۱۳۸۳/۰۳/۱۱

سمیرا تو آخرین پستش یه مطلب خیلی قشنگ نوشته. حیفم اومد اینجا چیزی ازش نگم. نظر اون خانم مسیحی درباره خدا و جهنم. خیلی خوشم اومد. نگاه که میکنم میبینم منی که مسلمونم شاید انقدر رابطم با خدا دوستانه و عاشقانه نباشه. اینکه جهنم جاییه که خدا توش نباشه. حتی میتونه تو همین دنیا باشه. چرا ما جهنمو فقط جایی میدونیم که توش آتش و مار و اژدها باشه؟یاد اون تیکه دعای کمیل افتادم که میگه خدایا من آتش جهنمو میتونم تحمل کنم ولی دوری از تو رو نه. البته این صحبت حضرت علی با خداس وگرنه من کجا میتونم همچین ادعایی بکنم. مگه تو همین دنیا از اینکه اینهمه از خدا فاصله گرفتیم نگرانیم؟اما با قسمت دوم صحبت اون خانم مسیحی ( که فکر کنم از من مسلمون خیلی با اعتقاد تر باشه) یه کم مشکل دارم. بحث شادی و غم رو. بمونه برای بعدها.

۱۳۸۳/۰۳/۰۹

تو لالون( بالاتر از فشم) کنار رودخونه نشسته باشی و شاد و شنگول به این فکر باشی که انرژی برای شروع یه هفته رو ذخیره کردی. یهو ببینی همه جا داره میلرزه. بازم برا اینکه همراهیات نترسن به روی خودت نیاری که چقدر ترسیدی. به ده که میرسی از یه خانومی می پرسی که چی شده و اون بهت بگه که من از رادیو شنیدم که مرکز زلزله غرب تهرون بوده( یه زلزله ی ۶ ریشتری) یعنی همونجایی که تو توش ساکنی و طرفای شهر ری هم خرابی داشته. اونجاس که دیگه رنگت مثل گچ سفید میشه و پاهات دیگه استقامت ایستادن نداره. به زور خودتو نگه میداری و میری تلفن به شهر بزنی( که خونوادت که خبر ندارن امروز از شهر زدی بیرون و کجا هستی دلواپست نشن) که خانومه بهت میگه تلفنای تهرون به علت خرابی ناشی از زلزله قطعه.دیگه واقعا" میخوای زار بزنی. نه رادیو نه تلفن نه مبایل.توی راه هم همش به این فکر کنی که اگه الان این کوه ریزش کنه و بریزه رو ماشین چیکار میکنی؟ دو تا مهمون با خودت برداشتی آوردی و هیچ کی هم از حال و روزت خبر نداره. اینجا بود که فهمیدم واقعا" از مرگ می ترسم. همه بدنم سست و بی حال بود. نمیدونم چجوری تا تهرون رانندگی کردم.یادته چند روز پیشا بهت گفتم مرگ ترس نداره؟الان حرفمو پس میگیرم.عجب هفته ای شد.
*
دیروز میگفتم هوس کردم یه سی دی داشته باشم کنارم ازآهنگای منتخب بدیع زاده و بنان و شجریان و حبیب و قمیشی و فرامرز اصلانی که شب تا صبح برام بخونه. میدونم هیچ ربطی به هم ندارن ولی من اینجوری هوس کردم. الانم هنوز همون هوسو دارم!

۱۳۸۳/۰۳/۰۷

چند شب پیش تصمیم گرفتم که از هیچ غذایی بدم نیاد و همه چی بخورم. به غذاهای لیلا تا حالا که ایراد نگرفتم ولی قول دادم که هرچی درست کرد بخورم. پریشب یه جا مهمونی رفتیم و من اولین نسکافه عمرمو خوردم.هرچند تلخ بود و بعدش مجبور شدم کلی گوجه سبز بخورم ولی خوب بود. دارم کم کم پسر خوبی میشم!
*
این اورکات (orkut) عجیب مارو از کارو زندگی انداخته. وبلاگ کم بود اینم اضافه شد. عصر تکنولوژی که میگن یعنی این؟!ما تاحالا فکر میکردیم عصر تکنولوژی یعنی چت!!حالا میبینیم وبلاگ و اورکات هم اضافه شد!عجب دوره زمونه ای شده ها!بیخود نیست بچه ها انقدر پیشرفته شدن. زمان ما از این چیزا نبود. همه تفریحمون گل کوچیک تو کوچه و خیابون و شکستن شیشه و سر و دماغ مردم بود!میدونی الان چند وقته یه گل کوچیک درست و حسابی نزدم؟آهان راستی فوتبال دستی و پینگ پنگم بود. هنوزم تو این دو رشته بی رقیبم. قول میدم. الان دوباره یه نفر بدون اسم پیدا میشه میگه اورکات چه ربطی به فوتبال دستی داره!خوب طفلک راست میگه.بس که این ذهن پریشونه!

۱۳۸۳/۰۳/۰۵

دیشب یه تصمیم بزرگ گرفتیم با لیلا. بنا بر این شد که از این به بعد شستن تمام ظرفا با من باشه، جارو زدن خونه با من باشه، تی کشیدن خونه با من باشه، لباس مبلارو تنشون کردن با من باشه در عوض لیلا لباسای منو اتو کنه!!میبینی چقدر تقسیم کار منصفانه ای انجام شد!هیچ کاری تو این دنیای بزرگ نفرت انگیز تر از اتو کشیدن نیست. البته بعدش ظرف شستنه. اگه این دو کار نبود من یکی دیگه مشکلی نداشتم!ولی خوشحالم برا لیلا که زن خوب و حرف گوش کنی نصیبش شده!!!
*
این فیلم مصائب مسیح رو هنوز دارن نشون میدن؟ اگه نشون میدن لطفا" یه پایه پیداشه بریم ببینیم. لیلا اهلش نیست. همون یه باری که دیده بود تو سی دی تا یه هفته چشاش پف کرده بود از بس گریه کرده بود!بابا اینا فیلمه!آقا اگه هست خبر کنید بریم( با اینکه خودمم تو سی دی دیدم ولی پرده یه چیز دیگه س).
*
۲۰-۱۰ روز دیگه سالگرد ازدواجمونه. لطفا" برا اون روز یکی مارو یه جا به صرف شام دعوت کنه!قول میدیم قبول کنیم!کیکم اگه نگرفت مهم نیست. روز ۵ شنبه هم هست خوبه. پس لطفا" زودتر خبر بدید که بتونم تراکم برنامه ها رو!!!تنظیم کنم!لیلا میخواد دوباره لباس عروس بپوشه و منم با کت و شلوار دومادیم بیام!خوب از حالا منتظر دعوتنامه هاتون هستیم! من شوخی نمیکنما. خیلیم جدی هستم اتفاقا"!!اگه خودتون این کارو نکنید مجبورم به زور و خشانت متوسل بشم!

۱۳۸۳/۰۳/۰۴

اسمای دخترونه قشنگ زیاد داریم. ولی همیشه دو تا اسم برام سمبل عشق شرقی و افسانه ای بوده. یکی لیلا یکی هم سارا. اسمای پسرونه هم تو هر دوره ای فرق میکرده برام. بستگی داشته از یکی خوشم بیاد بعد اون اسم برام قشنگترین می شده.تو دوران دبیرستان عاشق یه پسره به اسم حامد شدم به بابام اینا میگفتم اسم منو عوض کنید بذارید حامد!بعد که دیدم نمیشه گفتم اسم بچه مو میذارم حامد.بعد حمید و بعدم علی. ولی انصافا" اسمایی که از امیر مشتق میشن خیلی قشنگن!( الان ظاهرا" عاشق خودمم!!). مثل امیر علی و امیر رضا و امیر مهدی و امیر محمد.
*
دیروز رفتیم نمایشگاه مواد غذایی. آدم نمایشگاهم میخواد بره باید تنها بره. چیه این رییس بزرگ دنبال آدم میاد کار آدمو خراب می کنه. دیروز یه خانم از شرکتی که ازش دستگاه می خریم و زیاد تلفنی با هم صحبت کرده بودیم داشت شماره موبایلمو اسم کوچیکمو ازم می پرسید( بگذریم که آبرومو جلو رییس بزرگ و رییس رییس بزرگ برد) . کلی هم تحویلم گرفت و تا رفتیم جلو از اونا پرسید شما آقای فلانی هستید( یعنی من). این رییس بزرگ خودشو انداخت وسط و بهش فهموند که من همسر دارم!بیچاره وا رفت!دیگه گذاشت رفت و اصلا" خداحافظی هم نکرد!همه خستگی نمایشگاه یه طرف ، این عذاب وجدان بخاطر شکستن دل مردم یه طرف!منم که حساس!!!دیشب تا صبح خوابم نبرد از ناراحتی!بعدم رییس رییس بزرگ برگشته میگه دختره ی جلف بی آبرو!!!ولی خدایی حسابی آبروم رفت. واقعا" آدم جلف و بی آبرویی بود. بابا من حلقه دستمه. خجالت بکش.

۱۳۸۳/۰۳/۰۲

بعضی وقتا صبح که از خواب بلند میشم همه دندونام درد میکنه. از بس تو خواب روی هم فشارشون دادم. دقیقا" یادم نمیمونه که چه خوابی دیدم ولی میدونم که از شدت ترس یا ناراحتی این حالت بهم دست داده. امروز صبح که از خواب بلند شدم دیدم اصلا" دندونام قفل شده و هیچ جور باز نمیشه. هنوز که هنوزه همه فکم درد می کنه.
*
اینم از ماه خرداد که انقدر منتظرش بودم. ماه خوبیه. همیشه که درس میخوندم منتظر بودم که زودتر تموم بشه و از شر درس و امتحانا راحت بشم ولی الان دعا می کنم که همیشه خردادی باشیم. میخواستم طالع بینی بچه های خرداد رو بذارم ولی هرچی گشتم پیدا نکردم. خصوصیات جالبی ذکر کرده که بعضیاش خیلی هم بیراه نیست. البته معمولا" تو این طالع بینیا همه خصوصیات رو ذکر میکنه بلکه یکیش درست در بیاد.برا من نمیدونم کدوماش درسته .اونایی که منو میشناسن باید نظر بدن.
*
احساس میکنم هر چی میگذره داریم بزرگتر میشیم. اینو اصلا" دوس ندارم. رفتار آدم بزرگا رو دوس ندارم.

۱۳۸۳/۰۲/۲۸

پس چرا این اردیبهشت تموم نمیشه؟با اینکه تو این ماه همه جا سر سبز و قشنگ میشه ولی دیگه زیادی طول کشید من بهارو دوس دارم فقط برا خاطر خردادش. آی خردادیا بلند شید آب زنید راه را هین که نگار می رسد...
*
وقتی دل سودایی می رفت به بستانها............. بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه جامه دریدی گل، گه نعره زدی بلبل.......... تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها
تا عهد تو در بستم( بربستم؟)، عهد همه بشکستم... بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن................ کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
من سعدی رو دوس دارم فقط به خاطر این غزلش.از همون دوران مدرسه عاشق این شعر بودم. اوج لطافته. مرسی آقای سعدی.
*
دوران دانشگاه بعد از جریان سخنرانی دکتر سروش که بین بچه های انجمن و انصار حزب الله درگیری پیش اومد از اون به بعد جلوی در دانشگاه کارت دانشجویی میدیدن. هرکی نداشت راهش نمیدادن. من هروقت کارت نداشتم آیه " وجعلنا..." میخوندم و رد میشدم بدون اینکه کسی جلومو بگیره. عجیب موثر بود. یا وقتی تو طرح ترافیک میرفتیم من این آیه رو میخوندم و کسی کاری نداشت. ولی نمیدونم چرا این بار اثر نکرد!۱۵۰۰۰ تومن جریمه شدیم! از همه چی استفاده ابزاری می کنم!

۱۳۸۳/۰۲/۲۶

شش ماهه به دنیا اومدم. عجول شدم. بی حوصله شدم. کم طاقت شدم. بی گذشت شدم. حوصله انتظار کشیدنو ندارم. پرخاشگر شدم. تو خیابون به هیچکی راه نمیدم. فوری از کوره در میرم. مدام دارم به راننده ها غر میزنم.وای به حال کسی که جلوم بپیچه یا چراغ بزنه یا بوق بزنه( کاری که خودم همیشه می کنم). زود میخوام به هرچی میخوام برسم. تو محیط کار بداخلاق شدم. حوصله تلفنی حرف زدنو ندارم. اینجوری نبودم. نمیدونم چه بلایی داره سرم میاد.نمیدونم بخاطر کار زیاده یا چیز دیگه. گاهی دلم برا لیلا میسوزه که داره اخلاق بد منو تحمل میکنه.

۱۳۸۳/۰۲/۲۳

میدونی چه وقت از آدم بودنم احساس شرم می کنم؟ وقتایی که یکی ازم درخواست کمک می کنه و نمیتونم براش کاری انجام بدم. یا حتی درخواست کمک نمیکنه ولی خودت میبینی که نیاز به کمکت داره و تو نمیتونی کمکش کنی. اینجور وقتا تو انسانیتم شک می کنم.

۱۳۸۳/۰۲/۲۱

خدا قسمتتون بکنه یه روز خیابون جمهوری کار داشته باشید و بعد هوس کنید فیلم مامولک رو همونجا ببینید( حالا یا هوس کنید و یا اینکه جای دیگه گیرتون نیومده باشه!). انقدر محیط فرهنگی و خوبیه که نگو. اصلا" هم ربطی به تیپ آدمایی که اومدن فیلم رو ببینن هم ربطی نداره ها. کلی ادم با کلاس که مطمئنت میکنه که محیط خوبیه برا دیدن فیلم. بعد که فیلم شروع میشه میبینی اینجا ظاهرا" اسمش همه چی هست جز سینما. به محض اینکه چراغا خاموش شد صدای باز شدن دیوانه کننده پاکت چیپس و پفک رفت هوا. تا ۱۰ دقیقه اینجوری میگذره. بعدم صدای مشمئز کننده ی خوردن چیپس و پفک( انصافا" منو دیوونه میکنه) بعدم صحبت تماشاچیا با بغلیشون در تمام مدت فیلم. صدای عر زدن بچه ها که یکی میگه من دستشویی دارم، یکی میگه من دلم درد میکنه، یکی میگه من از تاریکی می ترسم، یکی میگه من گشنمه( من تک تک این صداها رو شنیدم!) و مورد دیگه هم از خود بی خود شدن گاه و بی گاه تماشاچیای به شدت فرهنگی!هیجان خودشونو نمیتونستن به هیچ وجه کنترل کنن!( یاد نمایش یه فیلم تو دوران سربازی تو پادگان افتادم!هر جا هدیه تهرانی رو نشون میداد دیگه تصور کنید سرباز جماعت چی کار می کرد!!هرچند که این سرباز لیسانس یا دکتر باشه!). اما یه ویژگی خیلی منحصر به فرد این سینما سیستم به شدت مدرن صوتیش بود. این وانت پیکانایی که باقالی میفروشن رو دیدی؟ دیدی چه بلندگویی نصب میکنن؟!سیستم صوتی این سینما هم همینجور بود!پخش به صورت دالبی !!!خلاصه خدا قسمتتون کنه یه روز برید سینما آسیا تو جمهوری!!دیشب به لیلا گفتم به خدا اگه سینما فرهنگ یا عصر جدید ۵۰۰۰ تومانم بگیرن می ارزه!

۱۳۸۳/۰۲/۲۰

هوس بچه کردم. از این دختر کوچولو تپل مپلا. از این لپ کشونیا. از اینا که راه براه میخوای گازشون بگیری و جیغشونو در بیاری. از اینا که موهاشونو خرگوشی می بندن. البته بگم خودم بچه نمیخواما.ترجیحا" بچه مردم باشه!!این همه تازه عروس و تازه دوماد دور و برمون هست من نمیدونم چرا بچه دار نمیشن!!بی ذوقا!!!
*
اینم عکسای روز جمعه. من تو یکیش هستم. اونی که لباسش آبیه. اون یکی هم آقا اسرافیل همسر محترم مینا خانم.
عکس۱- عکس۲- عکس۳- عکس۴- عکس ۵-

۱۳۸۳/۰۲/۱۹

چرا بعضی وقتا فقط اشکامون از گوشه چشممون میاد- کنار بینیمون- و بعضی وقتا با پهنای صورت گریه می کنیم؟ به اندازه شادی یا غممون ربط داره یا چیز دیگه؟دیدی وقتی به پهنای صورت اشک میریزی احساس آرامش بیشتری می کنی. انگار سبکتر میشی. ولی وقتایی که با گوشه چشم گریه می کنی انگار دلت بیشتر پره ودیگه موقع لبریز شدنشه.
*
دیروز دشت جانستون ( جان ستان) خیلی خوب و قشنگ بود. هرچند از خواب صبح جمعه زده باشی و الانم از پادرد و زانو درد نتونی سر جات بند بشی. ایشالا عکساشو فردا میذارم. رد شدن از رودخونه و یخ زدن از سرما و دیدن دشت پر گل های ریز زرد و کوه های فوق العاده زیبا و برفی واقعا" روحیه دوباره به ادم میده. هر چند که من دلم لک زده برا خواب صبح جمعه!

۱۳۸۳/۰۲/۱۷

خوب اینم از نتایج اولیه فوق لیسانس. لیلا جان ایشالا سال بعد!مینا خانم مبارکه.
*
اگه بدونی که امروز خدای نکرده روز آخر عمرته چه وصیتی می کنی؟ از خدا چی می خوای؟ بهش چی میگی؟میگی خدایا ببخشید که تاحالا گوش به حرفت ندادم؟میگی خدایا تاحالا گوش به حرفت دادم حالا نوبت تو شده که به وعده هات عمل کنی؟ میگی خدایا همینی که هست، خوب یا بد دارم میام پیشت . بنده ایه که خودت خلق کردی. با همه خوبیا و بدیا. حالا نوبت توست که نشون بدی خدای مهربونی هستی؟ نمیدونم چی میگی. از مرگ میترسی؟ تو خلوتت تاحالا بهش فکر کردی؟ نمیدونم گفتنش چقدر درست باشه ولی وقتی فکر می کنم میبینم اگه بهم بگن همین الان وقت رفتنه، از خود مرگ نمی ترسم. فقط از بنده های خدا می ترسم. اونایی که خیلی در حقشون بدی کردم. غیبتشونو کردم،احتمالا" تهمتی زدم، دلشونو شکوندم و خیلی کارای دیگه که گفتنش درست نیست. فقط از اونا می ترسم. اگه بخوان جلومو بگیرن من چی دارم که بگم. چجور اونجا می تونم راضیشون کنم؟ اگه فقط معلمای مدرسه و استادای دانشگاه بخوان جلومو بگیرن دیگه کافیه! من خودم اینجوری هستم که همیشه سر یه وقت معینی که برا خودم تعیین کردم میگم خدایا هر کی هر بدی در حق من کرده من ازش گذشتم، تو هم ببخشش. کاش بقیه هم در حق من همچین کاری رو بکنن که سخت محتاجم.....

۱۳۸۳/۰۲/۱۵

تاحالا تو کویر بودی؟ شب کویر رو دیدی؟ آسمون پر ستاره کویر رو دیدی؟ دیدی چقدر نزدیکه بهت؟ شبای کویر آرامش خاصی داره. حتی اگه صدای جیر جیرکها همه صحرا رو پر کرده باشه. حتی اگه نیمه های شب صدای نی چوپان که داره برا عزیزش میزنه تو سراسر صحرا بپیچه. از بچه گی عاشق شبای کویر بودم. نمیدونم چرا. با اینکه نرفته بودم ولی مثل کسی بودم که انگار فرزند کویره و الان از موطنش دور افتاده. الان دلم هوای شب کویر با اون صدای نی، با اون صدای جیر جیرکها رو کرده. ( اسپیکر هاتونو روشن کنید).

۱۳۸۳/۰۲/۱۴

میدونی یه جورایی میتونیم از رو سلایق و علایق یه نفر پی به روحیاتش ببریم. مثلا" اینکه ببینی چی مطالبی رو دوس داره و چی میخونه. چند روز پیش به هدا گفتم که اون وبلاگایی رو که دوس داری رو برام ایمیل کن. یه سری وبلاگ معرفی کرده بود . وقتی رفتم خوندم یه حس و حال دیگه ای بهم دست داد. یه جور مستی. به خودشم گفتم. از خودم خجالت می کشم وقتی اینجور وبلاگا رو میخونم. اینا با کلمه معجزه میکنن. معتقدم از دل نوشتن که اینجور به دلم نشست. من عاشق اینجور نوشته هام ولی چرا خودم حتی یه خط هم نمیتونم اینجوری بنویسم؟ منی که این همه شعر خوندم و میخونم چرا حتی یه مصرع هم نمیتونم بگم؟ خیلی خوشحالم که با این وبلاگ و اینو این آشنا شدم.

۱۳۸۳/۰۲/۱۳

آقا اگه من رسما" همینجا سه بار با صدای بلند اعلام کنم که اشتباه کردم( راجع به رانندگی خانوما) کفایت می کنه یا کار دیگه ای هم باید انجام بدم؟!یعنی یه نفراز آقایون نباید از من حمایت کنه؟!من این درد روب ه کی بگم آخه!
*
هدا خانوم که معرف حضور هستن؟همونی که لیلا به خاطرش عمه شد!!( البته قبلا" هم عمه بود). میخواد بشه عروس حسین رضا زاده! اینم چند تا از عکساش.
عکس 1-عکس2- عکس3- عکس4- عکس5
*
کلانتر عزیز لطف کرده بود و چند روز پیش سی دی مصائب مسیح رو آورد برام. کیفیتش که عالی بود. خیلی خیلی فیلم قشنگیه. مل گیبسون واقعا" شاهکار کرده. موسیقی متنش فوق العاده س. داستانش خیلی به دل میشینه. بعضی جاهاش موسیقی متنش تاثیر گذار تر از هر دیالوگ یا صحنه ایه. موسیقی فیلم گلادیاتور هم همین حس رو برام داشت.یه جا بود که مسیح در حال حمل صلیب زمین خورد که یه فلاش بک خورد به زمان کودکیش اونجایی که مریم رفت بغلش کرد و گفت من اینجام. انصافا" اشک آدمو در میاره. حتما" ببینید فیلمشو. واقعا" آقای مل گیبسون دست مریزاد!

۱۳۸۳/۰۲/۱۲

من اگه میگم با رانندگی خانم ها مشکل دارم منظورم این نیست که مخالف رانندگی خانم ها هستم. اتفاقا" بر عکس ، هر زنی باید رانندگی بلد باشه. لیلا هم گاهی رانندگی می کنه و قبلا" هم زیاد رانندگی می کرده. من دو تا چیز میگم. یکی اینکه من بدم میاد که مرد کنار دست خانمش بشینه و اون رانندگی کنه. یکی دیگه اینکه من با نوع رانندگی خانما مشکل دارم. خط سبقت رو میگیرن و کنار هم نمیرن. با سرعت خیلی آهسته هم میرن و از ماشین جلویی به اندازه یه تریلی ۱۸ چرخ فاصله می گیرن!خدا نکنه که با موبایلم صحبت کنن!اونوقت دو بار که براشون چراغ بزنی یا بوق هزار تا فحش بهت میدن!زنا یا نباید رانندگی کنن یا اگه رانندگی میکنن باید مقتدرانه باشه. مثل لیلا که هر بار ماشینو میبره یا یه جاش خورده یا باید صفحه کلاچ عوض کنم!!!