنجشکها. جاتون خالی دیشب رفتیم پردیس سینمایی پارک ملت که چند روزیه افتتاح شده. خیلی سینمای با کلاس و شیکیه. کلا" 10 نفر فکر کنم تو سینما بودیم. دخترک هم از اولش گرفت خوابید تا آخرش! انگار نه انگار سینما آوردیمش. بعد همه یه جوری نگاهمون میکردن که یعنی بیچاره دخترک که همچین والدینی داره!!این برای تست بود که ببینیم دخترک اذیت میشه یا نه، که خدارو شکر راحت خوابید. بعد شب که اومدیم شام خوردیم و من نشستم پای اینترنت. فکر کن! نصف شب!!! منی که اگه یه شب دیر بخوابم ، شب بعدش ساعت 9 میخوابم!

۱۳۸۷/۰۸/۲۷

صبح ها که میام شرکت اگه حوصله کنم میرم سر ازگل و نون میخرم برای صبحانه. امروز یه آقایی پشت سرم بود که به نظرم دیوونه بود. خیلی قیافه خوب و خوش لباس بود ولی حرفاش به ادم عاقل نمیخورد. صبح کله سحر داره برام از مضرات نون خوردن زیاد و مسائل ژئوپلتیکی و نظام بین الملل حرف میزنه. بعد هم گیر داد به یه خانم که چرا 10 تا نون میخری! بعد هم به سلامتی از خجالت هم دراومدن و جد و آباد هم رو با انواع فحشای بسیار رکیک رو سفید کردن! مردم ناراحت و بی اعصابی داریم. سر کوچکترین چیزی شاخ به شاخ میشن!!
*
دخترک با چشاش با آدم حرف میزنه. وقتی باهاش حرف میزنیم با دقت نگاه میکنه و میخنده. فکر میکنم الان دیگه میتونه مارو تشخیص بده.

۱۳۸۷/۰۸/۲۰

همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید انکه روزی به شکار خواهی آمد.....
*
دخترک رو پریشب بردیم دکتر برای اندازه گیری وزن و قد و چک آپ. البته اینکه میگم بردیم واضحه که لیلا برد! دکتر بعد از معاینه گفته که باید خیلی باهاش حرف بزنید قصه براش تعریف کنید و کتاب رنگی نشونش بدید. من هرچی فکر کردم دیدم قصه ای بلد نیستم . نه شعری، نه قصه ای، نه حکایتی. هیچ! میشه از حالا برای دخترک قصه مهتاب و علی رو بگم؟ قصه گالان اوجا و سولماز؟ قصه ارمیا و آرمیتا؟شاید دخترک بیشتر از قصه های حسنی نگو بلا بگو خوشش بیاد.

۱۳۸۷/۰۸/۱۸

چند روز پیش یکی از دوستان،یه سایت فروش آن لاین معرفی کرد که سی دی های نان سی عج رم و هی فا و کلی خواننده عرب رو میفروخت. سایت البته فیل تر بود! گفت من نمیخوام با اسم خودم سفارش بدم. من براش سفارش دادم به آدرس شرکت. 24 تا آلبوم بود. البته من اسم غیر واقعی گفتم چون نمیخواستم با اسم خودم باشه. اونا هم نامردی نکردن و با پست پیشتاز فرستادن. صبح پستچی اومد و درخواست 35 تومن پول کرد و گفت کارت شناسایی بیار. منم اسم غیرواقعی داده بودم و پستچی بهم تحویل نداد! حالا البته ایمیل زدم و جریان رو بهشون گفتم. جواب اون بنده خدا رو چی بدم؟! همین دیگه معصیت میکنید و بعد هم میگید چرا بارون نمیاد!

۱۳۸۷/۰۸/۱۳

یکی دوروز پیش که مامان گفت فلانی بیمارستانه و سرطان خون و ریه گرفته ( اونم از نوع وحشی) یه لحظه هنگ کردم. یه لحظه موندم که خوشحال شدم از این خبر یا متحیر. فقط تونستم بگم خدایا حکمتت رو شکر. این چند روزه همه ش تو فکرش بودم. این که " یا ایها الانسان، ما غرک بربک الکریم"؟ این که بشری که این همه ناتوان و ضعیف و کوچیکه، چرا اینهمه منم منم میکنه؟ راستش یه کمی دلم هم براش سوخت. با اینکه دوس نداشتم ولی دعا هم کردم خدایا شفاش بده و بهش رحم کن که بتونه از همه حلالیت بطلبه. هرچند یه عده از دنیا رفتن و نمیتونه از اونا حلالیت بطلبه. تا اینکه شنیدم گفته که " خدا رو شکر دین هیچکی گردنم نیست و خیالم راحته!!!". اونجا بود که فهمیدم عاقبت به خیری نعمتیه که نصیب همه نمیشه و ما خیلی سر سری از کنار این دعا میگذریم. انسان ضعیف که افتادی و داری زار میزنی! اگه یکی از اون همه آدم که حق گردنت دارن ( هم مادی و هم معنوی) بگن حلالت نمیکنیم ( که بعضیاشون نمیکنن) اون دنیا بدبختی...!

۱۳۸۷/۰۸/۰۷

دیدید هوا چقدر سه نفره شده؟! صبح های زود مه تا پایین میاد و جون میده برای یه پیاده روی. حیف که حس و حالش نیست!
*
من خوابم خیلی خیلی سبکه. با کوچکترین صدایی مثل رد شدن بی سرو صدای یه نفر از اتاق از خواب میپرم و دیگه به سختی خوابم میبره. تا قبل از مسافرت شبا من توی سالن می خوابیدم و لیلا و دخترک هم روی تخت. دخترک با اینکه خیلی آرومه ولی موقع شیرخوردن صدای پلنگ از خودش در میاره و من خوابم نمیبره! از وقتی با ارباب رفتیم مسافرت و صدای بسیار بسیار بسیار گوش خراش خور و پف ارباب رو شنیدم دیگه صدای دخترک شده برام مثل یه لالایی خواب آور!! دیگه توبه کردم و برگشتم سر جام توی اتاق!صدای خورو پفی میگم و صدای خورو پفی میشنویدا! مسلمان نشنود کافر نبیند! هتل میلرزید!

۱۳۸۷/۰۸/۰۴

من آمده ام واي واي ،من آمده ام!!
فقط يه كم برام مشكله كه فارسي صحبت كنم!!!بايد بيشتر تمرين كنم! مرسي كه درك مي كنيد!!!

۱۳۸۷/۰۷/۲۳

دیشب دخترک رو بردیم پارک ملت. من هم مثل این مردای زن ذلیل آغوش بستم و دخترک رو گذاشتیم توی آغوش. از اول گرفت خوابید تا وقتی که برگشتیم خونه. فقط گاهی از صدای آبنمای موزیکال ( رقص فواره ها) از خواب می پرید و دوباره می خوابید. بدین ترتیب دخترک اولین ددر رفتن تفریحی رو تجربه کرد! برگشتن هم عقلمون رو دادیم دست پسر داییم و خانمش. میگه بریم پیتزا ناپولی که بهترین پیتزا رو داره. یه کاره کوبیدیم رفتیم ملا صدرا که ببینیم چی میخواد بهمون بده. اسم پیتزاهاش که کلا" مرخص بود. قیمتاش هم ، قیمت بهترین چلوکباب مثلا" تو رستوران نایب! ارزونترینش 5 تومن بود که شامل سس گوجه فرنگی روی نون بود!!! پیتزاهاش هم عبارت بود از یه نون تافتون خودمون که روش ژامبون رنده شده. یا نون تافتون که وسطش 2 تا تیکه گوشت کار گذاشته شده بود!!!وحشتناک ایفتیضاح بود! 2 تا پیتزا گرفتیم شد 18 هزار تومن! هنوز باورم نمیشه که 18 تومن بی زبون رو پای نون و کالباس داده باشم!
*
ویزای ما صادر شد. اگه خدا بخواد جمعه شب تهران رو به مقصد رم و سپس پاریس ترک می کنیم. جمعه آینده هم برگشتمونه. دلم برای دخترک از حالا تنگ شده!. باید کلی عکس و فیلم ازش بگیرم و با خودم ببرم. یه کم از اون صداهای پلنگی که نصف شبا از خودش بروز میده! رو هم ضبط کنم و با خودم ببرم. دو سه روز پیش دخترک اولین خرابکاری عملیش رو روی لباس من کرد! بغلش کرده بودم که لیلا ازمون عکس بگیره و وقتی عکس تموم شد دیدم که شلوار دخترک زرده و ایضا" لباس من!

۱۳۸۷/۰۷/۲۱

یه متن 10-20 خطی دارم که باید ترجمه بشه و فردا صبح اول وقت چاپ بشه. کسی میتونه کمک کنه؟ همین امشب میخوامش پیلیز!

۱۳۸۷/۰۷/۱۶

دخترک دیروز 2 ماهه شد. کم کم داره باهوشتر و عاقلتر!میشه. خنده هاش بیشتر شده. بیداریاش بیشتر شده. نگاه کردناش و شیرین کاریاشم بیشتر شده. هنوز وقتی میخوابه دستش رو میزنه زیر چونه ش و به حالت متفکرانه میخوابه! ( دخترم مثل باباش دائم در حال تفکر و تعقله!!!). امروز واکسن زده و طبق گزارشات رسیده یه کم کولی بازی در میاره.
*
تا الان دوستان 155 تومن ماهیانه تقبل کردن. فکر کنم برای شروع بد نباشه. این از مرحله اول. برای یک دوره 6 ماهه شروع میکنیم. اگه موفق بود طرح که ادامه میدیم. فعلا" از گوشت قرمز شروع میکنیم. مرحله دوم اینه که خانواده های نیازمند رو شناسایی کنیم. هرکسی هر خانواده ای رو میشناسه معرفی کنه ( البته میریم تحقیق). خیلی کسایی هستن که حتی با اینکه کار میکنن ولی امکان این رو ندارن که گوشت بخرن. لطفا" دست به کار بشید

۱۳۸۷/۰۷/۱۳

چرا من همیشه ماه رمضونا 4-3 کیلو لاغر میشم و همون فردای عید فطر دوباره 3-2 کیلو چاق میشم و وزنم بر میگرده؟! با اینکه اهل خوردن هم نیستم زیاد! البته جواب مختصرش اینه که وقتی میری خونه مامانت اینا و این سه روزه هر روز صبح صبحانه حلیم و کله پاچه و تخم مرغ و مخلفات دیگه میخوری احتمال داره به این خاطر باشه. منم که از رو نمیرم و ایشالا از شنبه میرم باشگاه!

۱۳۸۷/۰۷/۱۱

عید فطرتون مبارک. ایشالا خدا از همه قبول کنه. اومدم یه مطلب کوچولو بگم و برم! دوستانی که تمایل دارن ماهیانه یک مبلغ ثابت کمک کنن ( برای خرید گوشت قرمز و احیانا" سفید) از طریق ایمیل یا کامنت بگن چه مقدار میتونن و تمایل دارن. این قدم اوله برای اینکه ببینیم چه مقدار توان داریم. مبلغ اصلا" مهم نیست. فقط مهم بودن و منظم بودنه.

۱۳۸۷/۰۷/۰۸

یادم نمیاد تا به حال سحری خواب مونده باشم. حس خیلی بدی دارم اگه خواب بمونم. احتمالا" بیشتر جنبه روانی داره برام چون خیلی هم سحری نمیخورم. دیشب مهمون داشتیم ( قابل توجه مهمونا که باعث شدن من بر خلاف هر شب که ساعت 10 میخوابیدم ، دیشب نزدیک 1 بخوابم!) صبح پا شدم و جوجه کباب رو به سیخ زدم و گفتم الان که هنوز ساعت3:25 یه نیم ساعتی وقت هست بشینم دو خط قران بخونم !!( محض ریا!!!). بعد رفتم وضو بگیرم تلویزیون رو روشن کردم. دیدم دعای سحر تموم شده و میگه 5 دقیقه به اذونه!! منم فقط فرصت کردم دو تا دونه خرما و دو تا لیوان آب خوردم. الانم گشنمه. آهای مهمونای دیشب! افطار خونه کدومتون بیام؟! خدایی حیف از جوجه کبابا که داشتن التماس میکردن که بیا مارو بخور! اگه 10 دقیقه تلویزیون رو دیرتر روشن میکردم همه چیز حل بود!!

۱۳۸۷/۰۷/۰۶

خوب خوشحالم که اعلام آمادگی کردید. فقط چند تا نکته کوچیک به ذهنم رسید. یکی اینکه کمکهامون به صورت نقدی نمیدیم. بلکه بیشتر گوشت قرمز و مرغه. اگه پول بیشتری بود خوب میتونیم بقیه اجناس رو هم اضافه کنیم. دوم اینکه با مبلغ کم هم میشه. حتی ماهی 5000 تومن. مهم شروع کار و بودن و مشارکته. دیگه اینکه میشه یه حساب مشترک باز کرد با حق برداشت با مثلا" دو امضاء. و اینکه یه عده مسئول شناسایی خانواده های نیازمند بشن، یه عده مسئول کارهای اجرایی خرید و تقسیم و یه عده هم مسئول پخش. مهم مشارکته. اگه یه عده بتونن تقبل کنن که هر ماه یه مبلغ ثابت به حساب بریزن که خیلی عالیه. بقیه هم بسته به شرایطشون هر چقدر تونستن و هروقت تونستن. کسی ایده و طرح دیگه ای داره؟
*
دیروز یه بسته زرشک پاک نکرده تازه خریدم. چون کبدم چربه ملت تجویز کردن که اب زرشک دوای کبد چربه. زرشک با شاخه و تیغ و برگ و همه چی. دیروز از صبح نشستم به پاک کردن تا ساعت 9 شب. از بس تیغ توی دستم رفت سوراخ سوراخ شدم! بعد شب با خیال راحت گذاشتم توی یخچال که لیلا برام آبش رو بگیره. مامان لیلا شب اومدن و یه کم برام آبش رو گرفتن. چشمتون روز بد نبینه. یک مزه کپک زده گی میداد که خدا میدونه. خراب شده بود و مجبور شدیم بریزیم توی سطل!
*
5 شنبه رفتم برای مصاحبه سفارت. بعد از کلی دردسر ( 13 تومن جریمه ورود به طرح و پنچر شدن ماشین و معطلی توی سفارت) نوبتم شد. مدارکم رو که دادم ، کارمند سفارت گفت پرینت حساب شخصیت کو؟ گفتم ندارم. لزومی هم نداره. چون شرکت همه مخارج من رو میده. از اون اصرار و از من انکار. خلاصه گفت اگه نیاری ویزا نمیدیم. گفتم حداقل چقدر باید توی حساب باشه؟ گفت 15-10 تومن که معلوم بشه استطاعت مالی داری! شماره حساب بدم پول بریزید به حسابم؟! قول میدم برگردونم!!!

۱۳۸۷/۰۷/۰۳

اسمم رو گذاشتم شیعه علی ( ع) و به همین هم دلم خوشه. فکر هم میکنم با یک قرون دوزاری که به ندرت کمک میکنم دارم شاخ غول رو میشکونم و دیگه اون دنیا همه شرمنده روی من میشن! از بس که خوب و نیکوکارم. نه اینکه نشنیده باشم و ندیده باشم ولی دیشب لیلا داشت تعریف میکرد که در برنامه در شهر با دو تا از باربرای بازار مصاحبه میکرده. که یه جوون ایلامی با مدرک دیپلم و آشنایی با امور برقی از روی بیکاری داره باربری میکنه و 150-120 تومنم در ماه حقوقشه و با همسرش توی یک خونه 100 تومن اجاره میده و با نهایت 50 تومن زندگی میکنه. یا پیرمرد 70 ساله که با این سنش باربری میکنه و میگه فقط غذا نون و چایی شیرین میخورن و مثلا" آش یه غذای دست نیافتنیه براشون. دیشب تا حالا منقلبم. حالم از خودم به هم میخوره. خوب لابد وظیفه ما نیست و وظیفه حکومته. میدونم که همه اطرافشون زیاد سراغ دارن و به نوبه خودشونم کمک میکنن. با این پولهای ما هم که نمیشه کاری کرد. ولی اگه روی هم جمع بشه چی؟مثلا" هر ماه حتی با رقمهای خیلی خیلی کوچیک یه پولی جمع بشه و یه بسته ای ( بیشتر شامل گوشت قرمز و مرغ) به دست نیازمندا برسه . نمیدونم شدنیه یا نه.

۱۳۸۷/۰۷/۰۲

پاییز اومد و من سرشار از شور و نشاطم. دلم کوچه باغ می خواد با درختای رنگارنگ و صدای جوی آب و قار قار کلاغ و عر عر بلبل!
*
تورو جون هرکی دوس داری از همین امروز شروع نکن به غیبت کردن. اونم از نوع خفن! بابا بذار یه کم آدم بمونیم. انقدر سخته؟ لااقل من رو صدا نکن بیام توی اتاق. بگو اون یکی بیاد و تا غروب بشینید غیبت کنید!
*
اون حدیث اون گوشه رو دیدید؟ مقدّرات در شب نوزدهم تعيين، در شب بيست‌ و ‌يكم تأييد و در شب بيست ‌و ‌سوم امضا می‌شود. لطفا" دعا کنید برامون.
*
پ.ن: خدارو صد هزارمرتبه شکر برنامه کمک خوب پیش رفت. حدود 990 هزار تومن ( دقیقش 989 هزار تومن) جمع شد.دوستان تونستن برای 42 خانواده یه سری بسته شامل ( مرغ،لوبیا، عدس، جو،ماکارونی، تن ماهی، برنج، روغن و خرما) جور کنن. خدا بهشون جزای خیر بده و توفیق این رو بده که این مسیر رو ادامه بدن.

۱۳۸۷/۰۶/۲۷

آرزو خانم دیروز یه پیشنهادی رو مطرح کردن که به نظرم خیلی جالب و مفیده. من فقط جهت اطلاع رسانی عمومی اینجا اعلام میکنم.

۱۳۸۷/۰۶/۲۶

یه چند سالی هست که یه عده دانشجو جمع میشن و برای خونواده های فقیر و یتیم ، مواد غذایی جمع آوری می کنند و بسته بندی می کنن و میرسونن بهشون. همیشه لازم نیست انقدر پول داشته باشی که بتونی کار خیر بکنی. مهم نیت و همته. چقدر از پولهایی که شاید هر روز خرج چیزهای نامربوط و کم مربوط و بی خاصیت میکنیم و دریغ از یک ریال کار خیر( خودم رو میگم). خوش به حال کسی که بتونه حداقل در این ماه رمضونی یه قدمی برای لا اقل یه خونواده یتیم و فقیر و بی سرپرست برداره. ولو به اندازه یک وعده غذا.
*
ظاهرا" نشد نمایشگاه فرانسه رو بپیچونم. با اینکه وقت سفارت رو بی خیال شدم ولی دوباره برام وقت گرفتن و ارباب گفت اگه نری دوست ندارم! منم که حساس!!مگه بنا نشد شما نذر کنید که من نرم؟ یه چیز درست حسابی نذر کنید دیگه. یه گوسفندی چیزی! پولش رو به خودم هم بدید قبوله!
*
میشه بدونم از ایتالیا کی اینجا رو میخونه؟!

۱۳۸۷/۰۶/۲۳

خیلی ضایعه که صبح دو ساعت توی صف بنزین وایسی بعد که نوبتت شد ببینی کارت سوختت رو نیاوردی! اولین باری بود که گفتیم باک نصفه رو پر کنیما!
*
دخترک امروز 40 روزش شده. از امروز باید بخنده و بشناسه. تا چند روز پیش خیلی با احتیاط و از راه دور و بصورت لبهای غنچه شده بوسش میکردم. بعد چند بار بوس بادکشی! کردم و دیدم فرقی نداشت براش. الان رفتیم تو نخ بوس بادکشی و گاز و اینا!

۱۳۸۷/۰۶/۲۰

فمالی لا ابکی؟ ابکی لخروج نفسی، ابکی لظلمة قبری، ابکی لضیق لحدی، ابکی لسوال منکر ونکیر ایای، ابکی لخروجی من قبری عریانا" ذلیلا" حاملا" ثقلی علی ظهری...
پس چرا گریه نکنم به حال خودم؟بر حال جان دادن خودم میگریم، برتاریکی قبرم میگریم، برتنگی لحدم، بر سوال نکیر ومنکر، به حال برهنگی و زبونیم در هنگام بیرون آمدن از قبر میگریم در حالی که باری گران بر دوش دارم....

پ.ن: خدایا اینا حرفای امام سجاده. من بی غیرت تر از این حرفام که حتی حالیم بشه ...!

۱۳۸۷/۰۶/۱۸

امروز صبح ساعت 5/8 صبح وقت سفارت داشتم. نرفتم!! به همین راحتی.
*
یه مرد پیدا میشه که نترس باشه و حال و حس خون دادن بعد از افطار رو داشته باشه؟ پسرخاله هامون که ماشالا جیگر شیر دارن و میترسن خدای نکرده جونشون در بیاد اگه دو قطره ازشون خون بگیرن! اگه کسی پایه بود ندا بده. تازه حاضرم آب میوه سهم خودم رو هم بهش بدم!!

۱۳۸۷/۰۶/۱۶

دعا بفرمایید ویزا ندن برای نمایشگاه فرانسه! به ارباب اگه خواستن بدن، من ولی اصلا" دوسم نمیاد برم. دوس دارم با اهل و عیال و برو بچ برم شمال! الهی که به حق پنج تن ویزا ندن!
*
دیروز یک ساعتی دخترک بغل من بود. سرش رو گذاشته بود روی شونه م ( زیر چونه م). حسابی خوابش برده بود . بعد که لیلا اومد بگیردش دیدم پوست سرش خراشیده شده و پوست پوست شده!! تقصیر من چیه که بچه م سرش نرم و لطیفه و تیغای صورت من پوستش رو کنده؟! اونوقت هی بگید ای بی احساس چرا بچه بغل نمیکنی!
*
دخترک پنج شنبه یک ماهش شد.

۱۳۸۷/۰۶/۱۳

خوب تعدادمون تكميل شد. تا آخر ماه رمضان باید بخونیم. فقط لطفا" اگه خودتون هم جدا برای خودتون ختم قران دارید ، جرزنی نکنید و دو تا یکی نکنید!! برای بقیه هم خیلی دعا کنید.
جزء1: هندونه خانم........جزء2: خانم ش
جزء 3: خانم سمن........ جزء4 : آقای جوالدوز
جزء 5: خانم مریم( دلتنگیها)..... جزء 6: خانم فاطمه آسمون
جزء 7: خانم رویا...جزء8: خانم رکسانا
جزء 9:خانم زهرا ( دختر بابایی)....جزء10: خانم زهرا ( دختر بابایی)
جزء 11: خانم رویا.......جزء 12: خانم هدی
جزء 13:خانم فاطمه آسمون.......... جزء 14: خانم نرگس
جزء 15: زهرا ( دخترک)..... جزء 16: خانم نرگس
جزء 17: خانم رویای سبز.......جزء18:خانم بهاره
جزء 19:.همسر هندونه خانم......جزء20: خانم آرام
جزء 21:خانم نوا......جزء22:خانم نگار
جزء 23: خودم......جزء24: خودم
جزء 25: خانم مریم....جزء26: هندونه خانم
جزء 27:خانم مریم.......جزء28: لیلا
جزء 29:خانم هندونه.....جزء30:خانم مریم

۱۳۸۷/۰۶/۱۰


ماه رمضانتون مبارک یا به قول اعراب " رمضان ٌ کریم"! خوب مسجد موج بدینوسیله یه بار دیگه محفل انس با قران! رو برگزار میکنه. دوستانی که تمایل دارن جزء درخواستیشونم بگم. امسال دخترک هم شرکت میکنه. من جزء 23 و دخترک جزء 15 رو میخونه!
*
چند روزی هست که دخترک کولی شده! وقتی دلش درد بگیره دو تا " اوئه" ( این همون صدای گریه س!) میکنه. احتمالا" تازه صداش رو کشف کرده و از صداش لذت میبره. تازه صداي بچه پلنگ هم در مياره. صبح زودكه من خوابم ،سركار خانم چشماشو باز ميكنه و صداهاي عجيب غريب از خودش در مياره!!
*
اگه خواستید دعوت کنید برای افطاری ( به روال هر سال که ما هرشب افطاری منزل دوستان و آشنایان و ایناییم! ) زودتر رزرو کنید که یه وقت تداخل نداشته باشه. هیچ خوب نیست ادم در این ماه مبارک شرمنده کسی بشه!!! فقط لطفا" توجه کنید که من عادت ندارم برای افطار سوپ و آش و اینجور چیزا رو بخورم. معده م حساسه!!! فقط پلو چلو میخورم!!
*
اگه حوصله داشتید ما رو هم دعا کنید.

۱۳۸۷/۰۶/۰۶

دخترک 23 روزه شده و مدت زمان بیداریش بیشتر. البته کماکان مثل معتادا با اولین قلپ شیر که میخوره نئشه میشه و میره تو چرت! دیشب بالاخره بغلش کردم و دخترک میخواست من رو بخوره و من هیجان زده شدم و من هم میخواستم بخورمش! ولی خوب بوسیدن لپ و کله و دست و پای دخترک لذتی داره وصف ناشدنی. مخصوصا" که صورت تیغ تیغی آدم فرو بره توی لپش!
*
روزی که شناسنامه براش گرفتم یکی از همکارا ( مامان شرکت) یه دفترچه حساب کوتاه مدت که برای دخترک افتتاح کرده بود به عنوان کادو بهم داد. با رئیس بانک صحبت کرده بود که بتونه حساب رو بدون شناسنامه باز کنه و من رفتم فقط امضا کردم. انقدر این کادو چسبید. چون خیلی غیر منتظره بود. حالا دخترک یک حسابی داره که به اسم خودشه و من فعلا" حق برداشت دارم ازش. گذاشتم برای روزای پیری و کوری و درماندگیمون! امروز هم پولهایی که به عنوان کادو گرفته بوده رو ریختم به حسابش.
*
چقدر این وبلاگ خاله زنک تر شده!
*
ای پاییز با شکوه! صدای پاتو میشنوم. هوم! چه هوای قشنگی میشه بعد از ظهرا.

۱۳۸۷/۰۵/۲۸

بزرگ شدن دخترک رو من و لیلا خیلی متوجه نمیشیم ولی کسایی که بعد از 3-2 روز میان میگن بزرگتر شده. از کف دست چند میل بزرگتره الان! آخی دخترک خوابالوی من! همیشه دعا میکردم یه دختر آروم باشه. الان میگم خدایا اگه یه کوچولو گریه هم بکنه عیبی نداره! طفلک گناه داره. یه اعتراف هم بکنم که هنوز جرات نکردم بغلش کنم!!!! میترسم از هم وا بره. اون شبی که به دنیا اومد من رو صدا زدن که برم تو بخش نوزادان و بچه رو ببینم. داشتن تمیزش میکردن. لباس که تنش کردن گفت بچه رو بغل کن. گفتم واای. من عمرا" دست بزنم به این. انقدر نازک و کوچولوئه که یهو از هم وا میره. پرستاره گفت ای بی احساس. نمیدونم ربطش به احساس چیه ولی خوب به هر حال من جرات نمیکنم هنوز. دیروز هم با لیلا اتاقش رو کاغذ دیواری کردیم . حالا فردا ایشالا عکساش رو میذارم تا هنرنمایی ما رو ببینید!

۱۳۸۷/۰۵/۲۲

سیم کارتم سوخت. به همین سادگی! از خواب بیدار شدم و دیدم سیم کارتم سوخته. الان دو روزه و من تمام شماره ها رو از دست دادم! هیچ شماره ای رو هم به قدرت خدا حفظ نیستم!
*
آخر مرداد در ترکیه نمایشگاه مواد غذایی داریم. دیروز ارباب می گفت خوب به سلامتی بچه هم که به دنیا اومد و میتونی بری نمایشگاه رو. گفتم عمرا" اگه لیلا اجازه بده! بهش البته نگفتم که دلم برای دخترکم تنگ میشه و نمیتونم چند روز نبینمش. ولی نمایشگاه فرانسه رو فکر نکنم بتونم بپیچونم. خدا کنه تا اون موقع دخترک از آب و گل دراومده باشه .
*
دخترک بسیار سرتق و آدم ضایع کنه. وقتی مهمون میاد خونه امکان نداره چشماش رو باز کنه. حتی اگه نیشگونش بگیرن!! به محض اینکه مهمون از در خونه میره بیرون چشماش رو باز میکنه و البته باید تست اعتیادم ازش بگیریم ! فقط چند دقیقه در طول روز بیداره و بقیه مواقع خواب!

۱۳۸۷/۰۵/۱۷

ممنون از تبریکاتتون ( تلفن ، اسم ام اس ، ایمیل و کامنت و وبلاگ) . امیدوارم دلتون همیشه شاد و لبتون خندون باشه. دخترک ما هم خوبه خدا رو شکر. فعلا" وبلاگ و اینترنت و لینکدونی و همه چیز کنسل شده و دخترک وقتی برای این کارا باقی نذاشته! ( لینکدونی هم واگذار می شود فعلا"!).
این که گفتم بی خبر اومد ، حقیقتش اینه که 5-4 هفته زودتر از وقتی به دنیا اومد که منتظرش بودیم. برای یک کار خیلی روتین و معمولی رفتیم بیمارستان و همونجا دکتر گفت که لیلا بستری بشه و بچه به دنیا بیاد. نگرانیهای اون شب ما هم شکر خدا به بهترین نحو برطرف شد. چون مطمئنم که لیلا حال و حوصله و وقت وبلاگ نویسی برای زهرا کوچولو رو نداره، خودم کم و بیش اینجا خواهم نوشت.

۱۳۸۷/۰۵/۱۵

امروز سه شنبه 15 مرداد 1387 برابر با سوم شعبان 1429 و 5 آگوست 2008 ساعت يك و نيم بعد از نيمه شب دختركي عجول و سرتق و بازيگوش و نازبدون خبر قبلي به خانواده كوچك دو نفره ما وارد شد و مارو تبديل به يك خانواده 3 نفره شاد كرد. قدم زهرا كوچولو روي چشمامون.
شبي خوش است بدين قصه اش دراز كنيد
وان يكاد بخوانيد و در ( بر) فراز كنيد

۱۳۸۷/۰۵/۱۳

صبح ها که میام توی ماشین معمولا" رادیو گوش میکنم. موجهای مختلف رو میچرخم. پیام و جوان و ایران و ورزش. امروز دقت کردم به تلفنهایی که بندگان خدا برای رفع مشکلاتشون میزنن و امید چاره دارن. دیدم ملت چه مشکلاتی دارن و واقعا" هر کدومش خیلی کمر شکنه. یکی تلفن میکنه که 250 تومن حقوق بازنشستگی میگیرم و مستاجرم و 2 تا فرزند دانشجو دارم. یکی میگه 8 ماهه حقوق نگرفتم و اجاره خونه م عقب افتاده و دخترم موقع عروسیشه. خلاصه هرکسی یه مدل گرفتاره. اونوقت چقدر ناشکریم ماها ( بعضیامون). شکرانه نعمت هم همش این نیست که بگیم خدایا شکرت. این فقط بخشی از شکرانه س. بخشیش هم اینه که دست گرفتاری رو در حد بضاعتمون بگیریم.

۱۳۸۷/۰۵/۰۸

حسابرس شرکت تعریف میکرد که حدود یک هفته پیش یه کامیون میاد برای خونه روبرویی و چند تا کارگر مشغول اثاث کشی میشن. از صبح زود مشغول بودن تا حدودای عصر. از خونه این حسابرس ما هم آب خنک میگیرن برای خوردن. یکی دو روز بعد صدای داد و بیداد میشنون از کوچه. میان میبینن صاحب خونه با خانواده ش اومدن و آقاهه سکته کرده و افتاده و خانواده ش هم دارن جیغ و داد می کنن و کمک میطلبن. میرسونن بیمارستان اون بنده خدا رو . بعدا" میگفت اینا تعریف کردن که صاحب خونه مسافرت دوبی بوده. دزدهای نامرد همه خونه رو خالی میکنن. دقیقا" لخت میکنن خونه رو. حتی مواد خوراکی و مهتابی ها و جا صابونی! میگفت هیچی هیچی باقی نذاشتن. این بنده خدا هم که میاد میبینه ، شوک بهش وارد میشه و سکته میکنه. البته فوت کرده بنده خدا. حسابرسمون میگفت توی محل ما هیچکی با هیچکی رابطه نداره و نمیشناسن همو. و اصلا" متوجه نشدن که اینا مسافرتن یا اونا دزدن یا کنجکاو بشن برن بپرسن. مصیبت بزرگیه. هم خونه شون رو دزد زده و دار و ندارشون رو برده و هم مرد خانواده فوت کرده. خدا لعنتشون کنه دزدای نامرد رو. میگفت اومدن از ما تحقیق برای چهره نگاری و اینا. اینا هم اصلا" یادشون نمیومده.

۱۳۸۷/۰۵/۰۵

کسی میدونه دوربین هندی کمی که هم مشخصاتش خوب باشه و هم ارزون ( حدود 400-300 تومن) چیه؟! هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم!

۱۳۸۷/۰۵/۰۲

20 سال از اتمام جنگ گذشته. زمستونا گاز نداریم! تابستونم برق! به امید خدا از چند روز دیگه اب هم به نوبت قطع میشه. اونوقت میشه جهان چندم به نظرتون؟!
*
میگما چرا شما انقدر خودتون رو اذیت میکنید و از گرما شکایت دارید؟ کافیه به خودم بگید تا ماشین رو ببرم کارواش! سه سوت هوا طوفاتی میشه و بعدم گرد و خاک و بعدم بارون! به همین ساده گی. یعنی تا حالا من حتی یک بار هم نقیض این رو ندیدم. میخواد وسط چله تابستون باشه میخواد هر وقت دیگه. من عادت ندارم ماشین رو زیاد کارواش ببرم. معمولا" میدم سرایدار شرکت میشوره. هر بار که دادم شسته به یک ساعت نگذشته که یه گرد و خاک زیاد و بعدش هم چند قطره بارون انقدری که ماشین رو لجن مال کنه!!! این بارم که با زور رفتم کارواش دیروز اینطور شد. حکمت خدا رو میبینی؟!
*
صبح یکی از این ماشین خوشگلا اومد سبقت بگیره ازم و من اجازه ندادم. بوق ممتد زد و منم که اعصاب نداشتم گفتم مرگ! بعد پیچیدم تو کوچه شرکت. یهو دیدم پشت سرم پیچید و اومد پایین گفت چی گفتی؟! خدا وکیلی وحشت کردم. گفتم کی؟ من؟! گفت آره چه ....زدی؟! گفتم هیچی بابا! دعاگو بودم! گفت از این به بعد.....( گفتنی نیست!) بعد منم گفتم چشم قربان!
*
تو این بی برقی جلوی در شرکت ایستاده بودم که یهو دیدم یه لامبورگینی اومد تو صف بنزین ! اووووووف! فکم هنوز آویزونه! 480 میلیون ماشین!! قدیما با این پول هواپیما میخریدن!
*
دقت کردی چقدر بی جا علامت تعجب میذارم؟! خوب میشم یعنی ؟
*
من هنوز بی اعصابما! حواستون باشه خلاصه!

۱۳۸۷/۰۴/۲۹

به علت نداشتن اعصاب مصاب پصاب !!و حس و اینا! تا اطلاع ثانوی ( که احتمالا" فردا صبحه!) این وبلاگ تعطیل می باشد!

۱۳۸۷/۰۴/۲۲

جای دوستان و آشنایان خالی 5 شنبه و جمعه به عمله گی و کارگری و کزتی گذشت! گفته بودیم یه کارگر بیاد که دیوارهای خونه رو بشوره. بنا بود از صبح بیاد تا عصری تموم کنه. از 7 صبح اومد و مشغول شد و من که از شرکت ساعت 1 اومدم خونه دیدم بیشترش تموم شده. آقا ساعت 5 بعد از ظهر تشریف بردن و کار رو نیمه تمام گذاشتن و 30 تومنم گرفتم!( این رو نوشتم چون حرصم گرفت خیلی). دیگه از 5 شنبه عصر مشغول شدیم به نظافت تا همین دیشب! الانم خونه مثل جاییه که موشک افتاده توش. تمام وسایل و اسباب خونه وسط ریخته . منم اندازه یک هفته باشگاه رفتن کالری سوزوندم!!حیف از اونهمه کالری که با بدبختی و رنج ذخیره کرده بودم! ولی خوب خوبیش اینه که اگه بیکار شدم میتونم برم کارگری! ( لیلا هم الان میاد میگه تو باز ننه من غریبم بازی درآوردی تو وبلاگ؟!!)

۱۳۸۷/۰۴/۱۹

چقدر بده که پول داشته باشی و فکر کنی هرکسی که میاد سراغت میخواد ازت سوء استفاده ( مالی!) کنه. در این مواقع پول دشمن آرامش و آسایشت میشه و نمیذاره از پول و زندگیت لذت ببری. همیشه باید در فکر رفع توطئه ای باشی که اصلا" وجود خارجی نداشته.

۱۳۸۷/۰۴/۱۵

خوب با همین تعداد شروع میکنیم تا تعداد نفرات تکمیل بشه. اگر تکمیل نشد در صورت تمایل میتونید جزء های بیشتری قبول کنید. یادمون باشه که 5 شنبه شب لیله الرغائبه ( شب آرزوهاست). خیلی خوبه اگه لااقل چند تا آیه رو شب جمعه بخونیم و به همدیگه دعا کنیم. خوب آقایان و خانمها:
جزء1: هندونه --- جزء2: ش
جزء 3: مریم ( دلتنگیها)--- جزء 4: معصومه
جزء 5: نرگس-- جزء6: سمن
جزء7: لیلا -- جزء8: امیر
جزء9: پسره -- جزء10: هدی
جزء11: دختر بابایی-- جزء12: ندا
جزء13: دل آرام-- جزء14:هندونه
جزء15: فیدلر-- جزء16:مریم
جزء17: نگار-- جزء18:امیر
جزء19:دختر بابایی -- جزء20:ش
جزء21: نوا-- جزء22:نوا
جزء23: آیسودا -- جزء24:باران
جزء25:سمن -- جزء26:مینا
جزء27:رهتاب -- جزء28:فاطمه
جزء29: مریم-- جزء30: بهاره

۱۳۸۷/۰۴/۱۴

يا من ارجوه لكل خير....يا من يعطي الكثير بالفليل....

پ.ن: با يه ختم فران كه تا نيمه ماه رجب تموم بشه موافقيد؟!

۱۳۸۷/۰۴/۱۰

عجب اوضاعی شده به خدا. صبح تا ظهر شرکت برق نداریم شب تا نصف شبم خونه بی برقیم! منم که حسابی گرماییم نمیدونم تو گرما چی کار کنم. تا میخوام مشغول یه کاری بشم وسطش برق میره و منم که عادت ندارم هیچ چیزی رو save کنم در نتیجه اومدن و نیومدنمون به شرکت فرقی نداره. شب هم که میخوایم باشگاه بریم بازم بی برقیه. حسابدار فلک زدمون که سیستم مالیش پاک شد و اومدن گفتن تمام اطلاعاتت پریده. مرد 45 ساله کم مونده بود گریه کنه. ایناش حالا مهم نیست، مرتب قطع و وصل میشه و پدر صاحاب همه چیز رو در میاره.

۱۳۸۷/۰۴/۰۸

صبح یکی زنگ زد به شرکت که شماره ش هم نیفتاده بود. گفت آقای فلانی؟ گفتم خودم هستم. گفت من از بانک فلان شعبه اقدسیه تماس میگیرم. حساب شما برنده یک دستگاه 206 شده!!! گفت امروز تشریف بیارید برای تکمیل مراحل دریافت جایزه. تشکر کردم و قطع کردم. اولش کلی خوشحال شدم. بعد یهو یادم افتاد که من اصلا" اونجا حساب ندارم که! خجالتم میکشیدم زنگ بزنم بپرسم جریان چیه. به همکارم گفتم زنگ زد. اونم گفت ما اصلا" قرعه کشی نداشتیم! بعدم جوایز ما 206 نیست! مردم کار و زندگی ندارن به خدا.
*
هی پسره چقد دوس داشتم که وبلاگ زدی. کاش بدجنسی نکنی و آدرست رو عوض نکنی. کاش یادت نداده بودم که آمارگیر بذاری تو وبلاگت تا متوجه نشی روزی 1000 بار میام ببینم چی نوشتی!

۱۳۸۷/۰۴/۰۵

بعضی از این پزشکها هم گاهی حرفایی میزنن که آدم میخواد یه کتک حسابی بزنتشون! دیروز بهم میگه در عرض 3 ماه 6-5 کیلو چاق شدی که خوب نیست. کلسترولتم بالاس. کبدتم چربه! باید برنج و نون رو تو وعده های غذائیت تصف کنی . باید ورزش کنی( اقلکندش هفته ای دو بار شنا) . باید گوشت قرمز خیلی کم بخوری. باید وزنت رو تا 6 ماه دیگه 8-7 کیلو کم کنی. میگه برای جوون 32 ساله بده که اینقدر شکم داشته باشه. میگه باید فست فود و پیتزا و اینا کمتر بخوری. دلش خوشه ها! 4 روز میخوای زندگی کنی باید جوری زندگی کنی که دوس داری ! زندگی بدون چلوکباب و شکم و کلسترول به چه درد میخوره؟!

۱۳۸۷/۰۴/۰۲

ارباب صبح میگه این فرمهای نمایشگاه فرانسه رو پرکن که دیر نشه. وگرنه جاهی خوب نمایشگاه زود رزرو میشه. منم شروع کردم به پرکردن 40-30 صفحه. بعد صفحه آخر اسم شرکت کنندگان رو باید پر میکردیم. بهش میگم اسم خودت رو فقط بنویسم؟ میگه نه! من نمیتونم امسال بیام ، فقط اسم خودت رو بنویس. میگم شرمنده منم نمیتونم بیام. میخوام سایه م بالا سر زن و بچه م باشه!!!! نمایشگاه جز دردسر هیچی نداره. فایده ش اینه که فقط 8-7 کیلو لاغر میشی و تا یه ماه از پادرد نمیتونی بخوابی!
*
خدایا میشه زودتر پاییز بیاد؟ من تحمل گرما ندارم. یهو میزنم یه بلایی سر بقیه میارما!!(آدم سر خودش که نمیتونه بلا بیاره).

۱۳۸۷/۰۴/۰۱

گفت كه با بال و پري، من پرو بالت ندهم
در هوس بال و پرش ، بي پر و پر كنده شدم
پ.ن: بي پرو پر كنده شدم.....

۱۳۸۷/۰۳/۲۹

دوتا واحد اونطرف تر از ما یه خانمی هست که ظاهرا" منشیه. دو سه تا گربه رو که شل و پل و زخمی بودن به سرو سامون رسوند و الان اون گربه ها جای بچه هاشن. خیلی بهشون میرسید. چند وقت پیشه 350 هزار تومن داده بود که عقیم کنه یکی از گربه ها رو! هر روز هم کلی غذا ( شامل بال مرغ و گوشت و اینا) براشون میاره و وقتایی هم که نیست میذاره تو یخچال سرایدار. حالا اینا خیلی عجیب نیست. دیروز یه چیزی دیدم که خیلی عجیب بود. آها تا یادم نرفته اسم یکیشون شاپوره و یکیشون خاتون و یکیشون هم سیاوش( حالا چه ربطی داره نمیدونم). دیروز از ماشین پیاده شد و صدا زد خاتون. خاتون از وسط کوچه دوید سمتش. گردن گربه رو گرفته انگار که داره با بچه آدمیزاد حرف میزنه.میگه بی شعور چقدر بهت بگم انقدر تو کوچه نیا!!میخوای بهت ناهارتو ندم؟ !! بعد صدای سرایدار زده میگه ناهار چرا دیروز بهشون زیاد دادی؟ دیشب اصلا" اشتها نداشتن!!!!به همکارم میگم تورو خدا بیا بهش بگو یه کلاس آموزش بچه داری و تربیت بچه برامون تشکیل بده!
هوس دیزی با نون سنگک و ریحون تازه و دوغ و ماست موسیر و ترشی اون سفره خونه سنتی ( قهوه خونه؟) میدون راه آهن رو کردم. یاری کننده ای هست؟!
از آدمای حاضر جواب مودب خوش اخلاق خوشم میاد!!برای هر حرفی یه مثال و ضرب المثل و جوابی دارن!

۱۳۸۷/۰۳/۲۸

بعضی از ما آدما کارامون عجیب غریبه. کلی هزینه میکنیم ( وقت و انرژی و...) تا بتونیم با یکی ارتباط برقرار کنیم و ببینیم اصلا" به گروه خونی ما میخوره یا نه. و بعد از یه مدت که تونستیم فردی با این مشخصات پیدا کنیم ، به راحتی آب خوردن از دستش میدیم.

۱۳۸۷/۰۳/۲۶

دو سه روز پیش سرایدار ساختمون اومد گفت بدو بیا که اونی که دور ماشینت خط کشیده پیدا شده. رفتم پایین دیدم ملت جمع شدن و پلیس هم اومده. داشتن زنگ یه خونه رو میزدن که از قرار معلوم صاحب اون خونه دور تا دور هر ماشینی که توی کوچه پارکه خط کشیده. همه هم ماشینای آخرین مدل و لوکس ( جز ماشین حقیر!). هرچی زنگ زد پلیس کسی در رو باز نکرد. یه صورتجلسه تنظیم کردن و بنا شد یکی که وکیله بره دنبال کارای شکایت. چند نفر شاهد بودن که این پیرمرده از ماشینش پیاده شده و نگاه اینور و اونور کرده و روی کاپوت یه سانتافه خط کشیده و فوری در رفته تو خونه ش! گذشت تا امروز که دوباره اومدن سراغ من که بیا داریم میریم دادگستری. گفتن همه باید خودشون باشن. گفتم به خاطر یه دور خط دور ماشین پاشم بیام دادگستری؟ برو بابا! من حوصله ندارم برم باشگاه که انقدر واجب تره ! بی خیالش شدم. فکر کن ! پیرمرده داره برا خودش ذخیره اخرت جور میکنه!
*
گفتم باشگاه و دلم آتیش گرفت!( نه به خاطر نانسی عجرما!) . صبح داشتم تو آینه آسانسور خودم رو برانداز میکردم. بعد نگاه کردم دیدم دکمه پیرهنم ( روی شیکمم!) داره کنده میشه از شدت فشاری که تحمل میکنه. بعد دیشبم که پسر داییم میگه ماشالا دیگه پا به ماهی! خوب نیست از جات بلند شی. از ماه دیگه ولی شروع میکنم دوباره!
*
میگه زندگی دو نیمه است. نیمه اول در انتظار نیمه دوم و نیمه دوم در حسرت نیمه اول. بعد نگاه کردم دیدم من الان وارد نیمه دوم زندگیم شدم ( لااقل نیمه دوم مفیدش. وقتای اضافی که حساب نیست قاعدتا"). باید بشینم دو دو تا چهار تا کنم ببینم الان حسرت نیمه اول رو باید بخورم یا نه!

۱۳۸۷/۰۳/۲۲

من الان دارم از یک کامپیوتر فرمت شده لخت مادرزاد که هیچی روش نصب نیست برای شما گوهرافشانی میکنم!!!از دیروز داشتم یکی تو سر خودم میزدم ، یکی هم تو سر این بدبخت. آخرش دیگه دلش سوخت و ویندوز رو نصب کرد. به هرکی هم که بلد بودم زنگ زدم که فلانی بلدی چطور میشه روی یک کامپیوتر که شونصد تا ویندوز روش نصبه و با هرکدوم که بالا میای یه سری درایو رو میشناسه و بقیه رو نمیشناسه ، ویندوز نصب کرد؟ هیچکی هم به قدرت خدا بلد نبود! منم همه رو اوکی کردم! حالا میبینم زده فرمت کرده همه چی رو!
*
الان نگاهم افتاد به کسایی که با سرچ وارد وبلاگ شدن. دلم برای این یکی سوخت. جدی میگم! اونوقت میگن ما مردم بلد نیستیم چطور از تکنولوژی استفاده کنیم. چند روز پیش هم یکی سرچ کرده بود خواهر زن با جوراب نازک!!!!بعد یه سری کلمات هم هست که من نمیدونم کجا از اینا استفاده کردم که لینک شدن به وبلاگ من. آدم شرم میکنه از دیدنش!! بعد یه لینکی هم بود راجع به همین مطلب که چه کسایی با چه کلماتی وارد وبلاگ میشن. چون کلمات قبیحه داشت اون لینک از ذکرش معذوریم!

۱۳۸۷/۰۳/۲۰

از بس كه من دنبال غني كردن محتواي لينكدوني هستم هميشه بايد چوب اين كار رو بخورم! قدر بدونيد ديگه. دونستيد؟!آفرين! اما اصل جريان اينه كه يه خدا نشناسي ( خدا شناسيش كه تو سرش بخوره. انسانيت هم اگه داشت خوب بود!) عصري يه لينكي برام فرستاد . با يه آيدي نا شناس. چشمتون روز بد نبينه همين كه لينك رو باز كردم يه صفحه سياه ظاهر شد و بعدش به صورت پشت سر هم ويروس برام اومد. هرچي پاك ميكردم بازم ميومد. بعد يه پيغام داد مه يه اسپاي وري كنترل سيستم رو دست گرفته. بعد هم ريست شد و بعد ديگه وينوز بالا نيومد. يعني بالا مياد ولي موس از كار افتاده و هيچ آيكوني در صفحه پيدا نيست و هيچ كليدي هم فعال نيست. بعد زنگ زدم به همون دوستي كه با ريكاوري كردنش همه اطلاعاتم رو پروند! بهش ميگم چيكار كنم؟ ميگه ويندوزت رو فرمت كن!!ميگم اطلاعاتم چي؟ ميگه بك آپ داري؟ميگم نه!!ميگه مارگزيده اي كه از يه سوراخ دو بار گزيده بشه حقشه كه افعي نيشش بزنه!!!حالا من دوباره غصه دارم!!!ويندوز بايد نصب كنم و احتمال اينكه تمام درايو هام ويروسي شده باشه 150%!!!!چه كنم با غم دل؟!

۱۳۸۷/۰۳/۱۷

نزديكاي ظهر بود كه عليرضا زنگ زد و گفت سالمي؟!گفتم آره. گفت كجايي؟گفتم در معيت خانواده!چطور؟گفت سركار خانم دختر بابايي نگران بودن و گفتن شايعه بوده كه تصادف كردي! اطمينان دادم كه سالميم. خونه كه رسيدم اولين كاري كه كردم كامنتمو چك كردم ديدم يكي كامنت گذاشته و گفته اميرو ليلا تصادف كردن وامير تو كماس!!! و دعاش كنيد! ديدم ظاهراً اين كامنت رو براي سمن خانم و دختر بابايي هم گذاشته. نميدوم قصدش از اين كار چي بود و من چه هيزم تري بهش فروختم كه انقدر طرف سوخته و به همچين كاري واداشته شده. خدا همه ديوانه ها رو عقل بده و مريضا رو شفا بده .

۱۳۸۷/۰۳/۱۱

میزان کابوس دیدنام کم بود ، یه چند مورد دیگه هم به حمدالله اضافه شد. دیشب طی دو فقره خواب جداگانه دیدم دو تا از دوستان وبلاگی قصد خود کشی دارن!! یه متن خیلی پرسوز و گداز هم گذاشته بودن که یکیشون این تیتر رو زده بود" بودن یا نبودن!"!!بعد منم که رابین هود وار سعی در برطرف کردن مشکل داشتم! یکیشون رو موفق شدم منصرف کنم. اون یکیشونم ایشالا امشب! چون ساعت زنگ زد و از خواب بیدار شدم!!! بعد نمیدونم چرا من هروقت خونه مامان اینارو خواب میبینم، خونه قدیمشون رو خواب میبینم. خواب دیدم با یه دزد مسلح درگیر شدم و کلی کار بالا گرفته بود. بعد بابام من رو توبیخ کرد که چیکارش داشتی؟ لابد نیاز داشته که اومده دزدی!!( بابام رابین هود تر از من!) بعد همه عوامل دست به دست هم میده که من هرشب از این خوابا ببینم و صبح کسل و له و لورده از خواب بیدارشم.

۱۳۸۷/۰۳/۰۸

بعد از شونصد سال آی دی قدیمی یاهوم رو که اسم و فامیلم بود رو چک کردم. دیدم یه دوست خیلی عزیزی من رو Add کرده. اول نشناختم و پرسیدم شما؟ بعد که معرفی کرد انقدددددر خوشحال شدم که حد نداشت. انصافا" روزم رو ساخت! کاش ادم دوست نگهداری بودم لااقل! یادمه تو ا.و.ر.ک.ا .ت که دوستام رو پیدا میکردم بهشون ایمیل میزدم و تلفن میدادم و میگرفتم. ولی الان هیچکدومشون یادم نیست و دریغ از یک تلفن! خدا پدر تکنولوژی رو بیامرزه که این یک کوچولو ارتباط رو حفظ میکنه!

۱۳۸۷/۰۳/۰۷

امروز روز من بود. از صبح که به خاطر گرما خوابم نبرده بود ( از بس این لیلا سرمائیه. وسط مرداد ماه میگه پنجره رو ببند داره سوز میاد!!!) یه کم کسل بودم ولی گیج نبودم. ماشین رو که میخواستم داخل پارکینگ شرکت بذارم از روی پای سرایدار ساختمون رد شدم و متوجه نشدم! از روی فریادی که کشید فهمیدم. بعد نزدیکای ظهر بود که برق رفت. اینجا هم گرم شده بود. رفتم آب به سرو صورتم بزنم. هرچی فکر کردم که شیر دستشویی چطوری باز میشد یادم نیومد. اولش مثل آدمای ملنگ فقط نگاه میکردم به شیر. یه لحظه پروسسورم کار نکرد ! بعد به همکارم میگم جن اومده اینجا. شیرهای آب غیب شدن! موقع ناهار رفتم از بیرون دوغ خریدم . موقع خوردن بدون اینکه تمرکزی داشته باشم کلی شکر ریختم و هم میزنم! ارباب گفت مسافرت لازم شدی حسابی.راستی چرا آیا من اینطور شدم؟!

۱۳۸۷/۰۲/۳۰

یه آقای خیلی با شخصیتی که کارشناس باتجربه و باسواد وکارکشته مسائل کشاورزی بود اومده بود شرکت ما. کلی حرفای جالب میزد که دیدم بد نیست کمی از حرفاشو برای شما هم بگم. میگفت در تمام اروپا و آمریکا محصولات گل خانه ای به هیچ عنوان سمپاشی نمیشن. میگفت قبل از اینکه شروع کنن به کشت، خاک رو ضد عفونی میکنن و همچنین بذر رو به مدت 48 ساعت ( بسته به دما) توی محفظه ضد عفونی قرار میدن. بعد که کشت کردن به هیچ عنوان از سم استفاده نمیکنن ( حتی یک قطره) . به همین خاطر وجود سم در این محصولات صفره. اما در ایران ضد عفونی قبل از کشت انجام نمیشه . به جاش از یک نوع سم بسیار بسیار خطرناک ( من الان اسمش یادم نیست) یک روز در میون استفاده میشه!!!این سم به خورد محصول میره و به هیچ عنوان با شستن و ضدعفونی کردن از بین نمیره این سم. بعد که ما این محصولات خیلی خوشگل و خوش آب و رنگ رو میخریم وارد بدن ما میشه که بروز انواع سرطانها و امراض نشونه همین سمه. بعد هم که انشاءالله بعد از 150 سال از دنیا رفتیم و بدنمون تجزیه شد، این سم وارد چرخه خاک میشه و...! انقدر این سم پایداره. میگفت به هیچ عنوان از محصولات گلخانه ای استفاده نکنید. هرچند که قیافه خوشگلی دارن. این یکی از مضراتشه. ادامه مطالب انشاء الله به شرط حوصله در پستهای آتی!

۱۳۸۷/۰۲/۲۸

بالاخره بعد از سالها طلسم شکستم و دیروز به اتفاق ابوی و اخوی گرامی رفتیم حجامت! ترس نداشتم ولی نمیدونستم فرق و مزیت حجامت با خون دادن چیه. حالا اول خرداد باید یه سری آزمایش خون بدم. ببینم چربی خونم فرقی میکنه یا نه. فکر کنم هفته دیگه هم بتونم برم خون بدم. امان از این غلظت خون که آدم رو به چه کارهایی وامیداره. البته از جون دوستی بعضیا عمرا" من حرفی بزنم!
*
دیدی خیلی وقتا ادم به خاطر شرطی شدن یه سری کارها رو بدون اراده انجام میده و انگار کنترلی روی رفتارش نیست. من دوجا این رو خیلی حس میکنم. یکی نماز صبحه که از حفظ میخونم و وقتی تموم میشه تازه متوجه میشم که من نماز خوندم! یکی هم صبح ها موقع اومدن به شرکت که کاملا" به صورت غیر ارادی خیابونها رو رد میکنم و میرسم شرکت!

۱۳۸۷/۰۲/۲۴

الان چند ساله که میخوام یه کفش تابستونی بگیرم. تا میام همت کنم میشه پاییز! بعد میگم باشه سال دیگه. زمستون هم همینطور. میخوام کفش زمستونی بخرم. همین که میومدم تصمیم بگیرم ، زمستون تموم میشد! چند روز پیش به لیلا گفتم لااقل برم یه جفت دمپایی بخرم برای داخل شرکت. همین که آرزو کردم دو روز بعدش مامانم برام خرید! از صبح که میام دمپایی رو میپوشم و کلش کلش پاهامو میکشم روی زمین موقع راه رفتن! حالا تازگیها جورابم رو هم در میارم که یه وقت احساس ناراحتی نکنه پاهام. الغرض امروز با دمپایی و بدون جوراب داشتم وسط شرکت جولون میدادم که یهو یه بنده خدایی داخل شد. من قرارمون رو فراموش کرده بودم. اون بنده خدا با کلی تیپ و کت و شلوار و صورت 16 تیغه، من با اون سرو وضع! انقدر خجالت کشیدم که تا آخرش به صورتش نگاه نمیکردم! پای تلفن فکر میکرد ادم حسابی هستم و کلی تحویل میگرفت. حالا گمونم بره و دیگه پشت سرش رو هم نگاه نکنه. فدای سرم!!!
*
هفته نامه سلامت این هفته یه تبلیغ دو صفح ای از ما چاپ کرده. یعنی راجع به خ ر م ا هست که از ما هم اسم برده!تو صفحه تغذیه.

۱۳۸۷/۰۲/۲۱

طلبیده نشدیم به نمایشگاه غذا! با اینکه زیاد دلم میخواست برم ولی جور نشد. به جاش 5 شنبه عصر رفتم نمایشگاه کتاب. البته رفتن که چه عرض کنم. از اینجا نشون کردم که دو کتاب برای خودم و 5 تا کتاب برای لیلا بگیرم. مستقیم رفتم سراغ غرفه های مورد نظر و فوری هم برگشتم. ملت داشتن از روی کول همدیگه راه میرفتن! فکر کنم حدود 20 دقیقه بیشتر طول نکشید. کتابهایی که برای خودم خریدم یکی " بی و تن" رضا امیرخانی بود که تا الان حدود 185 صفحهش رو خوندم و اون یکی هم " طوفان دیگری در راه است" سید مهدی شجاعی. همین!
*
یه خانمی اومده بود و داشت کتاب 1001 راز و رمز شناخت مرد ( یا یه چیزی تو این مایه ها) رو میخرید. دوستش بهش گفت اگه میخری که فلانی رو بشناسی ، این مردها مارمولک تر از این حرفان که اینطوری شناخته بشن!!!!یک .....سوخته هایی هستن که دومی ندارن! بعد یه نگاه به من کرد و گفت البته دور از جون شما!!!منم گفتن نه! راحت باشید تورو خدا!

۱۳۸۷/۰۲/۱۹

من نمیفهمم وقتی یکی دور تا دور ماشین یه نفر رو خط خطی میکنه و پدر رنگش رو در می آره چی گیرش میاد جز دین طرف مقابل؟! واقعا" کجاش خنک میشه با این کار؟
*
بعد از اینهمه وقت میخوام برم نمایشگاه کتاب ، اونوقت ارباب میگه بیا بریم نمایشگاه غذا سالن حجاب! گیر افتادم بین غذای روح و جسم!
*
از اینکه به یه عده اهانت شد در پست قبل معذرت میخوام. من قصد طرح تحلیل و بررسی و قضاوت نداشتم. یه کنجکاوی ساده بود . نمیدونستم ظرفیتها انقدر متفاوته. البته آگاه بودم که اینجا جای بحث نیست. مطمئن شدم حالا! اینجا به قول اون بنده خدا فقط به درد روزمره نویسی میخوره!

۱۳۸۷/۰۲/۱۷

من دوباره خرابکاری کردم! لم داده بودم رو صندلیم و داشتم به یکی میگفتم این حسابدارمون رو میبینی؟ اگه من 100 تا بزغاله داشته باشم یکیش رو هم نمیدم این بره بچرونه!!( این حسابدارمون هم همین نظر رو در مورد من داره!). بعد چون زیادی لم داده بودم از پشت مونیتورم معلوم نبود که حسابدارمون هم نشسته روی مبل. دقیقا" جلوی من!!! خلاصه که خیلی ضایع شد.
*
میشه نظرشخصیتون رو در مورد حجاب بگید؟که شخصا" قبول دارید یا نه. واینکه اگه قبول دارید آیا به نظرتون وظیفه حکومته که حجاب رو اجباری کنه یا اصلا" حکومت ( اسلامی) وظیفه ای در این مورد نداره؟

۱۳۸۷/۰۲/۱۴

یه بنده خدایی (اگه خدا قابل بدونه و ما رو بنده خودش قبول کنه، اون بنده خدا خودم هستم! ) می خواد لپ تاپ بخره و حوصله و وقت هم نداره که بره مرکز خرید پایتخت و پرس و جو کنه راجع به مدلای موجود در بازار. مشخصاتی که میخواد داشته باشه یکی اینکه سبک باشه، یکی اینکه مشخصاتش خوب باشه و به این زودیا نیاز به آپ گرید نداشته باشه و دیگه اینکه قیمتش منطقی باشه . خیلی دنبال اسم و مارکای معروف نیست . ولی خوب یه چیزی باشه که خوب باشه!!( این دیگه آخر مشخصاته!). و دیگه اینکه احیانا" کسی میدونه قیمت در ایران با مالزی یا دوبی فرقی داره یا نه؟ چقدر من به فکر ثواب جمع کردن شما هستم به خدا!

۱۳۸۷/۰۲/۱۰

اگه این حقیقت داشته باشه که ادم اون دنیا با هر چیز یا کسی که دوس داشته باشه محشور میشه، وای به حال منی که لابد باید با بستنی قیفی وانیلی میهن محشور بشم!
*
لازمه تشکرات ویژه و صمیمانه خودم و کلیه کارکنان و دست اندرکاران شرکت رو از سرکار خانم ریواس خانم که زحمت کشیدن و اینترنتمون رو سروسامون دادن و پسوردگذاری کردن و دست اجانب رو که داشتن از اینترنت ما بدون اجازه استفاده میکردن کوتاه کردن ، داشته باشم!

۱۳۸۷/۰۲/۰۹

من در عجبم از اینکه چطور بعضیا انقدر در به دست آوردن نون غیر حلال اهتمام دارن! از هر راهی میخوان پول به دست بیارن و جالبه که خیلی از این پولهارو راحت میشه تبدیل به پول حلال کرد.

۱۳۸۷/۰۲/۰۵

دوروز بود اینترنتمون قطع بود. هرچی زنگ میزدم ش ا ت ل میگفت که مرکز مخابراتتون کابل برگردون داره. ظهر سرچ کردم دیدم ظاهرا" وصل شده ولی پس ورد میخواد. هرچی زنگ زدم به شبکه ، گفتن مشکل از خودتونه. یه نفر براتون پس ورد گذاشته و احتمالا" داره استفاده میکنه از اینترنتتون. خلاصه با هزار بدبختی تونستیم پس ورد رو پاک کنیم. ولی بلد نیستیم پسورد بذاریم و مرتب اون طرف پس ورد میذاره و ماهم مجبوریم ریست کنیم! هل من ناصر ینصرنی؟!

۱۳۸۷/۰۱/۲۹

این اس ام اس الان اومد:
سه نفر مردند خدا گفت:اولی بره بهشت دومی بره جهنم سومی بره طویله!!پرسیدند چرا؟ خدا گفت: چون اولی زن داشت و زندگی براش جهنم بود پس بره بهشت.دومی مجرد بود دنیا براش بهشت بود پس بره جهنم.سومی زنش مرد مرتیکه خر رفت یه زن دیگه گرفت!!! جاش طویله است!!

۱۳۸۷/۰۱/۲۴

امروز میخواستم دوباره لینکدونی رو راه بندازم ( به کوری جفت چشای منتقد!!) و چند تا هم لینک گذاشتم. ولی ظاهرا" فی لتر شده! چون خودم که نمیتونم ببینم. نمیدونم بقیه میبینن یا نه. فعلا" از اینجا ببینید تا ببینیم مشکل از کجاس!
*
صبح یه بنده خدایی رو سوار کردم تا پارک وی. می گفت اومدم نتیجه آزمایش بچه م رو بگیرم. یه دختر 1.5 ساله که دکترا تشخیص دادن سرطان خون داره. از صبح دلم آشوبه. گاهی حکمت خدارو نمیفهمم. اگه امتحان برای پدر و مادره ( که هست) ...هیچی دیگه. امتحانه....

۱۳۸۷/۰۱/۱۳

امروز سه شنبه 13 فروردينه و ما كماكان خونه نشينيم. از فردا ايشالا قراره دوباره يريم سر همون كار لعنتي و روز از نو روزي از نو. از صبح ناهارمونو گذاشتم تو فر و مرتب ميرم سر كشي ميكنم كه نسوزه! اينجور كه بوش مياد بناس عصري هم پرده ها رو باز كنم و بشورم و دوباره نصب كنم!!ديروز هم جارو زدم و خونه دوباره تر و تميز شده! خلاصه كه امروز بايد سبزه گره بزنم كه يه وقت خداي نكرده با اينهمه هنر و لطافت نترشم!
*
چرا من تاحالا بازيهاي آتنه فقيه نصيري به چشمم نيومده بود؟!
*
چقدر خوبه كه آدم قبل از انجام هر كاري ( و لو كوچيك) قبلش در مورد اون كار تحقيقات لازم رو انجام بده. مثل اين بنده خدايي كه ديروز كلي تحقيقات كرده در مورد دستشويي پارك چيتگر و متوسل به گوگل شده و سر از وبلاگ من درآورده!!! عوضش امروز كه براي انس با طبيعت ميره پارك چيتگر ميدونه دستشويي كجاس و چه خصوصياتي داره و ديگه كارش لنگ نميمونه!!

۱۳۸۷/۰۱/۰۹

تعطيلات نوروز هميشه به نظرم خيلي كشدار و زائد بوده. يعني اگه تعطيلات همون 4 روز اول باشه كافيه. كشوري كه 16 روز تعطيلي اول سال داشته باشه ، خوب خيلي طبيعيه كه به پيشرفتهاي زيادي هم دست پيدا كنه! امسال كه خوب ما نه مسافرتي رفتيم و نه ديد و بازديدي داشتيم ( جز خانواده من و ليلا كه اومدن و البته يكي از پسر خاله هاي من و يكي از دختر خاله هاي ليلا) اين تعطيلات طولاني تر از هميشه شد. ميوه هامون هم توي يخچال خراب شدن! اينترنت هم هيچ خبري نبود و فيلمهاي سينمايي هم خيلياشون مزخرف بودن! فقط خدا خير بده به مخترع ايده بستني قيفي كه باعث شد حوصله مون زيادي سر نره . خوبي اين تعطيلات هم خواب بعد از ظهر و چايي بعد از خواب بود كه اين آخريا اونم بي مزه شده بود! اين بود خاطرات من از نوروز 87!

۱۳۸۷/۰۱/۰۳

فرست آو آل!، سال نوي همه گي مبارك باشه ( البته با تاخير 3 روزه). اميدوارم سال جديد سرشار از موفقيت و كاميابي و توام با سلامتي و نشاط براي خودتون و عزيزانتون باشه و به بيشتر آرزوها و هدفهاتون برسيد.
*
امسال سال نو براي ما با همه سالها فرق داشت. نوروز رو كنار سفره هفت سين خودمون بوديم و بعدش هم هيچ ديد و بازديدي نرفتيم و فقط يك خانواده به ديدنمون اومدن! ( اونم چون بزرگتر فاميل بوديم!). علتش هم بيماري ليلا و اينكه بايد استراحت ميكرد. من شدم خانوم خونه و 2 كيلو هم چاق تر شدم!( 76 كيلو البته خيلي چاق به حساب نمياد). خلاصه كه داره خوش ميگذره. فقط گاهي حوصله مون سر ميره كه اونم با خوردن حل ميشه!

۱۳۸۶/۱۲/۲۷

امروز بعد از مدتها تونستم با یه فی لتر شکن برم تو سایت orkut . چقدر همه دوستام تغییر کرده بودن. دوستای دانشگاه و دبیرستان که همه کچل شدن!!! چقدر قیافه ها عوض شده. چقدر ما عوض شدیم. چقدر یهو دلم برا بعضیا تنگ شد. چقدر خاطره .....

۱۳۸۶/۱۲/۲۵

امروز یه نفر برام یه لینکی گذاشته بود ( با یه آی دی مسخره که نمیشناختم) و یه سایت رو معرفی کرده بود. داخل سایت که رفتم دیدم فقط مخصوص عکسهای خانمهای ایرانیه . عکسهایی که پیداس از دوربینها و موبایلهای شخصی دزدیده شده. عکسهای خانوادگی و شخصی. چقدر ترسناکه که آدم احساس امنیت نکنه. من یه مدت عکسهای دوربینم رو میریختم روی کامپیوتر شرکت ( فقط خودم استفاده میکنم ازش) بعد که اطلاعاتم پاک شد ، هارد رو دادم برای ریکاوری . خدا بخیر کنه!

۱۳۸۶/۱۲/۲۱

امروز بعد از ظهر ارباب گفت يه بازارچه خيريه بالاتر از پارك وي هست مياي بريم؟منم چون ديدم اگه بيام خونه تنهام و حوصله ندارم قبول كردم. ولي چون من ماشين نياورده بودم ‏، خود ارباب هم ماشين نداشت مجبور شديم با وانت مزداي شركت بيايم. مشكل اينجا بود كه 4 نفر بوديم. يه خانم جلو نشست و ارباب هم رانندگي كرد. من و يه نفر ديگه هم عقب وانت!!!!من مثل معتادا دست جلوي چشمم گرفته بودم كه كسي منو نبينه. از شانسمون از ميدون فرمانيه ترافيك بود تا خود پارك وي! اينا رو گقتم كه بگم آقاجون يه بازارچه خيريه ( مهر طاها) وابسته به موسسه خيريه مهر طاها هست كه تا جمعه س. مطمئن نيستم كه جمعه هم هست يا نه. از 10 صبح تا 8 شب. بدك نيست. مخصوصاً كه انواع خرماهاي مارو هم ميفروشن!!!( يكي از بچه ها اونجا غرفه گرفته). دوتا غرفه ش به نظرم خيلي جالب بود. يكي انتهاي سالن بود كه يه نوع ماهي قزل آلاي خيلي توپ عرضه كرده بود. يكي هم ابتداي سالن كه انواع غذاهاي خونگي رو ميفروخت. خرماهاي شركت ما هم كه جاي خود داره!!بعدش هم اگه عضو افتخاري اين موسسه خيريه كه كارش كمك و نگهداري كودكانه بشيد ثواب داره به خدا!انقدر پول جمع نكنيد بريد چيزاي الكي بخريد يا تو متكا مخفي كنيد!!!. يه كم كار خير كنيد!!
منی که فقط به فکر اینم که شب رو صبح کنم و صبح رو شب کنم و به اصطلاح فقط جلوی پام رو ببینم و نتونم 4 قدم جلوتر رو ببینم و بالطبع نتونم برای 4 روز آینده م برنامه ریزی کنم و افق دورتری مد نظرم نباشه ، همیشه کوچیک میمونم . آدمای بزرگ همیشه بزرگ فکر میکنن( هرچند کوچک عمل کنن). از مدیریت خانواده بگیر تا شرکت و سازمان و وزارت و مملکت! مشکلمون اینه که کوچک فکر میکنیم و انتظار داریم بزرگ بشیم. آقاجون من با این وضع به هیچ جا نمیرسی و همیشه وضعت همینیه که هست !( مخاطب خاص داشت این مطلب)

۱۳۸۶/۱۲/۱۹

من یه سوالی برام پیش اومده. این آقایونی که تو خونه ظرف میشورن، جارو تی میکشن، دستشویی و حمام میشورن، خرید میکنن، پرده باز و بسته میکنن، پنجره میشورن، و جدیدا" هم بناس که دیوارا رو شستشو کنن و هزار کار مردونه!!!!دیگه، آیا میتونن طلب حقوق و اجرت المثل!کنن؟! من برای خودم نمیگما. برای بقیه آقایون مهربون دیگه میگم! وگرنه لیلا خودش دیشب گفت بناس بهم حقوق بده و دیگه نیازی به کارگر نیست!!! ( البته در کنارش باید کارت عابر بانکم رو هم تقدیم کنم!)

۱۳۸۶/۱۲/۱۶

نگار یه بازی اختراع کرده!که بگیم در این لحظه چه مشکلی داریم. خوب دیروز براش نوشتم که گرسنمه و از خونه ناهار نیاوردم. یا باید از این رستوران چندش نزدیک شرکت غذا بگیرم که فاز نمیده . یا باید برم غذای آماده مثل تن ماهی یا ژامبون و اینا بگیرم که حسش نیست! البته پسر خاله محترم از راه رسید و رفت برا هردومون ژامبون و کلی مخلفات ( البته اونایی که کلسترول و قند خون و اینا دارن! از این مخلفات نباید استفاده کنن. مثل من!) خرید و این مشکل حل شد. الان هرچی فکر میکنم میبینم مشکل خاصی نیست. جز اینکه دلم یه عالمه پول بادآورده میخواد و اینکه من روز بروز احساس میکنم که شکمم داره جلوتر میاد و برجسته تر میشه و حس باشگاه و شنا و ورزش نیست( چون پایه نیست) . شما هم اگه دوس داشتید از مشکلاتتون بگید.
*
یه بنده خدایی با سرچ کلمه عدس پلو با شکر ( اوغ!!) رسیده به وبلاگم. بعد داشتم مطلب مورد نظر رو نگاه میکردم دیدم آخی! من چقدر گوگولی بودم 4 سال پیش!!تازه وبلاگم موسیقی باران عشق رو هم پخش میکرده. به فکرم افتاد که تو وبلاگ قسمت ترانه های درخواستی رو هم اضافه کنم. اگه پابده بخش ماساژ و کولی ( هردو مخصوص برادران!) و همچنین منوی غذای ارزون قیمت هم بذاریم ! از مطالب وبلاگ که خیری ندیدیم!

۱۳۸۶/۱۲/۱۴

صبح یه کاری داشتم طرفای جاده مخصوص کرج. با تاکسی داشتم بر میگشتم که جلوی ما دوتا موتور به هم خوردن و واژگون شدن. یکی از موتورها خانمش هم ترکش نشسته بود. راننده تاکسیه بهم گفت آقا صبر کن ببینم چیزیشون نشده باشه. اومدیم پایین دیدم موتوریه که با خانمش بود داره تند و تند خانمش رو بوس میکنه و میگه چیزیت نشده؟!!! خنده م گرفته بود. انقدر با احساس بود ! تاکسیه بهش گفت آقا بوس رو بذار برای خونه. الان ببین اگه باید ببریش بیمارستان زودتر ببر. بنده خدا هول شده بود فکر میکرد بوس بر هر درد بیدرمان دواست!
*
دیشب هم تو فرمانیه دیدم یه موتوری افتاده بود زمین و داشت ازش خون میرفت. حالم خیلی بد شد. ظاهرا" تازه زمین خورده بود. حواسم نبود که نگاه نکنم. کاش چیزیش نشده باشه. موتور خیلی وسیله مزخرف و خطرناکیه و متاسفانه روز به روزم داره بیشتر میشه. وقتی تبلیغ میکنن که با روزی 1000 تومن صاحب موتور شوید خوب نتیجه هم همینه.

۱۳۸۶/۱۲/۱۱

یکی از مشکلاتی که گاهی خیلی اعصاب خورد کنه اینه که چون اسم من با "ا" شروع میشه و تو خیلی از موبایلهای فامیل و دوستان اولین اسم ذخیره شده ست، هروقت که این بزرگواران لطف میکنن و دستشون ناخودآگاه به موبایل میخوره و شماره گیری میکنن ( بصورت اشتباهی) شماره منه! و جدیدا" لطف میکنن اس ام اس خالی هم میفرستن! امروز گمونم 6-5 تا اس ام اس خالی برام اومد اونم از یه نفر!خوب عزیزان من شما لطف کنید اسم من رو با اسم فامیلم عوض کنید که دیگه اول لیست نباشم. البته این خودش بهونه ای شد و تونستم یکی از دوستان دوران راهنمایی و دبیرستان رو پیدا کنم. بگذریم که اولش نزدیک بود کار به کتک کاری و فحش و فضیحت برسه!بهش میگم شما روزی 10 بار زنگ میزنی و حرف نمیزنی. میگه من اصلا" شما رو نمیشناسم. میگم پس مریضی که الکی زنگ میزنی؟ خلاصه اول اون معرفی کرد و بعدم من. فهمیدیم بابا رفیق قدیمی هستیم!!! فقط نمیدونم شماره من رو چطور پیدا کرده بود و چرا انکار میکرد که شماره من رو داره تو لیستش!
*
بهم میگه امیر هنوزم وبلاگ داری؟ میگم وبلاگ؟ چه وبلاگی؟ میگه همونی که قبلا" داشتی رو! میگم برو بابا حوصله داری!!و زود حرف رو عوض میکنم. و خدا کنه حقیقتا" یادش رفته باشه.

۱۳۸۶/۱۲/۰۸

از طرف خانم مهربانو و خانم سمن دعوت شدم به یه بازی. اینکه 7 تا از بهترین و خاطره انگیزترین آهنگها و همینطور 7 تا از بدترین آهنگهایی که روی اعصابن رو بگم. راستش من خیلی اهل موسیقی نیستم. اون مقداری هم که هستم بیشتر سنتی. ولی خوب اونایی که یادآور خاطراته برام یه این شرحن:
1- یاد ایام شجریان ( بگذار تا مقابل روی تو بگذریم ، دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم) انقدر این رو گوش میکردم که بیچاره پاره شد!
2- شب، سکوت ، کویر شجریان ( ببار ای بارون ببار، بر کوه و دشت و هامون ببار)
3- نیلوفرانه افتخاری
4- همایون شجریان ( چه غریب ماندی ای دل، نه غمی نه غمگساری)
5- فرامرز اصلانی ( اگه یه روز بری سفر)
6- سیاوش قمیشی (وقتی که دلتنگ میشم و همراه تنهایی میرم داغ دلم تازه میشه زمزمه ها ی خوندنم وسوسه های موندنم با تو هم اندازه میشه)
7- کل آلبومای جواد یساری!!!!( به خودتون بخندید!!). من 2 سال با این آهنگاش زندگی کردم! سربازی که میرفتم ماشینای 4 راه پاسداران تا سه راه تهرانپارس و همچنین 3 راه تهرانپارس تا افسریه فقط نوارای جواد یساری و هایده رو میذاشتن!!!! رفت و برگشت هر روز گوش میکردم. دیگه همشون رو حفظ بودم . مخصوصا" یه جا جواد یساری میخونه سپیده دم اومد و وقت رفتن ( که ملت همه سوت و کف میزنن!!!!) . از اونجا بود که انقلاب عظیمی در روح و روان و سلیقه موسیقایی من به وقوع پیوست!
اما آهنگایی که روی روان و اعصابن! البته من حافظه خیلی ضعیفی دارم و خیلی یادم نمیمونه.
1- عباس قادری ( یادم نیست فقط یادمه آخرش میخوند عزیز دلم زلیخا!ناز و خوشگلم زلیخا!)
2- شماعی زاده ( امشب دل من هوس رطب کرده، عاشق شده از عشق تو تب کرده!) لامصب آخر جوادیت و مزخرفی و حیف نونیه! و البته تمامی آثارش. بدون هیچ استثنایی!
3- علیرضا عصار ( به افتخار تک تک آثار هنری که از خودش درآورده!)
4- داریوش ( اونم تمامی آلبومهاش و کلا" من صداشو که میشنوم کهیر میزنم)
5- استاد علیرضا افتخاری! (اگه میخوای با چلچله، همیشه همسفر باشی، ز رمز و راز عاشقی، باید که باخبر باشی)
6- اندی ( به افتخار تمامی آثار ارزشمندش!)
7- منصور ( تک تک آثار گرانبهاش!)

خوب منم 5 نفر رو دعوت میکنم. نون تافتون، هندونه خانم،باران، دنیای رنگارنگ و دختر بابایی. باشد که رستگار شوید!

۱۳۸۶/۱۲/۰۷

قبلنا پشت کتاب دعاها و قرانهای حرم امامان و امام زاده ها زیاد مینوشتن که شخصی مثلا" امام رضا رو تو خواب دید که میفرمایند به خانمها بگوئید با جوراب نازک و آرایش حرم نیان و بعد هم مینوشت که هرکس این مطلب رو پشت 5 تا مفاتیح بنویسه تا هفته دیگه خبر خوبی بهش میرسه وگرنه باید منتظر یه اتفاق بد باشه!! چرا این رو گفتم؟ چون جدیدا" هم یه عده ادم مشنگ هر روز آف لاین میذارن که یاهو داره ظرفیت ایمیلاش رو کم میکنه . و میخواد آی دی های بدون استفاده رو پاک کنه. اگه میخوای آی دیت پاک نشه باید این آف لاین رو برا همه اد لیستت بفرستی وگرنه یاهو آی دیت رو پاک میکنه یا نمیدونم با جارو میزنه تو سرت! جون هرکی دوس داری من رو از اد لیستت پاک کن که نخوای برای منم بفرستی! عقل هم نعمتیه که نمیدونم چرا بعضیا فکر میکنن باید آک بند بمونه!

۱۳۸۶/۱۲/۰۶

به حق چیزهای ندیده و نشنیده! یکی سرچ کرده "خواهر زن هلو" و سر از وبلاگ من درآورده!!!! عرض به خدمتت جناب محقق که ما خواهر زن هلو نداریم! من عرض کردم که برادر زن هلو دارم!

۱۳۸۶/۱۲/۰۵

یه آقای مسن و جا افتاده ای تو تاکسی داشت ماجرای همسر و پسر جوونش رو که بارها امام زمان رو دیدن تعریف میکرد. میگفت امام زمان به همسرم تلفن کرده و کلی از امراض خانم رو گفته و گفته که درمانش چیست و کلی مزخرفات دیگه. پسر جوونش هم امام زمان رو به عنوان مسافر سوار کرده و یه مقدار پول و یه سیب گرفته! و وقتی اون سیب رو توی یخچال گذاشتن و بعد از چند روز خوردن تمامی امراض جسمی 45 ساله شون برطرف شده! و تازه به جوانک گفتن که باز هم به ملاقاتت میام!مردک کذاب!
*
اون گوشه از قول امام کاظم ( ع) نوشته ملعون است کسی که غیبت برادر( دینی) ش رو بکنه. خدا بهمون رحم کنه!
*
چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را.....

۱۳۸۶/۱۲/۰۱

راننده تاکسیه میگه ما ایرانیا روز قیامت بدون حساب و کتاب میریم جهنم! بعدم میگه نه که فکر کنی از خودم میگما؟خدا خودش تو قران فرموده! میگم کجاش؟ میگه خدا تو قران میگه من یه امتی رو بدون حسابرسی عذاب میکنم. هرچی میگن خدایا ما تو دنیا هم بدبخت بودیم و اذیت شدیم. خدا میگه ساکت شید بابا!!! من شما رو آفریدم که زیر بار ظلم نرید. چرا اجازه دادید بهتون ظلم بشه. میگم پس معلومه مطالعات دینی زیادی داری!!( البته تو دلم گفتم!). البته احتمالا" تو جلد دوم قران همچین حکایتی نقل شده!! بعد اونوقت همین راننده نزدیک بود برای 50 تومن با یه مسافر دست به یقه بشه.

۱۳۸۶/۱۱/۲۷

آقا ما عطای این تیم استقلال رو به لقاش بخشیدیم. تیمی که ناصر حجازی مدیر فنیش باشه و کریمی مربی و حاجیلو سرپرست و فتح الله زاده مدیر عاملش، همین نتایجی هم که میگیره والا از غیرت بازیکناشه! استقلال رو با دکتر قریب و قلعه نوعی میخوام!
*
کلاغ پر! گنجشک پر! اطلاعات روی هارد پر!

۱۳۸۶/۱۱/۲۳

در طي اين هفته كامپيوتر نداشتم و به صورت عاريه از كامپيوتر بقيه فقط ميومدم لينك بذارم و برم. حالا فردا بناس هارد رو كه مثل گوشت قربوني هر روز دست يكي بوده و دست به دست چرخيده تحويل بگيرم و ببينم اطلاعاتش بازيابي شده يا نه. نفر آخر گقت يه كارايي كردم ولي نميدونم فايلها قابل خوندن هستن يا نه. خلاصه كه اين هفته من حسابي دپ زده بودم!
*
الهي كه مرده شور ايران خودرو و پارس خودرو و سايپا و جميع خودروسازان كلاه بردار وطني رو ببرن! با نون اضافه!
*
اين ولنتاين چه ها كه نميكنه با قلب و روح جوانان عاشق پيشه اين مرزو بوم. جواناني رو ديدم كه هركدوم 4-3 تا بسته كادويي از خودشون بزرگتر رو لابد براي 4-3 نفر كه از قضا همشونم تنها عشق اين عزيزانند رو حمل ميكردن!خدا فوت عزيزان!
*
بيچاره آن كسي كه گرفتار عقل شد
خوشبخت آنكه كره خر آمد ، الاغ رفت!!!( با عرض معذرت به پيشگاه اخلافيون ! اين بيت مخاطب خاص داره!)
*
وبلاگيدنم نمياد. چه كنم؟!

۱۳۸۶/۱۱/۱۷

ميخوام براتون يه كم روضه بخونم.فقط تورو خدا از شدت گريه زياد غش نكنيد كه من اصلا" راضي نيستم! ديروز بعد از ظهر ارباب زنگ زد كه ميخوام سيستمت رو ارتقا بدم. منم هول هولكي ايميلامو بك آپ گرفتم و بقيه برنامه هارو بدون اينكه فكر كنم ريختم تو ماي داكيومنت. كل فايلها و اسناد صادراتي و عكس محصولات و ليست قيمتها كه با بدبختي هرچه تمامتر در آورده بوديم و خلاصه هر آنچه كه توي اين 6 سال جمع كرده بوديم. گفتم حالا كه بنا نيست هاردم رو عوض كنم و فقط سيستم عوض ميشه پس لازم نيست بك اپ بگيرم. البته حواسم هم نبود. خلاصه سيستمها رو عوض كرديم و هارد قبلي رو گذاشتم رو سيستم جديد. ولي زهي خيال باطل. سيستم اصلا" بالا نميومد و بايد ويندوز جديد نصب ميكرديم. ما هم خيلي سرخوشانه ويندوز جديد ريختيم و وقتي بالا اومد ديدم كه خاك بر سر دشمنم شده! هيچي ديگه من رفتم تو يه شوك و بهت عظيم و تا اين لحظه بيرون نيومدم. ديشب تا 8 شب شركت بودم و نتونستم كاري كنم. اين برنامه هاي ريكاوري هم به درد عمه شون ميخوردن! حالا فكرشو بكن با اعصاب خراب و سرما و گيرنيومدن تاكسي خودم رو رسوندم به تجريش. يه خانم و آقاي نسبتا" جوون هم توي تاكسي بودن. از اولي كه نشستن شروع كردن به تلق و تولوق در چيپس رو باز كردن. بعدش هم مثل گوساله ( دقيقا" مثل گوساله) شروع كردن به خرچ و خورچ خوردن چيپس با صداي بلند و با دهن پر حرف زدن! من هم كه ديوانه ميشم با صداي چيپس و اينا ديگه تنها كاري كه ازم ميومد تو اون شرايط قلپ قلپ اشك ريختن بود!!!( البته در درونم!). بسه بابا حالا غش نكنيد! اطلاعاتم پريد كه پريد فداي سرتون بابا!!!

۱۳۸۶/۱۱/۱۵

صبح یه آقایی تلفن کرد شرکت و گفت از شماره شما به منزل ما تلفن شده و مزاحم خانمم شدن. اونجا کجاس؟ گفتم اینجا شرکته و آدمی که اهل این کارا هم باشه نداریم. در ضمن اگه کسی با خانم خودشم تلفنی صحبت کنه بقیه متوجه میشن ، چه برسه به اینکه بخواد مزاحم کسی بشه. گفتم چه شماره ای رو گرفتن؟ گفت همین شماره رو. گفتم این شماره چیه؟ شماره رو اشتباه گفت( دو رقمش رو جابجا گفت). طرز حرف زدنش هم خیلی لاتی بود. گفت نه خیر همین شماره بوده. فلانتون میکنم و بهمانتون میکنم. گفتم اولا" که هیچ غلطی نمیتونی بکنی. خیلی اگه عرضه داشته باشی میتونی بری شکایت کنی. بعد هم از کجا میدونی که طرف مزاحم شده؟! گفت پیدا کردن آدرستون کاری نداره و گوشی رو قطع کرد.

۱۳۸۶/۱۱/۱۱

من بارها گفتم که خدارو شکر میکنم که خواهر زن ندارم! به جاش برادر زن دارم هلو!دیشب برادر زنی ( مودبانش گمونم برادر خانم باشه!) رو در حق من تمام کرده و 9-8 تا نون سنگک خریده و برامون آورده. اونم وقتی که من در خواب 7 پادشاه بودم!
*
کسایی که توی تاکسی با موبایل صحبت میکنن رو میخوام کله شونو بکنم! بعضیاشون که واقعا" حیف نونن! انقدر بلند صحبت میکنن که انگار سر جالیزن یا چوپونن. دیروز یکیشون رو راننده تاکسی میخواست پیاده کنه.
*
دوست عزیزی که ادعا میکنه من و خونواده م رو میشناسه ( به اسم منتقد) در پست قبل ایراد ازم گرفته که من رعایت شئونات اخلاقی رو نمیکنم و لینکهای نامناسب میذارم. در این مورد قضاوت رو میذارم به عهده خودتون. فقط لازمه یک نکته رو بگم اونم اینکه من اینجا خبرگزاری تاسیس نکردم که هر خبری که میشه رو اعلام کنم و تائیدیه و تکذیبیه بفرستم و اینا. فقط لینکایی رو میذارم که برای خودم جالبن و شاید کمتر توی اخبار و روزنامه های دیگه بشه پیدا کرد . سعی هم میکنم هر چیز جالبی رو نذارم و رعایت خیلی چیزها رو بکنم. وگرنه لینکهای زیادی هست که جالبن ولی خوب مناسب اینجا نیستن.

۱۳۸۶/۱۱/۰۸

یکی از مشتریامون که اصالتا" ترکه استانبوله و ساکن انگلیسه آدمه جالبیه. هربار که زنگ میزنه با لهجه انگلیسی ترکی و صدای مردونه میگه امیر! چنون میگه امیر که آدم وحشت میکنه. بابام تاحالا اینطوریم صدام نکرده والا. همیشه هم فکر میکنه من مدیر شرکتم! مدیر عاملمون هم که صحبت میکنه باهاش اصلا" ادم حسابش نمیکنه و میگه به امیر بگو! امروز زنگ زدم کارش داشتم. میگه امیر متاهلی؟ میگم اره. میگه چرا نمیای انگلیس؟ میگم نمیشه. اونجا بیام چیکار؟ میگه بیا من دعوت نامه میفرستم برات بیای با همسرت انگلیس رو ببین. میگم پولش رو شما میدی؟ به ترکی یه چیزی گفت که نفهمیدم و بعد گفت ما ترکا مهمون نوازیم و نگران نباش . هتل 5 ستاره برات میگیرم! گفتم باید فکرامو بکنم!!!اینبار گمونم فحش ترکی تو دلش داد!

۱۳۸۶/۱۱/۰۲

انقدر خوشم میاد از این پیرمرد پیرزنایی که میان بانک و با وسواس مخ کارمند بانک رو به کار میگیرن و دوس دارن بدونن حسابشون چقدر سود کرده و نحوه محاسبه چطوره و اگه چقدر بذارن ، چقدر سود میکنن و اینا! یا این پیرمرد پیرزنایی که خیلی با احتیاط و گوگوری رانندگی میکنن و اصلا" کاری ندارن که مثلا" خیابون رو بند آوردن! نخند! پس فردا خودتم پیر میشی !!

۱۳۸۶/۱۰/۳۰

این رو قبلا" هم گفته بودم که فقط یک راه برای رسیدن به قرب خدا ( بهشت منظورم نیست) وجود داره و نه بیشتر. ممکنه راه های مختلفی برای رسیدن به بهشت وجود داشته باشه ولی رسیدن به قرب خدا فقط از یک مسیره . امیدوارم اون راه رو گم نکنیم و راه های دیگه فریبمون ندن.
*
به جای عکسدونی ، حدیث روز گذاشتم. بعضی از احادیثش خیلی تاثیرگذار و جالبه.

۱۳۸۶/۱۰/۲۴

حالا با همین تعدادی که هستن شروع میکنیم تا تکمیل بشه تعدادمون. شماره هر کسی ، همون جزئیه که باید بخونه. از نظر شخصی بعد از ظهر عاشورا خیلی زمان مناسبیه. ولی خوب اختیاریه. فقط لطفا" تا پایان روز شنبه بخونید. ثوابش هم تقدیم حضرت سیدالشهدا و شهدای کربلا. آقایان و خانمها:
1- دلارام........2- سمن
3-لیلا............4- مریم( دلتنگیها)
5-ندا.........6- طارمه
7- امیر.......8- آسمون خانوم
9- علیرضا......10- مریم
11- نازنین.... 12- دختر بابایی
13- خانم ش....14- بانوی کوچک
15- امیر.......16- لیلا
17- ………… 18-
19- .............20- بهاره
21- ..........22-بارون
23- ……….. 24-
25- آرام.....26-
27- سارا......28- مهربانو
29خواهر ندا...30- رهتاب

۱۳۸۶/۱۰/۲۳

از روز اول محرم دلم میخواست یه چیزی بنویسم که در خور این روزها باشه ولی دلم راضی نشد. هر حسی نوشتنی نیست. هر حرفی
هم گفتنی نیست. کسی مایل هست یه ختم قران بذاریم که تا روز عاشورا ختم کنیم؟
*
و رغم الحزن والآلام فینا
فلا قرت عیون الشامتینا
الا ابلغ طغاة الدهر انا
فلا والله ما ننسی حسینا

۱۳۸۶/۱۰/۱۹

عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غره هنوز....
دیدی به چشم به هم زدنی 31 سال و اندی از عمرت گذشت و چند روز دیگه هم جوونی رو پشت سر میذاری و وارد دوران میانسالی میشی ( تازه اگه عمری باشه) . واقعا" به اندازه چشم به هم زدنی بود . عجب رسمیه، رسم زمونه.....

۱۳۸۶/۱۰/۱۵

میدونم که دلتون برا تاکسی نوشت تنگ شده! از تجرش سوار یه ماشین شدم که از اولش معلوم بود راننده هش شوخ و شنگه. همه که سوار شدن با همه دست داد و گفت صبح همه گی بخیر و امیدوارم روز خوبی داشته باشید. بعد به من که جلو نشسته بودم گفت آقا به نظرت امروز بناس برف بیاد یا بارون؟ گفتم خدا این بار با من مشورت نکرد. گفت تو هیچی به خدا نگفتی اونوقت؟ دمت گرم که انقدر با مرامی. گذاشتی خدا حال کنه!!!لهجه کردی داشت. گفت خدا چند روزه داره به من حال میده. گفتم چطور؟ گفت دیروز از انقلاب مسافر زدم برا آریا شهر. بعد طرف گوشی موبایلش رو جا گذاشت. در داشبوردش رو باز کرد و نشون داد گوشی رو. امروز صبحم یه نفر رو سوار کردم از آزادی تا شهرک. طرف کیف پولش رو جا گذاشته. 55 هزار تومن پول داخل کیفه. پول کله پاچه امروزمون دراومد. بقیه ش رو هم میندازم صندوق صدقه!!!( لابد اونم برای دفع بلا از خودش و نه صاحب کیف)

۱۳۸۶/۱۰/۱۱

صبح رفتم از سوپر کنار شرکت نون بخرم ( قدیما مردم از نونوایی نون میگرفتن!)، یه بسته نون سنگک برداشتم. داشتم پولش رو میدادم که احساس کردم یه چیزی داخل بسته نونه. نگاه کردم دیدم یه دونه از این سوسکای قهوه ای تپل مپل چندش آور داخل بسته نون گیر افتاده!!! به سوپریه که گفتم گفت خوب یکی دیگه بردار!!!گفتم من اصلا" نون نمیخوام. اونم همونجا در پاکت رو باز کرد و سوسک رو انداخت زمین و لهش کرد! نفهمیدم با اون کیسه نون چیکار میکنه ولی من از خیر صبحانه خوردن گذشتم!
*
من در حال حاضر خیلی خوشحالم. خدا کنه حقیقت داشته باشه!