۱۳۸۷/۰۷/۰۸

یادم نمیاد تا به حال سحری خواب مونده باشم. حس خیلی بدی دارم اگه خواب بمونم. احتمالا" بیشتر جنبه روانی داره برام چون خیلی هم سحری نمیخورم. دیشب مهمون داشتیم ( قابل توجه مهمونا که باعث شدن من بر خلاف هر شب که ساعت 10 میخوابیدم ، دیشب نزدیک 1 بخوابم!) صبح پا شدم و جوجه کباب رو به سیخ زدم و گفتم الان که هنوز ساعت3:25 یه نیم ساعتی وقت هست بشینم دو خط قران بخونم !!( محض ریا!!!). بعد رفتم وضو بگیرم تلویزیون رو روشن کردم. دیدم دعای سحر تموم شده و میگه 5 دقیقه به اذونه!! منم فقط فرصت کردم دو تا دونه خرما و دو تا لیوان آب خوردم. الانم گشنمه. آهای مهمونای دیشب! افطار خونه کدومتون بیام؟! خدایی حیف از جوجه کبابا که داشتن التماس میکردن که بیا مارو بخور! اگه 10 دقیقه تلویزیون رو دیرتر روشن میکردم همه چیز حل بود!!

۱۳۸۷/۰۷/۰۶

خوب خوشحالم که اعلام آمادگی کردید. فقط چند تا نکته کوچیک به ذهنم رسید. یکی اینکه کمکهامون به صورت نقدی نمیدیم. بلکه بیشتر گوشت قرمز و مرغه. اگه پول بیشتری بود خوب میتونیم بقیه اجناس رو هم اضافه کنیم. دوم اینکه با مبلغ کم هم میشه. حتی ماهی 5000 تومن. مهم شروع کار و بودن و مشارکته. دیگه اینکه میشه یه حساب مشترک باز کرد با حق برداشت با مثلا" دو امضاء. و اینکه یه عده مسئول شناسایی خانواده های نیازمند بشن، یه عده مسئول کارهای اجرایی خرید و تقسیم و یه عده هم مسئول پخش. مهم مشارکته. اگه یه عده بتونن تقبل کنن که هر ماه یه مبلغ ثابت به حساب بریزن که خیلی عالیه. بقیه هم بسته به شرایطشون هر چقدر تونستن و هروقت تونستن. کسی ایده و طرح دیگه ای داره؟
*
دیروز یه بسته زرشک پاک نکرده تازه خریدم. چون کبدم چربه ملت تجویز کردن که اب زرشک دوای کبد چربه. زرشک با شاخه و تیغ و برگ و همه چی. دیروز از صبح نشستم به پاک کردن تا ساعت 9 شب. از بس تیغ توی دستم رفت سوراخ سوراخ شدم! بعد شب با خیال راحت گذاشتم توی یخچال که لیلا برام آبش رو بگیره. مامان لیلا شب اومدن و یه کم برام آبش رو گرفتن. چشمتون روز بد نبینه. یک مزه کپک زده گی میداد که خدا میدونه. خراب شده بود و مجبور شدیم بریزیم توی سطل!
*
5 شنبه رفتم برای مصاحبه سفارت. بعد از کلی دردسر ( 13 تومن جریمه ورود به طرح و پنچر شدن ماشین و معطلی توی سفارت) نوبتم شد. مدارکم رو که دادم ، کارمند سفارت گفت پرینت حساب شخصیت کو؟ گفتم ندارم. لزومی هم نداره. چون شرکت همه مخارج من رو میده. از اون اصرار و از من انکار. خلاصه گفت اگه نیاری ویزا نمیدیم. گفتم حداقل چقدر باید توی حساب باشه؟ گفت 15-10 تومن که معلوم بشه استطاعت مالی داری! شماره حساب بدم پول بریزید به حسابم؟! قول میدم برگردونم!!!

۱۳۸۷/۰۷/۰۳

اسمم رو گذاشتم شیعه علی ( ع) و به همین هم دلم خوشه. فکر هم میکنم با یک قرون دوزاری که به ندرت کمک میکنم دارم شاخ غول رو میشکونم و دیگه اون دنیا همه شرمنده روی من میشن! از بس که خوب و نیکوکارم. نه اینکه نشنیده باشم و ندیده باشم ولی دیشب لیلا داشت تعریف میکرد که در برنامه در شهر با دو تا از باربرای بازار مصاحبه میکرده. که یه جوون ایلامی با مدرک دیپلم و آشنایی با امور برقی از روی بیکاری داره باربری میکنه و 150-120 تومنم در ماه حقوقشه و با همسرش توی یک خونه 100 تومن اجاره میده و با نهایت 50 تومن زندگی میکنه. یا پیرمرد 70 ساله که با این سنش باربری میکنه و میگه فقط غذا نون و چایی شیرین میخورن و مثلا" آش یه غذای دست نیافتنیه براشون. دیشب تا حالا منقلبم. حالم از خودم به هم میخوره. خوب لابد وظیفه ما نیست و وظیفه حکومته. میدونم که همه اطرافشون زیاد سراغ دارن و به نوبه خودشونم کمک میکنن. با این پولهای ما هم که نمیشه کاری کرد. ولی اگه روی هم جمع بشه چی؟مثلا" هر ماه حتی با رقمهای خیلی خیلی کوچیک یه پولی جمع بشه و یه بسته ای ( بیشتر شامل گوشت قرمز و مرغ) به دست نیازمندا برسه . نمیدونم شدنیه یا نه.

۱۳۸۷/۰۷/۰۲

پاییز اومد و من سرشار از شور و نشاطم. دلم کوچه باغ می خواد با درختای رنگارنگ و صدای جوی آب و قار قار کلاغ و عر عر بلبل!
*
تورو جون هرکی دوس داری از همین امروز شروع نکن به غیبت کردن. اونم از نوع خفن! بابا بذار یه کم آدم بمونیم. انقدر سخته؟ لااقل من رو صدا نکن بیام توی اتاق. بگو اون یکی بیاد و تا غروب بشینید غیبت کنید!
*
اون حدیث اون گوشه رو دیدید؟ مقدّرات در شب نوزدهم تعيين، در شب بيست‌ و ‌يكم تأييد و در شب بيست ‌و ‌سوم امضا می‌شود. لطفا" دعا کنید برامون.
*
پ.ن: خدارو صد هزارمرتبه شکر برنامه کمک خوب پیش رفت. حدود 990 هزار تومن ( دقیقش 989 هزار تومن) جمع شد.دوستان تونستن برای 42 خانواده یه سری بسته شامل ( مرغ،لوبیا، عدس، جو،ماکارونی، تن ماهی، برنج، روغن و خرما) جور کنن. خدا بهشون جزای خیر بده و توفیق این رو بده که این مسیر رو ادامه بدن.

۱۳۸۷/۰۶/۲۷

آرزو خانم دیروز یه پیشنهادی رو مطرح کردن که به نظرم خیلی جالب و مفیده. من فقط جهت اطلاع رسانی عمومی اینجا اعلام میکنم.

۱۳۸۷/۰۶/۲۶

یه چند سالی هست که یه عده دانشجو جمع میشن و برای خونواده های فقیر و یتیم ، مواد غذایی جمع آوری می کنند و بسته بندی می کنن و میرسونن بهشون. همیشه لازم نیست انقدر پول داشته باشی که بتونی کار خیر بکنی. مهم نیت و همته. چقدر از پولهایی که شاید هر روز خرج چیزهای نامربوط و کم مربوط و بی خاصیت میکنیم و دریغ از یک ریال کار خیر( خودم رو میگم). خوش به حال کسی که بتونه حداقل در این ماه رمضونی یه قدمی برای لا اقل یه خونواده یتیم و فقیر و بی سرپرست برداره. ولو به اندازه یک وعده غذا.
*
ظاهرا" نشد نمایشگاه فرانسه رو بپیچونم. با اینکه وقت سفارت رو بی خیال شدم ولی دوباره برام وقت گرفتن و ارباب گفت اگه نری دوست ندارم! منم که حساس!!مگه بنا نشد شما نذر کنید که من نرم؟ یه چیز درست حسابی نذر کنید دیگه. یه گوسفندی چیزی! پولش رو به خودم هم بدید قبوله!
*
میشه بدونم از ایتالیا کی اینجا رو میخونه؟!

۱۳۸۷/۰۶/۲۳

خیلی ضایعه که صبح دو ساعت توی صف بنزین وایسی بعد که نوبتت شد ببینی کارت سوختت رو نیاوردی! اولین باری بود که گفتیم باک نصفه رو پر کنیما!
*
دخترک امروز 40 روزش شده. از امروز باید بخنده و بشناسه. تا چند روز پیش خیلی با احتیاط و از راه دور و بصورت لبهای غنچه شده بوسش میکردم. بعد چند بار بوس بادکشی! کردم و دیدم فرقی نداشت براش. الان رفتیم تو نخ بوس بادکشی و گاز و اینا!

۱۳۸۷/۰۶/۲۰

فمالی لا ابکی؟ ابکی لخروج نفسی، ابکی لظلمة قبری، ابکی لضیق لحدی، ابکی لسوال منکر ونکیر ایای، ابکی لخروجی من قبری عریانا" ذلیلا" حاملا" ثقلی علی ظهری...
پس چرا گریه نکنم به حال خودم؟بر حال جان دادن خودم میگریم، برتاریکی قبرم میگریم، برتنگی لحدم، بر سوال نکیر ومنکر، به حال برهنگی و زبونیم در هنگام بیرون آمدن از قبر میگریم در حالی که باری گران بر دوش دارم....

پ.ن: خدایا اینا حرفای امام سجاده. من بی غیرت تر از این حرفام که حتی حالیم بشه ...!

۱۳۸۷/۰۶/۱۸

امروز صبح ساعت 5/8 صبح وقت سفارت داشتم. نرفتم!! به همین راحتی.
*
یه مرد پیدا میشه که نترس باشه و حال و حس خون دادن بعد از افطار رو داشته باشه؟ پسرخاله هامون که ماشالا جیگر شیر دارن و میترسن خدای نکرده جونشون در بیاد اگه دو قطره ازشون خون بگیرن! اگه کسی پایه بود ندا بده. تازه حاضرم آب میوه سهم خودم رو هم بهش بدم!!

۱۳۸۷/۰۶/۱۶

دعا بفرمایید ویزا ندن برای نمایشگاه فرانسه! به ارباب اگه خواستن بدن، من ولی اصلا" دوسم نمیاد برم. دوس دارم با اهل و عیال و برو بچ برم شمال! الهی که به حق پنج تن ویزا ندن!
*
دیروز یک ساعتی دخترک بغل من بود. سرش رو گذاشته بود روی شونه م ( زیر چونه م). حسابی خوابش برده بود . بعد که لیلا اومد بگیردش دیدم پوست سرش خراشیده شده و پوست پوست شده!! تقصیر من چیه که بچه م سرش نرم و لطیفه و تیغای صورت من پوستش رو کنده؟! اونوقت هی بگید ای بی احساس چرا بچه بغل نمیکنی!
*
دخترک پنج شنبه یک ماهش شد.

۱۳۸۷/۰۶/۱۳

خوب تعدادمون تكميل شد. تا آخر ماه رمضان باید بخونیم. فقط لطفا" اگه خودتون هم جدا برای خودتون ختم قران دارید ، جرزنی نکنید و دو تا یکی نکنید!! برای بقیه هم خیلی دعا کنید.
جزء1: هندونه خانم........جزء2: خانم ش
جزء 3: خانم سمن........ جزء4 : آقای جوالدوز
جزء 5: خانم مریم( دلتنگیها)..... جزء 6: خانم فاطمه آسمون
جزء 7: خانم رویا...جزء8: خانم رکسانا
جزء 9:خانم زهرا ( دختر بابایی)....جزء10: خانم زهرا ( دختر بابایی)
جزء 11: خانم رویا.......جزء 12: خانم هدی
جزء 13:خانم فاطمه آسمون.......... جزء 14: خانم نرگس
جزء 15: زهرا ( دخترک)..... جزء 16: خانم نرگس
جزء 17: خانم رویای سبز.......جزء18:خانم بهاره
جزء 19:.همسر هندونه خانم......جزء20: خانم آرام
جزء 21:خانم نوا......جزء22:خانم نگار
جزء 23: خودم......جزء24: خودم
جزء 25: خانم مریم....جزء26: هندونه خانم
جزء 27:خانم مریم.......جزء28: لیلا
جزء 29:خانم هندونه.....جزء30:خانم مریم