۱۳۸۴/۰۳/۰۹

امروز برا اولین یا دومین بار تو عمرم شیر کاکائو خوردم! البته مجبور شدم. احساس پولداری بهم دست داد! حالم از هرچی شکلات و کاکائو و قهوه و نسکافه س به هم میخوره!ما کلاسمون در حد چای غزال ه!ارباب همیشه میگه طفلکی خانمت که هیچ وقت براش شکلات نمیخری!

۱۳۸۴/۰۳/۰۷

قبلا" که روزنامه میگرفتم تنها صفحه ای رو که اصلا" نگاه نمیکردم همین صفحه حوادث بود. هیچ علاقه ای نداشتم. الان اولین صفحه ای که نظرمو جلب میکنه صفحه حوادثه. نمیدونم تا چه حد دقت کردید. به راحتی آب خوردن بعضیا آدم میکشن. سرکوچکترین چیزی چاقو یا قمه بیرون میکشن و طرفو ناکار میکنن. نمیدونم این همه چاقو و اسلحه و آلات قتل دست ملت چی کار میکنه. چند روز پیش نوشته بود یه نفر برادر خودشو بخاطر 4000 تومن کشته بود. درسته که خیلیاش بخاطر فقره ولی جدای از فقر مادی فقر فرهنگی بیداد میکنه. بچه های 17-18 ساله هم دیگه دست به چاقو میشن. بیماری هاری ظاهرا" داره زیاد میشه!خانمها ( از جمله لیلا ) خیلی باید مواظب این ماشینای مسافر کش باشن. به همه نمیشه اطمینان کرد. حتی اگه 3-4 نفر هم تو ماشینش باشن. من که پسرم اگه یه وقت بخوام سوار تاکسی بشم اول نگاه به قیافه راننده میکنم( هر چند هیچی از رو قیافه معلوم نمیشه). تو ماشین خودم هم که میشینم فوری در رو قفل میکنم.چقدر بده تو یه جامعه احساس امنیت خدشه دار بشه.

۱۳۸۴/۰۳/۰۳

لیلا دیشب تعریف میکرد که یه پژو 206 که یه خانم و آقا داخلش بودن جلوی یه خانم ترمز میکنن. خانم سرنشین به اون یکی خانم میگه بیا سوار شو ببین با نامزد من به توافق میرسی!!!!!
*
تو رادیو پیام داشت یه ترانه ای میخوند که آقاهه میگفت ساق پات چه بلوریه!!!( یه چیزی تو این مایه ها) بعد من گفتم لابد اشتباه شنیدم. یه خورده که خوند دوباره همین رو گفت!منم که حساس!از خجالت سرخ شدم رادیو رو خاموش کردم!
*
اومدم یه چیزی راجع به انتخابات بگم. کلی حرف تو ذهنم رژه میره. چه کنم که عیالوارم و میدونم شما هم وقت ندارید بیاید اوین ملاقاتم!پس بی خیال!

۱۳۸۴/۰۲/۲۹

آقا از اين اولين فستيوال نوشيدنيهاي برتر كه تو باشگاه انقلابه بازديد كرديد؟فردا فكر كنم روز آخرش باشه. اگه بازديد نكرديد تا حالا ضرر كرديد! شركت ما هم غرفه داره!منتها هيچ ربطي به نوشيدني نداره. ما خرما ارائه كرديم!اگه ديديد يه نفر داره كلي راجع به خواص خرما و مشخصات خرماي شركت خالي ميبنده لابد منم ديگه!!!از ساعت 9 صبح تا 7 عصر.

۱۳۸۴/۰۲/۲۸

فوق العاده ( به طرز خطرناکی) کم حافظه و حواس پرت شدم. خیلی زود همه چیز یادم میره. قیافه ها، شماره تلفنها، و خیلی چیزهای دیگه. 3 روز پیش یه ماشین داشت کنار شرکت پارک میکرد. من از پنجره دیدمش. دیدم خیلی قیافه طرف آشناس به نظرم. از سه روز پیش تا همین یه ربع پیش همش داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یعنی این کی بود. هر کی که به نظرم میومد رو در نظر گرفتم دیدم اون نیست. یه ربع پیش یهو یادم افتاد ایشون همین آرایشگر کنار شرکته که گاهی میرم پیشش!!!اعصابم داغون شد از بس با خودم کلنجار رفتم. چند روز پیش هم هرچی فکر کردم شماره موبایلم یادم نیومد!میخواستم به لیلا زنگ بزنم. آخرش از رو موبایل رییس بزرگ دیدم!( با شماره قبلیم قاطی میکردم!).
*
این رو از دست ندید لطفا".

۱۳۸۴/۰۲/۲۵

صبح یه کاری داشتم مجبور شدم با تاکسی برم. یه خانمی هم عقب نشسته بود. راننده طبق معمول داشت از شلوغی و گرونی و زن و بچه ش می نالید. داشت میگفت صبح ساعت 6 صبح از خونه بیرون میام تا 9-10 شب یه سره کار میکنم. خانمه که انگار خیلی تعجب کرده بود برگشت گفت این همه کار میکنید؟پس کی زندگی میکنید؟راننده گفت خوب تو این دوره زمونه برا اینکه از عهده زندگی بر بیان همه باید انقدر کار کنن. خانمه گفت ولی شوهر من از اول ازدواجمون تاحالا سر کار نرفته!!گفت پدر شوهرم سه تا خونه به نام پسرش کرده. اونم دو تا شو اجاره داده و دیگه نیازی به کار کردن شوهرم نیست!مرد که انقدر کار کنه که دیگه به زن و بچه ش نمیرسه!راننده خندید گفت شوهرتون صبح تا شب بیکاره؟خانمه گفت صبح تا ظهر میخوابه. از عصرم میره بیلیارد پیش دوستاش!
پ.ن: ولی من اصلا" کاری به این نداشتم که یکی پولداره و یکی فقیر. منظورم کار نکردن اون فرد بود. یعنی اگه شما هم دو تا خونه داشتید حاضر بودید تو خونه بمونید و کار نکنید؟!کار رو که فقط برای خرج نان و زندگی نمیخوایم. میخوایم؟!

۱۳۸۴/۰۲/۲۰

صبح جای دوستان خالی نزدیک بود شهید بشم. اونم توسط یکی از برادران زحمت کش مسافر کش!اومدم از خیابون بپیچم داخل کوچه شرکت از عقب کوبید به ماشین. 4 نفر دیگه هم تو ماشینش بودن. اومد پایین و شروع کرد به فحش رکیک دادن. حساب کن ساعت 7:30 صبح که هنوز چشمات باز نشده یکی بیاد بهت فحش ناجور بده. با اینکه آدم آرومی هستم ولی یهو داغ کردم. ماشین رو روشن کردم و دنده عقب گرفتم دوباره محکم زدم به ماشینش. چراغ جلوش شکست. یارو هاج و واج داشت نگاه میکرد.خودم هم یه لحظه ترسیدم. اومد دست به یقه بشه پلیس اومد. گفتم از عقب زده ، داره فحش هم میده. آقا پلیسه گفت مگه شهر هرته که بزنه و فحش بده. بعدم گفتم من از ایشون شکایت دارم. فحش رکیک داده. مسافراش هم شهادت دادن. یارو شروع کرد به داد و بیداد کردن که جناب سروان بی سیم زد که مامور بیاد. به من گفت شما برو. با شما کاری نداریم البته اگه ازش شکایت نداری. گفتم بیخیالش شدم! رانندهه گفت اگه اب بشی زیر زمینم بری میام پول چراغو ازت میگیرم!گفتم آب نمیشم . محل کارم همین ساختمون روبروییه. واحد1!!!هر وقت ادب شدی که فحش ندی بیا پول چراغ رو بگیر. حالا اومدم تو شرکت هر کی زنگ میزنه به بچه ها میگم در رو باز کنید . خودم میرم قایم میشم تو اتاق!
*
به نظرم سوء تفاهم شده. من نگفتم فقط بچه کنکوریا و دخترای 14 ساله میرن نمایشگاه. من خودم هم خیلی دوس دارم وقت پیدا کنم و برم. من گفتم این تیپ آدم هم زیاده اونجا. خدایی زیاد نیست؟!

۱۳۸۴/۰۲/۱۷

نه داداش من! با این وضع که داره پیش میره امیدی به قهرمانی استقلال هم نیست. ایضا" رئال و یوونتوس!آدم دیگه دلش به چی خوش باشه؟!
*
مگه شهردار لاف نیومده بود که من دیگه اجازه نمیدم اینجا نمایشگاهی برگزاربشه؟پس چی شد؟این درسته که یه مشت بچه کنکوری بیان دنبال کتابای کنکور و یه مشت دختر بچه دنبال رمان عشقی- تخیلی! بگردن و از اون طرف ملت روزی 3 ساعت تو ترافیک گیر کنن؟

۱۳۸۴/۰۲/۱۳

تو این دادنا و گرفتنایی که خدا مارو باهاش امتحان میکنه- مثل مرگ و زندگی، مثل پولدار شدن و از دست دادن پول، و خیلی چیزای دیگه – اگه خوب نگاه کنیم جز خوبی هیچی نمیبینی. پاک و زلال میشی. اگه خودت مثل بچه آدم به این درک نرسی که مالک هیچی نیستی و همه اینا برا رشد و کمال تو بهت داده شده، خدا زورکی بهت میفهمونه!ازت میگیره تا بفهمی مالک اصلی کسی دیگه س. از یه دست باید بگیری و از دست دیگه باید رد کنی بره.این گرفتن و دادن ، زلالی روح برات میاره. مثل جوی آب سیاری که بواسطه جریان یافتن آب ، خودشم زلال میشه. اگه بخوای ساکن کنی آب رو ، بعد از مدتی تبدیل به لجن میشه. اگه میبینی وقتی میخوای به یه مستحق کمک کنی انگار دارن جونت رو میگیرن، برا اینه که فکر میکنی اون پول برا تو هست و توام مالکی. نه عزیز دل برادر. دیدی پشت بعضی کامیونها نوشته در حقیقت مالک اصلی خداست....؟