۱۳۸۹/۰۲/۰۶

من نمیدونم حواسم کجا بوده اون لحظه واقعا". برداشتیم حدود 320 هزار عدد جعبه چاپ کردیم برای یه مشتری تو بلاد کفر. بعد من همه چی رو چک کردم و گفتم مشکل چاپی نداره و طرحش رو هم خودم به طراح گفتم که چطوری باشه و اینا. بعد دیشب مشتریه زنگ زده که این اونی نیست که من میخوام! از اول برام چاپ کنید! اربابم رفته بلاد کفر و من دارمتو سر خودم میزنم که چه کنم حالا من. نه زمان داریم نه پول!
*
فردا صبح عازم مشهدیم. با این توپول موپولوف های روسی بی پدر و مادر و اصل و نسب!

۱۳۸۹/۰۲/۰۱

عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام

پ.ن: سکوت اگر نشانه رضا بود، چگونه باور نکنم سکوت گویای تورا؟
نگاه اگر پیام آشنا بود ، چرا تمنا نکنم نگاه گیرای تورا؟

۱۳۸۹/۰۱/۲۵

تعطیلات نوروز بود که رفته بودم خرید کنم. کسی توی خیابون نبود و من وقتی میخواستم از پارک در بیام یه پرشیای نقره ای با سرعت وحشتناکی از کنارم گذشت و شروع کرد بوق زدن. به 4 راه که رسیدیم همینطور که داشت میپیچید تا نیم تنه از شیشه ماشین اومد بیرون و شروع کرد فحشای خیلی وحشتناک دادن! منم ترسیده بودم و داشتم راه خودم رو میرفتم . دیدم کنترلش رو از دست داد و رفت تو جدول و خورد به تیر چراغ برق! ماشینش له شد و نفهمیدم سر خودش چه بلایی اومد. برام مهم هم نبود! یه صدای وحشتناکی پیچید که نزدیک بود منم بزنم به جدول! تا اون باشه در حالت مستی رانندگی نکنه و حرف زشت بی علت به کسی نزنه.
پ.ن: خدا رو شکر دخترکم خوبه. مشکل برطرف شد و نیازی به ادامه درمان نیست. ممنون از دعاهایی که کردید. امیدوارم همیشه سلامت باشید.

۱۳۸۹/۰۱/۲۱

دخترکم حالش نوسان داره. این دو روزی که خونه اومده لب به هبچ غذایی نزده. چیزایی هم که خورده بالا آورده. بدنش کهیر زده. روز 5 شنبه هم با جیغ از خواب بیدار شد. انقدر جیغ میزد و به خودش میپیچید که نفسش بند اومد. از ترس بدنم شل شده بود. به اورژانس زنگ زدم که گفت از دست ما کاری بر نمیاد . باید ببریدش بیمارستان. حالا امروز صبح هم دوباره هیچی نخورده و بالا آورده. خدایا این چه بلاییه؟ لیلا زنگ زده که ببریمش بیمارستان. من موندم چیکار کنم. دخترم دیگه طاقت سرم و آمپول و بستری شدن نداره.....

۱۳۸۹/۰۱/۱۹

دیروز عصری زهرا رو از بیمارستان مرخص کردیم و برگشت خونه. خدا رو شکر حالش خوبه و نفهمیدیم علت عفونت توی خون چی بود. هرچی که بود دست از سرمون برداشت! یه ویروسی هم شایع شده که روان آدم رو پاک میکنه! هیچی تو معده آدم نمیمونه و خیلی سخته. کلی بچه اینجوری آورده بودن بیمارستان که گلاب به روتون اسهال و استفراغ شدید داشتن. مامان لیلا که مبتلا شدن . منم از دیروز گمونم مبتلا شدم! خدا کنه دخترک نگیره از من که دیگه هیش حوصله ندارم!

پ.ن: ممنون از همه اونایی که با تلفن و اس ام اس و ایمیل و چت وکامنت ودیگر وسایل ارتباط جمعی! از احوال زهرا میپرسیدن. چقدر آدم روحیه میگیره وقتی میبینه همچین دوستانی داره. امیدوارم خودتون و عزیزانتون همیشه سلامت باشید و پاتون به بیمارستان باز نشه.

۱۳۸۹/۰۱/۱۴

از سر شب دارم فكر ميكنم شبي به اين تلخي و بدي توي زندگيم داشتم يا نه؟ فكر نميكنم.شبي كه دختركم رو با دست سوراخ سوراخ از سرم و آمپول و آزمايشاي مختلف روي تخت بيمارستان و غرق تب و عفونت ديدم. شبي كه دختركم با ديدن من بغض كرد و زد زير گريه كه بابايي ددر. بغضي كه تا دلم رو آتيش زده و اشكم رو جاري. اين بچه ها چقدر لطيف و فرشته ن. چقدر جاي ليلا و دختركم توي خونه خاليه. كاش زودتر علت عفونت توي خون مشخص بشه و دختركم برگرده خونه....