۱۳۸۲/۰۹/۰۸

۱-نمی دانم آیا
اگر لحظه ای بال خوابیده این پرنده
به پرواز هم نه،
به خمیازه ای باز باشد
به هفت آسمان تو یک ذره بر می خورد؟.....(قیصر امین پور)

۲-آقا لطفا" از شعر بالا لذت ببرید. خیلی قشنگه. دلم میخواد کل شعرای قیصر امین پورو اینجا بنویسم. برا دل خودم، نه برا دل کسی.یادش بخیر اون روزا که شعرای قیصر امین پور مینوشتم تو ایمیلم.چه خاطراتی که من دارم از این شعرا. اگه میبینی خیلی حال نمیکنی با این شعرا به خوبی خودت ببخش.

۳-خیلی سخته بعد از سه روز بیایی سر کار ببینی کامپیوترت داغون شده، کلی ایمیل ویروسی باهاش گرفتن( با اینکه فایر وال و آنتی ویروس داره)، همه چیو زدن پاک کردن و کلی کارای دیگه. توام تنها کاری که حوصلشو داری بکنی اینه که بشینی وبلاگ دوستاتو بخونیو براشون کامنت بدی. راستی خیلی به خوندن وبلاگا معتاد شدم! شبا قبل از خواب و قبل از شام و صبح ها هم قبل از هر کاری.

۴-آقا این سیستم نظر خواهیه ما خیلی باحاله.بهتعداد کامنتا حساسه! اگه از ۷ بیشتر بشه دیگه قاطی میکنه!بیچاره ندید بدیده!از ۱۰ که بالاتر میره دیگه اصلا" بالا نمیاد! الان ۳ روزه کامنتای من رو ۷ مونده. هرچی میام سر میزنم میبینم عدد هفت رو نشون میده. بابا منم دل دارم!من چه گناهی کردم که سیستم نظرخواهیه من بیجنبه تشریف داره؟!

۵-این نمایشگاه شکلات و شیرینی هم راه افتاد. قابل توجه اونایی که از این چیزا دوس دارن! خدا رو شکر شیرینی خیلی به من نمیسازه!کاکائو و شکلاتم که اصلا" دوس ندارم. همیشه یادمه برامون از خارج شکلات که میاوردن سر من همیشه کلاه میرفت. خواهرم و برادرم از این فرصت استفاده میکردن. امسال به شرکت ما پیشنهاد شد که شرکت کنیم. راستی نمایشگاه ترشولک جات!!برگزار نمیشه؟!آخ هوس این ترشولکای دربند و درکه رو کردم که خیلی کثیفه!همیشه مامانم قره قوروتا و لواشکای خیلی خوشمزه ای درست میکنه . کلی دهنم آب افتاد!

۶-یه چند روزه نه روزنامه میخونم، نه اخبار گوش میدم. از دنیا بی خبرم. گاهی روزنامه شرق میخرم. انقدر مطلب داره که نمیرسم شبا همشو بخونم. کلی حرصم میگیره که چرا انقدر مطالب خوندنی داره که آدم وقت کم بیاره!روزنامه ی خوبیه. خیلی بده آدم روزنامه نخونه. اینجوری میشه مثل اینا که روزنامه نمیخونن!!از مزایای! ازدواج همینه دیگه!کجایی جوونی....!!!

۷-دلم میخواد بازم از قیصر شعر بنویسم. میترسم حروم بشه. نباید زیاد حیف و میلش کرد.

۱۳۸۲/۰۹/۰۵

۱-و به هنگام كه مرغان مهاجر
در درياچه ماهتاب پارو مي كشند
خوشا رها كردن و رفتن.....
خوشا خوابي ديگر....به مردابي ديگر
خوشا نه اگر زيستن
مردن....
به رهايي.....(شاملو)

۲-اينجا قم است!اينجا هر كس مختار است هر روزي را كه دوست داشت عيد اعلام كند!چيز ديگه اي نگم بهتره!

۳-خوب عيدتون مبارك. چه براي اونايي كه روزه گرفتن و چه اونايي كه نگرفتن. فكر كنم هيچكي به اندازه ي اونايي كه روزه نگرفتن خوشحال نشده!طفليا اين مدت خيلي عذاب كشيدن!ولي واقعا" يه حس خيلي قشنگي به آدم دست ميده.خوشبحال اونايي كه عيديشونم گرفتن.

۴- ديروز يه نفر اشتباهي برام يه پيغام رو مبايل فرستاد. يه جك بود!من خودم هرچي فكر كردم نفهميدم چيه!خجالتم ميكشم نشون كسي بدم. ميترسم زشت باشه!!آخه باباجون اگه جك (جوك!) ميفرستيد يه چيزي باشه كه ما بي سوادا هم بفهميم!

۵- دفتر چه هاي فوق ليسانس داره توزيع ميشه. قابل توجه اونايي كه دوس دارن مجددا" دانشجو بشن. ما كه همين ليسانسم زياديمونه!

۱۳۸۲/۰۹/۰۲

۱-ماه میگذرد
در انتهای مدار سردش
ما مانده ایم و
روز
نمی آید.....(شاملو)

۲- هوس کوه کردم!منی که از کوه خوشم نمیومد حالا هوسشو کردم!دوس دارم برم یه کوه خیلی بلند. از اون کوه ها که سخت نباشه. دوس دارم اون بالا هیچکی نباشه. خودم باشم. حیف که موقعیتش الان پیش نمیاد. البته اون کوهی که من میخوام فکر نکنم جایی باشه!میدونی من بیشتر اون بالا بودنو دوس دارم. وگرنه حس و حال کوهنوردیو ندارم!از این کوه های تهرونم خوشم نمیاد. خیلی لوس و بی نمکن!راستش خودم هم نمیدونم چی میخوام!

۳- زمستون که میشه میگم کاش الان تابستون بود.تابستونم میگم کی زمستون میاد!البته در اینکه سرما کیفش بیشتره(البته زیر پتو و تو ماشین!)شکی نیست . چون واقعا" تو گرما من کلافه میشم. وقتی آدم سرما میخوره میگه کاش الان وسط مرداد بود!راستش خودم هم نمیدونم چی میخوام!

۴- هوس کردم دوباره دانشجو بشم.اما این بار رشته زبان انگلیسی!دوس دارم برا مدرک و رفع تکلیف نخونم. برا دل خودم بخونم. با اینکه الان کارم جوریه که مدام باید با زبون خارجکی!حرف بزنم و بنویسم و تا حدودی هم میتونم ولی دوس دارم خیلی بیشتر از اینا بخونم. برا دل خودم. احساس میکنم خیلی بی سوادم.از طرفی حس و حال درس خوندنو دیگه ندارم.از ما دیگه گذشته!وقتی فکر کلاس رفتن و جزوه و امتحانو میکنم میبینم حسش نیست. راستش خودم هم نمیدونم چی میخوام!

۵- راستش خودم هم نمیدونم چی میخوام!

۱۳۸۲/۰۸/۲۹

۱- به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها ،نکردیم پرواز
ببخشای ای روشن عشق بر ما، ببخشای....( شفیعی کدکنی)

۲- امروز تولد لیلا خانم همسر مهربون و خوش اخلاق منه. تو این مدت خیلی اذیت شد. هم مریض داری میکرد هم افطار و سحر مجبور بود غذا درست کنه. البته من هنوز برا تولدش هیچی نگرفتم!به نظر شما یه شاخه گل خوبه؟!اصل تفاهمه دیگه!ولی واقعا" من خیلی ازش ممنونم. خیلی با گذشت و فداکاره. همینجا تولدشو بهش تبریک میگم. امیدوارم بتونم یه کوچولو خوبیاشو جبران کنم.

۳-اینو ببینید. قبلا" من یه قسمتاییشو گذاشته بودم همینجا. این کاملشه. کاش حوصله کنید و همشو بخونید. خیلی به دل میشینه.دیروز داشتم همینجوری میگشتم یهو اینو دیدم. قبلا" تو هفته نامه مهر کاملشو نوشته بود.

۴- این کامنتا دوباره دچار مشکل شده. بیچاره شدم تا تونستم چند تاشو بخونم. تا دیشب ۹ تا بود. الان هر کاری میکنم نمیتونم بقیشو بخونم.

۵- این سینه درد لعنتی هنوز دست از سر من بر نداشته. دوشبه خیلی اذیتم میکنه. نمیدونم چرا موقع خواب یادش میفته که باید نذاره من خواب راحت داشته باشم. البته منم دکتر نرفتم!من یه خورده بد دکترم!تا به آخر خط نرسم دکتر نمیرم.روز به روزم داره بدتر میشه. تا میام حرف بزنم نفسم میگیره. میترسم بهش نرسم تبدیل به آسمی ،سرطانی!چیزی بشه!

۶- خیلی از ماها فقط وقتی خوبی میکنیم که بدونیم یه جوری بناس جبران بشه. اگه بدونیم که کسی متوجه خوبی ما نمیشه از خیرش میگذریم. خیلی جاها من خودم شاید اینجوری باشم. مصداقم براش زیاد دارم. حالا این جبران شدن میتونه توسط اشخاص باشه یا حتی توسط خدا. یعنی یه کاریو میکنیم که بریم بهشت. از بچگیم بهمون اینجوری گفتن که فلان کارو بکن بری بهشت. یا فلان کارو نکن میری جهنم. این الان برامون شده یه ذهنیت. شاید خیلی کارارو نفهمیم چرا باید بکنیم ولی بهمون گفتن اگه بکنی میری بهشت. حتی اگه فلسفشو ندونی. این خیلی بده. کاش یاد بگیریم که خوبیو برا خاطر خود خوبی، برا نفس خوبی انجام بدیم. کاریم به مذهب نداره. حتی اونایی که به خدا اعتقادی ندارن میتونن خوب باشن. چون خوبیها( ونه لزوما" ارزشها) یه حقیقت ثابتی هستن. همه از خوبیها لذت میبرن و از بدیها بدشون میاد. کاش رو همه چی حساب دو دوتا چهارتا نکنیم.

۷- در میوه چینی بی گاه،
رویا را نارس چیدند و تردید از رسیدگی پوسید....

۱۳۸۲/۰۸/۲۷

۱- در خواب تو را دیدم وچون چشم گشودم
دیدم همه جا پرتو مهتاب دمیده.....(سهیلی)

۲- خوب به سلامتی پرشین بلاگ ها هم که از کار افتادن و نمیتونم به دوستان سر بزنم و مطالب قشنگشونو بخونم. بابا حیف نیست؟!بیاید به راه راست هدایت بشید و بلاگ اسپاتی بشید!فقط به خاطر خودتون دارم میگم!

۳- یه چند روزه که مریضم. از اون سرما خوردگیای بد. از اونا که اول بی حست میکنه . بعد میریزه تو گلوت بعدم تو سینه. الان برا من ریخته تو سینه م .نمیدونم آنفولانزاس یا چیز دیگه ولی هر چی هست که خیلی دیگه داره اذیت میکنه. میترسم روزه هم برام خوب نباشه ولی خوب حیفه. این یه هفته هم یه جوری سر کنیم . ایشالا که نمیمیرم!!

۴- دیشب جای اونایی که نبودن توی کوی دانشگاه خیلی خالی بود. به یاد خیلیا بودم. خیلیا که حتی اعتقادی هم به این چیزا ندارن. امیدوارم کسی به یاد منم بوده باشه.

۵- آموخته ام که....
دوست واقعی کسی ست که دستهای تورا بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.

۱۳۸۲/۰۸/۲۵

هميشه دعامون اينه كه خدايا گرسنه ها رو سير كن. هميشه از
مردونگي علي و اينكه چقدر به فكر يتيما و بي سرپرستا بود ميگيم و دلمون غرق نشاط
ميشه كه آره ما هم شيعه علي هستيم.هميشه شعار ميديم كه چقدر از اينكه ميبينيم يه
نفر به نون شب محتاجه ناراحتيم و عذاب وجدان داريم.همه تقصير ها رو هم به گردن
ديگرون ميندازيم. ولي تا بحال خودمون چه قدمي برداشتيم كه نشون بديم ما هم از شيعه
علي بودن يه چيزايي داريم؟من به خودم نگاه ميكنم و ميگم هيچ!بدون تعارف هيچ. مگه نه
اينكه همه عرش خدا با گريه يه بچه يتيم ميلرزه؟مگه نه اينكه خدا تاب ديدن اشك يتيمو
نداره؟به خدا با شعار دادن هيچي درست نميشه. هيچ بار مسئوليتي از رو دوشمون برداشته
نميشه.اين هفته,هفته اطعام نيازمنداس. يه طرح خوبي كه گذاشتن اين دو سه ساله طرح
سرپرستي بچه هاي يتيمه.با ماهي ده هزار تومان ميتوني سرپرستي يه بچه يتيمو قبول كني
و اين پولو به حسابش بريزي. الان تو همه شهرا هست و تو تهرونم حسينيه ارشاد اين
كارو انجام ميده. اونايي كه ميتونن و توانايي ماليشو دارن(چون پول چندان زيادي نيست)
به نظرم بالاترين لذته براشون كه سرپرست يه كودك يتيم بشن. يه حس پدر بودن يا مادر
بودنه.منتها فكر كنم لذتش چند برابر اونه. تا دير نشده پاشيم بريم. ميتونيم با كم
كردن خرجاي اضافي ,خرجايي كه ميتونن به راحتي حذف بشن به لذت اين كار برسيم. فقط يه
يا علي بگو!

۱۳۸۲/۰۸/۲۴

در برابر نگاه روباهان
در برابر نگاه گرگ ها
و در برابر نگاه جانوران، شیر نمی نالد. سکوت و وقار و عظمت خویش را بر شکنجه آمیزترین دردها حفظ میکند . اما تنها.....
در شب هاست که شیر می گرید. نیمه شب به طرف نخلستان می رود. آنجا هیچ کس نیست. و این مرد تنها.....
این شیر در شب می گرید و تنهایی....
درد علی دو گونه است. یک درد دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم بر فرق سرش احساس می کند. دیگر دردی است که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده و به ناله در آورده . ما تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند . دردی که چنان روح بزرگی را به ناله در آورده است تنهایی ست که ما آن را نمی شناسیم. باید این درد را بشناسیم نه آن درد را. که علی درد شمشیر را احساس نمی کند و ما.......درد علی را را احساس نمی کنیم!( دکتر شریعتی)

۱۳۸۲/۰۸/۲۱

یک پسر کوچک از مادرش پرسید چرا گریه میکنی؟مادرش گفت چون من زن هستم.پسر بچه گفت من نمی فهمم.مادر گفت تو هیچ گاه نخواهی فهمید.بعد ها پسر کوچک از پدر پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟پدرش تنها توانست به او بگوید تمام زنان برای هیچ چیز گریه می کنند.پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل شد.ولی هنوز نمیدانست که چرا زنها بی دلیل گریه می کنند.بالاخره سوالش را برای خدا مطرح کرد ومطمئن بود که خدا جواب را میداند.او از خدا پرسید خدایا چرا زنان به آسانی گریه می کنند؟خدا گفت زمانی که زن را خلق کردم میخواستم او موجود بخصوصی باشد.بنابراین شانه های اورا انقدر قوی آفریدم تا بار همه دنیا را بدوش بکشد.و همچنین شانه هایش انقدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد.من به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن نا امید شده اند او تسلیم نشود و همچنان به پیش برود . به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون اینکه شکایتی بکند.به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشدحتی اگر آنها به او آسیبی برسانند.به او توانایی دادم تا شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند جایی در قلب شوهرش داشته باشد.به او این شعور را دادم تا درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسرش را آزمایش میکند و به او این توانایی را دادم تا تمامی این مشکلات را حل کرده وبا وفاداری کامل در کنار شوهرش باقی بماند.ودر آخر به او اشک هایی دادم که بریزد. این اشکها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آنها نیاز داشته باشد. او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک میریزد.خدا گفت میبینی پسرم؟زیبایی یک زن در لباسهایی که می پوشد نیست.در ظاهر او و نحوه آرایش او نیست.زیبایی یک زن در چشمهایش نهفته است.زیرا چشم های او دریچه روح اوست و در قلب او جایی ست که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.

۱۳۸۲/۰۸/۱۹

۱- خامش منشین
خدا را
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
از عشق چیزی بگو....(شاملو)

۲- خوب به سلامتی ماه رمضونم به نیمه رسید. امروزم که روز عیده. تولد امام صبر رو به همه دوستان تبریک میگم. راستی چه زود نصف ماه رمضون گذشت. باورم نمیشه. انگار همین دیروز بود که اعلام کردن فردا روز اوله. تا چشم به هم بزنی میبینی که این ماهم تموم شد. خوب امیدوارم که بتونیم از این فرصت باقیمانده استفاده کنیم.

۳- میگم چرا اینجوری شده؟چرا هیچکی افطار دعوت نمیکنه؟!با کمال تاسف امسال فقط یه جا افطار دعوت شدیم!یه جا هم فردا دعوتیم!قبلنا مردم باحال تر بودن!البته بهتر. من که خونه ی خودمون خیلی راحت ترم. آدم قشنگ ولو میشه و راحته. تو مهمونی آدم معذبه. مخصوصا" اگه مثل من خجالتی باشه!حیف نیست آدم دست پخت خانومشو( نون و پنیرو چایی!!!!!) ول کنه بره مهمونی؟!

۴- الان چند روزه همش دارن از کمبود بنزین و لزوم افزایش قیمت و سهمیه بندیه اون صحبت میکنن. ظاهرا" مصرف خیلی بالا رفته. واقعا" من به این نتیجه رسیدم که تو این کشور همه چی هست جز مدیریت و عقل و برنامه ریزی. اینا که این همه دم از صرفه جویی میزنن پس چرا انقدر رو تولید پیکان اصرار دارن؟ پیکانی که مصرف بنزینش نزدیک به دو برابر مصرف استاندارد جهانیه. حالا تازه این برا پیکان مدل بالا هست. اگه دوسال بگذره که دیگه مصرفش بالاتر میره. نمیدونم چه حکایتیه که نمیذارن واردات ماشین آزاد بشه. دیگه کار به جایی رسیده که کشورای دست چندم آفریقاییم پیکان صادراتی رو مرجوع میکنند. به خدا نسل دیگه به ما میخنده. به عقل و شعور و مدیریت ما میخنده. ما داریم نفت خام رو لیتری ۹۰ تومان صادر میکنیم. بعد بنزین رو وارد میکنیم. اونوقت بنزین رو اینا دارن لیتری ۶۵ تومان میدن! تو کجای دنیا اینجوریه. من موافق افزایش قیمت بنزینم. البته یه شرط خیلی خیلی مهم داره. اونم اینکه نظارت رو انقدر بالا ببرن که این افزایش قیمت رو اجناس دیگه تاثیر نذاره. یعنی اینجور نباشه که یهو قیمت همه چی ۵۰% بالا بره چون مثلا" ۱۰ تومن بنزین گرون شده. اگه این کارو تونستن بکنن اونوقت باید قیمت بنزین بره بالا. چون هیچ دلیل عقلانی وجود نداره که از جیب اون روستایی بخوان سوبسید به منی بدن که دوس دارم خودم ماشین داشته باشم. البته باید وسایل حملو نقل عمومیم سرو سامون بگیره. مثل مترو. مثل اینکه بحث زیادی اقتصادی شد

! ۵- آموخته ام که....
بدترین شکل دل تنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.

۱۳۸۲/۰۸/۱۷

۱- دیوار چیست؟
آیا به جز دو پنجره روبروی هم
اما بی منظره؟....(قیصر امین پور)

۲- دو سه شب پیش جایی بودم. دو تا استاد دانشگاه هم بودن. حرف از آموزش عالی تو کشور و تحقیقات و اینجور چیزا شد. هر دوشون هم از استادای خیلی متعهد و دلسوزکه تو بهترین دانشگاه ها هم تدریس میکنن. بحث پروژه و ارتباط با صنعت شد. یکیشون گفت من وقتی خودم دنبال یه پروژه میرم و خیلی دوندگی میکنم و کلی هم پارتی پیدا میکنم برا گرفتن یه پروژه ،آخرش جور نمیشه ولی وقتی من هیچ اقدامی نمیکنم و اصلا" تو فکرشم نیستم خود بخود از جایی که اصلا" فکرشم نمیکردم جور میشه. اون یکی گفت این تو کشور ما اینجوریه. میگفت تو کشورای دیگه چون همه چیز سیستماتیکه اصلا" این بحثا مطرح نیست. همه بدون استرس میدونن چه پروژه ای رو میگیرن و کدومو نمیگیرن و وقتی به کسی میگن نه طرف میدونه که لیاقت و تواناییشو نداره. ولی اینجا دادن یا ندادن پروژه دلیل بر توانایی نیست. پارتی بیشتر موثره. همش هم آدم استرس داره. بعد اون اولی گفت که خدا میگه اگه تقوا پیشه کنید و به من توکل کنید من روزیتونو از جایی میدم که اصلا" فکرشم نمی کنید. میگفت این کاری به سیستماتیک بودن یا نبودن ایران نداره. این کار خداست. خدا میخواد فقط به اون توکل کنید. یعنی خدا میخواد که .....نمیدونم والا.

۳- من هنوزم گاهی شبا خواب کنکور و دانشگاه و امتحان میبینم. اغلبشم کابوسه!وقتی از خواب بیدار میشم میگم خوب شد خواب بودم!همش یا خواب میبینم استادا دارن ازم درس میپرسن و من بلد نیستم( همیشه هم خودمو قایم میکنم که استادا منو نبینن!)یا امتحان دارم که نخوندم یا یهو بهم گفتن که کنکوره! حالا خوبه تو دانشگاه استادا اصلا" درس نمی پرسیدن. نمیدونم کی بناس از این کابوسا نجات پیدا کنم!اونوقت لیلا میگه بیا فوق لیسانس بخونیم!خوابشم وحشتناکه!

۴- کلانتر عزیز یه مطلبی نوشته تو وبلاگش که جالبه. من خودم قبلا" خیلی بهش فکر کردم. راستش به جوابای خیلی کلیشه ای رسیدم. اگه فکر میکنید که میتونید جواب قانع کننده بدید موجب مزید امتنان !خواهد بود که اونجا برید و نظرتونو بگید.منم استفاده میکنم. ۵

- ببینم توام موافقی که ساعتای کاری تو ماه رمضون از ۹:۳۰ باشه تا ۱۵؟ !!به خدا خیلی زوره آدم صبح ساعت ۷ پاشه بره سر کار!بابا یه کم انصافم خوبه!حالا عیب نداره به خاطر گل روی شما تا ۴ هم میتونیم سر کار باشیم!چیکار کنیم دیگه. سینه سوخته رفیق بازیم!خیلی بده آدم زیادی مرام داشته باشه!

۶- آموخته ام که.......
هر چقدر آدمي نسبت به جبر زمانه اش جدي باشد ، اما هميشه نياز به دوستي دارد كه بتواند بدون تكلف و ساده لوحانه با او بر خورد كند.

۱۳۸۲/۰۸/۱۵

۱- تندیس سازم
دیوانه
از فریاد های دردم،شعر میتراشم....(مایاکوفسکی)

۲- ببینم وقتی داری رانندگی میکنی و کلی ماشین تو خط سبقت جلوت هستن و یهو یکی از عقب هی برات چراغ میزنه که از سر راهش بری کنار ،اینجور وقتا چیکار میکنی؟!چه عکس العملی نشون میدی؟ من گاهی فلاشر میزنم براش ولی احساس میکنم ارضام نمیکنه.دوس دارم مشت بکوبم تو مخ یارو!البته گاهی نگاه میکنم میبینم یارو از این کله خراباس زود از سر راهش میام کنار. از اینا که یهو از عقب میزنن و توام جرات نمیکنی بهش چیزی بگی.کاش میشد از این شکلکای یاهو مسنجر براشون بزنی!میدونی که کدومو میگم؟!؟!

۳- در مورد رانندگی گفتم، بذار یه چیز دیگه هم بگم. نمیدونم چه سریه که بعضیا که پشت رل میشینن خودشونو فراموش میکنن. شایدم خود واقعیشونو نشون میدن. انقدر بی فرهنگ میشن که آدم حیرون میمونه. خیلی رانندگی اعصاب خرد کن شده.اینا که دارن انقدر سخت گواهینامه میدن( من بیچاره ۸-۷ باری رد شدم فکر کنم!)پس چجوری بعضیا گواهینامه میگیرن؟!از قوانین ابتدایی هم اطلاعی ندارن. یعنی دارن ولی رعایت نمیکنن. دیروز تو پاسداران یه تیکه ش یه طرفه س. کلی هم خیابون شلوغ میشه نزدیک افطار. اونوقت یه دوو داشت از وسط خیابون یه طرفه میومد بالا. هرچی هم چراغ زدیم فایده نداشت. حالا بعضیا حداقل پر رو نیستن و از گووشه خیابون رد میشن. این قشنگ داشت از وسط میومد. میخواست جلوش ماشینمو نگه دارم و بیام پایین از ماشین. حیف که نزدیک افطار بود و منم معده م در میکرد. خلاصه شانس آورد!!!(شایدم من شانس آوردم!).

۴- آموخته ام که.....
هر چه زمان كمتري داشته باشم ، كارهاي بيشتري انجام مي دهم.

۱۳۸۲/۰۸/۱۴

۱-پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها....(شاملو)

۲-دیشب مادرخانم گرامی از مکه تشریف آوردن و ما رفتیم فرودگاه(تعظیم عرض میکنم!). فکر کنم دیشب ساعت ۳:۳۰ خوابیدم.یه وقت فکر نکنی انتظار دارم برام یه لپ تاپی چیزی بیارنا!!عمرا" اگه قبول کنم! به لیلا هم گفتم... خوب حالا که زیاد اصرار میکنن دیگه میترسم زشت باشه! زشت نیست آدم دست مادر خانومو رد کنه؟!؟!

۳-دیروز روزنامه شرق نوشته بود آمار خودکشی تو ماه رمضونم کم نشده. همین پریروز ۲ نفر خودکشی کردن تو تهرون. یه دختر ۱۴ ساله و یک مرد ۴۰-۵۰ ساله. نمیدونم چی باعث میشه که یه دختر ۱۴ ساله همه ی راه هارو بن بست ببینه و دست از همه چی بکشه. البته شاید زیاد پیش اومده باشه که برا هر کدوم از ما موقعیتی پیش اومده باشه که دیگه فکر کنیم دنیا به آخر رسیده . میگن اونی که خودکشی میکنه آدم ترسوییه که قدرت جنگ با مشکلاتو نداره. زود تسلیم میشه. این حرف خیلی کلیشه ای و نخ نما و تکراریه. من اصلا" قبول ندارم. تحمل و ظرفیت هر کسی یه اندازه ای داره. اگه از اون بیشتر بشه دیگه لبریز میشه. همه هم قدرت اینو ندارن که ظرفیت و گنجایششونو بالا ببرن. خدا نکنه اینجور موقعیتا برا کسی پیش بیاد. شنیدم چند سال پیش یه مهمونی ساده ی جشن تولد بوده(دخترونه هم بوده). دخترا توش به راحتی زدن و رقصیدن و خلاصه آزاد بودن. بعد از یه مدت فیلم این جشن تولد دست به دست میشه و در نهایت به دست خود مهمونا میرسه. شنیدم ۲-۳ تاشون خود کشی کردن.

۴-پس لرزه ها داره شروع میشه......خیلی نگرانم.....دعا کنید به خوبی تموم بشه......مقصر خودم بودم!

۵-آموخته ام که......
زندگی سخت است اما من از آن سخت ترم.

۱۳۸۲/۰۸/۱۳

۱- اگر دل می کشیدت سوی دل خواهی
به سویش میتوانستی خزیدن
لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر....(اخوان)

۲- آقا من تصمیم گرفتم از امروز متنی که میخوام بنویسم رو شماره گذاری شده بنویسم. اینجوری میتونم چند تا مطلبو یکجا بفرستم بدون اینکه چند تا نظر خواهی داشته باشه( چقدرم که ماشالا کامنت دارم!) .حالا اینجوری چند روز امتحان می کنم ببینم چجوری میشه.اگه به دلم نشست ادامه میدم وگرنه بازم بر میگردم به سیستم سابق. در ضمن وسط روز هر چی به نظرم اومد و خواستم اضافه کنم به دنباله همون مطلب اضافه میکنم. یعنی پست جدیدی نمینویسم. شما هم لطفا" نظرتون رو بگید.

۳- یک سوم ماه رمضونم داره میره و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم!

۴- یه جمله دیروز تو رادیو گفت خیلی به دلم نشست. خانم مجری می گفت(حالا نمیدونم از قول کی)همیشه هر چیزیو که میخوای بگی روش فکر کن. ولی هر چیزی که روش فکر کردی نگو. به نظرم من خودم اصلا" اینجوری نیستم. یه حرفیو میزنم تازه بعدا" روش فکر میکنم. یا یه عکس العملیو نشون میدم بعد روش فکر میکنم. اگه آدم اینجوری باشه خود به خود هر حرفیو نمیزنه و نتیجه اینکه بیشتر فکر میکنه تا اینکه حرف بزنه.خیلی خوبه یه مدتم اینجوری باشیم!

۵- هوس کردم برم مصر یه مدت!( قابل توجه محمود!!). کلا" به آثار باستانی مصر خیلی علاقه دارم. یه جورایی بوی تاریخ میده. کلا" آثار باستانی همه جا. مثلا" از وقتی کتاب خداوند الموت( حسن صباح) رو خوندم عجیب علاقه دارم برم ببینم این کوه های الموتو. وقتی میبینی اینجا جاییه که کلی تاریخ از توش اومده بیرون یه حسی به آدم میده. خلاصه اینکه من هوس کردم برم مصر. بابا والا خیلی زشته آدم بابای دوستش حافظ منافع ایران تو مصر( یا شایدم کاردار) باشه اونوقت یه سفر کوچیک یکی دو هفته ای نره مصر. خیلی زشته!

۶- آموخته ام که.....
وقتی سعی می کنی عملی را تلافی کرده و حسابت را با دیگری صاف کنی، تنها به او اجازه میدهی بیشتر تو را برنجاند.

۱۳۸۲/۰۸/۱۲

تا حالا كتاباي شل سيلورستاين رو خوندي؟ من خاطرات زيادي باهاشون دارم. اين يكي از قشنگ ترين كاراشه.ببينيد!
دردهای من
جامه نیستند تا ز تن درآورم
چامه و چکامه نیستند تا زنای جان برآورم
دردهای من نگفتنی ست
دردهای من نهفتنی ست
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
مردمی که رنگ روی آستینشان درد میکند
من ولی تمام لحظه های بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم درد میکند
دردهای من نگفتنی ست
دردهای من نهفتنی ست......(قیصر امین پور)

۱۳۸۲/۰۸/۱۱

یادش بخیر سال ۷۷ با دانشگاه رفتیم حج. اولین سالی بود که دانشجوها رو میبردن. یادمه تا مدتها هر وقت نگاهم میفتاد به خونه خدا تو تلویزیون اشکم ناخداگاه جاری می شد. اون روزای اول که اصلا" طاقت نگاه کردن به تلویزیون موقع اذان رو نداشتم.ماه رمضون اون سال شبا همیشه رادیو عربستان رو میگرفتم . مخصوصا" وقت نماز. حس و حال خیلی عجیبی بود. تا نری نمی فهمی چی میگم. باید رفت و دید. باید حسش کرد. ۷-۸ سال داره میگذره ولی خاطراتش هنوز همراهمه. خاطرات اون روزا بمونه برا یه فرصت مناسب. فقط می خواستم بگم امروز موقع سحر بدجوری هوای اونجارو کرده بودم. یاد نماز صبح های اونجا بخیر. نمیدونم امسال چرا قسمت نمیشه وقت نماز رادیو عربستانو بگیرم.

۱۳۸۲/۰۸/۱۰

دیروزبا تاکسی داشتم میرفتم خونه. جلو دو تا خانم نشسته بودن. دانشجو بودن ظاهرا". از اول که نشستن شروع کردن به بلند بلند حرف زدن. انگار نه انگار که کس دیگه ای هم تو ماشین هست. اول شروع کردن از میزان آرایش و اینکه کجا میرن برا آرایشو اینکه چقدر پول میدن و اینکه هر دفعه دوست پسراشون نظرشون چیه و کلا" امور مهم (!) صحبت میکردن. بعد راجع به سگشون و اینکه شناسنامه داره و عکسشم تو شناسنامش هست و نژادشو کلا" لحظه به لحظه عکس العمل سگشونو تعریف میکردن. بعد راجع به فرار مغز ها صحبت شد و اینکه هیچکدومشون حاضر نیستن تو ایران بمونن و تا درسشونو تموم کردن میخوان برن از ایران. اینکه اینجا کسی قدر اینارو نمیدونه و از این حرفا(بگذریم که معلوم شد دانشگاه ..... واحد.......!!! درس میخونن.! خلاصه کلی احساس مغز بودن بهشون دست داده بود!!). در آخرم راجع به بدی اساتید ایرانی نطق فرمودن. ما هم که تا خونه اصلا" نفهمیدیم چجوری اومدیم. از بس استفاده کردیم! شنیدم ۹۰ درصد مردم احتیاج به مشاوره روانپزشکی دارن. ظاهرا" پر بیراه نگفتن.