۱۳۸۵/۰۹/۰۸

یه روز انقدر سرت شلوغه و کار ریخته رو سر و کله ت که ناهارتو مجبوری ساعت 4 بخوری و چایی هم اصلا" نخوری و همه کارات به هم میپیچه. یه روز هم انقدر بیکاری که حتی آگهیهای روزنامه رو همشو میخونیو یه ربع یه بار یه پاتیل چایی میخوری و تو مسنجر چراغتو روشن و خاموش میکنی که یکی پیدا بشه با هم حرف بزنید ! انقدر خمیازه کشیدم که فکم افتاد!
*
وبلاگ قشنگی داری! قالبتم قشنگه( مثل خودت!). مطالبش که دیگه حرف نداره! منتظر حضور سبزت هستم!( همینجوری از روی بیکاری).

۱۳۸۵/۰۹/۰۴

سر کلاس زبان ( اکابر)، خانوم معلممون گیر داده بود به مذهبیا. که چقدر فلان و بهمانن. که چقدر تنگ نظر و عقب مونده و فضولن. موضوع هم از اینجا شروع شد که ظاهرا" یکی از همسایه های ایشون که گه گاه مراسم مولودی تو خونه میگیره ( و لابد سمبل مذهبیا شده) یکی دوبار گیر داده به ایشون که چرا دخترات با لباس باز میان تو لابی ساختمون. ایشون هم از همه مذهبیا شاکی شدن. جالب بود تو کلاس همه دخترا و پسرا هم طرفداری میکردن و به شدت از مذهبیا بد میگفتن و از خاطره هاشون میگفتن که چطور مثلا" حال یه مذهبی رو گرفتن. یکی از خانمهای محترمه کلاس میگفت ما بخاطر یکی از این مذهبیا که همسایمون بود خونمون رو عوض کردیم. گفتم البته به هرکسی که ریش یا چادر داشت نمیشه گفت مذهبی. گفتم خود شما هم که نماز میخونید مذهبی هستی. از جلسه پیش به من میگن Mr.Basiji!!!!

۱۳۸۵/۰۸/۲۸

چند شبه به طور نامتوالی خواب میبینم که رفتم حج. دیشب مفصل تر بود و غم انگیز تر. غم انگیز از این جهت که نتونستم وارد مسجد الحرام بشم. با اینکه محرم بودم ولی نمیتونستم داخل بشم. هر بار این مامورای جلوی در اجازه ورود نمیدادن. دلم لک زده بود برا هروله بین صفا و مروه. مدام داشتم اون ذکر " ان الصفا و المروه من شعائر الله" رو میخوندم. ولی نشد آخرش. هرچی گریه و خواهش و تمنا کردم ولی اجازه ندادن من وارد بشم.از خواب پریدم دیدم بالشتم خیسه! اولین حرفی که اومد تو دهنم این بود که "....که برون در چه کردی که درون خانه آیی....".
*
چه شود به چهره ی زرد من، نظری ز بهر خدا کنی
که اگر کنی همه درد من، به یکی اشاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان ترا، تو مهی و جان جهان ترا
ز ره کرم چه زیان ترا، که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم، بُوَد آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بُوَد ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
همه جا کشی می لاله گون، ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله ی ما، که خون به دل شکسته ی ما کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم ومن غمین
همه ی غمم بُوَد از همین، که خدا نکرده خطا کنی
تو که"هاتف" از برش این زمان، روی از ملامت بی کران
قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی؟(هاتف اصفهانی)

۱۳۸۵/۰۸/۲۵

میگن شتر سواری دولا دولا نمیشه. ما شروع میکنیم به دولا دولا شتر سواری ببینیم خدا چی میخواد!قربه الی الله!

۱۳۸۵/۰۸/۲۰

با این سن و سال هنوز هم نفهمیدم حد خوبی کردن به یه نفر چقدره. چرا بعضیا انقدر پرتوقع هستن و فکر میکنن هرچی خوبی کنی در حقشون تازه وظیفتو انجام دادی. درسته که میگن به خاطر خدا خوبی کن و از بنده انتظار نداشته باش، ولی خوب هنوز من انقدر فرشته نشدم و نتونستم هوای نفسمو بکشم! چقدر بعضیا پر رو و پر توقعن!

۱۳۸۵/۰۸/۱۶

روز یکشنبه آخری که میخواستیم برگردیم ، صبح اومدیم میدون مرکزی شهر. میدون Duomo . یه کلیسای خیلی بزرگ و قدیمی و زیبا اونجا بود . یه صف خیلی طولانی هم برای ورود به کلیسا. ابتدای کلیسا مقررات ورود به کلیسا این بود که با لباس باز و شلوارک و اینا وارد نشید. پلیس هم کنترل میکرد. وارد کلیسا که شدیم دیدیم مراسم هست. جمعیت خیلی زیادی هم اومده بودن. داشتن دسته جمعی آواز میخوندن. وقتی که کاردینال داشت صحبت میکرد یا موقع دعا خیلی ساکت بودن. صدا فقط از توریستایی در میومد که مثل ما برای دیدن و نه دعا کردن اومده بودن. ما هم همش داشتیم صلوات میفرستادیم که یه وقت جزء اینا حساب نشیم!تا اسم پاپ بندیکت میومد دست میزدن. یکی دو بار ما دست نزدیم بعد یه نفر با ناراحتی یه چیزایی به زبون ایتالیایی گفت و لابد اینکه چرا دست نمیزنید. با پر رویی از رو دست و پای ملت رد شدیم و رفتیم اون جلوی مراسم که بتونیم فیلم و عکس بگیریم. دعا خوندنشون جالب بود. چشاشونو میبستن و زیر لب زمزمه میکردن. یا زانو میزدن و دعا میخوندن. بعد که بیرون میومدن دوباره همون لباسای قبلشون رو میپوشیدن تا خدای نکرده گرمای پاییزی اذیتشون نکنه! داشتم فکر میکردم که الان مسیحیت جز یه پوسته آئینی هیچی ازش نمونده. دلشون به همین مراسم کلیسا خوشه و بعدش هیچی. هیچ برنامه ای برای زندگی بهشون نمیده. خدا نکنه ما مسلمونا هم دینمون رو تبدیل کنیم به آئین فقط. اینکه از عاشورا فقط سینه زدن و سیاه پوشیدنشو بگیریم. اینکه از شبای قدر و ماه رمضون فقط علی علی گفتن رو بلد باشیم و نخوایم از راه و رسم امام علی ( ع) پیروی کنیم. تفکر قسمت اعظم دینمونه که متاسفانه خیلی جاها بهش توجه نمیشه و به مراسم اکتفا میشه. اینم عکسیه که شرح لازم نداره! بیرون که اومدیم چند تا عروس دوماد چینی دیدیم که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه همچین دومادایی رو!

۱۳۸۵/۰۸/۱۳

خاطرات سفر زیاده ولی بهترینش اینه که اونجا میخ اسلام رو در سرزمین کفر کوبیدیم!!یه شب رفته بودم از یه مغازه لوازم آرایشی تو خیابون شانزلیزه یه سری عطر و لوازم آرایش بخرم. مسئول عطر مردونه یه خانمی بود که انگلیسی رو به لهجه خیلی بدی حرف میزد. به لهجه فرانسوی غلیظ. بهش گفتم چینی هستی؟ کلی بهش برخورد. گفت نه. مادرم اسپانیایی و پدرم مراکشیه. گفتم پس مسلمونی؟ گفت آره! گفت مادرم کاتولیک خیلی متعصبیه و پدرم هم لامذهب! خودم هم دودلم بین شیعه و صوفیه! گفت دنبال اطلاعاتم که ببینم کدومشون حقن. منم شروع کردم از صوفیه بد گفتن و اینکه امام علی رو خدا میدونن و اینا. گفت پس من شیعه رو انتخاب میکنم. اسم امام ها رو هم بلد بود. گفتم اینجا شیعه زیاده؟گفت خیلی خیلی کم. گفت فقط یه تعداد محدودی لبنانی و ایرانی شیعه هستن. بقیه مسلمونا سنین. گفت من با تحقیق رسیدم به شیعه یا صوفیه( مقایسه کنیم با خیلی از شیعه های شناسنامه ای که چون تو خونواده شیعه بدنیا اومدن اسما" شیعه ن با اینی که تو همچین خونواده ای به دنیا اومده). چیز زیادی نمیدونست از احکام. ایمیلمو گرفت و ووقتی رسیدم ایران دیدم ایمیل زده. بهم گفته که نماز رو میخوام شروع کنم ولی عربی بلد نیستم. بهش گفتم میگردم یه سایتی که نماز خوندن رو با صدا آموزش بده برات پیدا میکنم. امروز ایمیل زده و ازم پرسیده به نظرت کاری که من اینجا انجام میدم حلاله؟! اونجا راجع به حجاب هم باهاش صحبت کردم. حالا باید بگردم سایتایی که راجع به نماز و احکام و اینا هست ( البته به فرانسوی یا انگلیسی) رو بهش معرفی کنم. دختر جالبیه خلاصه. کسی همچین سایتایی سراغ داره؟نمیخوام اول کار جوری بهش بگم که احساس کنه کار سختیه و همه چیز رو بذاره کنار. میخوام آروم آروم بهش بگم احکام رو. ارباب میگه میخواستی درباره صیغه در اسلام باهاش صحبت کنی!!!