۱۳۸۹/۱۰/۰۷

دیشب از اون کوچه باغی که میومدم دیدم یه کیف زنونه با ظاهر سالم افتاده کنار کوچه. از کنارش رد شدم و توجهی نکردم. بعد که یه مقدار دور شدم فکر کردم شاید جریان کیف قاپی باشه و طرف بعد از خالی کردن پول ، کیف رو انداخته اینجا( ذهن متوهم و اینا!). بعد خودم رو توجیه کردم که نه. شاید هم صاحبش دیگه دوسش نداشته و انداخته دور. خلاصه اصل مطلب این بود که دیگه حال نداشتم برگردم! صبح زود که دوباره داشتم رد میشدم دیدم هست. منم که کنجکاو! یه کم نگاه اینور و اونور کوچه کردم دیدم کسی نیست. کیف رو برداشتم دیدم یه سری مدارک ( گواهینامه، کارت ملی، شناسنامه، یه سری دست نوشته که نفهمیدم چیه ) بدون کوچکترین اثری از ادرس یا تلفن. منم کیف رو خالی کردم داخل کیسه غذام!! کیف خالی رو گذاشتم کنار کوچه. با خودم اوردم شرکت. هرچی فکر کردم دیدم اینکه بندازم داخل صندوق پست بهترین حالته. از دفتر پستی پرسیدم، گفت برو تحویل کلانتری بده. گفتم برو بابا! من حوصله سوال جواب ندارم کله سحر! گفت خوب همینطور بنداز داخل صندوق پست. ایشالا میرسونن دست صاحبش. البته شرمنده اون دستنوشته ها شدم! آقا پستیه گرفت و گمونم ریخت تو سطل!! خواستم بگم شما که همه مدارکتون رومیذارید داخل کیفتون و با خودتون حمل میکنید لطف کنید یه ادرس یا شماره تلفنم داخلش بذارید!

۱۳۸۹/۰۹/۲۰

حسابدارمون میگه من باید با مادر شما صحبت کنم و یه کم ازش یادبگیرم که پسرش رو چطور تربیت کرده! بعد میگه برادر هم داری؟ میگم اره. یکی. میگه اونم مثل خودته؟ میگم خوب اونم خوبه. ولی من یه چیز دیگه م از لحاظ شخصیت و وقار و اینا!!!میگه خوش بحال پدر و مادرت با همچین بچه هایی! خواستم بگم من همچین ادمی هستم و شما قدر نمیدونید!!

پ.ن: این پست صرفا" جهت اطلاع عموم بوده و کلی ارزش مادی و معنوی داره!

۱۳۸۹/۰۹/۱۴

به نظرم عرض و طول و پهنای لبخند روی لب یه سری از آدما نسبت بسیار مستقیمی با غم توی دلشون داره. همون یه سری، هرچی غم دلشون بزرگتر باشه لبخندشون هم بزرگتره. خوش به احوالشون...