۱۳۸۵/۱۱/۱۰

سه غم اومد به جونم هر سه یک بار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار...

۱۳۸۵/۱۱/۰۳

هوس یه مسافرت درست حسابی کردم. ازاینایی که توش همه ش دلهره و دلشوره کار نداری و میتونی با خیال راحت به استراحت بپردازی و موبایلت رو هم گم و گور کنی که دست هیچ بنی بشری بهت نرسه! فقط بخوری و بخوابی و خودت رو خدای نکرده خسته نکنی! آی دلم میخواد که حد نداره. چند وقت پیشا سر کلاس زبان، استاد پرسید اگه پولدار بشید و پول خیلی زیادی داشته باشید چیکار میکنید؟( از این سوالا که از بچه ها میپرسن بزرگ شدید میخواید چیکاره بشید و من هر دفعه میگفتم میخوام چلوکبابی باز کنم!). یکی میگفت ماشین فلان میخرم، یکی میگفت خونه و ویلا فلان جا میخرم، یکی میگفت کارخونه میزنم، یکی میگفت میذارم تو بانک و حالش رو میبرم. فقط من گفتم تا ائنجا که پول داشته باشم میرم مسافرت. هر جا که بشه. همه جا رو دوس دارم ببینم. نه خونه میخوام نه ماشین. همینایی که دارم خوبه. هیچکی هم نیست دعوتمون کنه!

۱۳۸۵/۱۰/۳۰

یکی دوروز پیش رفته بودم بانک کنار شرکت. یه سری کارمند داره که واقعا" روز آدمو خراب میکنن با اخلاق مزخرفشون. یکی از کارمنداش صورتش پر از جوشهای بزرگ و قرمزه که قبلا" اینطوری نبود( گزارش مثل خاله زنکا!). یکی از مشتریای بانک که میخواست نشون بده با کارمندا رفیقه که زودتر کارش رو راه بندازن برگشت به این کارمنده گفت آقای فلانی صورتت چی شده؟ طرف با بی حوصلگی یه نگاه بهش کرد و هیچی نگفت. مشتریه دوباره گفت بیماری گرفتی؟ اینجوری که خیلی زشته که. دکتر نرفتی ببینی یه وقت واگیر نداشته باشه؟!کارمنده هم با عصبانیت گفت تو بیجا میکنی اینطوری حرف میزنی. مگه من باهات صمیمیت دارم؟اگه میترسی واگیر داشته باشه برو دیگه هم اینطرفا پیدات نشه!بعدم گفت من کار شمارو انجام نمیدم.

۱۳۸۵/۱۰/۲۶

آی لجم میگیره از این وبلاگایی که حرفای عشقولانه مینویسن و فاتحه میخونن به شعر و یه سری عکس دختر و پسر که مثلا" کنار ساحل دارن راه میرن و اینا میذارن تو وبلاگاشون!اسمشم میذارن شعر. بعد میبینی طرف عاشق دختر یا پسر همسایشون شده از خودش شعر ساطع !کرده!وبلاگ یعنی این!آدم حال میکنه وقتی بروز میشه!والا!!( یه کم دیگه علامت تعجب میذاشتم بد نبودا!)

۱۳۸۵/۱۰/۲۴

دیشب سر کلاس زبان بنا بود بحث آزاد باشه. سه تا موضوع بود که استاد گفت یکیشو انتخاب کنید. یکی خرافات، یکی روح ، یکی دیگه هم تناسخ. بنا شد در مورد خرافات صحبت کنیم. اینکه که به چی اعتقاد داره و اینا. بحث فال قهوه و پیش گویی و اینکه اگه کسی عطسه کنه مثلا" میگن صبر اومد و اینجور چیزا. من گفتم من به هیچکدوم اینا اعتقادی ندارم و همش خرافاته. کلی مثال آوردن که فلانی میتونه از روی کف دست پیش گویی کنه یا فلان فالگیر فلان حرف رو زده . بحث کم کمک کشیده شد به مذهب. یه خانومی گفت که همه اونا که سراغ مذهب میرن یه مشت آدم بی سوادی هستن که نمیخوان و بلد نیستن خودشون برا زندگیشون تصمیم بگیرن و یکی رو به عنوان خدا در زندگیشون میسازن و پرستش میکنن! اگه کسی روشنفکر باشه و با سواد هیچ وقت سراغ مذهب و دین و خدا نمیره! جالبیش اینجا بود که این خانم به شدت روشنفکر ، طرفدار فالگیری و پیش گویی و کلی خرافات دیگه بود!

۱۳۸۵/۱۰/۲۰

نمیدونم فلسفه اینکه پلاک ماشین نویی رو که میخرن خونی میکنن چیه. دیدی جای انگشتای خونی شده روی پلاکارو؟ با این کار از چشم زخم مثلا" جلوگیری میکنن؟ یعنی اعتقاد به ریخته شدن خون؟ که چی بشه؟ این اعتقاد از کجا نشات میگیره؟ قطعا" نمیتونه اعتقاد مذهبی باشه. خوب صدقه برا همین مواقعه دیگه. میشه گوسفند قربانی کرد و گوشتش رو صدقه داد. دیگه اینکه چرا خونش رو باید سر راه عروس دوماد یا پلاک ماشین ریخت رو من نفهمیدم. امروز صبح دیدم یه BMW X3 هم پلاکش خونی بود! حیف از این ماشین نیست که خونی بشه؟!

۱۳۸۵/۱۰/۱۹

دیشب از مشهد برگشتیم. به غیر از اون یک ساعتی که تو هواپیما بودیم و من دو کیلو لاغر شدم از ترس سقوط!( البته خدایی خیلی شوفرش خوب بود ولی خوب من میترسیدم دیگه) خیلی خوش گذشت وفکر کنم دو کیلو چاق شدم!جاتون خالی. بسیار مشهد باصفایی بود. یاد همه هم بودم. بعضیا خیلی ویژه تر. یاد تک تک وبلاگا میفتادم و براشون به اسم دعا میکردم!حساب کن مثلا" وسط نماز یهو یاد یه وبلاگ میفتادم و خنده م میگرفت! میگفتم خدایای این جا افتاده بود! از بس که زیادید ماشالا.یه چیزی برام خیلی جالب بود. یه گوشه ای دو نفر سر جای نماز خوندن با هم بگو مگو میکردن. با اینکه خیلی محترمانه هم با هم حرف میزدن. یکی دیگه گفت آقایون در محضر امام هستید. صداتونو بالا نبرید و حرمت نگه دارید. بعد من فکر کردم( من گاهی فکر هم میکنم!) ما همیشه در محضر امام معصوم و از همه مهمتر در محضر خداییم. ولی چه راحت هرطوری که دوس داریم رفتار میکنیم و هرکاری که هوس بکنیم انجام میدیم.

۱۳۸۵/۱۰/۱۲

از عصري داشتم آهنگ يه وبلاگي رو گوش ميكردم. گاهي هم اذان موذن زاده رو از تو يه وبلاگ ديگه گوش ميكردم. يهو يكي از اون حساي غريب و قريب گاه به گاه اومد سراغم. از اون حسايي كه گفتني نيست. فقط هوس كردم كه فرياد بكشمو بگم خدااااااااا.
*
فردا به مدت 5-4 روز عازم مشهديم. دعا كنيد كه مثل هميشه سبك برگردم و برگرديم.
*
دلم يه زلف توست‏، مزن بر او شانه.....

۱۳۸۵/۱۰/۱۱

الان یه نفر این رو برام آف لاین گذاشت تو مسنجر. با اینکه با این جملات کلیشه ای و قشنگ هیچوقت حال نمیکنم ولی خوب این فرق داشت .ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه امون مي کرد بهمون چي گفت ؟جايي که ميري مردمي داره که مي شکننت .نکنه غصه بخوري من همه جا باهاتم . تو تنها نيستي . توکوله بارت عشق ميزارم که بگذري، قلب ميزارم که جا بدي، اشک ميدم که همراهيت کنه، ومرگ که بدوني برميگردي پيشم.