۱۳۸۷/۰۳/۰۷

امروز روز من بود. از صبح که به خاطر گرما خوابم نبرده بود ( از بس این لیلا سرمائیه. وسط مرداد ماه میگه پنجره رو ببند داره سوز میاد!!!) یه کم کسل بودم ولی گیج نبودم. ماشین رو که میخواستم داخل پارکینگ شرکت بذارم از روی پای سرایدار ساختمون رد شدم و متوجه نشدم! از روی فریادی که کشید فهمیدم. بعد نزدیکای ظهر بود که برق رفت. اینجا هم گرم شده بود. رفتم آب به سرو صورتم بزنم. هرچی فکر کردم که شیر دستشویی چطوری باز میشد یادم نیومد. اولش مثل آدمای ملنگ فقط نگاه میکردم به شیر. یه لحظه پروسسورم کار نکرد ! بعد به همکارم میگم جن اومده اینجا. شیرهای آب غیب شدن! موقع ناهار رفتم از بیرون دوغ خریدم . موقع خوردن بدون اینکه تمرکزی داشته باشم کلی شکر ریختم و هم میزنم! ارباب گفت مسافرت لازم شدی حسابی.راستی چرا آیا من اینطور شدم؟!

هیچ نظری موجود نیست: