۱۳۸۳/۰۹/۰۸

دارم میخونم" بگذار تا مقابل روی تو بگذریم، دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.ما را سریست با تو که گر خلق روزگار، دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم...".
*
دوئل رو ببین. تو سینما فرهنگم ببین. سئانس 10:30 تا 12:45 شب هم ببین. باور کن پشیمون نمیشی. من یه بار دیگه هم حاضرم بیام ببینم .
*
چرا من انقدر هوس مسافرت کردم؟!مشهدی، شمالی، شیرازی، یا اصلا" هرجا.

۱۳۸۳/۰۹/۰۴

خلیج فارس همیشه فارس میمونه. اگه همه دنیا هم بخوان اسمشو بذارن Arabian Gulf باز اسمش خلیج فارسه. تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسی همیشه ایرانی میمونن تا چشم این عربای شیخ نشین اماراتی و بقیه دربیاد.
*
محمود زنگ زده میگه خواب دیدم بچه دار شدی!!( البته من نه! لیلا!) یه بچه ی خیلی خوشگل و گوگولی( مثل باباش!). بهش گفتم خیالت راحت خبری نیست!دیشب هم خودم خواب دیدم یه دختر خیلی خوشگل بهم میگه بابا!البته 6-7 سالش بود!ببینم تعبیرش چیه؟
*
راستی یه رمان دختر پسند خیلی جذاب و اینا که بشه باهاش دل یه نفر رو بدست اورد سراغ دارید؟!یه نفر ازم خواسته که اینجا مطرح کنم( نه بابا محمود نبود که!شمام چه چیزایی میگیدا!).
*
بابا من گفتم سینما فرهنگ، حالا اگه زحمته ، جای دیگه هم باشه قبوله!میدون راه آهنم سینماهاش بد نیست!حالا دالبی نیست که نباشه!فیلم دوئل که هست!

۱۳۸۳/۰۹/۰۱

از اونجایی که این وبلاگ مکانی برای سو استفاده و ایناست!بدینوسیله به اطلاع امت خدا جویی که طی این هفته ( به جز چهار شنبه شب و پنج شنبه شب و جمعه شب!) قصد رفتن به سینما فرهنگ ( لطفا" فقط فرهنگ باشه که هم نزدیکه و هم سیستم دالبی توپی داره!!) برا دیدن فیلم دوئل رو دارن میرسونم که لطفا" دو تا بلیط اضافه هم اگه تهیه کنید موجب نهایت امتنان خواهد بود و ما را مرهون الطاف خویش قرار داده اید! در ضمن لطفا" 8 شب به بعد باشه ! با تشکر از شما دوست عزیز!!!

۱۳۸۳/۰۸/۲۸

بي اغراق دو ساعت و نيمي كه امروز تو بارون تو ترافيك بودم داشتم به اين فكر ميكردم كه برا تولد ليلا چي بنويسم. وقتي كسي مثل من سر سوزن ذوقي هم نداشته باشه اگه 250 ساعت هم فكر كنه به هيچ نتيجه اي نميرسه. بارها گفتم كه من شاعر نيستم ولي شاعرا رو دوس دارم! هر چي شعر بلد بودم‏، هرچي متن ادبي بلد بودم زير و رو كردم ولي هيچ نتيجه اي نگرفتم. اوني كه دلمو راضي كنه و به دلم بشينه پيدا نكردم كه نكردم.نميدونم شايد قسمت اينجوري بود كه به زبون ساده و بي پيرايه بگم ليلاي خوب و مهربون و صبور و خوش اخلاقم تولدت مبارك. سرسبزترين بهار تقديم تو باد....
دیروز روز شانس بود. برا اولین بار تو عمرم چندین بار خون دماغ شدم . بعد از خونریزی دهان و لثه چشممون به این روشن! شب هم که داشتم میرفتم لیلا رو از کلاس بیارم تو میدون هفت تیر تصادف کردم. اونم با یه کامیون. بنده خدا مرد خیلی خوبی بود. با اینکه من مقصر بودم ولی میگفت بیا بریم بیمه از کوپن من استفاده کن!طفلک ماشین رو که دید دلش سوخت. البته من قبول نکردم!من با وجدان تر از این حرفام که سر بیمه کلاه بذارم! دیشب و امروز با هزار بدبختی رانندگی کردم. بدون آیینه. حالا باید ماشین رو ببرم صافکاری و رنگ . من خیلی گناهم به خدا! حالا صافکاری و رنگ ارزون سراغ دارید!مثلا" 6-5 هزار تومن بیشتر نگیره!دیشب یه نفر از اینا که دور تصادف جمع میشن و نخود اش میکنن خودشونو، بعد از اینکه کلی در توصیف اینکه تو مقصری و اینا اظهار فضل کرد بهم میگه چیزی نشده با 300-200 تومن میشه مثل روز اولش!!!جونت سلامت باشه!خلاصه که دیروز رو شانس بودیم خدایی!خدایا شکرت.
*
میخواستم برا تولد لیلا بنویسم که فرداس. گفتم بذار آخر شب یا فردا بنویسم که داغ باشه!

۱۳۸۳/۰۸/۲۵

خلاصه محل ایران رو پیدا کردیم. حالا هیچکی نبود که غرفه رو تحویلمون بده. اصلا" معلوم نبود کدوم غرفه مال کدوم شرکته. مسئول نمایشگاه های ایران که اولین نفر باید اونجا باشه گذاشت روز افتتاح نمایشگاه اومد. جالبه بدونید که دو روز زودتر با هزینه دولت با پرواز ایرفرانس اومده بود که مثلا" کارها رو جمع و جور کنه ولی تا روز اول نمایشگاه معلوم نبود کجا بود!بهش میگیم اقای دکتر این آبروی ایرانه چرا اینجور میکنید؟چرا لااقل یه پرچم یا اسم ایران رو نمیذارید بالای غرفه ها که هرکی خواست از غرفه ایران بازدید کنه بدونه کجا باید بیاد ، میگه هزینه نصب 600 یورو میشه. ما همچین پولی رو نداریم!روز دوم نمایشگاه دیگه رو یه مقوا برداشته نقاشی کرده پرچم ایران رو همراه با اسم( اونم با چه خطی) رفته بالای سالن نصب کرده!دیگه تا اخرشو خودتون بخونید. میدونید جالبیش کجاس؟ اینکه ما تو بهترین سالن غرفه داشتیم. دقیقا" یه طرفمون امریکا بود. یه طرفمون کانادا یه طرفمونم ترکیه. تو بهترین مکان ممکن. هرکه میومد میگفت این چه کشوریه؟!میگفتیم ایران. میخندید میرفت. گریه داشت بخدا. روز اولی که ما وارد شدیم ( جمعه) دیدیم همه کشورا از طرف مرکز نمایشگاهاشون که اومدن همه کاراشون تموم شده و داشتن وسایلشونو میچیدن . خود غرفه دارا هم نبودن. از طرف مرکز نمایشگاهاشون کاراشونو انجام می دادن. ما تازه نمیدونستیم غرفه مون کدومه. هیچ یک از غرفه های ما نه قفسه داشت، نه کمد، نه ویترین. میگفت هر کی میخواد بره 500 یورو بده و یه هفته کرایه کنه!!خلاصه وسایلمونو گذاشتیم و چون قیچی و چسب و اینا نیاورده بودیم گفتیم بریم هتل چمدونامونو بذاریم و خرید بکنیم فردا بیایم غرفه ارایی کنیم. چون نمایشگاه یک شنبه شروع میشد. هتلی که رزرو کرده بودیم تو همون منطقه نمایشگاه بود. 10 دقیقه پیاده راه بود. فوق العاده هم ارزون بود!ما شبی 25 یورو میدادیم در صورتی که کسایی که تو شهر هتل گرفته بودن دست کم شبی 300-250 یورو میدادن. البته یه مزایایی داشت یه معایبی. معایبش این بود که خیلی کوچیک بود . حمام و دست شوییشم سر خیابون بود!!!!( حالا سر خیابون که نه، ولی تو سالن بود!!) تختشم دو نفره بود!!!!!البته خوب ما که قصد نداشتیم تو هتل بمونیم. فقط برا خواب میخواستیم که کوچیکیشم زیاد مهم نبود. اسم هتلمون فرمول یک ( F1) بود. خوبیشم این بود که خیلی نزدیک بود. اتاقای هتل کلید نداشت. سیستمش قفل دیجیتال بود. شما رمز رو وارد میکردید در خودش باز میشد. وارد هتل که شدیم رسیپشن یه شماره رمز بهمون داد. شماره رمز رو که زدیم دیدیم بعلهههههههههههه!!! حالا ما هم خشکمون زده بود و واساده بودیم زل زده بودیم!بعد دیگه خجالت زده فهمیدیم شماره اتاق رو بهمون اشتباه داده. برگشتیم بهش میگیم میگه مهم نیست!شماره اتاقتون اینه. وسایل رو گذاشتیم و آدرس مراکز خرید و اینکه با چه خط مترویی و از کجا باید بریم و اینا رو پرسیدیم و راه افتادیم به طرف شهر. ما تو منطقه Prarc des Expositions بودیم . ظاهرا" چند نوع مترو دارن. یه نوعش RER هست.

۱۳۸۳/۰۸/۲۳

ساقی خمارآلوده ام، بگشا در میخانه را.....قربان چشم مست تو، لبریز کن پیمانه را

عید پیشاپیش برا اونایی که روزه گرفتن و اونایی که نگرفتن ، برا اونایی که تو این ماه حال کردن و اونایی که سختی و رنج کشیدن!برا اونایی که دلشون با رمضان بود و اونایی که نبود مبارک باشه. پیمانه هاتون لبریز و عیشتون مدام باد!

۱۳۸۳/۰۸/۲۰

از فرودگاه که بیرون اومدیم بارون شدیدی میومد. کلی دنبال تاکسی گشتیم. این وسایلی که ما داشتیم هیچ تاکسی حاضر نمیشد ما رو برسونه. جالب بود که راننده تاکسیا انگلیسی بلد نبودن( یا لااقل تظاهر میکردن که بلد نیستن چون فرانسویا فوق العاده تعصب دارن رو زبونشون). یه مشکل دیگه هم این بود که ما آدرس رو نداشتیم که نشون بدیم و بگیم اینجا میخوایم بریم. ما فکر میکردیم مثل تهرونه که به هر کی بگی نمایشگاه ، بدونه کجاس. اونجا هیچکی خبر نداشت. با هر بدبختی بود ادرس رو پیدا کردیم و دادیم به یه گلف استیشن. اول که دیدم کمر بند نبست خود راننده. منم خجالت کشیدم ببندم!به محض اینکه راه افتاد احساس کردم تو تهرون خودمونم!لایی میکشید، بوق میزد، فحش میداد( حدس میزنم!!)، بدون راهنما میپیچید، لاینشو یهو عوض میکرد، از سمت راست سبقت میگرفت، جلوی پلیس کمربندشو میاورد که مثلا" بسته بعد دوباره باز میکرد، برا جلویی چراغ میزد،....خلاصه به پسر خالم ( همون رییس بزرگ!) گفتم خوبیش اینه که ادم اینجا هم احساس غربت نمیکنه! به راننده گفت فرانسوی هستی؟ گفت آره . ولی دروغ میگفت. مسلمون الجزایری ساکن فرانسه بود( وقتی رفته بود پایین تا چیزی بپرسه من تو وسایلش گشتم و قران پیدا کردم و کارت شناسایی!!البته پول هم بود که من خدایی دست نزدم به پولهاش!). 70 یورو ( یا به قول فرانسویا 70 اوقو ) کرایه گرفت نامرد!وسایل رو بردیم داخل نمایشگاه.حالا هرچی میگردیم غرفه ایران رو پیدا نمیکنیم. تمام کشورا بالای غرفه شون پرچم و اسم کشورشون رو خیلی بزرگ نصب کرده بودن جز ایران. تمام کشورا به صورت متحد الشکل و خیلی شیک غرفه ارایی کرده بودن جز ایران. تمام کشورا هزینه زیادی رو صرف تزیینات غرفه کرده بودن جز ایران. تمام کشورا اسم و مشخصات غرفه رو خیلی منظم و یک شکل نصب کرده بودن جز ایران. جالبه بدونید بدترین غرفه ها از نظر شکل هندسی برا ایران بود. چون سالن جوری بود که نمیشد غرفه رو 4 ضلعی در بیارن . اونوقت کشورای دیگه کلی کار کرده بودن که چجور میشه این فضای پرت رو از بین برد جز ایران که به همون صورت 16 ضلعی!!!غرفه رو به ما تحویل داد. کوچکترین کار مهندسی روی اینا انجام نشده بود. معاون وزیر میگفت ما دو ماه روی اینا کار مهندسی کردیم تا اخر به این شکل درومده!!!!( چیزی که عیان است چه حاجت به وراجی معاون وزیر است!!). این که میگم بقیه اینجوری بودن و ما اینجوری فکر نکنید دارم با کانادا و امریکا مقایسه میکنم. سنگال، سودان، سوریه، اردن، مراکش، الجزایر، تونسی که به گفته خود غرفه داراش مردمش نون شب ندارن بخورن و کلی کشور جهان هشتمی دیگه!فوق العاده اهمیت داده بودن به این نمایشگاه. چون میدونستن که از راه صادرات و بازاریابی میتونن ارز وارد مملکت بکنن. اونوقت معاون وزیر میاد میگه ما از همه بهتریم. کاش میشد عکس بقیه غرفه هارو بذارم تا مقایسه کنید نسبت به کشورای بدبخت بیچاره دیگه تو چه وضعیتی بودیم. شرکتای ایرانی دیگه که از طرف ایران شرکت نکرده بودن و خودشون شرکت کرده بودن ( تو یه سالن دیگه) خیلی خوب بود وضعشون. آخه بابا نا سلامتی بزرگترین نمایشگاه مواد غذایی دنیاس. آبروی یه کشور مطرحه.

۱۳۸۳/۰۸/۱۹

تصمیم گرفتم برا ثبت در تاریخ!!خاطرات شخصی سفرم رو بنویسم. از اون روز که سفارت فخیمه فرانسه اعلام کرد که درخواستمون برا ویزا رد شده منم دیگه کلا" بیخیال سفر شدم. مشغول ادامه زندگی شدم. البته از طرف اتاق بازرگانی یه سری نامه نگاری شده بود ولی اصلا" امیدی نبود.حتی یه بارم ازمون تعهد گرفتن که به کشور برگردیم و اونجا پناهنده نشیم!منم گفتم من اینجا رو با هیچ جا عوض نمیکنم. من اینجا زن و زندگی دارم!( نمونه یه مرد زن دوست و عاشق وطن!!). چون ویزا جور نشده بود دیگه بلیط رو هم که رزرو کرده بودیم از امارات کنسل کردیم. دیگه کاملا" ناامید شدیم چون بلیط هم دیگه گیر نمیومد برا اون تاریخ. تا اینکه یه دفعه روز پنج شنبه اعلام کردن که ویزا درست شده ولی باید اول بلیط رو تهیه کنید. خلاصه با هزار بدبختی بلیط ایران ایر رو گرفتیم و پنج شنبه ظهر ویزا به دست ما رسید. پرواز هم جمعه صبح ساعت 7:10 بود. دیگه لیلا خیلی سریع وسایل سفر رو آماده کرد و تو چمدونم کلی وسایل گذاشت. از کنسرو و تن ماهی و میوه گرفته تا اتو و واکس!چون بار برا بردن زیاد داشتیم و نمیخواستیم اضافه بار بدیم منم کلی وسایل رو خالی کردم.آخه تمام وسایل تزیین غرفه ( کلی حصیر و قفسه های چوبی و پوستر و عکس و نمونه محصول) رو داشتیم با خودمون میبردیم. جمعه صبح با رییس بزرگ تو فرودگاه قرار گذاشتیم. لیلا من رو رسوند فرودگاه. منتظر موند تا من رفتم یه کم که هوا روشن شد اونم رفت. خلاصه سوار هواپیما شدیم. اولین چیزی که جلب نظر میکرد!!!مهمانداران محترم هواپیما بودن که همگی با چهره اخمالو خوش امد می گفتند!سن اکثرشونم فکر کنم بالای 6-45 سال بود!!!برعکس هواپیمایی های دیگه که میگردن جوونترین و خوشگلترین ادما رو مهموندار کنن اینجا بر عکسه. اینجا بر اساس تجربه و امتیازه. خوب طبیعیه که هر چی تجربه و امتیازشون بره بالا سنشونم بالاتر میره!!خلاصه چشمتون روز بد نبینه!آدم اصلا" رغبت نمیکرد چیزی بخواد ازشون!( هی به این رییس بزرگ گفتم من با ایران ایر نمیاما!). از مرز که خارج شدیم احساس کردم تو لس انجلس هستم!رییس بزرگ از اول گرفت خوابید و منم مدام داشتم بیرون رو نگاه میکردم. اول یه خانومی میگفت که اجازه بدید پسر من کنار پنجره بشینه. منم با بدجنسی هرچه تمام تر گفتم نه! جاتون خالی فیلم دختر ایرونی رو نشون میداد!توفیق اجباری تماشا کردم دوباره. ساعت 11:30 به وقت پاریس که میشد 13 به وقت تهران رسیدیم به فرودگاه " اورلی" شهر پاریس.تقریبا" جنوب شرقی پاریس.ما فکر میکردیم فرودگاه " شارل دوگل" میشینه هواپیما. آخه اونجا نزدیک نمایشگاه بود و خیلی مسرور میشدیم اگه اونجا میشست هواپیما!شارل دوگل شمال پاریسه. بعد اعلام کردن که پروازای ایران ایر و ترکیش و چند تا کشور فکسنی دیگه تو فرودگاه اورلی انجام میشه و بقیه پروازای دیگه تو فرودگاه شارل دوگل که دومین فرودگاه بزرگ جهانه.

۱۳۸۳/۰۸/۱۱

میگم این که آدم این همه دوست داشته باشه ولی محض رضای خدا یه دوست دندون پزشک نداشته باشه خیلی بده. من صبح ها که از خواب بیدار میشم میبینم دهنم خونیه. از لثه هام خون میاد. مخصوصا" وقتی مسواک میزنم. میگم نکنه یه وقت سرطان لثه یا چیزی تو همین مایه ها باشه؟!