۱۳۸۲/۱۲/۰۹

تا حالا فکر میکردم لیلا سرما خورده. ولی حالا میبینم که چند شبه تب و لرز شدید میکنه. شبا اینجوری میشه. روز حالش خوبه. اشتباه کردم که همون روز اول نبردمش دکتر. به حرف خودش گوش کردم. دیشب ساعت ۴ صبح لرز زیادی کرد. بدنش داغ بود. تبش از ۵/۳۸ هم گذشته بود. منم که هیچ کاری جز پاشویه به ذهنم نرسید. یعنی کار دیگه ای هم اصلا" بلد نیستم. نزدیکای صبح دیگه یه کم تبش پایین اومد. خیلی بده که هیچ کار دیگه ای بلد نباشی. نمیشد اونوقت شب هم به کسی زنگ بزنم. امروز دیگه باید بره دکتر. بهش اصرار کردم که نرو سر کار. میدونی من اصلا" طاقت ندارم مریضی اطرافیامو ببینم. حتی یه سردرد ساده. هیچ وقت طاقت اینو نداشتم. هزار بار حاضرم خودم مریض بشم ولی اونا سالم باشن. همیشه از خدا میخوام که اگه بناس آسیبی خدای نکرده به عزیزانم برسه اول اون آسیب به من برسه. اصلا" تحملشو ندارم. هیچ کاری هم بلد نیستم. حتی یه سوپ پختن ساده. خیلی بده. خیلی. اینجور وقتا خیلی کم طاقت میشم.
*
دیروز لیلا دومین امتحانشم داد. خیلی خونده بود حالا تو دو تا رشته هم ثبت نام کرده!
*
دو سه روزه با لیلا افتادیم دنبال اینکه بریم مسافرت. بیشترم میخواستیم جنوب باشه. یعنی قشم یا کیش یا بندر عباس. هرچی آژانس تو روزنامه بود زنگ زدیم. میخواستیم هم قیمتش مناسب باشه هم وقتش. همه میگن تموم شده. فقط یه جا بود که برا بعد از هشتم فروردین داشت. من میخواستم بین دوم تا هفتم باشه. کیش که به درد نمیخوره این ایام. هم شلوغه هم گرون. قشمم که خیلی گرون بود. برا اون ایامم نداشت. بندر عباسم که همه میگفتن بعد از هشتم! به ذهنم رسید نخجوانم خوبه. ولی حیف که زمینیه. بعدشم نمیدونم اونجا چجوری هست اصلا". خلاصه اینکه فعلا" مسافرت بی مسافرت. لیلا هم میگه اگه میخوای من خوب بشم باید برام مسافرت جنوبو جور کنی! بهش میگم بندر دیلم یا بندر لنگه میخوای ببرمت؟! خوب جنوبه دیگه!دخترم هوس قشم کرده!خیلی دیر اقدام کردیم.
*
پریشب جایی بودم. یهو دیدم یه آقای خیلی خوش تیپی اومد جلو گفت حاضری مصاحبه رادیویی کنی؟! گفتم راجع به چی؟ گفت عاشورا. گفتم باشه. میکروفونو داد دستم گفت به نظرت چه درسایی میتونیم از قیام عاشورا بگیریم؟ حالم به هم خورد از این سوال کلیشه ای و نخ نما. گفتم راستش سوال شما خیلی کلیشه اییه. معلومه فقط برا پرکردن وقت برنامه س. ولی من جواب میدم. گفتم نمیشه کلی گفت. هرکی یه جور باهاش حال میکنه. یه درس یا یه برداشت ثابت نیست. گفت به نظرت چی کار باید بکنیم که این نهضت عاشورا همیشه پابرجا باشه؟ گفتم احتیاجی نیست ما کاری بکنیم. عاشورا انقدر زلال و نابه که خودش راه خودشو پیدا میکنه و جاودانه میمونه ما فقط باید سعی کنیم چیزی بهش اضافه نکنیم و زلالیتشو از بین نبریم. یه حدیث نبوی هست که میگه از شهادت حسین (ع) یه حرارتی تو قلب های مومنین هست که تا قیامت این حرارت ، سرد شدنی نیست. تموم که شد گفت بعید میدونم پخش بشه. آخه خیلی خشن حرف زدی! لابد انتظار داشت منم مثل بقیه مصاحبه شونده ها که این روزا همش داره پخش میشه بگم بله درس ایثار و فداکاری و اینا!منم گفتم مهم نیست. رفت سراغ یکی دیگه. به نظر خودم که حرف بدی نزدم. یه سوال دیگه هم پرسید که یادم نیست.

۱۳۸۲/۱۲/۰۶

لیلا دو روزه یه کم مریضه. سرما خورده ظاهرا". امروزم از صبح رفته سر امتحان فوق لیسانس. صبح به من میگه دعا کن شریف قبول بشم! منم میگم خدایا شریف قبولش کن. بعد میگم به نظرت شریف یه کم مشکل نیست؟ میگه خوب باشه دانشگاه تهرانم قبوله!منم سرمو میکنم هوا میگم خدایا پس دانشگاه تهران دیگه قبول بشه! بعدم یه چشم غره به خدا میرم که یعنی دیگه آره...!!! بنده خدا خیلی این مدت درس خوند. دیگه همه رو شرمنده کرد! چقدر شبا تا صبح چشم از این کتابا برنداشت و تست میزد! نامردیه اگه قبول نشه!
*
کلانتر میگه چقدر غر میزنی!بابا من کجا غر زدم؟! به اینا میگن درد دل. میدونی چیه، من تاحالا قبول داشتم که خیلی از مشکلات رو خودمون درست کردیم. خیلی از عقب موندگیها به دست خودمون بوده ولی آخه وقتی مملکت سیستم درست حسابی نداشته باشه، وقتی هیچکی سر جای خودش نباشه، وقتی قانونای مملکت بر اساس ملاحظات قومی و قبیله ای نوشته شده دیگه از دست من و تو چه کاری بر میاد؟ وقتی خونه ای اساسش خراب باشه اگه تو هنرمندترین معمارم رو که پیدا کنی نمیتونه کاری بکنه. اینجا دیگه ادامه نمیدم. دیگه سیاست فعلا" کافیه. ولی حاضرم با هرکی که مایل باشه تو این زمینه بحث بکنم. دلیل هم میارم. یا من قانع میشم یا اونو قانع میکنم.
*
عمرا" من از این مملکت برم! آخه آدم از خونه خودش مگه فرار میکنه؟یه وقتا به سرم میزنه برا ادامه تحصیل برم. البته به سرم میزد قبلنا. دعوت نامه هم گرفتم از دو تا دانشگاه. یکی کانادا یکی هم آلمان. بعد پشیمون شدم. گفتم من اگه درس خون باشم همینجا هم میتونم. بعد دیدم نه بابا حس درس خوندن دیگه نیست. حداقل الان نیست. باید دنبال یه لقمه نون باشیم برا زن و بچه ها!!( شایدم زنا و بچه!!!). ولی خیلی دوس داشتم که برا نمره درس نخونم. یعنی میشد جوری درس بخونم که فقط بفهمم. بیشترم دوس دارم کاربردی و عملی یاد بگیرم. مثلا" عاشق اینم که زبان بخونم. الان میفهمم که چقدر نیازه. راستی از این سیستم پیام نور و اینا چیزی میدونی؟ میشه فوق لیسانس اونجوری خوند؟ شرایطش چیه؟ امتحانش کیه؟ کسی اطلاعات داره؟ خیلی مایلم که فوق لیسانس زبان بگیرم. البته لیسانسش رو ترجیح میدم. میشه آدم دو تا لیسانس داشته باشه؟آقا الان یهو!!پایه شدم که پیام نور زبان بخونم. نبود؟!
*
راستی روزنامه شرق هنوز تعطیله؟ تورو خدا روزنامه ایران و این دوتا روزنامه باقی مونده رو هم تعطیل کنن خیالمون راحت بشه که دیگه روزنامه خونیو بذاریم کنار!تو مملکت یه روزنامه باید باشه. اونم آگهی های همشهری!( سیاسی نبودا. دعوام نکنید!)
*
خیلی مخلصیم!

۱۳۸۲/۱۲/۰۵

خوب داره نتایج انتخابات تهرونم معلوم میشه. با تموم حرف و حدیثا انتخاباتم تموم شد. دیروز میگفت ۵۰ درصد مردم تهرون تو انتخابات شرکت کردن ! بابا بی خیال تو رو خدا. یعنی از هر دونفر واجد شرایط یه نفر رای داده؟! یادته تو دانشگاه هروقت نمره ها پایین بود میرفتیم سراغ استاد که آقا جون مادرت نمره ها رو ببر رو نمودار؟ این مال ما شاگرد تنبلا و درس نخونا بود. اونم نمیبرد!حالا اینا خودشون آمارو بردن رو نمودار! عوضش یه جا تو مملکت از علم استفاده شد. اونم به بهترین وجه ممکن!فقط این وسط میدونی از چی حرصم میگیره؟ از این که امیر رضا خادم شده نفر سوم! آخه مجلسی که ....بی خیال اصلا". بد وضعی شده. دیگه اعتماد از بین رفته. من همونجور که با رفتن افرادی مثل افخمی به مجلس به شدت مخالف بودم حالا هم با رفتن سعید ابوطالب و خادمو اینا به مجلس مخالفم( ایناش دیگه چه صیغه ای بود؟!). به این میگن استفاده ابزاری از همه چی. مجلس فقط جای متخصصینه. دیروز دیدی مجلس چه خبر بود؟ مثل قبیله آدم خوارا به جون هم افتاده بودن. مثل یه مشت وحشی. فقط برا قدرت. مردم این وسط کشک. آخه مملکتی که اینجور جانداران توش قانون گذار باشن این مملکت ترقی میکنه؟ حاشا! شکر خدا این روزا اصلاح طلبو محافظه کارم نداریم. جنگ قدرت به همه سرایت کرده. میدونی دلم از چی میسوزه؟ از این که کشوری مثل مالزی که هیچی نداره( تاکید میکنم هیچی) نه نیروی انسانی، نه نفت و دیگر منابع طبیعی نه هیچی دیگه تا سال ۲۰۰۷ از کشور در حال توسعه خارج و به کشور توسعه یافته تبدیل میشه. این یعنی اینکه یه برنامه مدون دارن و دارن طبق اون پیش میرن. مالزی رو مثال زدم چون آشنایی دارم . یا امریکا. ببین تو آمریکا تو اسم چند تا وزیر یا وکیلو میدونی ؟ خود امریکایی ها هم همینجورن. شاید اسم خیلی از وزیراشونو ندونن. فقط رییس جمهورو وزیر دفاع و خارجه و یکی دو نفر دیگه. برا اینکه اینا به سیاست کار دارن ولی بقیه دارن کار خودشونو میکنن. اینجا ولی جوری شده که همه تو سیاستن و بقیه چیزا رو واگذار کردن به خدا. مثلا" احمد خرم وزیر راه میاد تو سیاست نظر میده. بابا اگه با سرعت مورچه هم حرکت میکردیم وضعمون از حالا به مراتب بهتر بود. نمیدونم شاید اگه همه حکومتو یه دست کنن یه خورده وضع بهتر بشه. شاید خیلی کارایی رو که نمیذاشتن خاتمی انجام بده خودشون انجام بدن. فقط یه چیزو میدونم که این مملکت رو قانون حرکت نمیکنه. رو برنامه حرکت نمیکنه. دیمی و کشکی داره میره جلو. خودش داره میره. باری به هر جهت شده. هرکی کار خودشو میکنه. ۱۰۰ نفر رییس داره این مملکت که هیچکی هم اون یکیو قبول نداره.مملکت داره قبیله ای اداره میشه. به خدا دیگه کافیه. جنگ قدرت دیگه کافیه. تازه میفهمم که چرا اینهمه سر رفتن به مجلس دعوا میکنن. اینو ببینید.
*
از دونفر خیلی بدم میاد. یکیشونو میترسم بگم. یکیشونم نمیتونم بگم!
*
امسال چرا کسی برا سال نو سر رسید چاپ نکرده؟هر سال این موقع ۸-۷ تا سررسید داشتم . امسال فکر کنم خودم باید برم بخرم. این مملکت دیگه جای موندن نیست!!!
*
شکر خدا فیلم فرش باد رو هم برداشتن و فیلم بانوی من رو گذاشتن! صبحی که میومدم رفتم پرسیدم از نگهبانش میگه به دلیل عدم استقبال تماشاگران!!! به این میگن خوش شانسی. یه بار تو عمرمون هوس یه چیزی کردیما. لیلا کاراتو بکن بریم از این مملکت!!!!
*
تو بازیگرای مرد دو نفر خیلی محشرن. رو دست ندارن. معرکه ن. پرویز پرستویی و رضا کیانیان. من خیلی دوسشون میدارم. تو بازیگرای خانمم( با عرض اجازه از لیلا!!) فقط لیلا حاتمی. رویا نونهالی هم بدک نیست.از هدیه تهرانی و نیکی کریمی و اینا هم اصلا" خوشم نمیاد!

۱۳۸۲/۱۲/۰۳

بازم یه محرم دیگه اومد. شهر داره یواش یواش حال و هواش عوض میشه.کوچه ها داره سیاه پوش میشه. تو هر محله یه چادر برا عزاداری برپا میشه. بازم یه عاشورای دیگه. همیشه حس میکنم که بعد از عاشورا سبک میشم. علتشو نمیدونم. خدا کنه امسالم این حسو حال برام باقی مونده باشه...
*
دیشب مثلا" اومدیم بریم سینما. با شهاب اینا ساعت ۸:۳۰ جلو در فرهنگسرا قرار داشتیم. سانس ساعت ۹ میخواستیم بریم که دیدیم فقط خودمون ۴ تا هستیم. هیچکی دیگه نیومده بود.خلاصه فیلم کنسل شد. اینم شانس ما. یه وقتا بلیط بهمون نمیرسه. یه وقتا هم که بلیط مجانی گیر میاریم اینجوری میشه که اصلا" فیلم تشکیل نمیشه!دیشب خیلی حرصمون گرفت. حالا بازم خوبه نزدیک خونه بود. من پیشنهاد دادم که بریم پارک قیطریه. شهاب گفت کالباس بخریم بریم اونجا. منم ساده گفتم باشه! بعد دیدم مثل اینکه ماشین خریده! سربازیش که هفته پیش معاف شد، ماشینم که خریده اونوقت میخواد با کالباس سرو تهشو هم بیاره!تازه اونم میخواست دنگی حساب کنه!منم به علی زنگ زدم که کاراتونو بکنید میایم دنبالتون شام بریم بیرون. خلاصه جاتون خالی ۶ نفری شهابو بدبخت کردیم! البته خیلی بدبخت نشد. همش دو تا میگو سفارش دادیم بقیه ش دیگه غذای ارزون بود.
*
بابا من خیلی کم حافظه شدم. فیلم دیوانه از قفس پریدو رفتم دیدم اونوقت میگم کی نشون میدن!حالا من هیچی،لیلا تو چرا یادت نیست؟یادمه چقدرم لذت بردیم. پرستویی معرکه بود.از نیکی کریمی هم داشت خوشم میومد که نیومد. حالا منتظر اینجا چراغی روشن است هستم. راستی اونایی که پرسیدن فرش باد رو کجا نشون میده.فرهنگسرای ابن سینا( قانون) تو خیابون ایران زمینه. سانسش هم ۵-۷-۹ . فقط قبلش باید تماس بگیرید و مطمئن بشید که تشکیل میشه فیلم یا نه. فکر کنم وسطای هفته فقط سانس ۷ شبش تشکیل بشه. دیروز اینجوری می گفت.روزای تعطیل سانس ۱۱ شب هم داره. ولی قبلش تماس بگیرید.
*
وقتایی که آدم عصبانی یا دلخوره دهنش تلخه. چرا؟

۱۳۸۲/۱۲/۰۲

دلم رمیده لولی وشی ست شور انگیز......
*
شکر خدا انتخاباتم تموم شد. از دست تبلیغات صدا و سیما دیگه داشتم یه جورایی میشدم. حالا از امروز به مدت ده روز هر روز تو اخبار باید بشنویم " از تعداد فلان قدرآرای ماخوذه ازفلان قدر صندوق شمرده شده آقای فلان ، فلان قدر رای ،آقای بهمان، بهمان قدر..." . ایشالا اینم تموم بشه. راستی انتخابات چجور بود؟
*
فرهنگسرای نزدیک خونه فیلم فرش باد کمال تبریزیو آورده. اون بار که سینماها آورده بودن نتونستیم بریم. خیلی دلم سوخت چون یکی از فیلمای مطرح جشنواره پارسال بود. خیلی خوشحال شدم که اینجا دوباره اورده. امشب ایشالا میریم. شهاب همیشه بلیط مجانی داره! منم اینجور وقتا خیلی به شهاب علاقمند میشم. دوریشو اصلا" نمیتونم تحمل کنم!فقط برا بعدش نگرانم که احتمالا" شام میان خونه ما!هرچند از مهمونی دیروز کلی غذا اضافه داریم. وگرنه من مجبورم هر روز بیارم سرکار!با یه تیر چند نشون میزنیم.راستی فیلم دیوانه از قفس پرید ( فکر کنم همین اسمش بود) و فیلم اینجا چراغی روشن است( بهترین فیلم جشنواره پارسال) رو چرا هنوز نشون ندادن؟ کسی نمیدونه اکرانشون کیه؟
*
چرا وقتی پشت یه ماشین گرون قیمت میشینیم یه حس خاصی بهمون دست میده و خیال میکنیم که دیگه بقیه باید بهمون احترام بذارن؟! یه جورایی جو گیر میشیم انگار. یعنی همه شخصیتمون بستگی به نوع ماشینمون داره؟ یعنی همه ظرفیت یه ادم همینه؟ پس چه فرقی با اون بچه دو ساله داریم که همه دلخوشیش به عروسکشه؟! عجب موجوداتی خدا خلق کرده!

۱۳۸۲/۱۱/۳۰

ماهی ای به ماهی دیگر گفت: آن سوی دریای ما ، دریای دیگریست که ماهیانی خوشبخت در دل آن زندگی می کنند. واقعا" خوش به حالشان.ماهی دوم پاسخ داد: اشتباه محض! اشتباه محض!تو که میدانی اگر یک ماهی حتی یک وجب از آب دریا دور شود میمیرد، پس چطور میتوانی بگویی که آن سوی دریای ما دریای دیگری وجود دارد.( جبران خلیل جبران)
*
بوی بهار داره میاد. هنوزبا اینکه یه ماه دیگه مونده به آغار بهار ولی بوشو قشنگ حس می کنم. امروز صبح از شرکت اومدم بیرون. از جلو یه گل فروشی رد شدم . یه نسیمی اومد و کلی بوی گل به مشامم رسید! کلی شارژ شدم. حال و هوای همه جا هم بهاری شده. یه حس خاصی به من منتقل میشه. یه جور حس نو شدن. با اینکه عاشق پاییزم ولی بهار برام یه فصل دیگه س. خودم متولد بهارم. اخرین روزای بهار. هوس طبیعت کردم. دوس ندارم تو خونه بشینم . خدا کنه امسال شهر خلوت بشه. وای چه کیفی میده این مسافرتای یه روزه. ولی میدونی راستش از ترافیکای شب عید متنفرم. از دیشب شروع شد. دیروز دوساعت و نیم تو ترافیک بودم. انگار مردم خرید شب عیدو از حالا شروع کردن. وای نصف ساعت های عمرمو باید تو ترافیک بمونم. کاش خونمون نزدیک محل کارم بود. شیطونه میگه این یه ماهه اثاث کشی کنیم بیام همینجا. خدارو شکر امسال دیگه این نمایشگاه مزخرف فروش بهاره برگزار نمیشه. یادش بخیر قبلنا که بچه تر بودم عید برام یه حال و هوای دیگه داشت. همه عشقم این بود که لباس نو بخرم. کفشامو به پسر خاله ها و دختر خاله هام نشون بدم. عیدی بگیریم و ساعت به ساعت بشمریم عیدیهامونو. یادمه همیشه روز اول عید خونه مادر بزرگم همه جمع میشدیم. هنوزم همینطوره. خیلی شلوغیم ما. یادمه همیشه با پسر خاله ها روز اول عید تو حیاط خونه مادر بزرگم فوتبال بازی می کردیم. همیشه هم یه شیشه میشکست. الان دیگه همه بزرگ شدن.دیگه اون حال و هوا نیست. دیگه همه دنبال زندگی خودشونن. دیگه هیچکی مثل اون زمانا شاد و شنگول منتظر عید نیست. دقت کردم حتی تو بچه ها هم اینطوری نیست. یادته قبلنا چقدر کارتونای قشنگی نشون میداد. عید که میشد کلی برا فیلما و کارتونای عید ذوق میکردیم. از یه ماه قبل تبلیغ برنامه های عیدو میکرد. الان دیگه اصلا" اون حال و هوا نیست. دلم عید میخواد. ولی عیدی که مثل اون سال ها باشه. بازم عیدی بگیرم. بازم پز کفش نو بدم. بازم همه حواسم به این باشه که لباسم کثیف نشه...

۱۳۸۲/۱۱/۲۹

كاش دنبالت اومده بودم. كاش نميذاشتم تنها بري.دلم شور افتاده. دلم برات تنگ شد. خيلي. خيلي. خيلي. يهو احساس كردم تنها شدم. تقصير خودم بود. كاش باهات اومده بودم. ترو خدا زود برگرد. خيلي خسته م. خيلي....
بعضی‌ها برای دوستانشان مثل چتری در روز بارانی هستند. منتهی چتری كه گير كرده و هيچوقت باز نمی‌شود .
*
وجدان کاری چیه؟یعنی اینکه کاری رو که بهت سپردن مثل کار خودت بدونی و براش دل بسوزونی؟یعنی اینکه دلت شور کاری رو بزنه که مسئولشی؟ خوب اگه خود صاحب کار دلش انقدر شور نزد چی؟! یعنی اینجوری تو دیگه تکلیف از رو دوشت برداشته میشه یا اینکه نه تو باید کار خودتو بکنی هرچند صاحب کار بی خیالش باشه؟ واقعا" برام سواله.
*
دروغ تا چه حدش مجازه؟اصلا" چیزی به نام دروغ مصلحتی داریم؟ واقعا" داریم یا اینکه یه جور توجیهه؟میتونیم به خارجیا دروغ بگیم؟ یعنی اگه هر روز طرف زنگ بزنه بگه جنسی که سفارش داده بودم چی شد، میتونیم بهش بگیم که فرستادم. دوباره اگه بعد از ۲ روز زنگ زد که چی شد؟ بگیم راننده تصادف کرده. بعد دوروز دوباره بگیم کشتی توقیف شده تو فلان جا! این دروغش ایراد داره؟ خوب اگه نگیم که دیگه طرف سفارش نمیده. سفارش نده؟ نه دیگه نمیشه. اگه سفارش نده ما نمیتونیم صادرات داشته باشیم. در نتیجه صادرات غیر نفتی ایران کم میشه. درنتیجه ارز وارد مملکت نمیشه. در نتیجه سرانه ملی کاهش پیدا میکنه. در نتیجه اشتغال ایجاد نمیشه. جوونای مردم بیکار میشن. معتاد میشن.آمار طلاق و خود کشی و ایدز بالا میره!حالا به نظرت ایراد داره من یه دروغ اینجوری بگم؟ نفعی که برا من نداره. من برا رضای خدا میگم!
*
رییس بزرگ از مالزی اومد. هنوز دفتر نیومده. از اونجا زنگ زده بود که سوغاتی چی برات بیارم؟!منم که خجالتی ، گفتم هیچی. گفتم خودت سالم برگرد.( اینم از همون دروغاییه که نمیدونم خوبه یا بد!). حالا به نظرت برام لب تاپی چیزی میاره؟! آخه یه بار گفته بود اونجا قیمتش نصف ایرانه. من که فکر کنم بیاره! برا لیلا هم لابد یه تی شرتی چیزی میاره مثل اوندفعه.حالا یه شکلاتم میاره که من چون دوس نمیدارم میدم به لیلا که شاد بشه.
*
آقایون و خانمای کارمند. شاد باشید که عیدی و پاداش آخر سالتون ۱۰۰ هزار تومان تعیین شد! برید جشن بگیرید ولی مواظب باشید زیادی ولخرجی نکنید!خدا رو شکر که کارمند دولت نیستم وگرنه با این پول حتما" به راه خلاف کشیده میشدم! پول زیادم فساد میاره آخه!
*
اینو ببینید!

۱۳۸۲/۱۱/۲۸

باز هم سیاست. دوباره یه کم میخوام از سیاست بگم. مگه میشه ایرانی باشی و نظری راجع به این روزا نداشته باشی؟ مگه میشه دلت برا سرزمینت نسوزه؟ مگه میشه آروم بری یه گوشه و چشاتو ببندی؟ مگه میشه آسه بیای و آسه بری که مبادا شاخت بزنن؟نه. خدا نکنه چنین روزی بیاد. خدا نکنه که بی تفاوت باشیم. البته من با حرفای خاله زنکیم موافق نیستم. میگم حرف اگه از رو استدلال باشه محترمه. از طرف هرکی هم میخواد باشه. چه موافق چه مخالف. یه کم مسایل کشورو این روزا دنبال کنیم. بابا منی که هر روز دارم کلی وقتمو تو نت میگذرونم میتونم ده دقیقه برا خوندن روزنامه مورد علاقم وقت بذارم. برم تو سایتش و مطالبو از اونجا بخونم. حالا از هر طیفی هم که باشیم روزنامه دلخواهمون سایت داره. اما اصل مطلبی که میخواستم بگم.این روزا صدا و سیما داره سنگ تموم میذاره برا این انتخابات. تاحالا من به یاد ندارم که اینجوری تبلیغ کرده باشه. تو تمام بخشای خبری مدام داره گزارش میده. تو تموم شبکه ها داره تبلیغ میکنه. چه اتفاقی افتاده که انقدر نیاز به تبلیغ داره؟مگه انتخابات برای خود مردم نیست؟مگه سرنوشتشونو مردم با انتخابات تعیین نمیکنن؟ مگه مردم نباید به صورت خودجوش شور انتخاباتی داشته باشن؟ چی شده که صدا و سیما داره خودشو خفه میکنه؟ میخواد شور مصنوعی ایجاد کنه؟شعور مصنوعیم میتونه؟ همه میدونیم چی شده. ولی چرا؟ چرا این اتفاق باید بیفته؟ اونا که این دوره این بلا رو سر انتخابات آوردن فکر همچین روزایی رو هم میکردن؟ چی کار کردن که دوست و دشمن شاکین؟وقتی میگم فقط اینا بلدن جلو پاشونو ببینن برا همینه. جالبیش میدونی چیه؟ اینه که میگن از بین اینایی که ما میگیم آدمای خوبین شما باید رای بدید و تازه وظیفه شرعی هم میدونن. این دیگه خیلی اعصاب منو داغون میکنه. آخه بابا چرا همه چیو به پای شرع بدبخت میذارید؟ این یه مساله. مساله بعدی هم راجع به انقلاب بود. تا حالا خیلی شنیدیم راجع به دلایل انقلاب. ولی واقعا" به نظرت دلیل اصلیه اینکه اون زمان همه اعم از مذهبی و غیر مذهبی تو صحنه اومدن و نظامو عوض کردن چی بود؟ رفاه؟ مذهب؟مساوات و از بین رفتن ظلم؟ استقلال؟....من خودم فکر میکنم که اینا همش بود ولی دلیل اصلیش این بود که مردم میدیدن حرمتشون لگدکوب شده. میدیدن که به عنوان انسان درجه دو باهاشون برخورد میشه. نمیدونم این نظر منه. شاید خیلیا اینو قبول نداشته باشن. تو چی فکر میکنی؟ دوس دارم بخونی اگه دیدی ارزش گذاشتن نظرو داره نظرتو بگی. از نظر باری به هر جهت خوشم نمیاد. ممنون.

۱۳۸۲/۱۱/۲۷

دلم حسابی خنک شد. این خانم حسابدارمون بعد از دو روز اومده . حسابی شاکیه. منم اصلا" به رو خودم نمیارم. میگه پنج شنبه من دو ساعت پشت در منتظر شدم کسی نیومد. چرا به من خبر نداده بودید که پنج شنبه تعطیله؟ گفتم من روز عید بلند شدم اومدم دیگه پنج شنبه حسش نبود. گفت این دو روزه من حسابی سرما خورده بودم. آخه یه خانم که نباید دو ساعت منتظر شما آقایون بشه! منم تو دلم حسابی بهش خندیدم و دلم خنک شد. حالا لابد تا رییس بزرگ از مسافرت بیاد میخواد زیراب منو بزنه غافل از اینکه این یک برنامه از قبل تعیین شده بود!!
*
هوس کوه کردم. البته به شرطی که خیلی صبح زود نباشه. از این کوه های شلوغم نباشه. کوه خلوت و خوب. توچال و درکه و دربند و داراباد شلوغن تو روزای تعطیل. یه جا میخوام که راحت باشم. حیف که سخته وگرنه بساط غذا رو هم ادم با خودش ببره خیلی حال میده. کجا رو پیشنهاد می کنید؟جمعه خوبه؟
*
دیشب رفتم هتل آزادی. میخواستم برا یه عرب کویتی که رییس اتاق بازرگانیه کشورای مسلمانه( اجلاس دی -۸ ) نمونه ببرم. شب قبل با یه نفر رفته بودم. خوبیش این بود که عربه انگلیسیو خیلی سلیس حرف نمیزد. قشنگ میفهمیدم چی میگه. دیشب تنها رفتم. زنگ زدم بهش گفتم من تو لابی هستم بیا پایین. گفت نه تو بیا تو اتاقم! از اون عربای خیلی خیلی خیلی گنده بود. من گفتم مزاحم نمیشم شما تشریف بیارید. گفت نه بیا. رفتم در اتاقش. در رو که باز کرد کلی وحشت کردم. لباس عربی پوشیده بود. یه عطر عربیم زده بود. از اونا که آدم حالش به هم میخوره. دست دادو دیده بوسی کرد! شکمش اجازه نداد که لپامون به هم برسه. انقدر خنده م گرفته بود. ولی ترسیدم برم داخل اتاق. هرچی اصرار کرد قبول نکردم! فکر کنم کار خوبی کرده باشم. نه؟!

۱۳۸۲/۱۱/۲۶

از صبح تا حالا دارم به یه شعر خیلی قشنگ که مال حزین لاهیجیه فکر میکنم ولی یادم نمیاد متاسفانه. انقدر قشنگه که دلم نمیاد شعر دیگه ای به جاش بنویسم. مهم حس اون شعره که من الان ازش سرشارم. حالا همینو به جای شعر قبول کن. یادمه یه بارم تو سر رسیدم اینجوری شد. هرچی فکر کردم یادم نیومد . آخرم همینجوری تو سر رسیدم نوشتم.چرا من انقدر حافظه م ضعیف شده؟ قبل از ازدواج محال بود چیزی یادم بره!دیروز میخواستم شماره خونه رو بدم به یکی. هرچی فکر کردم یادم نیومد!آخرم از رو حافظه موبایل دیدم و بهش گفتم!
*
لیلا جونم به خاطر اون هدیه های خیلی خیلی قشنگ ازت ممنونم
*
شعر : قیصر امین پور، خواننده: عبدالجبار کاکایی، ساز: بربط ، زمان: ۱۱ شب، مکان: بزرگراه چمران تو حس و حال خودتی که یهو وسط این همه شور و حس یهو این ملودی پخش اخبار از رادیو پیام. اونم وسط شعر و موسیقی به اون خدایی. دیگه میخواستم کله این مدیر باحال شبکه پیامو بکنم! تازه بعد از اخبارم تبلیغ سویای سبحان میکنه!دیگه رادیو پیام خیلی حال به هم زن شده. قبلا" همش موسیقی و شعر بود در کنارش اخبارم بود. فلسفه وجودیشم ( به گفته لاریجانی جون!) شعر و موسیقی بود. الان ببین به چه روزی افتاده. یه شبکه تبلیغاتی مزخرف.گفتم کاکایی حیفم اومد نگم. وقتی کاکایی با اون حس و حالش شعر میخونه ،احساس میکنم رو آسمونم. به قول یکی انگار خود خدا داره از حنجره این بشر حرف میزنه.
*
دیشب تو لابی هتل هما منتظر کسی بودم. حدودا" ساعت نه. چقدر باحاله! نمیدونم به خاطر ولنتاین بود یا همیشه اینجوره. چه تیپ و قیافه هایی!من اگه ۶-۷ سال دیگه بچه دار شدم! عمرا" اجازه بدم دخترم از این لباسا بپوشه و بیاد بیرون. جالبیش اینجا بود که دخترای آنچنانی میومدن و میرفتن تو اتاقای مهمونای خارجی. من جلو رسیپشن نشسته بودم و ۵-۴ مورد اینجوری دیدم.البته من سرم به کار خودم بود و داشتم با لیلا با تلفن حرف میزدم! آها راستی تو سالنش جشن عروسی بود. اول که وارد شدم فکر کردم مجلس ختمه. آخه یه نفر داشت مداحی میکرد. داشت میگفت شما که همتون هیئتی هستید با من همراهی کنید! بعدا" فهمیدم برا عید غدیر میخونده!کلی با سوز و گداز میخوند اونم تو مجلس عروسی!

۱۳۸۲/۱۱/۲۵

وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها...
عمری ست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا!
اما در صفحه های تقویم روزی بنام روز مبادا نیست
آنروز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست...
مثل همین روز های ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو روز مباداست....( قیصر امین پور)
*
اول از همه یه تشکر خیلی مخصوص از آقا پویا که خیلی لطف کرد و این سیستم نظر خواهی رو درست کرد.دیگه واقعا" اعصاب خرد کن شده بود. داشتم یواش یواش بی خیالش می شدم. فعلا" از همینجا بگم که آقا پویا ممنونم از لطفت. دیروز داشتم به لیلا میگفتم. گفتم ادم یا نباید سراغ کاری بره یا وقتی میره باید همیشه حداقل یه پله از بقیه بالاتر باشه( این اعتقاد منه هر چند خودم اینجوری نیستم). ممکنه خیلی چیزا فعلا" به درد آدم نخوره ولی خوب برا اینکه یه سرو گردن بالاتر باشی باید اونو بلد باشی. مخصوصا" برا بچه های کامپیوتر. وگرنه زبونای معمولیه برنامه نویسیو که همه میخونن. اگه در کنار این ۲ تا کار دیگه هم بلد بودی اون خیلی ارزش داره.واقعا" پویا تو این زمینه ها از همه اونایی که من تاحالا دیدم بالاتره.انقدرم پسر افتاده و باحالیه که نگو. لیلا تعریف میکنه که همیشه پویا تو درساش کمکش میکرده. خلاصه که خوش بحالش.
*
یادته لیلا ۲۵ بهمنو؟کنسرت موسیقیو یادته؟چقدر من خجالتی بودم!ولی تو از اولش شیطون بودی!از اون روزای خیلی به یاد موندنی برا منه. هیچ وقت یادم نمیره.
*
دیدی تو تعطیلات چقدر تهرون باحال بود. خیابونا خلوت. هوا خوب. اون روز عید که من اومدم شرکت موقع برگشتن تو صدر و مدرس من با سرعت ۱۴۰ میومدم! خدایی خیلی حال داد. تازه تهرون شده بود یه شهر مناسب برا زندگی. کاش همیشه تعطیلی باشه!
*
دیروز یه نفر داشت راجع به محمود ازم تحقیق میکرد!منم هرچی میدونستم بهش گفتم۱فکر کنم طرف بره دیگه پشت سرشم نگاه نکنه!جالبه خودم محمودو معرفی کردم بهشون( یعنی به مامان گفتم و مامان یکیو پیدا کردن) بعد هنوز محمود بیچاره خبر نداره، اونا شروع کردن به تحقیق! البته با اون چیزایی که من گفتم عمرا" دیگه جواب مثبت بدن!محمود جان برات متاسفم ولی من آدم حقیقتمداری هستم!نمیخوام دختر مردمو بیچاره کنم!

۱۳۸۲/۱۱/۲۰

این یک متن سیاسی ست!!!
چرا اینجوری شد؟ تقصیر کی بود؟ کی کوتاهی کرد؟ ما که کار خودمونو انجام دادیم. بنا نبود از روز اول به اینجا برسیم. قول همچین روزایی رو نداده بودن. بهمون گفته بودن که جامعه آرمانی می سازیم( نه لزوما" جامعه مرفه). بنا بود اخلاق جایگزین زشتیها بشه. مخصوصا" در قدرت. از اخلاق در قدرت زیاد شنیده بودیم. منتظر بودیم که ببینیم.از این برامون گفته بودن که ما همه شیفته خدمتیم. وگرنه تشنه قدرت که زیاد دیده بودیم. برامون جالب بود که ببینیم مگه کسی هم پیدا میشه که بیاد سر کار و تشنه قدرت نشه و هدفش فقط خدمت باشه. به ما میگفتن شما وظیفتون اینه که تو صحنه باشید وپشتوانه ما باشید ما مسئولین هم به همین پشتوانه به شما خدمت می کنیم. دست به دست هم میدیم و کشوری آرمانی در شان شما مردم می سازیم. گذشت و گذشت و گذشت. ما مردم به وظیفه خودمون عمل میکردیم. تو انتخاباتا. تو راه پیماییا.هرجا که لازم بود ، تو صحنه میومدیم. هر جا که احتیاج به کمک بود خودمون میومدیم. تو ۸ سال جنگ بهترین بچه هامونو دادیم.منتی هم سر کسی نداشتیم. میخواستیم یه جامعه آرمانی داشته باشیم.پس باید وظیفمونو انجام میدادیم.ولی نمیدونم چی شد. یه جای کار لنگ میزد. یه جای کار ایراد داشت. ما که وظیفمونو انجام میدادیم، پس چرا اون جامعه ای که وعده شو داده بودن محقق نشد؟ آخه یه طرفه که نمیشه. چرا یهو همه شدن تشنه قدرت؟ چرا از خدمت خبری نشد؟چرا ما وظیفمون بود همیشه تو صحنه باشیم ولی اونا به وظیفه ای که قولشو داده بودن عمل نکردن. چرا همه به فکر جمع آوری غنائم افتادن؟ مگه چه اتفاقی افتاده بود؟چرا اونا که شایسته بودن کنار زده شده بودن و اونا که بی لیاقت تر و حریص تر بودن اومدن سر کار؟چرا خجالت نمیکشن وقتی میان تو نماز جمعه میگن الان نوبت امتحان مردمه که بیان راه پیمایی و رای بدن؟ یعنی انتظار دارن ما هنوزم حرفاشونو باور کنیم؟ آخه به کدوم پشتوانه؟داریم جنگ قدرتو میبینیم. داریم میبینیم که به اسم اسلام دارن سر اینکه کدومشون برن تو مجلس چه دعوایی می کنن.آخه بدیش اینه که تو این سالها همه چیو به اسم دین تموم کردن. هر کاری کردن گفتن دین اینجوری میگه. هر کاری که به مذاق اونا سازگار نبود گفتن دین گفته نه.به چشم خودمون دیدیم که چه آدمایی که تو این مدت از دین زده شدن. به چشم خودمون دیدیم که چه جفایی به دین شد. دیدیم کسایی که ذره ای اعتقاد به دین نداشتن چجور دم از دین و دینداری زدن.دلم خیلی پره. خیلی. دارم میبینم چه بلایی سر اعتقاد و باور مردم آوردن. حرف زیاد دارم. دوس ندارم مثل پیر مردا و پیر زنا تو صف نون غر بزنم. دلم میسوزه. کاشکی....( این متن رو بدون ویرایش نوشتم. هرچی تو دلم بود....).

۱۳۸۲/۱۱/۱۸

بالاخره اومدم از مسافرت. با یه کوله بار که نمیدونم تا کی بناس پر باقی بمونه. اینبار یه جور دیگه بود. مشهد زیاد رفتم ولی اینبار جنسش فرق می کرد. شاید چون اینبار دیگه تنها نبودم. اینبار بر خلاف همیشه دیگه فقط به فکر خودم نبودم. یعنی راستشو بخوای اینبار اصلا" دوس نداشتم برا خودم چیزی بخوام. خجالت میکشیدم. بزرگترین چیزایی رو که میخواستم گرفته بودم. از همون لحظه اول که نگام به گنبد طلا افتاد یاد تک تک اونایی که التماس دعا گفته بودم افتادم. هر بار هم که میرفتم تک تک بچه ها تو نظرم میومد و تک تک اسم میبردم و به یادشون بودم. حتی یادمه که اسم وبلاگاشونم میبردم!الان دیگه فکر کنم امام رضا همه وبلاگارو میخونه!هم اسمشونو میگفتم هم اسم وبلاگشونو!( ترسیدم یه وقت قاطی بشه!). برا خیلیا نماز خوندم. از اون نمازای مخصوص( بعدا" پولشو باهاشون حساب میکنم!).خلاصه که این بار با همیشه فرق میکرد. میدونی احساس میکنم در مورد خیلیا دعام قبول شده. امیدوارم....خلاصه مشهد خیلی خوش گذشت.جای همتون خیلی خالی. ۶ نفر بودیم. تا مشهد خندیدیم. اونجا هم خونه عمه شهاب اینا بودیم( خودشون نبودن). سر کوچکترین چیزی مسخره بازی در میاوردن اینا. به جون خودم آدم با اینا اصلا" پیر نمیشه.خوشبحال خانوماشون!مخصوصا" علی! البته چون ماشین نداشتیم یه خورده سخت بود. حساب کن هردفعه شش نفر مجبور بودیم بشینیم تو یه ماشین.بعد از ناهار که دیگه نگو. مصیبت بود!ولی برگشتن تو قطار زیاد دیگه طول کشید. ۱۴-۱۳ ساعت. فکر کنم تا یه هفته بدنم کوفته باشه. شانس آوردیم ۳-۲ روز تعطیلیه. خلاصه که امام رضا اینبار خیلی مخصوص حال داد. اینبار خیلی راحت باهاش حرف زدم. حتی یادمه به خاطر یه نفر خیلی هم رک و تند حرف زدم. برا همینه که میگم فکر میکنم دعام مستجاب شده. به دلم اینجوری افتاده. ایشالا که زودی خبرای خوب بشنوم.

۱۳۸۲/۱۱/۱۴

شب رسید
مادر و مادربزرگ
محسن و پروانه و ناهید و من
گرم بگو و بخند:
سار پر
باز پر
هد هد و گنجشک ، کبوتر ، کلاغ ، جغد دل آزار پر
یا به غلط مار پر
شب گذشت
صبح شد
ناگهان خاک دهان باز کرد:
گفت پر
شهر پر
کوچه پر
سنگ و گل و شیشه پر
باغ هم از ریشه پر
ظهر شد.
مادرم از گوشه ی ویرانه خواند:
عشق پر!
خانه پر!
محسن و پروانه پر....
*
چه زود چهل روز گذشت. دیروز داشت قبرستان بمو نشون میداد. رو هر سنگی یا نشونی که برا قبرا گذاشته بودن کلی اسم بود. اعضای یه خونواده که تا چند ساعت قبلش با هم میگفتن و میخندیدن، حالا کنار هم آروم خوابیدن. کاش میشد بچه های شیر خوار رو سینه مادراشون دفن میکردن. کاش تازه عروسا و تازه دامادا کنار هم دفن میشدن. اونا که رفتن. وای بحال بچه های یتیم که هنوز هم نفهمیدن عمق فاجعه چیه. هنوز شاید درد یتیمی رو باورشون نشده. کاش نذاریم هیچ وقت بفهمن.
*
دیروز رفتیم بیمارستان عیادت دایی لیلا. خدا رو شکر به خیر گذشته بود. آدم اونجا که میره و مریضا رو میبینه اونوقت میفهمه که چقدر ناشکره. هیچ نعمتی به خدا بالاتر از سلامتی نیست. وقتی یه سردرد کوچولو میگیریم تازه میفهمیم چه نعمتی خدا بهمون داده . بیاید دعا کنیم که خدا همه مریضا رو زودتر شفا بده. به خدا هرچی شکر کنیم برا سلامتیمون بازم کمه.
*
پرسپولیسیا برن خدا رو شکر کنن که دیروز شانس آوردن! واقعا" حقشون شکست بود. تیمی که علی دایی توش بازی میکنه واقعا" انتظار برد داره؟!!من از بعضی پسرا تعجب میکنم که چرا پرسپولیسین! به قول پویا دخترا بیشتر طرفدار پرسپولیسن!!( حالا بگذریم که لیلا استقلالیه!مگه نه لیلا؟!!).
*
دستگاه رو فرمت کردم . البته حالا باید کلی برنامه روش بریزم. هیچی نداره. حتی فونت درست و حسابیم نداره. اکسپلورر ۴ روشه! یعنی یه چیزی تو مایه های تیرکمون شاه اول!
*
خوب ایشالا امشب ساعت ۷ حرکت به سمت مشهده. تو این ۳-۴ روزه بچه های خوبی باشید! زیاد هم ننویسید که وقتی من برگشتم بیچاره نشم که بخوام همه رو بخونم! شیطونی هم نکنید. خلاصه که رفتنمون با خودمونه و برگشتنمون با خدا( البته رفتنمون هم با خودمون نیست!). به یاد همتون هستم. همه همتون. برا تک تکتون هم اسم میبرم و دعا میکنم. یعنی راستش اونجا اول برا شماها دعا میکنم بعد برا خودم. تریپ فداکاری و این حرفا! شاد باشید . خداحافظ همه.

۱۳۸۲/۱۱/۱۲

اي مهربانتر از من , با من.
در دست هاي تو آيا كدام رمز بشارت نهفته بود؟
كز من دريغ كردي...(حميد مصدق)
*
ديديد امروز كروبي تو مجلس چيكار كرد؟خيلي داد و بيداد ميكرد. گفتم الان سكته ميكنه!ولي شوراي نگهبانو قشنگ شستشو داد!
*
پشت اتوبوسا و كاميونا بعضي وقتا حرفاي قشنگ و با مزه اي مينويسن. بعضياش خيلي فلسفيه! پشت يه كاميونه نوشته بود: قوري ز قلم,قلم ز قوري. من عاشقتم گوگوري مگوري!!من تا نيم ساعت فقط مي خنديدم. شعراي كاميوني معروفه. يه دوستي داشتم كه يه دفتر داشت ك هاز اين شعرا مينوشت. خيلي با مزه بود. هميشه دفترش همراش بود. چند وقت پيش ميگفت يه ناشر حاضر شده چاپ كنه!يكي ديگه نوشته بود: از عشق تو مرغم, باور نداري قدقد!منم الان چند وقته خيلي برام جالب شده. امشب داشتم تو صدر پشت يه وانتو ميخوندم نزديك بود يه موتوريه رو زير بگيرم!كلي بهم فحش داد. آخرشم ديدم تركي نوشته!
*
ليلا رفته مهموني و منو تنها گذاشته. منم هرچي تو خونه بود خوردم ولي بازم حوصله م سر رفته.نميدونم چيكار كنم. اينجور وقتا هرچي ميخورم ولي بازم سير نميشم. تا ليلا نيست برم سراغ قرقروتي كه مامان درست كردن. البته اگه ليلا چيزي باقي گذاشته باشه.
*
راستي عيدتونم مبارك!بيچاره گوسفندا!
*
امشب ميخوايم دستگاهو فرمت كنيم. خدا كنه به مشكل نخوره. مودمش گير ميده. اگه به مشكل بخوره اين دو روز تعطيلي ديگه واويلا!اگه مارو نديديد حلال كنيد!