۱۳۸۴/۱۰/۰۶

تو وبلاگش نوشته:
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد
بطالتم بس! از این لحظه کار خواهم کرد.....
این لحظه برا من البته مربوط میشه به 6 دی چند سال پیش که طی یک اقدام انقلابی تصمیم گرفتم دیگه عمرم رو به بطالت نگذرونم! خلاصش که امروز سالگرد نامزدونگمونه! لیلا خداییش تو اصلنی یادت بود؟!حال میکنی همچین شوهر توپی داریا!

۱۳۸۴/۱۰/۰۴

به توصیه دوستان که مدام یادآوری میکردن که آخر پاییزه و موسم شمردن جوجه ها، اون یکی دو روز آخر پاییز رو عمیقا" به شمارش جوجه هایی اختصاص دادم که در طول سال زاییده بودمشون!شبا موقع خواب که یه کم آرامشم بیشتر بود به مردن فکر میکردم. به اینکه حالا اگه امشب خوابیدی و دیگه فردا صبح بلند نشدی چی؟ دستت پره یا خالی؟ به اون چیزایی که بنا بود برسی رسیدی یا نه؟اصلا" فکر میکردم که فرض کن امشب شب اخر عمرته و تو یه امشبو فقط فرصت داری. سابق بر این که فکر میکردم هیچ ترسی نداشتم. هیچ دلبستگی و نگرانی هم نداشتم. ولی دیدم اینبار خیلی نگرانم. ترس همه وجودمو میگیره. یاد کارهایی که باید میکردم و نکردم، یاد کارایی که نباید میکردم و کردم، یاد بدهی های غیر مادی که به خیلیا دارم. خلاصه دیدم نه!من آماده نیستم هنوز. خلاصه تو شمردن جوجه ها کم آوردم!

۱۳۸۴/۰۹/۲۹

صبح تو نیایش داشتم میومدم و رادیو جوان گوش میکردم( یک صبح یک سلام). این خانم مجری که خیلی هم باحاله با یه نفر کل انداخته بود و داشت طرف رو میزد. من کلی وقت داشتم میخندیدم. پشت چراغ قرمز سئول که رسیدم دیدم خیلی ضایع شده. خنده مو نمیتونستم کنترل کنم. الکی گوشی موبایل رو برداشتم که یعنی با موبایل حرف میزنم و میخندم. حواسم نبود به اطراف. یوهو! دیدم جناب سروان داره میزنه به شیشه. هرچی قسم آیه خوردم که با کسی حرف نمیزدم قبول نکرد نامرد!

۱۳۸۴/۰۹/۲۷

امروز یکی از بچه ها یه سی دی آورده بود از بنیامین. یه تراکی داشت راجع به حضرت ابوالفضل. از اینایی که تازه مد شده مداح ها هم میخونن. چه چشمای نازو دلبرانه ای،چه زلف پریشونی، چه دستای قشنگی، چه قد رشیدی. با اینکه ریتم خیلی دلنشینی داره ولی هر چی فکر میکنی میبینی اگه به جای مثلا" حضرت عباس بذاری دختر همسایه! هیچ فرقی نمیکنه! یعنی همون چیزی که طرف در وصف دوس دخترش میگه حالا اسمشو عوض کرده گذاشته ابوالفضل. الانم داره میخونه چه چشمای قشنگی. حالا اینا که یه مشت جفنگیاته ولی من حتی نسبت به این عکسایی که از حضرت علی و امام حسین و اینا هم میذارن حساسیت دارم. یه آدم چاق وشکم گنده قلدر عصبانی و بد هیکل عکس حضرت ابالفضل رو هم مثل اینایی که زیر ابرو بر میدارن و بچه جردنن!یکی از راههای جدید تبلیغ دین و دین داریه لابد.

۱۳۸۴/۰۹/۲۱

من نمیدونم چه مرضیه آدم فیلمی بسازه که نه خودش بفهمه چی ساخته نه بقیه. رفتیم فیلم "حکم" مسعود کیمیایی رو دیدیم. حیف از وقت و پول و خواب . جالب بود قبلش یه صف خیلی دور و دراز که ادم فکر میکرد چه شانسی آوردم که بلیط گیرم اومد. با بدبختی رفتیم ردیف جلوی سینما نشستیم( نشستن که چه عرض کنم، به حالت دراز کش!)یه کم دیرتر میرفتیم باید فرش مینداختیم جلوی پرده و خوابیده فیلم رو میدیدم. فیلم که تموم شد هر کسی رو که دیدیم بیرون میومد نیشش تا بنا گوش باز بود!از بس هیچکی هیچی نفهمیده بود. صد بار عهد کرده بودم که وقتمو برا این فیلمای مسعود کیمیایی حروم نکنم!نمیدونم چرا گول خوردم!دیشب هم لیلا فیلم گردش اشتباه (Wrong Turn)رو گرفته بود از دوستش. من که البته اصلا" نترسیدم! ولی آخه این فیلما چیه میسازن!فیلم باید جنبه های عاطفیش !!!زیاد باشه که ادم شب خواب بد نبینه!

۱۳۸۴/۰۹/۱۹

تصميم نداشتم بعد از 3-4 روز حرفي در مورد سقوط هواپيما بزنم ولي دلم نيومد. دردآوره تو كشوري زندگي مي كنم كه جون آدما پشيزي ارزش نداره. مسائل خيلي پيش پا افتاده اي مثل امنيت سفر ( قطار و جاده و هواپيما) اينجا تبديل به فاجعه ميشه. به كي بايد گفت كه آقايون مسئولين قبل از اينكه شما براي عزت كشور تصميم به استفاده از سوخت اتمي و هسته اي بگيريد و جلوي همه دنيا بايستيد اين حق من و امثال منه كه زندگي كنيم!!

۱۳۸۴/۰۹/۱۴

از روزي كه ليلا چتر خريد ، پاييز رنگ تابستون به خودش گرفته و آلودگي هوا داره بيداد ميكنه. به حدي كه ما الان از ديدن كوهها كه هيچ برجهاي اطرافمون هم ناتوانيم. بگو آخه دختر بيكار بودي چتر بخري؟!داشتيم با باروناي پاييزي حالمونو ميكرديم.
*
آقايون محترمي كه مثل من داره شيكماشون مياد جلو! خجالت داره واقعا"! آخه ادم تو اين سن بايد مثل برادران زحمتكش بازار و اصناف!بشه شيكمش؟ دنبال يه پايه ميگردم كه شبا بريم باشگاه!پرورش اندامي، شنايي، بوكسي!!!!شطرنجي ، بيلياردي، چيزي.فرقي نميكنه. فقط تنهايي حال نميده. ترجيحا" سمت شهرك غرب باشه كه ليلا خيلي دلش برا من تنگ نشه!!

۱۳۸۴/۰۹/۰۸

از ديشب كه مامانم گفت كه علي سرطان پيشرفته غدد لنفاوي گرفته و دكترا جوابش كردن حالم به شدت خرابه. ديشب تا خود صبح كابوس ديدم و صبح هم با تلخي بيدار شدم. چهره معصوم علي و علاقه مامان باباش رو كه مجسم ميكنم حالم بدتر ميشه. فوق العاده عزيز بود برا خونوادش. چقدرهم باهوش بود. ميشه خواهش كنم برا علي كوچولويي كه دكترا ازش قطع اميد كردن و به پدرش گفتن كه مهمون يكي دو ماهتونه دعا كنيد؟!

۱۳۸۴/۰۹/۰۶

صبح چشم ارباب رو دور ديدم و داشتم برا خودم الهه ناز بنان رو گوش ميكردم. آقا تشريف آوردن ميفرمياند كه اه اه اين چرا انقدر بد ميخونه؟ معين كه بهتر خونده. چرا اورجينالشو گوش نميدي؟! منم با چشماي 4 تا شده ميگم ولي اصلش رو بنان خونده. ميگه معين 4-5 سال پيش خونده بود!
*
الكي الكي افتاديم رو دور تكرار و عادت و روزمرگي. نه هيجاني، نه تنوعي، نه تغييري. ديگه مثل سابق حوصله وبگردي و لينك بازي هم ندارم!( الان ليلا كه اينا رو بخونه تو دلش ميگه آره جون عمه ت!!). ولي خدا وكيلي پير شديم رفت هيچكي بهمون نگفت بابا!!!البته من منظوري نداشتم!همينجوري گفتم!نيايد بگيد چرا بابا نميشي كه من اصلا" قبول نميكنم!!!

۱۳۸۴/۰۸/۲۹

من ندانم كه كيم
من فقط ميدانم، كه تويي شاه بيت غزل زندگيم......
به نظرم خاطره انگيز ترين و رويايي ترين فصلها پاييزه. اونم پاييزي كه يه كمي رنگ زمستون هم بگيره. از اول فصل تو حس و حالي نبودم كه بتونم زياد لذت ببرم.مشغله زياد و امور مادي!!باعث شد نه مسافرتي بريم و نه گشت و گذاري.به هر حال من پاييزي نيستم ولي پاييزيهارو دوس دارم! مخصوصا" ليلاي خوب و مهربون رو كه امروز روز تولدشه. اميدوارم كه هميشه ايام براش قرين شادي و ارامش باشه.
در خواب تو را دیدم وچون چشم گشودم
دیدم همه جا پرتو مهتاب دمیده......

۱۳۸۴/۰۸/۲۲

اي خدا لعنت كنه اين محمود رو. باعث شد آبرويي كه نخود نخود جمع كرده بودم رو با وانت بار خالي كردم!اونم يه جا!غروبي هرچي زنگ زدم گوشي رو بر نداشت. منم يه مسيج براش زدم. حالا نگو اون رو اشتباهي برا يكي ديگه فرستادم!!!اونم كي؟ كسي كه عصري باهاش حرفم شده بود!كي؟ارباب!!!از غروب تا حالاسردرد گرفتم!ياد چيزي كه براش نوشتم ميفتم از خجالت ميخوام برم تو زمين!اي لعنت شي محمود!

۱۳۸۴/۰۸/۱۸

هنوز بعد از نزديك سي سال ياد نگرفتم برا كسي بميرم كه برام تب هم نه، كه سرش درد بگيره هم نه، لااقل تظاهر به سردرد كنه!لابد ايراد از منه كه توقعم از بقيه زياده. هر چي به خودم ميگم بابا نبايد از كسي اصلا" توقع داشته باشي. بايد فكر كني كه تو اين دنيا .... بي خيال بابا. بنا بود تا سه شنبه به شادي برا برد استقلال بپردازيم و از امروز به ادامه زندگي فكر كنيم!!قربون شما منم خوبم!ملالي نيست جز ....بازم بي خيال.

۱۳۸۴/۰۸/۱۴

به قول خاتمي عليه الرحمه ، ما هيچ رسالتي در برابر جهانيان نداريم. لازم نكرده ما بقيه كشورا رو اسلامي كنيم. اگه خيلي هنر داريم كاري كنيم كه همين اندك ( يا زياد) اعتقادي هم كه ملت دارن رو از دست ندن و حفظ كنيم!اگه تونستيم ( تونستن) جوري حكومت داري كنيم كه عدالت واقعي و روح حقيقي اسلام ( نه ايني كه به اسم اسلام تو كشورمون ساري و جاريه) حكمفرما بشه و مردم طعم واقعي دين و مذهب رو بچشن مطمئن باشيم كه الگوي واقعي برا بقيه كشورا ميشيم و خود بخود اونا هم همين شيوه رو پياده ميكنن. به خدا به زور نميشه اسلام ( اونم مطلقا" اسلامي كه ما برداشت و اجرا مي كنيم) رو صادر كرد. اين رو راحت ميشه از رفتار مردم خودمون هم بفهميم. بهشت رفتن زوري نيست .

۱۳۸۴/۰۸/۱۰

تو خواب ديدنم شانس نداريم والا. الان چند شبه دارم خواباي چرت و پرت ميبينم. ديشب خواب مي ديدم ( قبل از سحر) كه سر جلسه امتحان هستم. چه امتحاني؟ تعليمات اجتماعي سوم راهنمايي!سوالاش هم راجع به زنجيره هاي پروتئيني چربيها و مواد هيدروكربني بود!استادش هم مهندس چمران رييس شوراي شهر بود!!منم سوالاشو بلد نبودم جواب بدم. دير هم رسيده بودم سر جلسه! مهندس چمرانم داشت توبيخم مي كرد كه چرا تو وبلاگت انقدر از احمدي نژاد لينكاي بد ميزاري!! به جون خودم من تقصيري ندارم. تقصير ليلاس كه ديشب بهم كشك بادمجون داد( البته اينطور كه خودش ميگه بدون سير بوده!). بعد از سحرم خواب ديدم با يكي از اين بچه هاي وبلاگي افتاديم دنبال خونه برا اون. ميخواست ازدواج كنه. بعد يهو سر از ورزشگاه آزادي درآورديم!!( بازم تقصير ليلاس كه برا سحر به آدم ماكاروني ميده!).

۱۳۸۴/۰۸/۰۴

ميگم اين سازمان انتقال خون هر وقت نياز به خون داره به من اعلام كنه. قول ميدم هيچوقت به كمبود نخوره!ميدوني چرا؟ چون به محض اينكه من تصميم ميگيرم برم خون بدم ، به قدري شلوغ ميشه كه ديگه خون نميگيرن و نيازشون برطرف ميشه. ديشب برا اولين بار تو عمرم گفتم برا اهداء زندگي! 9 رسيديم اونجا. انقدر شلوغ بود كه گفتن الان اسم مينويسن و تا سه ساعت ديگه نوبتت ميشه. منم بي خيال شدم. يه بار ديگه هم موقع زلزله بم حس نوع دوستيم گل كرد! وقتي رفتم گفتن نيازمون برطرف شده!به من نيومده از اين نوع دوستيا.

۱۳۸۴/۰۷/۲۹

خوب شكر خدا بازم 20 نفري جور شديم برا يه ختم قرآن ديگه. حسني كه داره اينه كه ميفته تو شباي قدر. ديگه حتي اگه دلتم نخواد نميتوني به ياد بقيه نباشي و براشون دعا نكني. اميدوارم تو بهترين لحظه هاتون به بقيه هم دعا كنيد.
1- امير ( جزء 30 ) 2- ليلا( جزء28 )
3- NC( جزء 27 و نيمه دوم جزء26) 4- همسر NC ( جزء25 و نيمه اول جزء26)
5-مامان NC( جزء 24 و نيمه دوم جزء23) 6-ني ني ( جزء22 و نيمه اول جزء23)
7- خواهر ني ني( جزء21 و نيمه دوم جزء20) 8- مامان ني ني( جزء19 و نيمه اول جزء20)
9- كلانتر ( جزء 18 و نيمه دوم جزء17) 10- وروجك( جزء16 و نيمه اول جزء17)
11- محمد( جزء 15 و نيمه دوم جزء14) 12- روشن ( جزء13 و نيمه اول جزء14)
13-عليرضا( جزء 12 و نيمه دوم جزء11) 14-سوسن( جزء10 و نيمه اول جزء11)
عليرضا( جزء 9 ) 16- روياي سبز ( جزء7 )
-مينا ( جزء 6 و نيمه دوم جزء5) 18- رحيل ( جزء4 و نيمه اول جزء5)
19- سارا ( جزء 3 و نيمه دوم جزء2) 20- فاطمه ( جزء1 و نيمه اول جزء2)
21- مستر موصي( جزء29) 22-هادي ( جزء8)

۱۳۸۴/۰۷/۲۵

آقا جز يه نفر كه نخواست سهم خودش رو بخونه و من و عليرضا داريم ميخونيم به جاش فكر كنم بقيه دوستان سهم قرآنشونو خوندن. خوب برا نيمه دوم ماه كسي برنامه اي داره؟ ميشه دوباره يه ختم قرآن بذاريم. اگه كسي ايده بهتري داره بگه. البته به شرطي كه بالاي 20 نفر بشيم.
*
همه عمر بر ندارم سر از اين خمار مستي
كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي......

۱۳۸۴/۰۷/۲۰

نميدونم اين افطار ماه رمضون چه حكايتيه كه همه دوسش دارن. حليم و آش سيد مهدي تو تجريش ( باغ فردوس) نزديك افطار كه ميشه غلغله ميشه. جالبيش اينجاس كه دخترا و پسرا نيم ساعت به افطار تو ماشيناشون در حالي كه سيگار ميكشن و آدامس مي خورن منتظر ميشينن تا وقت افطار بشه و بيان روزه هاشونو!!!افطار كنن ! خدا از همه قبول كنه!
*
ميگما هيچ دقت كردي كه چقدر زود داره ميگذره؟ امسال اينجوريه يا من اينجوري حس ميكنم؟!
*
دلم شله( شعله؟؟!) زرد مي خواد! خيلي زياد. فقط هم شله زرد هاي مامانم يا مادر بزرگم! از اينا كه يه ظرف بزرگ هم كه ميخوري سير نميشي. دوغ سبزي هم دلم خواست!

۱۳۸۴/۰۷/۱۶

يكي از فلسفه هاي روزه داري مگه همدردي با گرسنه ها و نيازمندا نيست؟( نميگم همه فلسفه روزه). پس چرا تو برنامه هاي راديو تلويزيون و روزنامه ها كلي دستورالعمل برا رنگين تر كردن سفره و آموزش غذاهايي كه هركسي نميتونه تهيه كنه ، ميگن؟ روزه رو دارن تبديل ميكنن به يه رژيم غذايي كه انسان بايد سعي كنه خداي نكرده سختي به خودش نده!
*
خوب 21 نفر جور شد برا ختم قران. تا 15 ماه رمضون ميخوايم ختم كنيم ايشالا. فقط نكته اي كه ني ني يادآوري كرد و خيلي خوب بود اينه كه لطف كنيد با معني بخونيد و اگه با قسمتي حال كرديد برا بقيه هم بگيد. لطف كنيد برا دوستاتونم دعا كنيد و به ياد اونا هم باشيد.
1- امير ( جزء 1 و نيمه اول جزء2) 2- روياي سبز( جزء3 و نيمه دوم جزء2)
3- وروجك( جزء 4 و نيمه اول جزء5) 4- ليلا ( جزء6 و نيمه دوم جزء5)
5- nc( جزء 7 و نيمه اول جزء8) 6-ني ني ( جزء9 و نيمه دوم جزء8)
7- سارا( جزء10 و نيمه اول جزء11) 8- كلانتر( جزء12 و نيمه دوم جزء11)
9- نسيم( جزء 13 و نيمه اول جزء14) 10- سارا( جزء15 و نيمه دوم جزء14)
11- محمد( جزء 16 و نيمه اول جزء17) 12-اكسيژن( جزء18 و نيمه دوم جزء17)
13-محمود( جزء 19 و نيمه اول جزء20) 14-يه دوست( جزء21 و نيمه دوم جزء20)
15- عليرضا( جزء 22 و نيمه اول جزء23) 16- حميد( جزء24 و نيمه دوم جزء23)
17-سايه( جزء 25 و نيمه اول جزء26) 18- ليمو ترش( جزء27 و نيمه دوم جزء26)
19- عليرضا( جزء 28) 20- مامان ني ني( جزء29)
21- خواهر ني ني( جزء 30)

۱۳۸۴/۰۷/۱۳

ماه رمضان هم اومد. احساس نياز شديدي ميكردم. يه گمشده بود انگار. يه گمشده اي كه خودتم نميدونستي از دستش دادي. اون حس و حالش رو ميگم. حالا كه اومده ميبيني هموني بود كه گمش كرده بودي. خدا كنه تا آخرين روز بتونيم خوب ازش استفاده كنيم و ووقتي رفت احساس نكنيم كه هيچ استفاده اي نكرديم. ميدونم كه آخر ماه ميام گله ميكنم كه استفاده نكردم. باز هم به لطف خدا اميدوارم.
*
ببينم كسي پايه هست دوباره ختم قران بذاريم؟ 30 نفر يا كمتر بشيم و تو دهه اول ماه رمضون يه بار قران رو ختم كنيم. اگه پايه ايد يه ندا بديد زودتر.

۱۳۸۴/۰۷/۰۵

شدم مثل بچه ها. برا يه آبنبات قهر ميكنم و با يه لواشك آشتي ميكنم!با يه اخم بهم بر ميخوره و با يه لبخند انگار دنيارو بهم دادن!اينا يعني اينكه بدجوري خسته م. اتاق فرمان، ميشه اون سفر رو جور كني؟!من و ليلا خيلي گناهيم!

۱۳۸۴/۰۷/۰۲

اينكه برا بعضيا از جون مايه بذاري( انصافا" از جون مايه بذاريا) بعد ببيني طرف مثل گربه چشمشو بسته و فقط گازت ميگيره ودنبال اينه كه يه نقطه ضعف ازت پيدا كنه اقعا" باعث تاسف و درده. نميدونم تا كي كاسه صبرم ظرفيت داره. مطمئنم كه امروز و فرداس كه لبريز بشه. خدا اونروز رو نياره كه منم چشمامو رو خيلي چيزا ببندم و بگم اون چيزهايي رو كه نبايد بگم. تا حالا هم زيادي حرمت نگه داشتم.

۱۳۸۴/۰۶/۲۸

زير آسمون كسي نيس خونه زادِ تو نباشه
با همه دنيا غريبه هركي يادِ تو نباشه
برا پيدا كردنِ تو، همه يِ گُلا رُ چيديم
اسماي قشنگُ گفتيم، تا با اسمِ تو رسيديم
اسمِ تو ترانه يِ ما زيرِ گُنبدِ كبوده
قصّه يِ كودكيامون، يكي بود، يكي نبوده
حالا دنيا بي فروغه ، همه حرفامون دروغه
نمي تونيم با تو باشيم ، سرِ مون خيلي شلوغه
مث ماهيا تو دريا سُراغِ آبُ مي گيريم
ماهيگير تورِتُ بنداز ما تو دستِ تو اسيريم
دلمون اگرچه سنگه،مث اسمِ تو نجيبه
هركي يادِ تو نباشه، با همه دنيا غريبه
(عبدالجبار كاكايي)

۱۳۸۴/۰۶/۲۶

به سلامتي به لقب عملگي هم مفتخر شديم!اونم توسط......!اي روزگار ميبيني؟!آدم دو تا لقمه كه زيادتر ميخوره بهش ميگن عمله!!!
*
دوستاني كه لطف كردن و گفتن ميتونن ترجمه كنن لطف كنن و اين صفحه و اين صفحه رو ترجمه كنن. انگليسيو عربي و روسي و آلماني فعلا"!!! يك در دنيا و صد در آخرت از ايزد منان پاداش دريافت داريد!!

۱۳۸۴/۰۶/۱۹

روزها داره مياد و ميره ولي من سرم رو مثل لاك پشت كردم تو لاكم. اصلا" انگار نه انگار. ديگه برام جمعه و شنبه و عيد و عزا و تولد و شهادت هيچ فرقي نداره. فشاركار زياد و روح كسل و جسم خسته وهزار تا چيز ديگه رو لابد بايد بهونه بيارم. به هر حال اين روزا و شبا رو قدر بدونيد و به ما هم دعا كنيد. عيدتون هم مبارك.
*
بدترين نوع كار كردن اينه كه دلسرد به كارت ادامه بدي. هم خسته ميشي هم فرسوده ميشي. جسم و روحت كسل ميشه و زود از پا در مياي. مثل الان من.
*
كسي رو سراغ داريد كه اين متن سايت نفرين شده ما رو به زبون انگليسي و فرانسه و آلماني و روسي و اسپانيولي! ترجمه كنه؟!چند وقت ديگه نمايشگاه داريم و خيلي زشته كه سايتمون هنوز پا در هواست. اگه كسي براي رضاي خدا و خلق خدا مايل بود يه ندا بده تا من بگم چي و كجا رو. البته انگليسي معمولي رو خودم بلدم. ميخوام انگليسي توپ باشه!كه معلوم نشه يه فارس زبان ترجمه كرده!

۱۳۸۴/۰۶/۰۸

راه حل برخورد با كسي كه وقتي تحويلش ميگيري و باهاش خوبي ، حد خودش رو نميدونه و پشت سر خلق خدا زمين و زمان رو به هم ميدوزه ( با نامردي هر چه تمامتر) و زيرابشون رو پيشت ميزنه و فكر ميكنه بايد ازت كولي بگيره و وقتي تحويلش نميگيري و در حد سلام و كاراي روزمره باهاش برخورد ميكني ، آنچنان زيراب خودت رو ميزنه و بدگويي پشت سرت ميكنه كه بيا و ببين رو نميدونم.هرچي به خودم اميد ميدم كه درست ميشه ميبينم نه!داره خراب تر ميشه. خدا بخير كنه!

۱۳۸۴/۰۶/۰۵

ميبيني از خواب ديدنم شانس نداريم والا. پريشب بعد از نماز صبح يه كوچولو خوابيدم .خواب ديدم كه يه نفر از مشترياي كويتيمون يه چك 770 دلاري بهم داد و گفت باشه برا خودت!!منم كلي تو دلم ذوق مرگ شدم و الكي تعارف كردم كه نه نميخواد. هي داشت اصرار ميكرد كه يهو ساعت زنگ زد و از خواب بيدار شدم. لعنتي انقدر اعصابم خرد شد كه نگو.كلي به خودم بد و بيراه گفتم كه چرا تعارف الكي كردم! بعدش دوباره اومدم خوابيدم كه بلكه پول رو بده كه ديگه نشد. اونوقت ديشب از ساعت 12 تا خود صبح كابوس ديدم و خواب جنگ و كشت و كشتار و دزد و قاتل و تا صبح لرزيدم ولي از خواب بيدار نشدم!لامصب ساعت تا 7:10 صبح زنگ نزد!!!وقتي خواب پول ميبيني فوري ساعت خروس بي محل ميشه ولي وقتي كابوس ميبيني تا صبح بايد بلرزي از ترس!اي تفو بر تو اي شانس!!( حالا جالبه اگه يكي ازم طلب داشت ، تا طلبشو وصول نميكرد من از خواب بيدار نميشدم!!)

۱۳۸۴/۰۶/۰۲

بس كه از غما ملولم بس كه از گريه ها خيسم
گله دارم از تو اما نمي تونم بنويسم
گفته بودي روزِ جمعه خبرِ خوبي ميارن
آخه تقويمايِ دنيا كه هزارتا جمعه دارن
جمعه هايِ بي نشوني ، جاده هايِ آسموني
نعشِ خورشيد رويِ ابرا ، ردِّ يه پيرهنِ خوني
اي قرارِ عصرِ جمعه، اي شكستني تر از دِل
خيلي وقته بي قرارن شهرايِ شرقيِ كاگل
پا بذار تو كوچه هامون اي غريبِ بي نشونه
شبايِ روشنِ جمعه ، شبايِ نذري پَزونه
خونه هايِ كاگلي مون شب و روزُ مي شمارن
درايِ چوبي ِكهنه غيرِ تو كسي ندارن
پا بذار تو كوچه هامون رويِ تقويمايِ پاره
رويِ برگاي سياهي كه هزار تا جمعه داره
(حضرت عبدالجبار كاكايي)

۱۳۸۴/۰۵/۲۹

داشتيم با شهاب راجع به حجاب بحث مي كرديم. هردو يه حرف رو ميزديم ولي با يه ديد ديگه!جالب اينجا بود كه داشتيم همو محكوم مي كرديم! شهاب مي گفت وظيفه حكومت (اسلامي) نيست كه حجاب رو اجباري كنه. حجاب يه امر شخصيه و جزء وظايف حكومت اسلامي نيست. هر كسي بايد مختار باشه كه حجاب داشته باشه يا نداشته باشه. مثالش هم يه جا مثل دوبي يا مالزي( يا خيلي از كشوراي مسلمون) كه هر كسي آزادانه نوع پوشش رو انتخاب ميكنه. فقط حرف من اين بود كه تو جامعه اي مثل اينجا اصلا" اين مدل عملي نيست و امنيت خانمها به طور جدي به خطر ميفته. لازم به گفتن نيست اگه اينجا مثلا" يه خانم بخواد .....( اصلا" ولش كن!به خاطر به خطر افتادن عفت عمومي تا همينجا كافيه!).

۱۳۸۴/۰۵/۲۵

اين روزا سرمون حسابي شلوغه. نزديك ماه رمضون شده و فصل فروش خشكبار و مخصوصا" خرما به امت اسلام.فلسفه اينكه چرا ملت تو ماه رمضون بايد حتما" خرما بخورن رو خيلي متوجه نميشم ( جداي از اينكه افطار كردن با يه شيريني و رسوندن قند كافي به بدن خيلي خوبه). حالا چرا خرما؟ البته خيلي خوبه كه ملت خرما زياد مصرف كنن!يه سري كشورا هم سليقه خاص خودشونو دارن. مثلا" عربا حتما" بايد كنار سفره افطارشون كشمش باشه. يا مالزياييا خرماي با مغز ( مخصوصا" با مغز ميوه خشك ) رو خيلي دوس دارن. من قبل از اينكه خرما فروش بشم! فكر ميكردم خرما رو فقط بايد تو ماه رمضون و بعدش هم در مجالس ختم خورد. ولي
الان يكي از علاقمندان به اين ميوه بهشتي شدم!مخصوصا" خرماي نيمه خشك با برند مريمي!!!
پ.ن : اينم وبلاگ اخوي من!مبارك باشه حاج آقا!

۱۳۸۴/۰۵/۲۲

صبح اول وقت سوار تاكسي بودم كه ماشين كناري توجهم رو جلب كرد. يه آقا و خانم خيلي ژيگولو! ( از اينا كه آقاهه موهاشو دم اسبي بسته بود ) داشتن داد و فرياد و جيغ مي زدن. انقدر سرو صداشون زياد بود كه توجه همه جلب شده بود. وسط بزرگراه تو ترافيك صبح گاهي. آقاهه داشت به فك و فاميل خانم فحش ركيك نثار مي كرد( قشنگ صداشون ميومد) و خانمه هم صد تا روش ميذاشت و تحويل ميداد. بعد متوجه شدن كه بقيه هم دارن فيض ميبرن. شيشه هارو بالا كردن و ادامه دادن! راننده تاكسي هم حس كنجكاويش گل كرده بود و چسبونده بود به ماشي كناري كه يه وقت خداي نكرده يكي از فحش ها از دستش در نره!شيشه كه بالا رفت ما فقط حركت دستاشونو ميديدم . تا اينكه آقاهه مشت كرد و كوبيد تو صورت سر كار خانم! سركار خانم هم وسط بزرگراه در رو باز كردن و شروع كردن به داد زدن! راننده تاكسي ترسيد و پاشو گذاشت رو گاز!حيف شد نفهميديم آخرش چي شد. فكر كنم فردا روزنامه ها بنويسن.

۱۳۸۴/۰۵/۱۶

ديشب داشتم به مزرع سبز فلك و داس مه نو فكر ميكردم. ياد كاشته هاي خودم و اينكه يه زماني كه نميدونم دور هست يا نزديك بايد اين اندك كاشته ها رو درو كنم كه مي افتادم چيزي جز شرم و ترس حاصلم نبود. اينكه اين شرم و خجالت و ترس و نگراني حاصلي داشته باشه و بتونه تغييري ايجاد كنه يا نه مطمئن نيستم. ولي مطمئنم كه خداي رجب و شعبان خيلي مهربونتر از اين حرفاس و هميشه دلمون رو پر اميد نگه ميداره.بازم يه ماه رجب ديگه از راه رسيد. اميدوارم اونروزي كه نداي " اين الرجبيون؟" بلند ميشه ما سر بزير نباشيم.

۱۳۸۴/۰۵/۰۹

این چند روزه توفیق یار بود و تونستم دو سه تا از دوستای نادیده رو زیارت کنم. شب تولد حضرت فاطمه تونستم حضرت آقای دکتر علیرضا رو از نزدیک ببینم . با اینکه فرصت خیلی کوتاه بود وفقط حال و احوال کردیم( آخه آقای دکتر میخواستن برا خرید کادوی روز زن و مادر تشریف ببرن!) ولی انصافا" لذت بردم . دیشب هم من و لیلا مهمون محمد آقا و آرزو خانم بودیم. به جای اینکه ما مهمونشون کنیم، مهمونمون کردن. انقدر من حرف زدم که فکر کنم بار اول و آخرشون بود که همو ببینیم!به قول لیلا انقدر حرف زدم که نوبت به هیچکی نرسید! از شخصیت هر سه نفر خیلی خوشم اومد. فقط حیف که سهیل کوچولو رو ندیدیم. ایشالا فرصت دیگه. میدونی اهل قرار وبلاگی و نمیدونم اینجور جینگولک بازیا نیستم مگر اینکه یکی رو بشناسم و شخصیتش برام جالب باشه. تاحالا تو هیچ قرار وبلاگی و گروهی و اینا هم نرفتم. خوشحالم با کسایی تاحالا ملاقات کردم که همگی ارزش دوستی رو داشتن.

۱۳۸۴/۰۵/۰۵

اون متنی که دو سال پیش گذاشته بودم برا روز مادررو خودم هر وقت میخونم کیفورمیشم. دیدم هیچی بهتر از این بلد نیستم و ندارم برا همچین روزی. روز مادر و تولد حضرت زهرا رو به همه مامانای خوب و مهربون بویژه مامان مهربون و گل خودم و همه خانمهای گرامی بالاخص لیلای عزیز و مهربون و دوست داشتنی تبریک میگم.

۱۳۸۴/۰۵/۰۳

شنیدی میگن از هرچی بدت بیاد همون به سرت میاد و بهش مبتلا میشی؟حالا شده حکایت من! از اونجوری خندیدن متنفر بودم همیشه. حالا شکر خدا از صبح تا شب باید تحمل کنم!اونم با بدترین شکل ممکن.
*
این روزا هوای حوصله ابریست. الکی الکی!

۱۳۸۴/۰۴/۲۷

صبح با تلفن به خانم حسابدارمون گفتن که دوستش فوت کرده. علت فوتش این بوده که دیشب از این گردو فروشای میدون ولی عصر گردو خریده بوده. تو راه میخوره. وقتی میره خونه حالش بد میشه. آخر شب میبرنش بیمارستان. ساعت 5 صبح فوت میکنه! علت فوتش هم سم مرگ موشه! مشخص میشه گردو فروشه این گردوها رو توی شیشه پر از آب جوب گذاشته بوده و چون تازگیها برای مقابله با موشها ، سم توی آب ریخته بودن اون سم روی گردوها باعث مرگ اون خانم 25 ساله شده بوده. یعنی ذره ای وجدان و انسانیت توی بعضیها پیدا نمیشه. باورت میشه با خوردن گردو کسی بمیره؟!خدایا این جور مردنا رو قسمتمون نکن!

۱۳۸۴/۰۴/۲۳


با ديدن اين عكس اولين چيزي كه به ذهنتون مي رسه چيه؟ چيزي كه از خود عكس تو ذهنتون تداعي مي شه..

۱۳۸۴/۰۴/۲۱

نوشي و جوجه هاش


هیچ جوری نمیشه آدم خودش رو جای یه مادر بذاره. مادری که با هزار زحمت و تک و تنها دو تا بچه رو اینجوری بزرگ و تربیت کنه بعد ببینه یه نفر از راه برسه و با کمک قانون اونا رو با خودش ببره. قوانین مردسالارانه بی عاطف.....

۱۳۸۴/۰۴/۱۸

میگن کم مو ها( کچل ها!) پولدارن! راست و دروغش پای راننده تاکسی امروز. شامپوی کچلی کسی سراغ نداره؟!

۱۳۸۴/۰۴/۱۵

اگه دیدی یه ماشین وسط یه خیابون 45 متری دور 3 فرمونه میزنه!اگه دیدی یه راننده وقتی از پارک بیرون میخواد بیاد صد بار عقب و جلو میکنه آخرم میماله به ماشین های کناریش!اگه دیدی لاین سرعت بزرگراه ترافیک شده و بقیه لاینها خالیه! اگه دیدی یه ماشین وسط بزرگراه یهو زد رو ترمز! اگه دیدی یه راننده وقتی می خواد دنده عوض کنه نگاه به دسته دنده می کنه!اگه دیدی یه راننده وقتی میخواد کلاچ و ترمز بگیره نگاه به پدال میکنه!اگه دیدی یه ماشین شونصد متر قبل از چراغ قرمز توقف کرده که خدای نکرده بی قانونی نکرده باشه! اگه دیدی وقتی چراغ سبز شده ماشین جلوییت از ترس جریمه به آقا پلیسه میگه اجازه هست حرکت کنم! و اگه خیلی شاهکارهای رانندگی دیگه هم دیدی اصلا" خودشو ناراحت نکن. حتما" شما با یه راننده خانم مواجه شدید!!!( آخیش دلم خنک شد!خیلی وقت بود به رانندگی بانوان گیر نداده بودم!)

۱۳۸۴/۰۴/۱۱

یه خانم خیلی تپل مپل! صبحی در زد و گفت ببخشید کلاس رقص اینجاست؟!( آخه ما تو ساختمون شرکتمون یه کلاس رقص داریم به اسم آیروبیک !).گفتم واحد روبروییه.در رو اومدم ببندم که یهو یه جیغی زد و در رو هل داد و خودشو پرت کرد داخل!نفسش بند اومد زد زیر گریه. رفتم ببنم چی شده ، دیدم پشت در یه گربه خیلی زشت و بی ریخت وایساده و دمش رو بالا گرفته!این خانمه ترسیده بود!منم پیشتش کردم و رفت ولی تا یه ربع همه داشتیم می خندیدیم!از خیر کلاس رقصم فکر کنم اومد بیرون طفلی!
*
خدا قسمت کرد و رفتیم این تنگه واشی یا همون ساواشی رو دیدیم. فقط حیف که ناهارش ساندویچ بود!خدا قسمتتون کنه وسط هفته برید و حض فراوان ببرید از مناظر!فقط اگه خواستید برید یادتون باشه آب و چایی و اینا زیاد نخورید که مجبور بشید برید دستشویی!وگرنه جهنم واقعی رو به چشم خودتون میبینید!!!

۱۳۸۴/۰۴/۰۷

زرنگی زیادی خوب نیست. نمیدونم اسمش زرنگیه یا تیز بازی یا هر چیز دیگه. این که فکر کنی هیچکی نمیتونه سرتو گول بماله. این که فکر کنی همیشه یه قدم جلوتر از طرفت هستی. اینکه فکر کنی با زرنگی تونستی فکر طرفتو بخونی و بفهمی داره بهت دروغ میگه.اینکه هر اتفاق ساده ای پیش میاد برات یه جور دیگه معنی کنی و طرفت رو متهم به اینکه تورو هالو فرض کرده.منظورمو متوجه میشی؟!همیشه همه رو بدجنس دیدن خوب نیست. خیلی وقتا باید اعتماد کرد. دیفالت رو باید این بذاری که طرف باهات صادقه مگه اینکه خلافش ثابت بشه. این با هالو بودن فرق داره.
*
این وبلاگ دیگه داره حالمو به هم میزنه.

۱۳۸۴/۰۴/۰۴

اصلا" نوشتنم نمیاد. نه بخاطر احمدی نژاد. خیلی هم فرق نمیکنه. از صبح دل و دماغ ندارم. یه 4 سال هم احمدی نژاد بیاد ببینیم چی کار بناس بکنه. صبح اومده میگه دیدی بدبخت شدیم؟!میگم جونت درآد میخواستی رای بدی! حالا نه اینکه هاشمی آش دهن سوزی باشه ولی حداقل میانه رو بود. اعتدال رو حفظ می کرد. امیدوارم چهار سال آینده دیگه شاهد کشمکش و دعوا نباشیم. راستی احمدی نژادیون! نوش جونتون!شما هم در گلستان شدن مملکت سهیمید!

۱۳۸۴/۰۴/۰۲

آی امیر!اگه فردا میخوای رای بدی بشین امشب فکر کن ببین یه وقت به خاطر تبلیغات و شایعات دیگران تصمیم نگیری. اول با وجدان خودت کنار بیا بعد دیگران رو تشویق به رای یه کاندیدا کن.نکنه به خاطر دنیای بقیه، باقیمونده دینت رو هم از کف بدی...و در آخر اینکه: ایست!

۱۳۸۴/۰۳/۲۸

دیروز دومین سالگرد ازدواجمون با خونه تکونی گذشت. یه بنده خدایی ( که خیلی ادم جالبی بود) اومده بود که شیشه ها رو تمیز کنه. لهجه ش به مشهدیها میخورد. گفت بچه سلماس آذربایجان غربیم. گفتم اولا" که اصلا" لهجه ترکی نداری بعدشم داد میزنه که خراسانی هستی. گفت نه ولی 6 ماه تو بیرجند بودم( 6 ماهه لهجه گرفته بود!!). بعد برا اینکه لیلا نفهمه منو کشوند اینطرف که اره 6 ماه ( به نظرم حداقل 6 سال!) زندون بیرجند بودم( بخاطر قاچاق 6 کیلو تریاک از زاهدان!!) . اینو گفت من کپ کردم. اومدم به لیلا گفتم اونم دیگه چشم بر نداشت از این بدبخت!موبایل رو تو کشو قاشقای آشپزخونه قایم کرد! تا ساعت 6 نرفتیم رای بدیم. آخه نمیشد با هم بریم. تنها هم که نمیشد لیلا بمونه. لیلا یواشکی از خونه رفت بیرون که این نفهمه( یه وقت بلایی سرم بیاره!) . همون موقع تلویزیون داشت یه عروس و دوماد رو نشون میداد که رفتن رای بدن. یارو شروع کرد به فحش دادن که اینا که میرن رای بدن خائنن!( طبق فرموده هخا!). به من گفت تو که نمیخوای رای بدی؟ گفتم چرا! لیلا رفت رای داد و اومد. برا اینکه تنها نباشه به مامانش زنگ زد که بیان. من که رفتم خیلی جالب بود. یه صف خیلی طولانی با تیپای مختلف که اکثرا" میگفتن هاشمی. بعد که اومدم خونه پسره گفت آقا امیر بیا یه چیزی بگم. یواشکی منو کشونده کنار میگه از فردا برو خونه تو پر کن از حبوبات و تن ماهی و نون و آذوقه! میگم چرا؟ میگه اطلاع دقیق دارم که امریکا میخواد به ایران حمله کنه!
خلاصه که دیروز روزی بود! از اینا که بگذریم این خرداد، ماه پر برکتیه ( حداقل برا لیلا!) . هم تولد منه هم سالگرد ازدواجمون!

۱۳۸۴/۰۳/۲۵

پس فردا انتخاباته. اولین باری که میبینی تو نامزدها هیچکی وجود نداره که یه کم دلتو خوش کنه. حیف از خاتمی. معتقدم خاتمی خیلی مظلوم بود. هم از طرف اطرافیاش ضربه خورد هم از مخالفاش.این نامزدها هرکدومشون یه جوری کارشون می لنگه. یه عده شون که کلا" از مرحله پرتن. مثل محسن رضایی، مهرعلیزاده، احمدی نژاد و لاریجانی . شیخ اصلاحات که ....ولش کن هیچی نگم بهتره. اگه رییس جمهور می شد ، 4 سال فقط میخندیدیم!میمونه معین، هاشمی و قالیباف. من به شخصه هیچ اعتقادی به معین ندارم. معتقدم اصلا" در حد و اندازه وزارت هم نیست. چه برسه به ریاست جمهوری. 2 کلام حرف بلد نیست بزنه. دیشب تو برنامه گفتگوی خبری شبکه دو دیگه پاک ناامیدم کرد( نا امید تر).مطمئنم مملکت بیش از پیش به آشوب و دعوا و بحران کشیده میشه. قدمی که پیش نمیره هیچ، میترسم باعث عقب گرد بشه. آخه تو دوران وزارت چقدر عرضه داشت که حالا برا ریاست جمهوری فکر کرده مناسبه؟!کسی که تو چند سال وزارت 17 بار ( با کم و زیادش) استعفا داده و قهر کرده میتونه یه مملکت رو ( اونم با وجود مجلس هفتمی ها و....!) اداره کنه؟!زهی خیال باطل. راستش بین بد و بدتر ، رسیدم به هاشمی و قالیباف. هرکدوم هزار عیب و ایراد دارن و به دل نمیچسبن. هنوز به تصمیم نهایی نرسیدم. نه این به درد میخوره، نه اون. قالیباف خوب یه سری تواناییاش و مدیریتش خوبه. به هر حال شاید ایده های بهتری داشته باشه. به حرفایی که این چند روزه زده و اینا اصلا" کاری ندارم. ندیدم و نشنیدم صحبتاشو. ترسم از اینه که امثال کوچک زاده و دکتر توکلی و یه سری مجلس هفتمی بیان تو تیمش. هاشمی هم که دوباره همون آشو همون کاسه. ولی دلیلم برا هاشمی اینه که قدرت داره. حداقل جلوی مجلس هفتم میتونه در بیاد. کسی نمیتونه بهش زور بگه. هر چند اگه هاشمی بیاد دوباره یه سری کارگزارانی که خیلیاشون امتحانشونو پس دادن بیان سر کار. لیلا میگه معین ، من میگم هاشمی و یا احتمالا" قالیباف!تو این زمینه هیچ تفاهمی نداریم!( البته دارم سعی میکنم بکشونمش سمت هاشمی!). خداوکیلی این دوره اصلا" نمیدونم باید به کی رای داد. هنوز هیچکی نتونسته راضیم کنه.

۱۳۸۴/۰۳/۲۳

برگشتم. با یه کوله باری که نمیدونم تا کی بناس دووم بیاره. امیدوارم زودگذر نباشه.
*
طعم 30 سالگی! نمیدونم تلخه یا شیرین. نمیدونم باید خوشحال باشم یا نگران. نمیدونم کجای منحنی زندگی هستم. سه دهه زندگی رو پشت سر گذاشتم. دیشب تو هواپیما داشتم 30 سال گذشته رو مرور میکردم. یه جاهایی ناخوداگاه لبخند میزدم و یه جاهایی ناراحت میشدم. یه جاهایی هم خجالت میکشیدم که حتی فکر کنم بهش. "جوانی گذرد و قدرش ندانیم" رو با تمام وجود حس می کنم. تو چشم به هم زدنی باقی جوونی هم میره و نگاه که میکنی میبینی دستت خالیه.اوه!چه فرصتهایی رو از دست دادم و به روزمرگی گذروندم.
*
صبح یه نفر داشت راجع به این حرف میزد که چرا خدا یه دفعه چند هزار بمی رو با زلزله از بین برد. حکمتشو میخواست بدونه. می گفت این با عدل خدا سازگاره؟! یه چیزایی سر هم کردم و گفتم. چقدر دلم سوخت که اون جلسه 5 شنبه شبی که دکتر مهدوی تو اون
جلسه می خواست راجع به این مساله حرف بزنه من غایب بودم.
*
امروز تولدمه مثلا"!!!

۱۳۸۴/۰۳/۱۸

دیشب رفته بودم از یه سوپر نزدیک خونه خرید کنم. دیدم یه خانومی از اونطرف خیابون اومد یه شاخه گل رز قرمز زیبا گذاشت زیر برف پاک کن پراید جلویی من . بعد از همون راهی که اومده بود برگشت. خیلی صحنه رمانتیکی بود!منم که فضولیم گل کرده بود ، هر چی منتظر شدم ببینم راننده پراید کیه موفق نشدم!
*
اگه خدا بخواد فردا داریم میریم مشهد. تا یک شنبه اونجاییم. خدا کنه اونجا که میرم حال و هوام تغییرکنه. مثل اینجا نباشم. خلاصه که حلال بفرمایید. به هر حال سفر با هواپیمایی جمهوری اسلامی حلالیت طلبیدنم داره!

۱۳۸۴/۰۳/۱۶

این چه وضعیه؟ هر سایتی میری میبینی فیلتره. صبح حدود 10-15 تا سایت رو با هم باز کردم و منتظر شدم تا کامل بیاد. 6 تاش فیلتر بود. اون از اورکات ، جدیدا" هم که فلیکر( flickr) . این دیگه خیلی نوبره. آخه این فلیکر چی داره که فیلترشده؟ به این میگن فیلتر فله ای. هیچ منطقی هم پشتش نیست. این سپنتای احمق دیگه دست بقیه رو از پشت بسته. کاسه داغ تر از آش!مسخره.
*
امروز بعد از نزدیک چهار دهه زندگی به فلسفه جدیدی از زندگی دست یافتم!مجری محترم امروزبرای اینکه بگه تو زندگی شاد باشید فرمودن هدف از زندگی لذت بردن از اونه!

۱۳۸۴/۰۳/۰۹

امروز برا اولین یا دومین بار تو عمرم شیر کاکائو خوردم! البته مجبور شدم. احساس پولداری بهم دست داد! حالم از هرچی شکلات و کاکائو و قهوه و نسکافه س به هم میخوره!ما کلاسمون در حد چای غزال ه!ارباب همیشه میگه طفلکی خانمت که هیچ وقت براش شکلات نمیخری!

۱۳۸۴/۰۳/۰۷

قبلا" که روزنامه میگرفتم تنها صفحه ای رو که اصلا" نگاه نمیکردم همین صفحه حوادث بود. هیچ علاقه ای نداشتم. الان اولین صفحه ای که نظرمو جلب میکنه صفحه حوادثه. نمیدونم تا چه حد دقت کردید. به راحتی آب خوردن بعضیا آدم میکشن. سرکوچکترین چیزی چاقو یا قمه بیرون میکشن و طرفو ناکار میکنن. نمیدونم این همه چاقو و اسلحه و آلات قتل دست ملت چی کار میکنه. چند روز پیش نوشته بود یه نفر برادر خودشو بخاطر 4000 تومن کشته بود. درسته که خیلیاش بخاطر فقره ولی جدای از فقر مادی فقر فرهنگی بیداد میکنه. بچه های 17-18 ساله هم دیگه دست به چاقو میشن. بیماری هاری ظاهرا" داره زیاد میشه!خانمها ( از جمله لیلا ) خیلی باید مواظب این ماشینای مسافر کش باشن. به همه نمیشه اطمینان کرد. حتی اگه 3-4 نفر هم تو ماشینش باشن. من که پسرم اگه یه وقت بخوام سوار تاکسی بشم اول نگاه به قیافه راننده میکنم( هر چند هیچی از رو قیافه معلوم نمیشه). تو ماشین خودم هم که میشینم فوری در رو قفل میکنم.چقدر بده تو یه جامعه احساس امنیت خدشه دار بشه.

۱۳۸۴/۰۳/۰۳

لیلا دیشب تعریف میکرد که یه پژو 206 که یه خانم و آقا داخلش بودن جلوی یه خانم ترمز میکنن. خانم سرنشین به اون یکی خانم میگه بیا سوار شو ببین با نامزد من به توافق میرسی!!!!!
*
تو رادیو پیام داشت یه ترانه ای میخوند که آقاهه میگفت ساق پات چه بلوریه!!!( یه چیزی تو این مایه ها) بعد من گفتم لابد اشتباه شنیدم. یه خورده که خوند دوباره همین رو گفت!منم که حساس!از خجالت سرخ شدم رادیو رو خاموش کردم!
*
اومدم یه چیزی راجع به انتخابات بگم. کلی حرف تو ذهنم رژه میره. چه کنم که عیالوارم و میدونم شما هم وقت ندارید بیاید اوین ملاقاتم!پس بی خیال!

۱۳۸۴/۰۲/۲۹

آقا از اين اولين فستيوال نوشيدنيهاي برتر كه تو باشگاه انقلابه بازديد كرديد؟فردا فكر كنم روز آخرش باشه. اگه بازديد نكرديد تا حالا ضرر كرديد! شركت ما هم غرفه داره!منتها هيچ ربطي به نوشيدني نداره. ما خرما ارائه كرديم!اگه ديديد يه نفر داره كلي راجع به خواص خرما و مشخصات خرماي شركت خالي ميبنده لابد منم ديگه!!!از ساعت 9 صبح تا 7 عصر.

۱۳۸۴/۰۲/۲۸

فوق العاده ( به طرز خطرناکی) کم حافظه و حواس پرت شدم. خیلی زود همه چیز یادم میره. قیافه ها، شماره تلفنها، و خیلی چیزهای دیگه. 3 روز پیش یه ماشین داشت کنار شرکت پارک میکرد. من از پنجره دیدمش. دیدم خیلی قیافه طرف آشناس به نظرم. از سه روز پیش تا همین یه ربع پیش همش داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یعنی این کی بود. هر کی که به نظرم میومد رو در نظر گرفتم دیدم اون نیست. یه ربع پیش یهو یادم افتاد ایشون همین آرایشگر کنار شرکته که گاهی میرم پیشش!!!اعصابم داغون شد از بس با خودم کلنجار رفتم. چند روز پیش هم هرچی فکر کردم شماره موبایلم یادم نیومد!میخواستم به لیلا زنگ بزنم. آخرش از رو موبایل رییس بزرگ دیدم!( با شماره قبلیم قاطی میکردم!).
*
این رو از دست ندید لطفا".

۱۳۸۴/۰۲/۲۵

صبح یه کاری داشتم مجبور شدم با تاکسی برم. یه خانمی هم عقب نشسته بود. راننده طبق معمول داشت از شلوغی و گرونی و زن و بچه ش می نالید. داشت میگفت صبح ساعت 6 صبح از خونه بیرون میام تا 9-10 شب یه سره کار میکنم. خانمه که انگار خیلی تعجب کرده بود برگشت گفت این همه کار میکنید؟پس کی زندگی میکنید؟راننده گفت خوب تو این دوره زمونه برا اینکه از عهده زندگی بر بیان همه باید انقدر کار کنن. خانمه گفت ولی شوهر من از اول ازدواجمون تاحالا سر کار نرفته!!گفت پدر شوهرم سه تا خونه به نام پسرش کرده. اونم دو تا شو اجاره داده و دیگه نیازی به کار کردن شوهرم نیست!مرد که انقدر کار کنه که دیگه به زن و بچه ش نمیرسه!راننده خندید گفت شوهرتون صبح تا شب بیکاره؟خانمه گفت صبح تا ظهر میخوابه. از عصرم میره بیلیارد پیش دوستاش!
پ.ن: ولی من اصلا" کاری به این نداشتم که یکی پولداره و یکی فقیر. منظورم کار نکردن اون فرد بود. یعنی اگه شما هم دو تا خونه داشتید حاضر بودید تو خونه بمونید و کار نکنید؟!کار رو که فقط برای خرج نان و زندگی نمیخوایم. میخوایم؟!

۱۳۸۴/۰۲/۲۰

صبح جای دوستان خالی نزدیک بود شهید بشم. اونم توسط یکی از برادران زحمت کش مسافر کش!اومدم از خیابون بپیچم داخل کوچه شرکت از عقب کوبید به ماشین. 4 نفر دیگه هم تو ماشینش بودن. اومد پایین و شروع کرد به فحش رکیک دادن. حساب کن ساعت 7:30 صبح که هنوز چشمات باز نشده یکی بیاد بهت فحش ناجور بده. با اینکه آدم آرومی هستم ولی یهو داغ کردم. ماشین رو روشن کردم و دنده عقب گرفتم دوباره محکم زدم به ماشینش. چراغ جلوش شکست. یارو هاج و واج داشت نگاه میکرد.خودم هم یه لحظه ترسیدم. اومد دست به یقه بشه پلیس اومد. گفتم از عقب زده ، داره فحش هم میده. آقا پلیسه گفت مگه شهر هرته که بزنه و فحش بده. بعدم گفتم من از ایشون شکایت دارم. فحش رکیک داده. مسافراش هم شهادت دادن. یارو شروع کرد به داد و بیداد کردن که جناب سروان بی سیم زد که مامور بیاد. به من گفت شما برو. با شما کاری نداریم البته اگه ازش شکایت نداری. گفتم بیخیالش شدم! رانندهه گفت اگه اب بشی زیر زمینم بری میام پول چراغو ازت میگیرم!گفتم آب نمیشم . محل کارم همین ساختمون روبروییه. واحد1!!!هر وقت ادب شدی که فحش ندی بیا پول چراغ رو بگیر. حالا اومدم تو شرکت هر کی زنگ میزنه به بچه ها میگم در رو باز کنید . خودم میرم قایم میشم تو اتاق!
*
به نظرم سوء تفاهم شده. من نگفتم فقط بچه کنکوریا و دخترای 14 ساله میرن نمایشگاه. من خودم هم خیلی دوس دارم وقت پیدا کنم و برم. من گفتم این تیپ آدم هم زیاده اونجا. خدایی زیاد نیست؟!

۱۳۸۴/۰۲/۱۷

نه داداش من! با این وضع که داره پیش میره امیدی به قهرمانی استقلال هم نیست. ایضا" رئال و یوونتوس!آدم دیگه دلش به چی خوش باشه؟!
*
مگه شهردار لاف نیومده بود که من دیگه اجازه نمیدم اینجا نمایشگاهی برگزاربشه؟پس چی شد؟این درسته که یه مشت بچه کنکوری بیان دنبال کتابای کنکور و یه مشت دختر بچه دنبال رمان عشقی- تخیلی! بگردن و از اون طرف ملت روزی 3 ساعت تو ترافیک گیر کنن؟

۱۳۸۴/۰۲/۱۳

تو این دادنا و گرفتنایی که خدا مارو باهاش امتحان میکنه- مثل مرگ و زندگی، مثل پولدار شدن و از دست دادن پول، و خیلی چیزای دیگه – اگه خوب نگاه کنیم جز خوبی هیچی نمیبینی. پاک و زلال میشی. اگه خودت مثل بچه آدم به این درک نرسی که مالک هیچی نیستی و همه اینا برا رشد و کمال تو بهت داده شده، خدا زورکی بهت میفهمونه!ازت میگیره تا بفهمی مالک اصلی کسی دیگه س. از یه دست باید بگیری و از دست دیگه باید رد کنی بره.این گرفتن و دادن ، زلالی روح برات میاره. مثل جوی آب سیاری که بواسطه جریان یافتن آب ، خودشم زلال میشه. اگه بخوای ساکن کنی آب رو ، بعد از مدتی تبدیل به لجن میشه. اگه میبینی وقتی میخوای به یه مستحق کمک کنی انگار دارن جونت رو میگیرن، برا اینه که فکر میکنی اون پول برا تو هست و توام مالکی. نه عزیز دل برادر. دیدی پشت بعضی کامیونها نوشته در حقیقت مالک اصلی خداست....؟

۱۳۸۴/۰۲/۱۰

اردیبهشت فصل قدرت نماییه خدا به بنده هاشه. حتی بیابونها هم الان سر سبزن. جون میده آدم کار و زندگیشو ول کنه بره مسافرت. شیراز و اصفهان و یه کمی هم شمال. مناظری که دیروز تو آهار دیدیم فوق العاده قشنگ بود( اینجور وقتا قشنگ خیلی کمه برا توصیف). شما هم اگه خواستید برید طبیعت گردی و مثل من مهمترین بخش این طبیعت گردی ، قسمت ناهارشه سعی کنید اول مطمئن بشید وگرنه کلاه میره سرتون و به جای جوجه کباب ، سالاد الویه به خوردتون میدن!ای روزگار!
*
پنج شنبه عصری ، خواب پاپ جدید بندیکت شانزدهم رو دیدم! خواب دیدم یه مجلسی بود که اونم بود. رفتم پیشش. حتی یادمه زیر چشمی نگاه کردم که کسی نبینه دستشو هم بوسیدم. کلی با انگلیسی باهاش صحبت کردم. حتی یادمه یه کاغذ نشونم داد که به فارسی یه غزل خیلی زیبا نوشته بود. بهم گفت معنیش چیه؟! مضمون یه مصرعش این بود که امیدوار باش که همه چیز به زودی رو براه میشه. بعد من براش ترجمه کردم و بعدشم گفتم این یعنی اینکه ظهور امام زمان نزدیکه!یادمه با غضب نگام کرد و دستور داد بیرونم کنن!منم از خواب بیدار شدم. از معدود خوابهاییه که با اینهمه جزییات یادمه.

۱۳۸۴/۰۲/۰۷

خدایی دیگه ملت گند زدن به موتورهای جستجو!( همون سرچ خودمون). هر چی میخوای سرچ کنی میبینی 4 تا وبلاگ که هیچ ربطی هم به موضوع ندارن و فقط از اون کلمه یه بار استفاده کردن رو نشونت میده. جدا" که ایشون چه خوب گفته.

۱۳۸۴/۰۲/۰۵

عزیز دلم ، وقتی یه چیزی از خدا میخوای سعی کن خوبش رو بخوای. سعی کن نهایتش رو بخوای. سعی کن فقط جلوی پاتو نبینی. سعی کن نگاهت یه کم عمیق بشه. مهم نیست که خواسته ت مادیه یا معنوی. مهم اینه که از خدا هیچ وقت کم نخوای.آخه کی میخوای آدم بشی؟!
*
امشب یکی از اون شبایی هست که فکر کن هر چی میخوای بهت میدن. احتیاجی نیست شب تا صبح بشینی پای قران و سجاده. خدا امشب درهای رحمتشو باز میکنه. به کم راضی نباشیم.

۱۳۸۴/۰۲/۰۳

دلم هوای اون روزا رو کرده. شهریور 78. یه جمع 6 نفره از پسرای دانشگاه تهران و بقیه هم خانوما و استادای دانشگاه آزادی.من و پیمان و حمید و مسعود و امیر و محمد. حج دانشجویی. اولین سریی از دانشجوها بودیم که رفتیم عمره. یادته محمد؟ تو و من ، تو یه اتاق. حمید و امیر تو یه اتاق. مسعود و پیمان ( یکی بچه هیاتی و یکی هم ....) تو یه اتاق. یادته چقدر دو تایی انقدر تو هواپیما برا هم شعر خوندیم که اصلا" متوجه نشدیم کی رسییدیم؟یادته شیخ گروهمون امیر ( که فکر کنم توضیح المسائل 5-6 تا از مراجع رو خط به خط حفظ بود!) چقدر نصیحتمون کرد که به جای شعر خوندن بیاید احکام یادتون بدم؟ یادته پشت رکن یمانی ( اونجا که همه دعا میخوندن و نماز میخوندن هر کی هرچی بلد بود بود با خدا حرف میزد) ما دو تا نشسته بودیم و تو شعر میخوندی و منم فقط نگاه میکردم و اشک میریختم؟ یادته مناجات حضرت امیر رو تو طواف میخوندیم و شونه به شونه هم حرکت میکردیم؟یادته چقدر فکر میکردیم که وقتی بار اول کعبه رو دیدیم چه دعایی کنیم ( که بهمون گفته بودن اولین دعاتون مستجاب میشه) و بعد از اون همه فکر وقتی چشممون به خونه افتاد ناخوداگاه هردومون یه چیز رو از خدا خواستیم. یادته تا میومدی خاطره بنویسی میومدم بالا سرت میگفتم اسم من رو هم بنویس! یادته همیشه میرفتیم طبقه دوم اتوبوس و کلی با صدای بلند شعر میخوندی و همه رو ذله کرده بودی( مخصوصا" استادای پیر پاتال دانشگاه ازادی رو که اومده بودن دم آخری توبه کنن و فکر میکردن باید خودشون رو به خونه خدا اویزون کنن تا خدا صداشونو بشنوه). هنوز یادم نمیره اون حسی که موقع پوشیدن لباس احرام داشتیم. یادم نمیره موقع گفتن " لبیک اللهم لبیک" دهنمون قفل شده بود وقتی برگشتی گفتی اگه خدا بگه " لا لبیک" چی؟محمد بدجوری هوایی شدم. به خدا اون جمع دیگه هیچ وقت دور هم جمع نمیشیم. اون حج اونسال رو دیگه باید تو خواب ببینم. عوض شدم محمد. خدا کنه عوضی نشده باشم!

۱۳۸۴/۰۱/۳۱

از هوش و درایت امام موسی صدر زیاد شنیده بودم. امروز یکی از نزدیکانش رو از نزدیک دیدم. خیلی چیزا تعریف میکرد. میگفت امام موسی صدر وارد لبنان که شد دید با یه مشت عرب شیعه تنبل طرفه که جز تن پروری هیچ هنر دیگه ای ندارن. برا مبارزه نمیشه رو اینا حساب کرد. تحلیلش این بود که اگه بخوایم اینا مبارز بشن باید اول عزت نفس داشته باشن. باید اول عزتشون رو بهشون برگردوند. برا اینکه عزت نفس داشته باشن باید معاششون تامین بشه. وبرای اینکه معیشتشون رو روبراه کنه، با کمک شهید چمران یه سری مراکز آموزشی براشون راه انداخت که علم و فن یاد بگیرن و بتونن به یه کاری مشغول باشن و جیره خور دولت نباشن. درایت عجیبی می خواد که آدم بتونه برای رسیدن به هر هدفی ، از راه خودش وارد بشه و انقدر دوراندیشی داشته باشه.
*
گاهی عزت نفس و مناعت طبع و بلند نظری ( همه شون ظاهرا" معناشون یکیه!!) بعضیا رو که میبینم خیلی شرمنده میشم.ولی فقط شرمنده میشم!

۱۳۸۴/۰۱/۲۹

امروز آغاز امامت امام زمانه ( عج). تبریک میگم.
*
چند روز دیگه نتایج فوق لیسانس رو اعلام میکنن. لیلا هم که بی صبرانه!!!منتظر اعلام نتیجه. امیدوارم مهر ماه سر کلاسای هوش مصنوعی بشینه . البته دانشگاهش خیلی مهمه!امیر کبیر رو دوس نداره!علم و صنعت هم دوره!شریف فکر کنم نزدیک باشه!هر چند من خودم شریف رو دوس ندارم!
*
یه دوست خیلی عزیز ازم خواسته که این سوال رو اینجا از شما بپرسم. لطفا" جواب بدید که سخت نیازمند یاری شما می باشد! اما متن سوال:
" اگه عاشق شدی و عشقت در حالیکه یک بار به بهانه ای رفت و بعد از مدتی برگشت،و در بازگشت به طور ضمنی آمادگی خود مبنی بر ازدواج را گفت و جواب شنید که مدتی صبر لازم است ودر حالیکه کوچکترین اختلافی نبود ، ناپدید شد! و بی خبرت گذاشت. و پس از مدتی برگشت و یک مهلت کوتاه برای رفتن به خواستگاری داد و میدانست زمان بیشتری لازم است و باز ناپدید شد! و اینبار بعد از مدتی بی خبری و سرگردانی فهمیدی ازدواج کرده! چه میکنی؟ توضیح ضروری: ذره ای از علاقه بعد از یکسال ندیدن کم نشده و ذره ای اختلاف در روابط تعریف شده این دو نفر نبوده جز اینکه علاقه پسر چندین برابر بیشتر بوده!) نظر خود را بگویید. فراموش کردن، انتقام گرفتن غیر مستقیم، زندگی با خاطرات؟

۱۳۸۴/۰۱/۲۷

آی بدم میاد از اینایی که وقتی ازشون بپرسی کجایی هستی، میگن " همه جای ایران سرای من است!". تو عید که یزد رفته بودیم ، یه شب رفتیم صنایع دستی یزد. یه آقایی که از این لباسای گل و بلبلی پوشیده بود ( پیرهن زرد جیغ و کت و شلوار نارنجی! با یه کم پشت مو!) و به شدت سعی میکرد بدون لهجه حرف بزنه در جواب اصرار فروشنده که کجایی هستی ؟ میگفت همه جای ایران سرای من است!آخر سر گفت بچه دزفولم. خوب جونت بالا بیاد از اول بگو!

۱۳۸۴/۰۱/۲۴

این برنامه ای که شبا ساعت 10-30/9 از شبکه دو نشون میده ( هزار راه نرفته) نمیدونم چقدر مفیده برا کسایی که میخوان ازدواج کنن و اصلا" میتونه به کسی تو شناخت خود و همسر آینده کمک کنه یا نه. گاهی نکات ظریفی رو میگه( گاهی هم خیلی کلیشه ای و شعاری میشه). دو شب پیش بحث بر سر این بود که کی تو خونه رئیسه و کلا" حرف آخر رو کی باید بزنه. این نکته ش برام جالب بود که خود دکتر خیلی راحت با کار تو خونه کنار میاد و به نظرم تعبیر قشنگی به کار برد. کیف کردم!مخصوصا" برا ظرف شستن. حرفش این بود که خانم چون بهتر از من بلده آشپزی کنه و تجربه ش بیشتره ، آشپزی میکنه. من هم چون ظرف شستن بلدم و از عهده ش بر میام شستن ظرفا با منه!قوت قلب گرفتم به جون خودم!دیشب دیگه غرغرنکردم!

۱۳۸۴/۰۱/۲۲

یه خانم حسابدار ماهر با 5 سال سابقه کار و مسلط به نرم افزارهای حسابداری سراغ ندارید؟ محل کار هم محدوده پاسداران می باشد!
*
خواهران و برادران ارجمند، از این آنتی ویروسی که این بغل تبلیغ کردم!غافل نشید. فوق العاده محشره . نورتون هم پیشش سوسکه!
*
یکی از خصوصیات روسای کوچک این است که فریفته پستهای بزرگند!

۱۳۸۴/۰۱/۲۱

متوجه نمیشم دست دادن خاتمی تو مراسم دفن پاپ، با این یارو موسی قصاب! چه اتفاق مهمیه که همه دارن خودشونو میکشن؟!که چی؟ یعنی فکر میکنن که ایران اسرائیل رو به رسمیت میشناسه؟!این جماعت سیاستمدار هم بعضی وقتا دنبال چه سوژه هایی میرنا. مثل صحبت کردن خرازی با کالین پاول سر میز شام!حالا صحبت هم کرده باشه، مگه اونجا چی میتونسته گفته باشه؟!یعنی کانال دیگه ای نیست و فقط مونده سر میز شام؟!
*
اگه بخوای یه نفر رو نفرین کنی به نظرت چه جوری باید نفرین کنی که کارگر واقع بشه؟ فکر کنم اگه مثل پیرزنا با مشت بکوبی به سینه و چشاتو ببندی مفید باشه!ا خوب بدون که منم این کار رو کردم و با تمام وجود نفرینت کردم!
*
خیلی دوس دارم بدونم خدا با پاپ چی کار میکنه.به هر حال سر سلسله مسیحیت تو عصر حاضر بوده. روز رحلت پیامبر و شهادت امام حسن که به خاک سپرده شده ( عجب سعادتی داشته!!!). آخه میدونی من نه که کارای خودم رو خوب انجام دادم گفتم یه سرکشی هم به کارای خدا بکنم ببینم میخواد چی کار کنه!

۱۳۸۴/۰۱/۱۸

شنیدی که میگن دهن طرف سرویس شد؟من دقیقا" این بلا سرم اومد.اولش شنیده بودم که جرم گیری دندون درد داره ولی نه تا این حد. هنوز که هنوزه دهنم سرویسه!حالا تازه دکتر فرمودن که کورتاژلثه!!!!و جراحی لثه هم لازم داری!میدونی به نظرم مزخرف ترین و اعصاب خردکن ترین کار تو این دنیا مسواک زدنه!منی که شبا به زور لیلا از رو تخت بلندم میکرد که مسواک بزنم ، حالا باید روزی سه وعده اونم با کلی آداب و رسوم مسواک بزنم!کاش قرصش زودتر کشف بشه.

۱۳۸۴/۰۱/۱۶

بنا به تشویقای آقای همسر قرار شده منم از این به بعد اینجا بنویسم. به علت فعالیت خیلی زیاد و به روز رسانی بیش از حد وبلاگ قبلی خودم قرار شد بیام اینجا بنویسم تا هم آقای همسر تشویق بشه فعالیتشو بیشتر کنه! و هم اینکه مواقعی که آقای همسر می نویسه منم بتونم یه استراحتی کنم !!!
اما اصل ماجرا اینه که اینجا هم فکر نکنم بیشتر از اون چیزی که تو اون وبلاگ می نوشتم بنویسم ( البته آقای همسر منو کشونده اینجا تا بلکه بیشتر بنویسم) ولی خودم بیشتر بخش عکسدونی رو دوس دارم و احتمالا در اون قسمت فعالیتم بیشتر هست. البته خودم خیلی دوس داشتم که یه فوتوبلاگ درست کنم که بنا به پیشنهاد آقای همسر فعلا با همین عکسدونی اینجا و flickr کار می کنیم تا بعد اگه شد اون کار انجام بدم. به شما هم پیشنهاد می کنم که تو سایت flickr عضو بشید که اگه خواستید نظر بدید بتونید اونجا هم نظراتونو بذارید و هم اینکه خودتونم عکساتون قرار بدید که بقیه ببینن.

۱۳۸۴/۰۱/۱۵

همین وبلاگ رو تبدیل کردم به وبلاگ دو نفره. بناس حاج خانوم هم همینجا بنویسه. بلکه اینجوری به هوای عکسدونی بیاد چهار خط هم بنویسه.اون وبلاگ قبلیش هم فعلا" که به امان خدا رها شده. عکسدونی از این به بعد توسط لیلا به روز میشه. البته این نباید باعث بشه که ننویسه.
*
دلم بد فرم شور میزنه. نمیدونم چرا. خدا به خیر کنه!

۱۳۸۴/۰۱/۱۴

با راهنماییهای جناب کلانتر بخش عکسدونی وبلاگ هم راه افتاد. پرواضح است برای ندید بدید هایی مثل من تفریح جالبی ست! یه روز با ارکات. روز دیگه با لینکدونی. امروزم با عکسدونی!فعلا" سرمونو با این چیزا گرم میکنیم. تورو خدا از این قرتی بازیای جدید دوباره راه نندازید که دیگه این وبلاگ جایی برا اضافه کردن نداره!
*
از دوستانی که کارت تبریک فرستادن ویا آف لاین گذاشتن و یا باSMS( هرچند که شماره موبایلم عوض شده بود ولی به لطف اخوی گرامی مطلع شدم!) نوروز رو تبریک گفتن بی نهایت ممنونم. شرمنده بابت تاخیر!ایشالا عروسی بچه هاتون!
*
نمیشد دروازه تهرون رو به روی اونایی که مسافرت رفتن ببندن تا تهرون یه کم نفس بکشه؟( لازم به ذکر است ما خودمونم پشت در دروازه گیر میکردیم!). میرفتیم یزد زندگی میکردیم!با اون خیابونای عریض خلوتش. با اون باقلواهای خوشمزه ش! با اون مردم خونگرمش. با اون لهجه یی که 90% حرف مردمشو نمیشد فهمید!و از همه مهمتر با اون شبای پرستاره ی کویرش.

۱۳۸۴/۰۱/۱۰

اگر رئیس احساس کند مسئول است، بیشتر از قویترین مرئوسش کار می کند و کمتر از ضعیفترین آنها بهره می برد.
پ.ن: هیچی همینجوری محض خنده!

۱۳۸۴/۰۱/۰۸

تو بانک بودم که یه خانمی با دکمه های مانتو بازبا ظاهر خیلی آنچنانی و ناخنهای لاک زده اومد پول داد و برا حج عمره ثبت نام کرد. ظاهرا" شناسنامه ش همراهش نبود. کلی التماس کرد تا ثبت نام کرد. یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردم ولی بعدا"پشیمون شدم. چه خوبه که خدا کار خودشو میکنه و به قضاوت بقیه کاری نداره. البته این باعث نمیشه که من تو دلم به اون خانم نخندم! و نگم بیچاره خدا!

۱۳۸۴/۰۱/۰۶

اولین روز کاری سال جدید شروع شد. خوب طبیعتا" بعد از یه مسافرت 6-5 روزه ظاهرا" باید فول آف انرژی باشیم! ولی من که خیلی خوابم میاد. نمیدونم اثرات بهاره یا تنبلی. عجیبه ها، تو بهار همه جک و جونورا از خواب بیدار میشن اونوقت ما ادما میگیم بهار فصل خوابه!موقع سال تحویل کلی با خودمون قول و قرار میذاریم و کلی چیز از خدا میخوایم . خدا کنه تا اخر سال یادمون باشه حرفامون. البته به خاطر داشتن کافی نیست. یه جو همت هم میخواد!(خدایی فکم شکست بسکه خمیازه کشیدم!).

۱۳۸۳/۱۲/۲۷

نشد که بریم. به همین راحتی. حالا به بهانه تعطیلی سفارت عراق تا هفته بعد یا هر علت دیگه. مهم اینه که نشد. میگه هفته دوم عید جور میکنم که برا اربعین اونجا باشیم. نمیدونم. به هر حال قسمت نشد. اون قدر که جور شدنش فوق العاده غیر منتظره بود ، جور نشدنش نبود. یه جورایی به دلم افتاده بود.بی مقدمه زنگ زد گفت دوس داری اربعین کربلا باشی؟ چند ثانیه غفل کرد مغزم!اومدم بگم پاسپورتم اینجا نیست نا خودآگاه گفتم آره! لیلا هم بیاد؟گفت لیلا و هر کس دیگه ای که میشناسی. نشد آقاجون. نشد. لابد همون حکایت" ...برون در چه کردی که درون خانه آیی"...

۱۳۸۳/۱۲/۲۵

دیشب وقتی از تجریش رد میشدم ، تازه فهمیدم که انگار داره سال نو میاد و بهار شده. هر که رو میدیدی یکی دو تا بسته خریده بود و دستش بود. فروشگاه ها هم که غلغله بود. من مونده بودم پس چرا ما عین خیالمون نیست!راستی چرا فکر میکنیم اگه یه سال لباس یا کفش نو نخریم آسمون خدا به زمین میاد؟!
*
خدا امشب رو بخیر کنه. من بیچاره که این شبا تا 10-9 شرکتم موقع برگشتن اگه گرفتار جماعت دیوانه نشو خوبه! پارسال جلوی خونه ما شده بود میدون جنگ. کاش ترقه میزدن فقط. لامصب!کاتیوشا شلیک میکردن!یه نارنجک انداخته بودن رو ماشین دوست ما. ماشین صفر. الهی هر کی نارنجک ( دقت کن، میگم نارنجک! از اینا که کور میکنه و مثل بمب ناپالمه!) میزنه جلو پای کسی یا ماشین و خونه کسی الهی تو دست خودش منفجر بشه!( آخ دلم ریش شد. تقصیر خودشونه. هرچی هم که میگن آقا خطر داره انگار اینا نمیفهمن).
*
باباجون من!ما هنوز دو سال نشده که عروسی کردیم. بچه مون کجا بود؟!تا 4-3 سال دیگه هنوز وقت داریم.جریان اینه که اگه خدا بخواد و فردا جوابش بیاد بناس ایام نوروز رو بریم عتبات عالیات!( همون کربلای خودمون!). تا اربعین هم ایشالا اونجاییم.یعنی 14-15 روز. فقط منتظریم تا فردا سفارت عراق ویزا بده.بنا نبود بگم ولی دیدم بعضیا الان برا بچه نداشتمون اسم هم انتخاب میکنن!

۱۳۸۳/۱۲/۲۲

گاهی که خیلی بچه مثبت میشم به خودم میگم شبا موقع خواب یه دو دوتا چهار تا کنم ببینم چی کاره بودم امروز. کارامو بریزم وسط ببینم سنگینی کفه ترازو از نظر خودم کدوم طرفه. خوب گاهی این طرفیه گاهی اون طرفی. تو اینجور محاسبات دیگه بحث معامله با خدا نباید قاعدتا" پیش بیاد. مثلا" بگی خوب امروز نماز خوندم و اینا! ولی بعضی وقتا میشه که هرچی حساب میکنم میبینم سنگینی کفه ترازو به اون سمته. حالا به هر علتی. منم برا اینکه کم نیارم میگم خدایا من امروز " ولا الضالین" نمازمو خیلی غلیظ گفتم که فرشته مهربونی کف کنه!حالا امروزو بی خیال شو! حالا اینو برا این گفتم که بگم آخر سال هست و همه به یه نوعی دارن حساب کتابای سال گذشته رو میکنن. تاجر و کارمند و خونه دار و بچه دار!هرچی نیگاه میکنم میبینم هیچی تهش نمونده. بازم یعنی دلمو به این خوش کنم که سال بعد جبران میکنم؟!
*
هنوز اون جریان معلوم نشده!ولی خدایی خیلی باحالید!تا قبل از سال نو باید معلوم بشه.

۱۳۸۳/۱۲/۱۶

فیلم خونم خیلی افت پیدا کرده بود. دیشب جاتون خالی رفتیم قدمگاه. فیلم فوق العاده تاثیرگذاری بود. اشک جماعت نسوان درومده بود! گاهی یه فیلم خوب تاثیرش از خیلی کتاب و صحبت و سخنرانی بیشتره. میشد نقشهای بازیگرا رو باور کرد. فوق العاده لذت بردم. چه میکنه این بابک حمیدیان در نقش رحمان.
*
علاقه م به لینکای کناری بیشتر از خود وبلاگ شده! لطفا" در هرچه پربارشدن آن یاری دهید مرا! همه ش که من نباید لینک دزدی کنم!یه کمی هم شما کمک کنید!از دوستایی که اف لاین میذارن و لینکایی که فکر میکنن ارزش خوندن و دیدن دارند رو برام میفرستن ممنونم( عجب جمله ای!).
*
در مورد استقلال و فوتبال و ژنرال ( امیر قلعه نوعی) هم که دیگه حرفی برا گفتن نمونده.لامصب چه میکنه این استقلال!دیگه هیچکی جلودارش نیست. حریف می طلبه. چی؟ سلطان؟ اوه!حرفشم نزن!اون که از اولم حریف نبود.
*
حیف که نمیتونم بگم الان!لیلا گفته تا مشخص نشده 100% نگو! دارم خفه میشم . چقدر سخته ادم حرف رو نتونه بزنه!اونم من!

۱۳۸۳/۱۲/۰۹

دنیای وبلاگی دنیای عجیبیه. همه جور آدمی داخلش پیدا میشه. از خیلی مذهبی گرفته تا لائیک و کمونیست. این وسط هر کی میگرده هم فکرا و هم تیپای خودش رو پیدا میکنه. البته هستند کسایی که دور و برشون همه جور ادمی هست. ولی اکثرا" که تو لینکدونیا نگاه میکنی میبینی وبلاگایی رو میخونه که هم مسلک خودش باشن. چه اون مذهبیه چه غیر مذهبیه. به هر حال تو یه اصولی باید با هم اشتراکاتی داشته باشن. یکی ادبی مینویسه ، یکی زده تو خط عشق و عاشقی، یکی از دعوا و قهرش با دوس دختر یا دوس پسرش مینویسه!، یکی از اینکه مامانش درکش نمیکنه، یکی از اینکه همسرش نمیذاره یه صبح جمعه ای بگیره تو خونه بخوابه و مجبور میشه بره پارک چیتگر دوچرخه سواری شاکیه!!، یکی سیاسی مینویسه، یکی مذهبی مینویسه، خلاصه که هرکی به یه روشی سعی میکنه خودشو خالی کنه و حرفایی رو که به نظرش مهم میاد رو بنویسه. یکی برا دل خودش مینویسه و اصلا" براش مهم نیست کسی بخونه. نه برا کسی کامنت میده و نه از کسی انتظار داره که بیاد مطالب صد در صد شخصیشو بخونه و نظر بده. یکی هم دوس داره بقیه بخونن و به اصطلاح برا بقیه مینویسه. اما چیزی که خیلی این وسط بی ربطه این بازیهای جدیده که تازگیا خیلی مد شده. سر تعداد هیت و بازدید کننده و نظر دهنده دعوا و رقابت بشه. این که چون من برات کامنت دادم توام موظفی ( حداقل از نظر اخلاقی) بیای برام کامنت بذاری.اینکه چون برام کامنت داده پس منم باید برم حداقل اظهار وجود کنم و یه کامنت الکی بذارم.اینکه من لینک دادم پس لینک بده. خدا وکیلی من فلسفه این یه کار رو نفهمیدم.

۱۳۸۳/۱۲/۰۴

به نظرم نماز ظهر عاشورا یه حس و حال عجیبی داره. اینکه وسط عزاداری و دسته ، نماز جماعت برپا میشه و ملت همه نماز جماعت میخونن رسم خوبیه که این چند ساله باب شده. خیلی بد بود که به خاطر عزاداری نماز رو تاخیر بندازن تا قضا بشه. بعد هم استدلال کنن که عزاداری واجب تره!هنوز هم بعضی خشک مغزها تو بعضی هیات ها هستن که همچین ایده ای دارن. میگن نماز همیشه هست ولی عزاداری ظهر عاشورا سالی یه باره. این یعنی اصلا" نه از عاشورا چیزی فهمیدیم نه از قیام امام حسین. پارسال کلانتر حرف قشنگی زد که یه عده خشک مغز تو کامنتا اونجوری شلوغ کردن!
*
لیلا خانوم ما فردا و پس فردا کنکور ارشد داره. این چند وقته همیشه در حال خوندن بوده. شبا تا دیر وقت بیدار بوده و سر دفتر و کتاب خوابش برده. براش دعا کنید لطفا"!

۱۳۸۳/۱۱/۲۷

امروز پنجم محرمه. دقیقا" پنج روزه که میخوام بنویسم ولی نمیشه. شاید به قول ایشون هنوز تو حس و حال محرم قرار نگرفتم. هنوز دلم مثل اون سالا آماده نشده. محرم که به لباس مشکی پوشیدن و فسنجون امام حسین خوردن نیست!باید دلت آماده بشه.باید تو دلت یه شور و یه تغییری رو حس کنی. هنوز به اون حس و شور نرسیدم. زمان داره به سرعت میگذره و ظاهرا" قرار نیست من چیزی رو حس کنم. یه چیزی که برام عجیبه اینه که تو بعضی از مراسما انگار عمدا" سعی میکنن که بعد احساسی قضیه رو پر رنگ کنن و اون جنبه اصلی که تفکر تو قیام امام حسینه رو کم رنگ نشون بدن. رو مداحیا بیشتر تاکید میشه. وقت سخنران رو کم میکنن و به جاش سینه زنیا بیشتر میشه. نمیگم سینه زنی و مداحی بده ولی بد اینه که موقع سخنرانی میبینی یه مشت پیرمرد نشستن ولی تا سخنرانی تموم میشه سیل جمعیته که داخل میشه. وبسیار بد اینه که بعضی از این مداحها هرچی دلشون میخواد میگن و هزار تا چیز مزخرف و گریه درآر رو گل و قاطی میکنن و به خورد ملت میدن تا اشک بیشتری در بیارن. مداح هرچی بی سوادتر و خالی بند تر باشه اشک بیشتری در میاره! خیلی سخته که ببینی از قول امام صادق بگن که " حتی اگه یه بودایی الان تو مجلس امام حسین گریه کنه جاش تو بهشته"! هرچی میخوای بگو ولی تورو سر جدت از قول خودت بگو نه امام صادق!برا همینه که میبینی بعد از محرم هیچ تغییری نکردیم و دوباره همون آدمی هستیم که قبلا" بودیم.سعی کنیم برامون عادت نشه این ایام.

۱۳۸۳/۱۱/۲۴

میبینی چه بنده های باحالی هستیم؟! همه زمستون غر زدیم خدایا چرا برف نمیاد، آخه اینم شد زمستون؟به بارونم قانع نبودیم. حالا که دو روز مثلا" برف اومد سرو صدامون بلند شده که اه!چرا انقدر برف میاد؟از کارو زندگی افتادیم!که چی؟مثلا" نتونستیم یه روز ماشینمونو بیرون بیاریم یا تاکسی گیر نیومد. تکلیفمون با خودمون معلوم نیست. حالا دست به دعا برداشتیم که خدایای غلط کردیم!زمستون بسه. لطفا" آفتاب داغ!
*
آقا ترو خدا اگه کسی از این فیلتر شکنای خوب ( نه از اینا که خودشونم فیلتر شدن!) داره بهم میل بزنه یا آف لاین بذاره. اینجا نذارید که هم لو میره هم ممکنه همینجا هم فیلتر بشه به سلامتی! والا کلی وقته نتونستیم یه ارکات بریم.( باور کن برا ارکات میخوام فقط!).
*
با اینکه چند تا وبلاگ گروهی دیدم که به نظر من چندان موفق نبودن، ولی هوس کردم یه وبلاگ چند نفری بزنیم . همه چی داشته باشه جز مسائل شخصی و روز مره و خاطره. حتی میتونه یا وبلاگی باشه که فقط لینکای جالبی رو که میبینیم بذاریم توش. سیاسی، اجتماعی، بهداشتی، علمی و هنری و فرهنگی. به نظرم به امتحان کردنش میارزه. البته برا کسایی که وقت ازاد داشته باشن. اگه حس و حالش رو دارید خبر بدید.

۱۳۸۳/۱۱/۲۰

خدا قسمت نکنه سر کسی هوو بیاد!ظاهرا" سر من اومده!از وقتی لیلا شروع کرده به درس خوندن برا فوق لیسانس من احساس کردم که بد هوویی سرم اومده!میدونی چه وقتایی بیشتر برام محسوسه؟وقتی که تعطیل باشم و مجبور باشم تو خونه بمونم. وقتی مجبورم که با تلویزیون سر خودمو گرم کنم.امروزم با اینکه هیچ جور نمیشد بیای سر کار ولی من اومدم. دیدم اگه بخوام خونه بمونم لیلا یا باید مواظب من باشه یا درساش!منم چون فداکارم " هووی " نابکار رو ترجیح دادم به خودم.ولی خدا قسمت نکنه.

۱۳۸۳/۱۱/۱۷

میبینی چه برفی داره میاد؟!پاک زمینگیر شدیم اینجا. از این بالا نگاه کردم دیدم پیرمرده با صورت خورد زمین. بعد همسرش که به نظرم از اون پیرتر میومد اومد بلندش کرد و لباساشو پاک کرد. شالشو درآورد پیچید دور صورت پیرمرده که یخ نکنه. بعدم دست همو گرفتن و رفتن. الان میدونی چی می چسبه؟ بشینی کنار پنجره. روزنامه رو بگیری دستت. یه لیوان چایی بزرگ بریزی برا خودت و هورت بکشی چایی رو!!اون هورت کشیدنش لذت بخش ترین قسمتشه! البته به شرطی که چایی رو با خرما با مغز بادوم و گردو بخوری!( این قسمتش رپرتاژ آگهی برا شرکت بود!)

۱۳۸۳/۱۱/۱۲

چند شبه به طرز عجیبی دارم خواب چند تا از دوستای دوران راهنمایی و دبیرستانمو میبینم. از خواب بیدار میشم و دوباره می خوابم بازم خوابشونو میبینم. دلم خیلی براشون تنگ شده. هیچ راه دسترسی هم بهشون ندارم. اهل اورکات و این سوسول بازیا هم نیستن که بخوام اونجا ردی ازشون پیدا کنم. یکی دوتاشون بودن که از 24 ساعت شاید 8-7 ساعتشو با هم نبودیم. خیلی با هم جور بودیم و من چون اصولا" دوست نگه دار نبودم اون زمانا الان فقط خوابشون نصیبم شده. بیچاره دلم!
*
پسر گلم آدم وقتی قرار میذاره هر هفته بره استخر که شیکمش!!!یه خورده کوچیک بشه محض رضای خدا ، دیگه نباید بعد از استخر دو تا بشقاب چیپس و هله هوله بخوره بعدم بیاد خونه یه بشقاب پر ماکارونی چرب و چیلی بخوره! برا همینه که شیکمت!( همون دل سابق!) شده مثل برادران زحمتکش بازار!البته آدم تو استخر که میره و بعضیا رو میبینه ، به خودش کلی امیدوار میشه.

۱۳۸۳/۱۱/۰۷

امروز تولد امام هادیه. دومین سالگرد ازدواج من و لیلا هم هست به عبارتی. البته ما سالگرد ازدواج زیاد داریم! سالگرد نامزدی و سالگرد عقد محضری و سالگرد عروسی! امروز سالگرد عقد محضریه. منم که از اون ادماییم که خودمو مقید میدونم برا هر کدوم جداگانه کادو بگیرم!!!( فقط خدا کنه لیلا هوس نکنه امروز بیاد اینجا رو بخونه که اگه بخونه یه آبرو ریزی راه میندازه!!). خلاصه که خیلی بده آدم انقدر مثل من مقید باشه!!!!!
*
دیروز اومده اینجا یه کم اظهار فضل کنه. داره از یه سری آدم حرف میزنه و وقتی میخواد از بی فرهنگیشون حرف بزنه مدام میگه خیلی ادمای " چیتی " هستن! من خودمو کشتم تا فهمیدم منظورش از " چیت" همون " چیپه!!!!!!". آخه بگو مجبوری چیزی رو که نمیدونی بگی!اگه اظهار فضل نکنه ملت فکر میکنن آقا لال تشریف داره!مدیر ساختمونو میبینی تو رو خدا؟!

۱۳۸۳/۱۱/۰۵

محمود هم بالاخره دست به کار شد و وبلاگشو راه انداخت. خوشحالم که یه جایی رو پیدا کرد که بتونه بی دغدغه حرفای دلشو بزنه توش. دیگه منم اینطوری راحت تر حرفاشو میشنوم و احتیاج به سانسور نیست پشت تلفن!نگران پول مبایل و تلفن هم نیستیم!محمود جان خوش آمدی!

۱۳۸۳/۱۱/۰۳

دیروز تا حالا یه سوال برام پیش اومده. چرا به زن و شوهر میگن " همسر" ؟! علت خاصی داره که نمیگن هم دل یا هم پا یا هم دست یا هم دل ویا نمیدونم هر چیز دیگه یاهمینطوری گذاشتن دیدن بهش میاد؟!

۱۳۸۳/۱۰/۲۹

راست میگه دیگه! وقتی ماها پایه های دینمون رو از رو تقلید انتخاب کردیم و نه تحقیق نتیجه ش این میشه که وقتی میبینیم فلان آقا یا آقازاده داره دزدی میکنه از دین زده میشیم و میگیم اگه دین اینه پس گور بابای دین و مذهب ! بعدم میگیم یا اصلا" خدا پیغمبری وجود نداره یا اگه وجود داره اینی نیست که اینا دارن میگن! عزیز دلم مشکل اینجاست که بیشترمون مسلمون شناسنامه ای هستیم( یه چیزی تو مایه های خیار گلخونه ای که به لعنت خدا هم نمی ارزه!).

۱۳۸۳/۱۰/۲۳

۱۳۸۳/۱۰/۲۲

گفته بودی كه چرا محو تماشای منی
وانقدر مات كه يكدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا كه ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
(فریدون مشیری)

۱۳۸۳/۱۰/۲۱

ببین خودت خوب میدونی که من نگفتم که مثل اون عربای سوسمار خور حاشیه خلیج ( و البته خلیج همیشه فارس!) مملکت رو با تمام امکاناتش بدیم دست آمریکای جهان خوار!!! و فقط پول نفت رو بگیریم. نگفتم که بذاریم دیگران برامون تصمیم بگیرن. نگفتم که سرسپرده باشیم. خدا نکنه بخوام خودمونو با یه مشت عرب بازمانده از دوران جاهلیت مقایسه کنم!من میگم مملکت ما خیلی امکانات داره. گفتم مملکت ما زیباترین امکانات توریستی رو داره. گفتم میتونیم تو جذب توریست تو دنیا اول بشیم. من میگم استفاده از تجربیات دیگران ( چه آمریکایی و چه هر جای دیگه) نه تنها بد نیست که بسیار هم منطقیه. ربطی هم به جمعیت نداره. که اونا تعدادشون کمه و ما زیاد. چه اشکالی داره که مثلا" برا حل مشکل ترافیک و آلودگی و هزار درد و مرض دیگه از مشاورین خارجی( به شرطی که سابقه خوبی داشته باشن و امتحانشونو پس داده باشن) استفاده کنیم.این هیچ منافاتی با استقلالمون نداره.این که همه جا سوء مدیریت داریم، اینکه همیشه فکر کنیم ما عقل کل هستیم ، اینی میشه که الان هستیم. پس لطفا" همه چیز رو فورا" نچسبونید به استعمار و چپاول کشورها توسط بیگانگان. اصلا" میدونی چیه. نیازی به گفتن من و شما نیست. آقایون دارن همین الان هم از مستشاران خارجی استفاده میکنن ولی چه استفاده ای میکنن خدا عالمه!و در آخر هم لابد توجه دارید که دیروز اعلام شد که شرکت نفتی هالیبرتون که دیک چنی و خیلی از مقامات آمریکایی دیگه عضو هیئت مدیره ش هستن وارد بازار نفتی ایران شدن و مناقصه حفاری در پارس جنوبی رو برنده شدن!زیاده عرضی نیست!

۱۳۸۳/۱۰/۱۹

بسیار درد آوره که عرب سوسمارخور از نوع امارات نشینش ، بیابون برهوت خدا رو تبدیل کرده به یه جای خیلی توریستی و یکی از بزرگترین مراکز تجارت دنیا و داره پول پارو میکنه. اونوقت کشور ما با این همه امکانات و مناطق سرسبز و دیدنی و با این طبیعت فوق العاده زیبا هیچ توریستی رغبت نمیکنه وارد بشه. هیچ پولداری هم حاضر به سرمایه گذاری نیست. واقعا" شرم آوره....

۱۳۸۳/۱۰/۱۵

اولی: شوهر فرناز چی کاره س؟
دومی: تو شرکت ساختمانی مهندس ناظره.
اولی: نه بابا چرت گفته!من دیدمش یه روز سر پارک وی داشت با پرایدش مسافرکشی می کرد!
اولی: میگم زری اینا پول خونه شونو از کجا اوردن؟اینا که اصلا" پولی نداشتن!بابای پسره اینا هم که خونشون منیریه هست. به کلاسشونم نمیاد که بخوان تو شهرک خونه بخرن.
دومی: آره بابا آدم با کارمندی که نمیتونه همچین خونه ای بخره!مثل این تازه به دوران رسیده ها هم هستن!
.
.
.
این بخشی از مکالمه ای بود که دیشب تو تاکسی دو تا خانوم کناری ( که سنشون فکر نکنم 5-24 سال بیشتر بود) با هم میگفتن. از تجریش تا شهرک یه ریز داشتن حرفای خاله زنکی میزدن. بوی گند حسادت و عقده از حرفاشون بلند شده بود. خیلی بده که آدم تو این سن بخواد همچین اخلاقی داشته باشه. من تو اقایون خیلی کم دیدم این مدلی. متاسفانه 2 تا خانوم که کنار هم میشیننن بزرگترین تفریحشون همین خاله زنک بازیه.نمیگم همه. قبلا" این تفریح متعلق به قشر خاصی بود ولی الان میبینیم که پیر و جوون، تحصیل کرده و نکرده همه به این امر شریف روی آوردن. کاش حسود نبودن دیگه!

۱۳۸۳/۱۰/۱۳

به نظر من که هیچ اشکالی نداره آدم ماه عسلشو درست 566 روز بعد از ازدواجش به جا بیاره!مهم اینه که به جا بیاره. یه سفر 4 روزه که خیلی لازم بود. حالا اسمش ماه عسل یا هر چیز دیگه. لیلا خیلی گناه بود!این چند وقته هیچ جا نرفته بود. میدونی بعد از سفر هیچی به اندازه دو روز استراحت در منزل برای رفع خستگی حال نمیده!تو سفر هم هیچی بدتر و مزخرف تر از اینکه وقتتو بذاری برا سوغاتی نیست!دفعه بعد هم یادم باشه با خودم هیچی پول نبرم که مجبور نشم سوغاتی بخرم!