۱۳۸۲/۰۸/۰۷

تو وبلاگ پریا دو تا پیشنهاد خوب برا این ایام داده شده. یکیشو تو وبلاگش مطرح کرده یکیشم تو نظر خواهیش. البته اصل پیشنهاد رو میتونید اینجا ببینید.هر کی هر چی وسعش میرسه. تا دیر نشده بشتابید! به نظرم یه قدم عملی برا اونچه که ادعاشو داریم. سریع بریم تا تموم نشده برسیم!

۱۳۸۲/۰۸/۰۶

نزدیک افطاره. نزدیکیای اون حسو حال قشنگ. بعضی وقتا نباید کسی رو تو خلوت خودت راه بدی. ولی میگن خلوت لحظه افطار متعلق به خیلیاس.دیگه برا خودت تنها نیست. بیاد همه اونایی باش که لذت این لحظاتو نمی چشن. بیاد اونایی که جای دیگه فعلا" سرگرمن . دعا کن اونا هم بتونن لااقل یه بار امتحان کنن. یه بارم بیا خلوتمونو تقسیم کنیم....
روزي در يك دهكده كوچك ، معلم مدرسه از دانش موزان سال اول خود خواست تا تصويري از چيزي كه نسبت به آن قدردان هستند ، نقاشي كنند. او با خود فكر كرد كه اين بچه هاي فقير حتما تصاوير بوقلمون و ميز پر از غذا را نقاشي خواهند كرد. ولي وقتي داگلاس نقاشي ساده و كودكانه خود را تحويل داد ، معلم شوكه شد . او تصوير يك دست را كشيده بود ، ولي اين دست چه كسي بود ؟ بچه هاي كلاس هم مانند معلم از اين نقاشي مبهم متعجب شده بودند. يكي از بچه ها گفت : من فكر مي كنم اين دست خدا است كه به ما غذا مي رساند. يكي ديگر گفت: شايد اين دست كشاورزي است كه گندم مي كارد و بوقلمونها را پرورش مي دهد . هر كس نظري مي داد تا اينكه معلم بالاي سر داگلاس رفت و از او پرسيد : اين دست چه كسي است ، داگلاس ؟ داگلاس در حاليكه خجالت مي كشيد ، آهسته جواب داد : خانم معلم ، اين دست شما است. و معلم به ياد آورد كه از وقتي داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود ، به بهانه هاي مختلف پيش او مي آمد تا خانم معلم دست نوازشي بر سر او بكشد.
هیچی بهتر از این نیست که بتونی خودتو بشناسی. ببینی چند مرده حلاجی. ببینی واقعا" چکاره ای. اونی هستی که ادعا میکنی؟ میدونی مشکل چیه؟ مشکل اینه که حتی گاهی خودمونم باورمون میشه که این صورتکی که زدیم خودمونیم. مشکل اینجاست که خودمون هم خودمونو نمیشناسیم. خوش بحالت اگه یه روز تونستی خودتو بشناسی. این وسط هم خوشحالی داره هم ناراحتی( البته برا اونایی که خودشون نبودن تا حالا و باورشون شده بود که خودشونن) خوشحالی از اینکه بالاخره خودمو شناختمو فهمیدم چکاره هستم( همون جریان هر وقت ماهی رو از آب بگیری میمیره!!) و ناراحتی از اینکه چرا تا حالا نمیدونستم و چه بسا دیگه دیر شده. و من خوشحالم که دارم خودمو میشناسم. این لطف خدا بود. فقط امیدوارم دیر نشده باشه. دیروز به خدا قولایی دادم که امیدوارم فراموشم نشه هیچ وقت. ممنونم که منو به خودم نشون دادی....

۱۳۸۲/۰۸/۰۵

ماه رمضونم اومد. ۲-۳ روز بود حال و هواش اومده بود. به همه ی اونایی که بهش اعتقاد دارن تبریک میگم. اول ماه رمضون که میشه آدم کلی برنامه ریزی میکنه که چقدر تو این یه ماهه کار انجام میدم. ماه رمضون که تموم میشه میبینی که هنوز سر جای اول هستی. فقط خدا کنه عقب گرد نکنیم. واقعا" ماه پر برکتیه. به شرطی که ازش استفاده کنیم. به شرطی که بخوایم که تغییر کنیم.به خوردن و نیاشامیدن نیست. بعضیا فکر میکنن اگه چیزی نخورن یعنی روزه دارن. بیایم تو این ماه همه چیو یه جور دیگه ببینیم. بیایم معنی خیلی چیزا رو عوض کنیم. بیایم در پایان ماه افسوس نخوریم برا سال بعد. تازه آیا باشیم یا نه. وای که این ربنای موقع افطار چقدرآدمو منقلب میکنه. پریا یه مطلب خیلی قشنگ در این مورد داره. روی من که خیلی تاثیر گذاشت. راستی قبل از افطار نکنه فقط یاد خودمون باشیما. خیلیا منتظرن. خوش بحال اونایی که واقعا" روزه دارن.

۱۳۸۲/۰۸/۰۴

کلانتر عزیز میگه که میزان منطقی بودن تو جامعه ما پایینه. میبینم حق داره. وقتی ما همه ی منطقمون با شنیده ها و دیده هاست و چشم به دهن بقیه دوختیم که اونا چی میگن ما هم همونو بگیم این میشه که الان هست. ایها الناس تو رو خدا یه خورده بیایم دست از خاله زنک بازی برداریم.بیایم همه ی منطق و پشتوانه فکریمونو از تو صف تخم مرغ و اتوبوس بدست نیاریم. بخدا اگه خودمونم یه خرده فکر کنیم به هیچ جا بر نمیخوره. فقط یه خرده!

۱۳۸۲/۰۸/۰۳

هیچ وقت نخواستیم اونی باشیم که واقعا" هستیم. همیشه خودمونو پشت یه نقاب خیلی خوش رنگ و لعاب پنهان می کنیم.میخوایم همه تعریفمونو بکنن و از خوبیامون بگن. از اینکه چقدر روشن فکر میکنیم و عاقلانه عمل میکنیم. خدا نکنه یه وقت پای عمل به میون بیاد. اونوقته که خود بخود اون نقابه میره کنار. بدون اینکه بفهمیم. چرا اینجوری هستیم نمیدونم. لابد فطرتمون اینجوره. لابد ذات انسانیت اینو اقتضا میکنه. اگه میخوای ببینی طرف واقعا" چکاره س باید اونو وقتی ببینی که منافعش داره به خطر میفته. اون وقت اونو از پشت نقاب میتونی ببینی....
دارم به حرفت فكر مي كنم. از ديشب تا حالا. حرفت خيلي برام سنگين تموم شد. خيلي بيشتر از اوني كه فكرشو بكني.دارم برا خودم تجزيه و تحليل ميكنم. ولي هيچ جور نميتونم هضمش كنم. از هر راهي وارد ميشم كه توجيه كنم ميبينم نميشه. ميگم آخه به چه گناهي من متهم شدم؟ گناه نكرده و مجازات؟!كاش مي شد خيلي حرفا رو اينجا زد. كاش ميشد آدم خودشو سبك كنه. من انتظار شنيدن هر حرفيو داشتم جز اين.فقط بدون كه آدم نبايد يهو همه چيو خراب كنه. خراب كردن بعضي چيزا بهاش خيلي سنگينه!!!

۱۳۸۲/۰۸/۰۱

دیشب میگفت که فاصله درآمد بین افراد فقیر و ثروتمند در تهران ۱۷ برابر شده! به سلامتی. مبارکه! یا به قول اقتصاد دانه دهک بالا و دهک پایین. حالا ما کجای این دهکیم معلوم نیست! ولی میگم عدالت اجتماعیو ببین که داره غوغا میکنه!
آقا اگه یکی هوس کنه بره تو غار زندگی کنه مشکلی پیش میاد؟ به کجای این عالم بر میخوره؟ خوب شاید گاهی آدم نیاز داشته باشه از اجتماع دور باشه. بره برا خودش صفا کنه. مگه نه اینکه زندگی تو دامن طبیعت باعث طول عمر میشه؟ آقا ما هوس کردیم طول عمر پیدا کنیم؟ مشکلیه؟ عوضش خیالت راحته که دیگه اونجا کسی اطرافت نیست که اعصابت از دستش خورد بشه. انقدر با صفاست که نگو!مگه نه اینکه انسانهای اولیه تو غار زندگی میکردن؟ خوب حالا به نظر من ایرادی نداره که یه چند وقتی هم انسانهای ثانویه برن اونجا.آقا هر کی پایه س بیاد بریم(!)

۱۳۸۲/۰۷/۳۰

خسته شدم. دیگه دارم کم میارم. فشار کار خیلی زیاد شده. واقعا" گاهی فشار کار اونقدر میشه که دیگه پاک قاطی میکنم. کارم جوریه که باید خیلی تمرکز داشته باشم. یواش یواش دارم تمرکزمو از دست میدم. گاهی الکی عصبی میشم و غیر قابل تحمل.امروز میگفتم کاش کارم بالا کارگری بود. کاش درس نخونده بودم! این چند روزه خیلی بهم فشار داره میاد. حالا وسط این مشکلات خدا نکنه جایی رو اشتباه کنی. همه چیو خراب میکنی. میشه مثل گاو نه من شیر ده.خدا نکنه طرفت هندی باشه. با اون لهجه ی مسخره ش دلش خوشه انگلیسی برات حرف میزنه. تند و تند میگه و میره. فکر میکنه داره با هموطنش حرف میزنه. کاش قانونی وضع میکردن که کشورای جنوب شرق آسیا حق ندارن انگلیسی حرف بزنن! خلاصه که داره بدجور بهم فشار میاد. البته وقتی میبینم که آخرش نتیجه مثبت گرفتم و کارام جواب داده خوشحال میشم ولی.... خلاصه بدجوری به یه مسافرت چند روزه نیاز دارم.ایشالا بعد از ماه رمضون . دعا کن کارامو خوب انجام بدم. امروز فهمیدم با یه اشتباه من( به خاطر لهجه بد اون یارو سنگاپوریه که نفهمیدم پای تلفن چه شرطیو برا قرارداد گذاشت و من الکی قبول کردم!) شرکت چه ضرری کرد.خستگیش به تنم موند.خیلی خسته م.

۱۳۸۲/۰۷/۲۹

ببینم مگه قرار نیست نزدیک انتخابات همه چی موقتا" ارزون بشه و بعدش مجددا" گرون؟!پس چرا اینا نزدیک انتخابات قیمت هر پالس موبایلو نزدیک ۲ برابر کردن؟!فکر کنم دیدن هنوز زوده، بذارن تا یه هفته به انتخابات. لعنت به این پول که انقدر عزیزه!!!البته من فکر نکنم اینا دیگه ارزونش کنن. میدونی چقدر پوله؟! تقریبا" تمام قبضای موبایل دو برابر اومده اندفعه.بابا یکی بهشون بفهمونه که برا این انتخابات دیگه باید همه چیو رایگان کنن!!!
دیروز تو رادیو پیام ، خانم مجری داشت با کلی آبو تاب یه چیزیو تعریف میکرد. می گفت یه روز یه آقایی میره پیش گوهر شاد خانم( همونی که مسجد گوهر شاد رو ساخته ) و ازش خواستگاری میکنه. گوهر شاد هم بهش میگه اول برو ۴۰ روز خدا رو عبادت کن بعد بیا. اون مردم میره و بعد از ۴۰ روز گوهر شاد میبینه خبری از مرد نشد. یکی رو میفرسته سراغ مرد!اون آقاهه میگه ۴۰ روز پیش من عاشق شما بودم ولی الان عاشق خدا هستم! این خانم مجری داشت چنان با آب و تاب تعریف می کردو یه حس خیلی عرفانیم گرفته بود که آدم فکر میکرد چه خبره. ببینم هر کی عاشق خدا میشه از دنیا باید ببره؟ یعنی نمیشه آدم هم عاشق خدا باشه هم بنده ی خدا؟ اصلا" با کدوم منطق و عقلی این جور در میاد؟یعنی این درسته که وقتی مطلب کم بیارن هر حرفیو بزن؟ اونم چیزی که هیچکدومشون یه سر سوزنی هم بهش اعتقاد ندارن!

۱۳۸۲/۰۷/۲۸

آقا هیچی سخت تر از این نیست که برا ریا و تظاهر و یه کمی خودنمایی یه کاریو بکنی و بخوای به بقیه بفهمونی که کار تو بوده ولی کسی متوجه نشه!! یه جورایی خجالت بکشی که مطرحش کنی. و از این سخت تر اینکه برا یه نفر خاصی یه کاریو بکنی و اون هم فکر کنه کس دیگه ای این کارو کرده و از اون تشکر کنه و بهش بگه ایشالا به زودی جبران می کنم!!!!( و بدونی که خوب جبران میکنه!). آی سخته. آی سخته. خدا نصیب گرگ بیابون نکنه!!!!

۱۳۸۲/۰۷/۲۶

دیروز رفتیم کوه. با لیلا و دوستا و همکاراش. صبح ساعت ۵:۳۰ رفتیم تا عصرساعت ۶. بالاتر از لالون کوه تلخاب. ۳ ساعت پیاده رفتیم تا رسیدیم به چشمه. اولش با ماشین تا لالون رفتیم. بالاتر از فشم. از اونجا هم پیاده به سمت بالا. یه مقدار که رفتیم نشستیم برا صبحانه. هرکسی خودش آورده بود. بعد این لیدر گروه گفت ۴۰ دقیقه پیاده روی داریم تا تنگه از اونجا هم ۲ ساعت تا چشمه. تا تنگه به خوبیو خوشی برگذار شد. یه جا بود که باید از رود رد میشدیم. یه پل داشت که از اون باید رد میشدی. من هرچی نگاه نردم دیدم عمرا" من بتونم رد بشم و نیفتم!دو تا آهن به هم جوش داده بودن اسمش شده بود پل! خلاصه من و لیلا و دو تا از دوستاش زدیم به آبو از وسط رود رد شدیم. خیلی با صفا بود. بعد از اون چشمت روز بد نبینه دو ساعت پیاده روی با اعمال شاقه! واقعا" به جای یه مرتبه من صد مرتبه غلط کردم!!خیلی سخت بود. هرچی میرفتی نمیرسیدی. یه جا رسیدیم که برف داشت. از برف سال گذشته. دره رو پر کرده بود. زیرش خالی شده بود و رودخونه ازش میگذشت. یه غار که همش از برف بود. دوباره منو لیلا زدیم به آب و کلی اون وسط آب عکس گرفتیم. خیلی منظره جالبی بود. به همه سختیاش می ارزید. انقدر آبش سرد بود که پاهامون هنوز درد میکنه. بعد دوباره کلی رفتیم تا رسیدیم به چشمه. سه تا چشمه بود. یکیش آبش زرد(نارنجی) بود. پر از املاح آهن. که رنگشم به همین خاطر بود. چشمه بعدی آبش گاز دار بود و جون میداد برا دوغ درست کردن که یکم ترش مزه بود. البته من نخوردم!!چون ترسیدم سرطان بگیرم! اون یه چشمه هم یادم نیست چی بود!!ولی کلا" خیلی منظره های قشنگی داشت. برگشتن هم که دیگه نگو. انقدر خسته بودیم که هنوز که هنوزه تمام مفصلای بدنم درد میکنه!ولی تو راه که بازیو گوش میکردم واقعا" خستگیم برطرف شد! خلاصه که روز جمعه خیلی قشنگی بود.
آقا امروز بعد از ۳-۴ ماه فهمیدم قبله رو تا حالا اشتباه گرفته بودم! چیزی حدود ۹۰ درجه ناقابل!! آخه روز اول ازنگهبان پرسیدم قبله کدوم سمته؟ گفت به این سمت( همین سمت دیگه!!). دیروز که قبله نما گذاشتیم دیدیم با اجازتون ۹۰ درجه اختلاف داره! میگم چرا هرچی دعا می کنم نمیگیره!!
آقا پرسپولیس رسما" سوسک شد!این پیروزی غرور انگیز رو به خداوند متعال، مقام معظم رهبری، ریاست محترم جمهوری، امت شهید پرور، جانبازان و ایثارگران عزیز، ملت همیشه در صحنه( فکر کنم با امت شهید پرور فرقی نداشته باشه!)، مسلمانان مظلوم فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان و بوسنی و کشمیر و اقصی نقاط عالم و بویژه به آبی دوستان عزیز تبریک عرض مینمایم( هر چند یه شام به گردنم افتاد!!)و به دوستان پرسپوليسي عرض ميكنيم كه آقا ايشالا فصل ديگه!!بقاي عمر شما باشه!!!

۱۳۸۲/۰۷/۲۴

چند روز پیشا با یکی از دوستان داشتم راجع به گریه صحبت می کردم. گفتم بهش هیچی به اندازه گریه طرف مقابل منو به زانو در نمیاره. وقتی میبینم طرف مقابلم به خاطر عمل یا حرف من هیچ عکس العمل دیگه ای غیر از گریه نمیتونه نشون بده، پاک بهم میریزم. آخه میدونی گریه دیگه آخرین راهه. وقتی میبینی دیگه هیچ کاری نمیتونی بکنی و دستت از همه جا کوتاه شده و هیچ راه دیگه ای به نظرت نمیاد میزنی زیر گریه. این یعنی اوج استیصال. یعنی اینکه دیگه بریدی. اینجور وقتا که باعث میشم طرفم گریه کنه از خودم خیلی بدم میاد. به خودم میگم چرا من باید باعث بشم که یه نفر به نقطه عجز برسه؟ واقعا" در برابر گریه طرف مقابلم من کم میارم. تسلیم میشم. این شاید بزرگترین نقطه ضعف من باشه. اتفاقا" بر عکس ، شاید این بزرگترین نقطه قوت من باشه که احساس بقیه برام اهمیت داره. دنیای گریه خیلی دنیای عجیبیه. هم ضعف انسانو نشون میده هم پاکی روح و لطافت آدمو. عجیب باعث سبکیه آدم میشه. امتحان کن!

۱۳۸۲/۰۷/۲۳

لطفا" همگی دستاتونو رو به آسمان بلند کنید و از درگاه قادر مطلق ، پیروزی قاطع یوونتوس ایتالیا، رئال مادرید اسپانیا ، آرسنال انگلیس و استقلال بینوای تهران را بخواهید. تا دیر نشده. ممنون!
تقدیم به حس قشنگم که دلم براش خیلی تنگ شده:
حرف های ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی ، وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی، ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر میشود...." دکتر امین پور"
کاش هیچوقت هیچکی مجبور نباشه از یه حس خیلی قشنگ و خوب که خیلی دوسش داره جدا بشه. کاش بعضی حسا همیشه با آدم بمونن. کاش میشد این حس لطیفو تو شیشه نگهداری کرد که همیشه جلو چشات باشن. همیشه ی همیشه. کاش....

۱۳۸۲/۰۷/۲۲

دیروز نزدیکای غروب بود که از شرکت زدم بیرون. هوا خیلی گرفته بود . یه جورایی بغض کرده بود. از اون بغضای سنگین که اگه بخواد بترکه چند روز اشک داره برا ریختن. ولی خیلی مغرورانه به خودش مسلط شده بود که نکنه بغضش بترکه و بقیه اشکاشو ببینن. نمیدونم دیروز حس من اینجور بود یا واقعا" آسمون گرفته بود. شاید یه جورایی منم منتظر بودم ببینم عکس العمل آسمون چیه. احساس میکنم یه جورایی خدا هم دلش گرفته. ولی مگه خدا دل داره؟ نمیدونم. ولی مگه خدا تو دل آدما نیست؟ خوب اگه دل آدما بگیره لابد خدا هم غمگین میشه. او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال.....

۱۳۸۲/۰۷/۱۹

به این میگن وبلاگ نویسی با اعمال شاقه!! حرف داشته باشی بزنی ولی به خاطر رعایت مصالح نتونی بگی. انقدر بدم میاد از این حالت که نگو. میدونی وبلاگ یه جاییه که میشه راحت حرفاتو توش بزنی. حرف دلتو. بدون اینکه بخوای اونو سانسور کنی. حالا میفهمم چرا بعضیا یواشکی میرن یه جای دیگه مینویسن. بدون اینکه شناخته بشن!!!بدجنسا!!
آن مرد خواهد آمد.
آن مرد در باران خواهد آمد.
آن مرد سوار بر آسب در باران خواهد آمد.
آن مرد با خود کوله باری از عدل، مهربانی، زیبایی و مهر خواهد آورد. عدلی که تمام مظلومان را زنده خواهد کرد.
او روزی خواهد آمد که تمام بشریت انتظار آمدنش را داشته باشند.
او مهربانی را مفهومی نو، عدل را معنی دیگر و زیبایی ره جلوه ای متفاوت خواهد بخشید.
او خواهد آمد.....

آموخته ام كه...

هيچ كس كامل نيست مگر اينكه در دام عشق او اسير شوي.

۱۳۸۲/۰۷/۱۶

داشتم صبح تو ماشین به این فکر می کردم که چرا ما انقدر عادت داریم به همه چی غر بزنیم؟! سر کوچکترین چیزی به زمین و زمان غر میزنیم و همه عالم و آدم رو بدهکار خودمون میدونیم. نمیدونم دلیلش چیه ولی هر چی که هست من فکر نکنم مردم کشورهای دیگه اینجوری باشن. نمیگم ایراد و اشکالی اصلا" وجود نداره. بر عکس معتقدم اگه بخوای ایرادات و اشکالات رو بشمری خیلی بیشتر از محاسن و خوبیاس. ولی اینو میگم که باباجون مگه این ایرادات از کجا اومده؟ مگه کسی از غیب اومده و اینهمه مشکلاتو ایجاد کرده؟ خود ما هستیم که باعث شدیم کشورمون به این روز بیفته. اگه از لحاظ علمی عقبیم مگه غیر از اینه که تو که استاد دانشگاه یا محقق یا معلمی از کارت کم گذاشتی؟ مگه غیر از اینه که کم فروشی کردی تو علمت؟ مگه غیر از اینه که وقت برا تحقیق نذاشتی و باری به هر جهت گذروندی؟ اگه تو ادارات ما پارتی بازیه و رشوه و حق حساب هست مگه غیر از من و تو و امثال من و تو کسه دیگه ای از آسمون اومده؟ خوب خودمون داریم این بلا ها رو سر خودمون میاریم. غیر از اینه؟ فرهنگ هم همینه. خود تو در روز چقدر وقتتو برا خوندن کتاب و مجله و روزنامه و فیلم و موسیقی و نقاشی و غیره صرف میکنی؟ البته نه هر مجله و کتابی. چیزی که حداقل باعث بشه یه پله جلو بریم. در ماه یا سال چقدر برا این چیزا هزینه میکنی؟ البته میدونم که خود این علت ها زاییده ی یه سری معلول خیلی قویه. ولی به هر حال میشه تا حدی جلوشو گرفت. اینکه آدم از صبح تا شب بشینه غر غر کنه به خدا هیچی حل نمیشه. همینجور که تا حالا حل نشده. اگه هرکسی هرجایی که هست سعی کنه یه کوچولو خودش رو اصلاح کنه(فقط یه کوچولو) اونوقت می بینی که چقدر اوضاع عوض میشه. بیا به جای اینکه همش به هم انتقاد کنیم و ایراد همو بگیریم یه بارم که شده همدیگرو تشویق به اصلاح کنیم. به هم یاد آوری کنیم که فقط من و تو میتونیم این وضعو عوض کنیم. فقط من و تو! بقیه حرفمو میذارم برا فردا. خیلی حرف دارم!

۱۳۸۲/۰۷/۱۴

من گاهی گرفتار پارادوکسای عجیبی میشم. بعضی وقتا با خودم به تفاهم میرسم و بعضی وقتا هم نه. یکیش که الان چند روزه دارم بهش فکر میکنم همین حس وطن دوستیه! شاید به نظرت عجیب بیاد ولی واقعا" من هنوز تکلیفم با اون روشن نیست. مثلا" از یه طرف میبینم که بعضیا خیلی نسبت به ایران و ایرانی حساسیت نشون میدن و خیلی عرق ملیشون گل میکنه. من اینجوری نیستم. نه اینکه بی تفاوت باشم ولی میگم خوب همه جا سرزمین خداست. همه جا جایی برا زندگی هست. حالا ایران نشد، یه جای دیگه. اگه اینجا شرایط برا یه زندگیه خوب مهیا نبود خوب میرم یه کشور دیگه. منم بلدم شعار بدم که آی نه!ایران سرزمین آبا و اجدادیه منه و سرزمین مادریه منه و چه و چه و چه ولی مگه چه فرقی داره؟ واقعا" نمیفهمم چه فرقی داره. به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است. مگه اینجور نیست؟میمونه یه سری شرایط محیطی که مثلا" آدم ایرانو به خاطر یه سری چیزا ترجیح بده. که اونم شکر خدا هیچی برا ارجحیت نداره!!! این از یه طرف. از یه طرف دیگه گاهی چنان ناسیونالیست میشم که بیا و ببین. دیگه چشم ندارم هیچ قوم و ملت دیگه رو ببینم. آی حرصم میگیره از این عربا! آی حرصم میگیره. با یکی بحث میکردم که میخواست بره خارج از ایران برا زندگی. میگفتم که تو داری از کشور فرار میکنی. آدم تو کشور خودش هر چی هم که سختی بکشه بازم ارزش داره. باید موند و مبارزه کرد . باید موند و همه چیو از اول ساخت. گفتم به شخصه من خودم زندگی تو ایران رو با همه مشکلاتش ترجیح میدم. حالا موندم بین این دو حس کاملا" متناقض!!!

۱۳۸۲/۰۷/۱۰

گالان اوجا، شاعر عاشق وحشی میگه: سه تا چیز داغش می چسبه. نان و چای و عشق! اگه بدونی چقدر الان هوس نون و چای داغ کردم.من خیلی هوس صبحانه نمیکنم. مگه روزای تعطیل. ولی امروز از بدشانسی آبدارچیمون نیومده منم تنبلیم میشه برم برا خودم چایی درست کنم. نونم که نداریم. پس اصلا" هیچی. اصلا" تقصیر منه که هوس کردم.

۱۳۸۲/۰۷/۰۹

بابا جون ، من چه گناهی کردم که از سیم کشی سر در نمیارم؟!خوب بلد نیستم.این ایرادی داره؟ایرادی داره که من نمیتونم فرق فاز و نول رو تشخیص بدم؟ ایرادی داره که فرق سیم تلفن و برقو نمیدونم و از جفتش میترسم؟!الان دو سه روزه این سیمای تلفن قاطی شده. سیم اینتر نت قطع شده. منم هی مجبورم سیم فکسو در بیارم به جاش سیم اینتر نتو بذارم. بازم خوبه از این یه کار نمیترسم!!!!شاید من از هیچی به اندازه برق نمیترسم! اصلا" هم سر در نمیارم از سیم و سیم کشی؟حتی اگه پروفوسورای انرژی اتمیم بگیرم بازم میترسم از برق!!البته مبانی برق رو با ۱۷ پاس کردم!!!!ولی خوب کلا" بیلمیرم!!چه کار کنم. تقصیر من نیست. تقصیر اونیه که یادم نداد.روح پدرم شاد که میگفت به استاد، فرزند مرا هیچ نیاموز به جز عشق........(خیر سرم که چقدر این یکیو خوب یاد گرفتم!!!)
الان به یه نفر زنگ زدم که تو کشتی کار می کنه. سر و صدای اسکله و بندر و بوق کشتی و دریا میومد. کلی هوایی شدم. هوس کردم برم ناخدا بشم!خیلی صفا داره. کلا" اونا که هر روز با دریا سرو کار دارن مثل ماهیگیرا و قایقرانا و اونا که تو کشتی هستن خیلی کیف میکنن. دریا همه جورش قشنگه. هم طوفانیش هم آرومش. آقا من میخوام ناخدا بشم!رسما" اعلام میکنم!!نبود؟!

آموخته ام كه...

همه خواهان آنند كه در اوج قله زندگي كنند ، اما همه شاديها و پيشرفتها زماني رخ مي دهند كه در حال صعود به سوي آن هستي.
تکلیفم با خودم معلوم نیست اصلا". نمیفهمم چه اتفاقی داره میفته یا افتاده. اون چیزایی که یه زمان برام مهم بودن دیگه نیستن یا اگرم باشن در عمل نه. تازه فهمیدم که اصلا" اهل عمل به اون چیزایی که شعار میدم نیستم. فقط شعاره. توام لطفا" دیگه نمیخواد حرفامو جدی بگیری.بذار رو حساب احساساتی بازیو اینا. یادمه قبلنا چه حرفای قشنگی میزدم. تو دانشگاه همیشه با رامین وقتی پای حرف باز میشد هیچکدوممون کم نمیاوردیم. در مورد من که اینجور بوده که تازه فهمیدم اینا فقط حرف بوده نه چیز بیشتری.