۱۳۸۴/۰۶/۰۸

راه حل برخورد با كسي كه وقتي تحويلش ميگيري و باهاش خوبي ، حد خودش رو نميدونه و پشت سر خلق خدا زمين و زمان رو به هم ميدوزه ( با نامردي هر چه تمامتر) و زيرابشون رو پيشت ميزنه و فكر ميكنه بايد ازت كولي بگيره و وقتي تحويلش نميگيري و در حد سلام و كاراي روزمره باهاش برخورد ميكني ، آنچنان زيراب خودت رو ميزنه و بدگويي پشت سرت ميكنه كه بيا و ببين رو نميدونم.هرچي به خودم اميد ميدم كه درست ميشه ميبينم نه!داره خراب تر ميشه. خدا بخير كنه!

۱۳۸۴/۰۶/۰۵

ميبيني از خواب ديدنم شانس نداريم والا. پريشب بعد از نماز صبح يه كوچولو خوابيدم .خواب ديدم كه يه نفر از مشترياي كويتيمون يه چك 770 دلاري بهم داد و گفت باشه برا خودت!!منم كلي تو دلم ذوق مرگ شدم و الكي تعارف كردم كه نه نميخواد. هي داشت اصرار ميكرد كه يهو ساعت زنگ زد و از خواب بيدار شدم. لعنتي انقدر اعصابم خرد شد كه نگو.كلي به خودم بد و بيراه گفتم كه چرا تعارف الكي كردم! بعدش دوباره اومدم خوابيدم كه بلكه پول رو بده كه ديگه نشد. اونوقت ديشب از ساعت 12 تا خود صبح كابوس ديدم و خواب جنگ و كشت و كشتار و دزد و قاتل و تا صبح لرزيدم ولي از خواب بيدار نشدم!لامصب ساعت تا 7:10 صبح زنگ نزد!!!وقتي خواب پول ميبيني فوري ساعت خروس بي محل ميشه ولي وقتي كابوس ميبيني تا صبح بايد بلرزي از ترس!اي تفو بر تو اي شانس!!( حالا جالبه اگه يكي ازم طلب داشت ، تا طلبشو وصول نميكرد من از خواب بيدار نميشدم!!)

۱۳۸۴/۰۶/۰۲

بس كه از غما ملولم بس كه از گريه ها خيسم
گله دارم از تو اما نمي تونم بنويسم
گفته بودي روزِ جمعه خبرِ خوبي ميارن
آخه تقويمايِ دنيا كه هزارتا جمعه دارن
جمعه هايِ بي نشوني ، جاده هايِ آسموني
نعشِ خورشيد رويِ ابرا ، ردِّ يه پيرهنِ خوني
اي قرارِ عصرِ جمعه، اي شكستني تر از دِل
خيلي وقته بي قرارن شهرايِ شرقيِ كاگل
پا بذار تو كوچه هامون اي غريبِ بي نشونه
شبايِ روشنِ جمعه ، شبايِ نذري پَزونه
خونه هايِ كاگلي مون شب و روزُ مي شمارن
درايِ چوبي ِكهنه غيرِ تو كسي ندارن
پا بذار تو كوچه هامون رويِ تقويمايِ پاره
رويِ برگاي سياهي كه هزار تا جمعه داره
(حضرت عبدالجبار كاكايي)

۱۳۸۴/۰۵/۲۹

داشتيم با شهاب راجع به حجاب بحث مي كرديم. هردو يه حرف رو ميزديم ولي با يه ديد ديگه!جالب اينجا بود كه داشتيم همو محكوم مي كرديم! شهاب مي گفت وظيفه حكومت (اسلامي) نيست كه حجاب رو اجباري كنه. حجاب يه امر شخصيه و جزء وظايف حكومت اسلامي نيست. هر كسي بايد مختار باشه كه حجاب داشته باشه يا نداشته باشه. مثالش هم يه جا مثل دوبي يا مالزي( يا خيلي از كشوراي مسلمون) كه هر كسي آزادانه نوع پوشش رو انتخاب ميكنه. فقط حرف من اين بود كه تو جامعه اي مثل اينجا اصلا" اين مدل عملي نيست و امنيت خانمها به طور جدي به خطر ميفته. لازم به گفتن نيست اگه اينجا مثلا" يه خانم بخواد .....( اصلا" ولش كن!به خاطر به خطر افتادن عفت عمومي تا همينجا كافيه!).

۱۳۸۴/۰۵/۲۵

اين روزا سرمون حسابي شلوغه. نزديك ماه رمضون شده و فصل فروش خشكبار و مخصوصا" خرما به امت اسلام.فلسفه اينكه چرا ملت تو ماه رمضون بايد حتما" خرما بخورن رو خيلي متوجه نميشم ( جداي از اينكه افطار كردن با يه شيريني و رسوندن قند كافي به بدن خيلي خوبه). حالا چرا خرما؟ البته خيلي خوبه كه ملت خرما زياد مصرف كنن!يه سري كشورا هم سليقه خاص خودشونو دارن. مثلا" عربا حتما" بايد كنار سفره افطارشون كشمش باشه. يا مالزياييا خرماي با مغز ( مخصوصا" با مغز ميوه خشك ) رو خيلي دوس دارن. من قبل از اينكه خرما فروش بشم! فكر ميكردم خرما رو فقط بايد تو ماه رمضون و بعدش هم در مجالس ختم خورد. ولي
الان يكي از علاقمندان به اين ميوه بهشتي شدم!مخصوصا" خرماي نيمه خشك با برند مريمي!!!
پ.ن : اينم وبلاگ اخوي من!مبارك باشه حاج آقا!

۱۳۸۴/۰۵/۲۲

صبح اول وقت سوار تاكسي بودم كه ماشين كناري توجهم رو جلب كرد. يه آقا و خانم خيلي ژيگولو! ( از اينا كه آقاهه موهاشو دم اسبي بسته بود ) داشتن داد و فرياد و جيغ مي زدن. انقدر سرو صداشون زياد بود كه توجه همه جلب شده بود. وسط بزرگراه تو ترافيك صبح گاهي. آقاهه داشت به فك و فاميل خانم فحش ركيك نثار مي كرد( قشنگ صداشون ميومد) و خانمه هم صد تا روش ميذاشت و تحويل ميداد. بعد متوجه شدن كه بقيه هم دارن فيض ميبرن. شيشه هارو بالا كردن و ادامه دادن! راننده تاكسي هم حس كنجكاويش گل كرده بود و چسبونده بود به ماشي كناري كه يه وقت خداي نكرده يكي از فحش ها از دستش در نره!شيشه كه بالا رفت ما فقط حركت دستاشونو ميديدم . تا اينكه آقاهه مشت كرد و كوبيد تو صورت سر كار خانم! سركار خانم هم وسط بزرگراه در رو باز كردن و شروع كردن به داد زدن! راننده تاكسي ترسيد و پاشو گذاشت رو گاز!حيف شد نفهميديم آخرش چي شد. فكر كنم فردا روزنامه ها بنويسن.

۱۳۸۴/۰۵/۱۶

ديشب داشتم به مزرع سبز فلك و داس مه نو فكر ميكردم. ياد كاشته هاي خودم و اينكه يه زماني كه نميدونم دور هست يا نزديك بايد اين اندك كاشته ها رو درو كنم كه مي افتادم چيزي جز شرم و ترس حاصلم نبود. اينكه اين شرم و خجالت و ترس و نگراني حاصلي داشته باشه و بتونه تغييري ايجاد كنه يا نه مطمئن نيستم. ولي مطمئنم كه خداي رجب و شعبان خيلي مهربونتر از اين حرفاس و هميشه دلمون رو پر اميد نگه ميداره.بازم يه ماه رجب ديگه از راه رسيد. اميدوارم اونروزي كه نداي " اين الرجبيون؟" بلند ميشه ما سر بزير نباشيم.