۱۳۸۲/۱۰/۰۹

ملاک دیگه سطح تحصیلات خانمم بود. دوس داشتم حتما" تحصیلکرده باشه. البته سطح درک و فهم شاید خیلی ربطی به سطح تحصیلات نداشته باشه( همینجوری که همه داریم میبینیم که بعضی تحصیلکرده ها چه طرز تفکری دارن) ولی خوب خیلیم بی تاثیر نیست. و دیگه اینکه سطح تحصیلاتش همسطح من باشه و بالاتر نباشه! هرچند الان لیلا تصمیم داره امسال فوق لیسانس قبول بشه( برا همینم از صبح تا شب تو اداره و خونه داره میخونه!!جون شوهرش!)آخه بابا مهندسی کامپیوتر چیه که بخوای فوقشم بگیری!!!ولی برا شروع ازدواج دوس داشتم بالاتر از خودم نباشه. فکر میکنم( این نظر منه) برا تربیت فرزندان ( البته فقط یه دخمل اونم سحر خانم!) خیلی مهمه که مادر تحصیل کرده باشه. نمیشه بطور عام گفت ولی امروزه یه نیازه. فرق میکنه با قدیم. باید با زبون جدید با بچه ها حرف زد. باید از دنیای جدید به قدر کافی اطلاعات داشته باشی که بتونی حرفشونو بفهمی. سطح مالی برام مهم نبود فقط اینکه از خودم بالاتر نباشه. اگه سطح مالیشون از تو بالاترباشه اگه برا تولدش بنزم که بخری میگه بابام برام الگانس میخرید همیشه!ولی اگه در حد معمولی باشن یه شاخه گلم به نظرش خوب میاد. میدونی این بیشتر به سطح فهم و درک طرف بستگی داره.ولی به هر حال من نظرم این بود که سطح مالیش خیلی بالا نباشه. یه ملاک دیگه م که خیلی اهمیت داشت برام هم سطحی اعتقادی و فرهنگی خودم با همسرم بود. نمیگم یکسانی. چون اصلا" بنا نیست تو زندگی دو نفر مثل هم با هم ازدواج کنن. اینجوری هیچکدوم به کمال نمیرسن. من میگم حداقل تشابه تو این زمینه. اصلا" دوس نداشتم تو این زمینه بعدا" به مشکل بخورم. چون دیده بودم اطرافم کسایی رو که سر این مساله به مشکل خورده بودن. هم عقیده بودن تو اعتقادات و مسایلی از این دست خیلی شرط لازمیه. یه سری ملاکای دیگه هم هست که همه بلدن. صداقت، مهربونی، اخلاق خوب ، گذشت و..... حالا که ملاکامو انتخاب کردم میرسم سر اینکه شخص مورد نظرمو چجوری بشناسم. اون ملاکای ظاهریو خوب راحت میشه فهمید ولی ملاکای مهم دیگه رو چی؟ اینه که بحث پیش میاد که چجوری فرد مورد نظرو پیدا کنیم. دو راه هست. یا خواستگاری. یعنی کسی معرفی کنه و تو هم بدون اینکه شناختی داشته باشی بری خواستگاری. یه راه دیگه هم اینه که خودت با یکی آشنا بشی و این آشنایی منجر به ازدواج بشه. ممکنه هم نشه.از راه اول من میترسیدم چون الان زمونه ای شده که بدون اینکه کسیو بشناسی نمیتونی اعتماد کنی. بعدشم اینکه خونواده ها خیلی اجازه نمیدن که دوطرف رفتو آمد کنن. مشکلاتی که سر راه دوطرف برا رفت و آمد بوجود میاد عملا" باعث میشه که خیلی شناخت دقیقی از هم پیدا نکنن. باید حتما" قبلا" با خلق و خوش آشنا باشی. اینم جز با شناخت قبل از ازدواج میسر نمیشه. دوس نداشتم مامان اینا یه جا برن خواستگاری و صرفا" به ملاکای ظاهری بسنده کنن. این بود که راه دومو انتخاب کردم! یه کم مجبورم سانسور کنم! اینجا وبلاگه و جای مناسبی شاید نباشه برا گفتن همه چی! فقط اینو بگم که تو این مدت یه شناخت کافی و خوب از هم بدست اوردیم. هم عشق بود و هم شناخت. اینو هم بگم که بعد از یه مدت جلوی احساسمو نمیگرفتم. چون نظرم این بود که دیگه انقدر فهمیده هستیم که نذاریم احساسات جلوی چشممونو بگیره.من خیلی با علاقه بعد از ازدواج موافق نیستم. چون یه ریسکه. اگه این عشق به هر دلیلی به وجود نیومد چی؟ نمونه ش این همه جدایی و طلاق. که نتونستن این عشقو بوجود بیارن. خیلی موافق گذشت نیستم. نه اینکه بگم نباید باشه. اتفاقا" بر عکس میگم خیلی جاها گذشت بنیان خونواده رو مستحکم تر و روابطو گرمتر میکنه. ولی این گذشت همه جا معنی نداره. خیلی جاها باید مسائلو مطرح کنیو با تفاهم و همفکری اون مسئله رو ریشه یابی کنی و برطرف کنی. نه اینکه با گذشت بیجا سرپوش بذاری و بعدا" دوباره سر بلند کنه. من از رابین هود بازی و اینا بدم میاد. دوس ندارم عشقو به کسی صدقه بدم. دوس دارم عشق حقیقی باشه و به طرفم با جون و دل بدم این عشقو. لیلا واقعا" لیاقت این عشقو داره. امیدوارم منم لیاقت اینو داشته باشم که همیشه این حسو داشته باشم. این یه خورده!!از قبل از ازدواج. بعد از ازدواجم که مسائل خاص خودشو داره. فکر میکنم خیلی حرف زدم.خوب این حرفای من بود به عنوان مرد. دخترا هم ملاکای خاص خودشونو دارن. که بعضیاش کاملا" با پسرا فرق داره. من حرفامو زدم تا یه حدودی! لیلا هم اگه دوس داشت که ملاکاشو و تجربیاتشو بگه من خوشحال میشم. اینجا متعلق به خودشه. البته بعدا" اجارشو ازش میگیرم!

۱۳۸۲/۱۰/۰۸

لبخندها فسرد
پيوندها گسست
آواي لاي لاي زنان در گلو شكست
گلبرگ آرزوي جوانان بخاك ريخت
جغد فراق بر سر ويرانه ها نشست
از خشم زلزله
پوپك،شكسته بال بصحرا پريد و رفت
گلبانگ نغمه در رگ ناي شبان فسرد
هر كلبه گور شد
عشق و اميد، مُرد
در پهندشت خاك كه اقليم مرگهاست
با پاي ناتوان و نفسهاي سوخته
هر سو دوان دوان
افسرده كودكان زپي مادران خويش
دلدادگان دشت
سرداده اند گريه پي دلبران خويش
در جستجوي دختر خود مادري غمين
با صد تلاش پنجه فرو ميبرد بخاك
او بود ودختري كه جز او آرزو نداشت
اماچه سود؟ دختر او،آرزوي او
خفته است در درون يكي تيره گون مغاك
آن كومه ها كه پرتو عشق و اميد داشت
غير از مغاك نيست
آن كلبه ها كه خانه ي دلهاي پاك بود
جز تل خاك نيست
اين گفته بر لبان همه بازمانده هاست:
كاي دست آفتاب!
ديگر مپاش گرد طلا در فضاي شهر
اي ماه نقره رنگ!
ديگر مريز نقره بويرانه هاي ده
مارا دگر نياز بخورشيد وماه نيست
ديگر نصيب مردم خاموش اين ديار
غير از شبان تيره و روز سياه نيست
خشكيد چشمه ها و بجز چشمه هاي اشك
در دشت ما نماند
افسرد نغمه ها و بجز واي واي جغد
در روستا نماند
اين گفته بر لبان همه بازمانده ماست:
هان،اي زمين دشت!
ما را تو در فراق عزيزان نشانده اي
ما را تو در بلاي غريبي كشانده اي
ما داغديده ايم
با داغديدگي همه دلبسته ي توايم
زينجا نميرويم
اين دشت،خوابگاه جوانان دهكده است
اين خاك،حجله گاه عروسان شهر ماست
ما با خلوص بر همه جا بوسه ميزنيم
اينجا مقدس است
اين دشت عشقهاست
هر سبزه اي كه بردمد ازدامن كوير
گيسوي دختريست كه در خاك خفته است
هر لاله اي كه سرزند ازدشت سوخته
داغ دل ز نيست كه غمناك خفته است
اما تو اي زمين
اي زادگاه ما!
ما باتو دوستيم
زين پس شرار قهر به بنياد ما مزن
ما را چنانكه رفت اسير بلا مكن
اين كلبه ها كه خانه ي اميد و آرزوست
ويرانسرا مكن
ور خشم ميكني
ويرانه كن عمارت هر قريه را ولي
مارا ز كودكان و عزيزان جدا مكن( مهدی سهيلی - طلوع محمد)

۱۳۸۲/۱۰/۰۷

خلاصه بعد از کلی تحقیق و بررسی و فکر کردن ملاکام انتخاب شد. البته ملاکای من مخصوص خودمه. شاید اینجاش خیلی به درد کسی نخوره ولی با این حال مینویسم. به ترتیب نمینویسم. یکی از ملاکام زیبایی بود. این یکی از چیزایی بود که خیلی وقتمو گرفت. خوب کلیشه ایش اینه که نه آقا زیبایی ملاک نیست! مهم درون افراده. مهم باطن و سیرت آدماس نه صورتشون!دیدی میگن حتی خوشگلترین آدما هم برات عادی میشن و این زیبایی فقط برا یکی دو ماه اول زندگیه؟!میگفتن اگه زنت خوشگل باشه وقتی تو خیابون راه میری هر کسی یه چیزی بهت میگه . وای به اینکه تو زشت باشیو خانمت خوشگل. دیگه بیا و ببین. هرکی راه میره یه چیزی میگه. من از نوشتن اون اراجیف اینجا معذورم!به من که زیاد میگفتن. ولی من زیاد به این حرف بقیه توجه نکردم. دیدم برا خودم زیبایی مطرحه. دوس ندارم این عاملی بشه که بعدا" نگاهم به جای دیگه پرت بشه. اینو هم بذار اول بگم که زیبایی با خوشگلی خیلی فرق داره تو کتاب لغت من! خوشگل خوب همین هست که اطرافت زیاد میبینی!ولی زیبا اونیه که چهره ش آرامش بخشه. من دیدم این مورد برام خیلی مهمه. دنبال کسی بودم که وقتی نگاش میکنم بهم آرامش بده. دیدی بعضیارو که نگاه میکنی اضطراب میگیری؟ دوس داشتم همسرم جوری باشه که تو بدترین شرایط ، وقتی که مشکل یا اختلافی پیش میاد( که یه چیز خیلی طبیعیه) زمانی که از دستش خیلی دلخوری وقتی بهش نگاه میکنی بهت آرامش بده و همه چیزو فراموش کنی. دلت آروم بشه. باید جوری باشه که وقتی صبح که از خواب بیدار شدی و اولین نگاهت تو صورت همسرت افتاد یه آرامشی بگیری. اصلا" ببینی میتونی صورتشو با اون وضع پریشون تحمل کنی؟این خیلی مهمه. من الان این حسو نسبت به لیلا دارم. اینو بدون تعارف میگم. الان شاید این حرفا به نظرت عادی باشه ولی وقتی وارد زندگی شدی میبینی چه پارامتر مهمیه.دوستی میگفت وقتی با خانومم قهر میکنم زمانی که نگاه میکنم تو صورتش دلم نمیاد ادامه بدم. میرم بوسش میکنم! و همه چی تموم میشه. امان از این دوستا که چه حرفایی میزنن!ملاک بعدی هم سطحی فرهنگی خونواده ها بود. برام خیلی مهم بود که دو تا خونواده از نظر فرهنگی و اعتقادی در یه سطح باشن. الان دارم میبینم چه مزایاییی داره. از اونایی نبودم که فکر کنم من میخوام با همسرم زندگی کنم و خونوادش مهم نیست. به نظرم خونواده خیلی خیلی مهمه. این که اولا" چه طرز فکری دارن و چجوری هستن و دیگه اینکه هم سطح باشن با خونواده ی خودم. اگه بدونی چه تاثیری داره. بیشتر مشکلاتی که برا زوجای جوون پیش میاد این عدم انطباق دیدگاه خونواده دو طرفه.(ادامه دارد!)

۱۳۸۲/۱۰/۰۶

تلفن زنگ میزنه. یه صدای آشنا. ولی کیه که با اینکه صداش آشناس ولی انگار برات غریبه س. میبینی یه سنگینی عجیبی تو صداشه. این صداییه که هر روز عصر ساعت ۴ منتظر تلفنش میموندی تو شرکت. چرا انقدر سنگین حرف میزنه. انگار مصیبت عالم و آدمو داره میکشه با خودش. خودشه. مجتبی.... تو هم بغضت میگیره. تو هم صدات سنگین میشه. نمیدونی چی بهش بگی. نمیدونی اصلا" اینجور وقتا چی باید گفت. میگی چه خبر؟! بدترین حرف ممکن.سکوت....سنگینی فضا....پشیمون میشی از این حرفت. یه آهی میکشه از ته دل. میگه هیچ! جسورتر میشی. میگی شما همگی سالمید؟! یه پوزخندی میزنه میگه، ما؟ دو تا دخترم و همسرم از بین رفتن.....خشکت میزنه. کاش نپرسیده بودی. منتظری که داد بزنه و گریه کنه. میبینی صدا هنوز سنگینه. میگه آقا امیر خدا خودش بهترینای دنیا رو به من داده بود( دختر ۲ ماهه و دختر ۲ ساله و همسر ۲۸ ساله) خودشم صلاح دید که ببره پیش خودش. منم راضیم به رضاش.... کم میاری. حالا نوبته تو هست که بغض کنی و گریه نذاره که ادامه بدی. گریه ....گریه....گریه. کار دیگه ای هم میشد کرد؟ یعنی یه آدم چقدر میتونه صبور و شاکر باشه؟ اونا کجا هستن و تو کجایی؟ مردم جنوب شرق ایران تو مهمون نوازی و خونگرمی مشهورن. چی شده که الان محتاج کمک شدن؟ چه بلایی سر بچه ها اومده؟ چند تا بچه یتیم شدن؟ دیشب بچه های یتیم تو این سرمای کشنده کویر سر رو دامن کی گذاشتن؟ دیشب کی غذا دهن بچه های یتیم گذاشت؟ جنازه های پتو پیچیده کنار خیابونو دیدی؟میدونی هنوز چند نفر زیر آوارن و دارن نفس میکشن و منتظرن که یکی بره کمکشون؟ کاش پزشک بودم. کاش امداد بلد بودم. کاش میتونستم اونجا باشم و کمک کنم. مدیرمون دیشب رفت بم. آخه کارخونمون بمه. کاش اجازه میداد که منم برم. کاش میتونستم. خیلی به نیروی انسانی نیاز دارن. به همه چی نیاز دارن. فکر میکنم اغلبتون واکسن زدید و نمیتونید خون بدید. ما ها که میتونیم باید هرچه زودتر دست به کار بشیم. مواد غذایی کنسرو شده و دارو و لباس و لوازم گرمایش خیلی خیلی نیاز دارن. پول هم اگه بتونی کمک کنی خیلی لازمه. الان وقت محک زدن خودته. ببین کجای دنیایی. شاید من و تو هم خیلی وقت نداشته باشیم. امیدوارم رو سفید بشیم.

۱۳۸۲/۱۰/۰۵

خوب همونجور که قول داده بودم میخوام یه کم از تجربیات خودم در مورد ازدواج بگم. ممکنه تو چند تا پست بنویسم که حجمش زیاد نشه. نمیخوام شعار بدم یا نصیحت کنم یا حرفای کلیشه ای که مدام همه دارن میگن بزنم. شاید تاریخ مصرف خیلی از حرفا گذشته باشه و دیگه خیلی به درد نسل جدید نخوره. نسلی که بیشتر چیزاش تغییر کرده. خوب یا بد. ولی به هر حال تغییر کرده. یکی از این تغییراتم نوع نگرشش به ازدواجه.خوب بدیهیه من که دارم اینارو مینویسم از دید خودم مینویسم. از دید یه مرد ولی سعی میکنم بیشتر جوون باشم تا مرد. لیلا هم کمکم میکنه تا یه چیز خوبی از آب در بیاد. ممنونم از کلانتر که این بحث شیرینو!!پیش کشید. از اینکه شاید حرفام پیوسته و مرتب نباشه قبلا" عذر میخوام. توام هرجاش که حس کردی حوصله نداری یا دیدی دارم چرند میگم برو یه وبلاگ خوب دیگه رو بخون که ماشالا فراوونه. اولین چیزی که من برام مطرح بود ملاکایی بود که میخواستم فرد مورد نظرم داشته باشه. اول نشستم پیش خودم گفتم خوب اصلا" من دنبال کی باید باشم. هر کسی ملاکای خاص خودشو داره. منم گفتم خوب حالا بیام اول ملاکامو مشخص کنم بعد ببینم کی این ملاکارو داره. به نظرم این مهمترین کارم بود. دوس نداشتم اول عاشق بشم بعد ببینم آیا ملاکای من در این فرد هست یا نه. چون ممکنه بعد از آشنایی یا عشق خیلی دیگه قوه تشخیص آدم کار نکنه. کسی که عاشق میشه همه خوبیا رو تو معشوقش میبینه. یا حتی اگه عشقم مطرح نباشه و یه علاقه معمولی باشه کم کم آدم وابسته میشه و این ملاکا کم رنگ میشه. داریم میبینیم اطرافمون که چقدر طلاق زیاد شده. حتی خیلی از طلاقا مربوط به اوناییه که با هم مدتهای زیادی دوست بودنو به قول خودشون عاشق هم بودن. پس چی شده که کارشون به جدایی کشیده شده؟غیر از اینه که بدون در نظر گرفتن ملاک مناسب برا ازدواج اول عاشق شدن و بعد دیدن که همه ملاکها رو طرف داره. این به نظر من دید مناسبی نبود. این بود که اول برا خودم چیزایی رو که مد نظرم بود در نظر گرفتم. خیلی هم روشون فکر کردم. خیلی بالا پایین کردم. سعی کردم شعاری عمل نکنم. سعی کردم چیزایی که واقعا" برام مهم بودو در نظر بگیرم. دیدی همه شعار میدن که خوشگلی و ثروتو اینا ملاک نیست؟ من سعی کردم شعاری فکر نکنم. اگه واقعا" تو دلم خوشگلی ملاک بوده اونو در نظر بگیرم. با چند نفر با تجربه که راحت میتونستن حرفاشونو بزنن هم صحبت کردم. مشاوره نکردم . فقط یه جور هم فکری. حتی یادمه تو دفترم نوشتم. نوشتم که من دوس دارم همسر دلخواه من این ویژگیهارو داشته باشه. ملاکای واقعی رو هم نوشتم. نگاه نکردم از نظر بقیه آیا این درسته یا نه.دیدم من میخوام یه عمر زندگی کنم. پس باید با ملاکای من جور در بیاد.حتی نزدیک ترین کسانم( که تو دلسوزیشون تاحالا ذره ای تردید نکردم) نمیتونن برا من یکیو انتخاب کنن و تعهد کنن که این مناسب ترین فرده. دیدم وقتی ملاکام مشخص باشه میدونم باید دنبال کی بگردم. دیگه دو دل و سرگردون نیستم. (ادامه دارد!)

۱۳۸۲/۱۰/۰۳

ای مهربان من
من دوست دارمت...
چون سبزه های دشت....
چون برگ سبز رنگ درختان نارون...(حمید مصدق)

* * * * * * *
کلانتر یه بحث راجع به عشق و ازدواج گذاشته تو وبلاگش. دوس دارم برید بخونید و نظرتونو بگید. خیلی دوس دارم نظر بقیه رو هم بدونم در این مورد. لطفا" دوستان لطف کنند و نظرشونو بگن. منم یه کوچولو نظرمو اونجا گفتم. بقیه شو هم همینجا میگم. البته بعد از اینکه اونجا همه نظرشونو گفتن. دوس دارم از تجربیات خودم بگم. دوس دارم بگم حرفای کلیشه ای چقدر از واقعیت دوره. البته اول باید لیلا رو راضی کنم! ولی خیلی چیزا رو ما پشت سر گذاشتیم. ازدواج ما حکایتها داره که به نظر خودم جالبه. ممکنه برا بقیه جالب نباشه.

* * * * * * *
از سیاست متنفرم. همیشه هم متنفر بودم. خیلی کثیفه. این به این معنی نیست که دنبال نمیکنم جریانا و قضایا و اخبارو. ولی هرچی بیشتر میخونم و میشنوم متنفرتر میشم. به نظرم برا همه لازمه که یه دید وسیع سیاسی داشته باشن ولی این با سیاسی بودن خیلی فرق میکنه. هرکسی باید خوبو از بد تشخیص بده که اینم جز با مطالعه بدست نمیاد. این خیلی فرق میکنه با اینکه آدم یه طرفه قضاوت کنه و همه چیزو سیاه یا سفید ببینه. به هر حال من خودم شخصا" تقریبا" تمام مطالب سیاسیو میخونم و به جرات میگم که من از سیاست متنفرم. از سیاسی کاریم بدم میاد. دوس دارم تو این دنیای مجازی حداقل از این چیزا نباشه. خیلی قاطی پاطی نوشتم. نه؟!

* * * * * * *
ای مهربان من.....
من دوست دارمت.....
از اینجا تا اونجا!
باور کن!

* * * * * * *
آقا تورو خدا هركي بلده يه سيستم كامنت برا من درست كنه بگه!ثواب داره!حالا ما كه سواد نداريم بايد چيكار كنيم؟!آقا ثواب داره!

۱۳۸۲/۱۰/۰۲

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد..... دیشب قلبی کشیدم شبیه نیمه سیبی، که زیر انبوه رنگها پنهان شد....

* * * * * * *
دو سه روز پیش یه آگهی دیدم تو همشهری برا استخدام خانم منشی. نوشته بود خانم خوش سیما ، خوش پوش، خوش برخورد ،۲۵ ساله و مجرد!!اولش باورم نشد. حالا این خوشپوش و خوش سیما یه چیز طبیعیه. زیاد دیدم از این آگهیا . اونا بیشتر دنبال مانکن میگردن تا منشی. ولی این ۲۵ ساله و مجرد برام خیلی عجیبه!اینو تاحالا ندیده بودم. حالا خدا میدونه چند نفرم زنگ زدن برا استخدام. اینو گفتم که بگم ما دنبال یه مترجم روسی میگردیم!کسی که بتونه راحت صحبت کنه و نامه نگاری کنه. پاره وقت یا تمام وقت. خانم و آقاشم فرقی نداره!البته ترجیحا" خانم!ولی باور کنید مجرد و خوش پوش و خوش سیما و اینا اصلا" مهم نیست!نه اینکه بگم بدمون میادا. نه! ولی خوب مهم نیست!کسیو میشناسید که روسی بلد باشه و بخواد کار کنه؟ البته بجز ولادیمیر پوتین! با اون قبلا" صحبت کردیم!

* * * * * * *
دیشب یه چیزی دیدم تو تلویزیون که الان هوسشو کردم. هوس کردم که ۲۵ سانت برف بیاد. از این برف خشکا. از اونا که وقتی روش راه میری خیس نمیشی. بعد شب باشه. یه جایی باشی مثل یه باغ چراغای اطرافت همه روشن باشه. هیچکی هم نباشه. دست لیلا رو بگیری تو برفا قدم بزنی. براش شعر بخونی. از اون شعرایی که همیشه میخوندی و مینوشتی. یه حس رویایی خیلی قشنگ. البته به شرطی که سرد نباشه! اگه بناس سرد باشه به جای این مورد ،هوس شاتوت ترش میکنم!پس لطفا" ۲۵ سانت برف با یه گرمای مطبوع!

* * * * * * *
تو رو خدا به این لیلا بگید بره واکسنشو بزنه! بابا به خدا درد نداره! منم حاضرم بیام واکسن بزنم با اینکه از من گذشته.

۱۳۸۲/۱۰/۰۱

کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم....(سهراب)

* * * * * * *
دلم برا مادر بزرگم تنگ شده. مامان بابام. دیشب خیلی به یادش بودم. خیلی زن مهربونی بود. خیلی هم منو دوست داشت. تنها کسی بود که اسممو کامل میگفت. بهم میگفت امیر حسین. همیشه از من طرفداری می کرد. با ما زندگی میکرد. خیلی سختش بود اگه مثلا" چند روز میخواست خونه عمه ها یا عموهام بمونه.ما هم خیلی بهش عادت کرده بودیم .دیشب جاش خیلی خالی بود.من الان فقط یه مادر بزرگ دارم. که اونو هم خیلی دوس دارم. یکی از پدر بزرگامو که اصلا" ندیدم. قبل از تولد من فوت کرده بود. این بزرگترا واقعا" نعمت هستن که ما قدرشونو نمیدونیم. وقتی از پیشمون میرن تازه میفهمیم که چقدر جاشون خالیه. خیلی متاسف میشم برا اونایی که تو خونه سالمندان هستن. با اینکه بعضیاشون چند تا پسر و دختر دارن. چه اتفاقی میفته که یکی مجبور میشه پدر یا مادرشو بذاره خونه سالمندان؟ وقتی که میدیدم مادر بزرگا و پدر بزرگام چه احترامی داشتن و چقدر برا همه عزیز بودن این تعجبم بیشتر میشه.

۱۳۸۲/۰۹/۳۰

من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز
هرگز
- پاسخی سخت و درشت-
ومرا غصه این هرگز
کشت....( حمید مصدق)

* * * * * * * * * *
امشب شب یلداست. به عبارتی طولانی ترین شب سال. بیشتر خونواده های ایرانی دور هم جمع میشن و با هم هستن. بزرگترا دیوان حافظ میخونن و کوچیکترا هم انار و هندونه و آجیل میخورن! امشب شاید ما خونه مادر خانم گرامی باشیم( هنوز کسی چیزی نگفته . من دارم خودمو دعوت میکنم!) شایدم یه جای دیگه بریم آوار بشیم رو سر یکی دیگه! ولی مهم اینه که یه جایی بریم و تنها نباشیم. شب یلدا فکر کنم ۳۰ ثانیه از شبای دیگه طولانی تره ولی چنون میگن طولانی ترین شب سال که آدم فکر میکنه ۵-۴ ساعت طولانی تره( بگذریم که تا چند سال پیش من خودم اینجوری فکر میکردم!). خوش بحال این آجیل فروش نزدیک بغل شرکت ما که اسمشو هم گذاشته یلدا. این روزا سرش خیلی شلوغه. آجیل فروشم نشدیم!

* * * * * * * * * *
دو روز تهرون نبودم و به کامپیوتر دسترسی نداشتم. از کافی نت به چند تا از وبلاگا سرزدم و براشون کامنت گذاشتم. کلی وبلاگ خونم پایین اومده بود! پریشب به محمود زنگ زدم که کامنتارو برام بگه! خوشبختانه اونم نتونست وصل بشه. خلاصه که کلی معتاد شدیم!امان از رفیق ناباب!

۱۳۸۲/۰۹/۲۷

نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریاها
دور باید شد ، دور
دور باید شد، دور....

**********
اگه آب دستتونه بذارید زمین و برید این فیلم شبهای روشنو ببینید. از واجباته! خیلی فیلم قشنگیه. از اون فیلمای شاعرانه که رو آدم تاثیر میذاره. مثل فیلم درد مشترک که ۵-۶ سال اکران شد یه فیلم شاعرانه ی قشنگ. ریتمش یه کم کند هست ولی حیفه اگه نری ببینی. اولین فیلم قشنگی بود که این چند وقته دیدم( البته بجز دختر ایرونی!!!!). عصر جدید سالن شماره ۲ داره. ما دیشب رفتیم. یه بار دیگه هم میخوام برم. نمیخوام در موردش الان چیزی بنویسم . فقط همینو بگم که خیلی فیلم ملموسی بود. شاید خودت این حسو امتحان کرده باشی. از این فیلمایی نیست که عشق رو خیلی دست نیافتنی و ناملموس می کنن. از اینا که عشق رو کلیشه ای نشون میدن. از اینا نبود. من که قشنگ تونستم لمسش کنم. شاید چون خودم برام پیش اومده اینجوری بودم ولی باور کن که خیلی ملموس بود. دیگه چیزی نمیگم تا خودت بری ببینی. باور کن از این مدل فیلما دیگه به این راحتی گیرت نمیاد. خوب از حالا باید برناممو جور کنم که یه بار دیگه برم ببینم.

*********
ببینم اگه آدم با خودش حرف بزنه یعنی اینکه یه خورده کم داره؟!یعنی آدم نمیتونه با خودش خلوت کنه؟یعنی اگه تو حس خودت باشی باید مسخرت کنن؟!یعنی این حالتا برا خودشون پیش نمیاد؟ شده تا حالا داری راه میری و تو حس خودتی. داری با کسی که دوسش داری حرف میزنی. حواست به اطرافت نیست. یهو میبینی بقیه دارن بهت می خندن. تو دلشونم لابد میگن خدا شفا بده!دیروز داشتم تو بزرگراه میرفتم. صبح ساعت ۷ صبح تقریبا". پشت چراغ قرمز بودم. داشتم تو دلم با لیلا حرف میزدم! یاد حرفا و کارامون افتادم و یهو زدم زیر خنده! آخه من و لیلا مثل بچه های دو- سه ساله با هم حرف میزنیم!اصلا" انگار بلد نیستیم مثل آدم بزرگا حرف بزنیم!کسی اگه به حرفامون و طرز حرف زدنمون گوش بده آبرومون میره! داشتم پشت چراغ قرمز همینجوری با لیلا حرف میزدم که خندیدم یهو. حواسم نبود که دیدم ماشین کناری داره بوق میزنه برام. گفت شیشه رو پایین کن. فکر کردم میخواد آدرس بپرسه. میدونی چی میگه؟ میگه ببینم از نوع بی خطری یا زنجیری؟!!بعدم گفت زودتر خودتو به یه روانپزشک نشون بده!گفتم چشم. مرسی که یاد آوری کردی! واقعا" من یه جور غیر عادیم؟!

۱۳۸۲/۰۹/۲۵

من نمیدونم این بد آموزیا چیه تو تلویزیون نشون میدن. شد این تلویزیون یه چیز آموزنده نشون بده؟ دیشب داشت تو اخبار از قول سمیرا شاه بندر همسر چهارم!!!!صدام میگفت که صدام تو آخرین ملاقاتش ۵ میلیون دلار بهش داده! آخه اینم شد خبر؟همین میشه که لیلا بهم میگه یاد بگیر!بابا اون صدامه! میخوای منم برم چهار تا زن بگیرم؟!عجبا!

۱۳۸۲/۰۹/۲۴

۱- دوش آگهی زیار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد.....

۲- الان دو شبه پشت سر هم دارم خواب میبینم که دو تا بلاگرها با هم ازدواج کردن !رد خور نداره. من به خوابم ایمان دارم !حالا چرا این خوابو دارم میبینم نمیدونم. بگذریم که دیشب ۳-۲ مرتبه از خواب پریدم هر دفعه هم خواب دیدم ماشینمو دزدیدن!

۳- دو شب پیش رفتیم رستوران ملل تو میلاد نور. جالب بود . غذای مخصوص هر کشوریو داشت. لیلا رفت قسمت غذاهای ایتالیایی که از این غذاهای فیشینگولی! مثل پیتزا و لازانیا و این مدلیا داشت. منم جاتون خالی رفتم قسمت هند. سوپ دال و کباب مخصوص. از اون غذاها که وقتی میخوری میشی مثل اژدها!از دهنت آتیش بیرون میزنه. تازه بهش سفارش کردم که غذای منو زیاد تند و تیز نکنه.بعد که سفارش دادیم دیدیم یه قسمتو جا انداختیم. قسمت مدیترانه و مکزیک و چین. ولی خوب محیط دنج و خوبی داره. به شرطی که کنار این پیانیسته نشینی !

۴- تو میلاد نور که داشتیم مغازه هارو نگاه میکردیم لیلا رفت روسری بخره. منو شهاب داشتیم جماعت سرگردونو برانداز میکردیم. چه تیپ و قیافه هایی . حیف از این همه نیروی جوونی که اینجوری داره هرز میره. دلم خیلی سوخت. بدون هدف همینجوری الکی چرخ میزدن. پیدا بود از اون تیپایی بودن که از عصر میان تو مرکز خرید تا شب. بعدش میشینن پای چت. صبحم میخوابن تا ظهر. این برنامه هر روزشونه. از صحبتایی که با هم میکردن میشد فهمید دغدغه شون چیه. اینکه فلان دختر و سر کار گذاشتن یا با فلان دختر دوس شدن یا فلان جا مهمونی بود یا.... آخه چرا؟کشوری که این همه جوون داره و این همه از همه جا عقبه چرا باید جووناش اینجوری وقتشونو بکشن؟ یعنی کار دیگه ای نیست که اینا بکنن؟ شهاب میگه بخاطر اینه که جوونا هیچ تفریح دیگه ای ندارن. من این حرفو خیلی قبول ندارم. به خاطر این که اینا عموما" از خونواده هایی هستن که تو پیدا کردن تفریح مورد نیازشون مشکلی ندارن. نمیگم همه باید درس بخونن. ولی مگه همش به درس و دانشگاهه؟یعنی هیچ کار دیگه ای نیست که مشت جوون مجبور نشن عصر که میشه بیان بیرون و الکی تو خیابونا و مراکز خرید پرسه نزنن؟ یا تیپ دخترا. آدم تعجب میکنه. شهاب میگه چون اینجا حجاب اجباریه اینا هم اینجوری خودشونو نشون میدن. یعنی اگه حجاب آزاد باشه اینا اینجوری بیرون نمیان؟ مگه نه اینکه ایرانیا همیشه تو کشورای دیگه از طرز لباس پوشیدنشون شناخته میشن! اونجا که دیگه همه آزادن.پس چرا اینجوری شده؟ کجا داریم میریم؟آخرش چی؟!

۱۳۸۲/۰۹/۲۲

۱- در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم،
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانایی بخشش داری.
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا،
زندگانی بخشد.
چشمهای تو به من می بخشد،
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی....(حمید مصدق)

۲- خوب نیم فصلم تموم شدو پرسپولیسیا همونطور که انتظار می رفت پایین تر از استقلال قرار گرفتن. حالا من نمیخوام اسم بیارم! ولی آقایون متولد ماه دی! و خانوم کوچولوها! برید توبه کنید. هنوز تا پایان لیگ وقت زیاده!پرسپولیسم تیم بدی نیستا ولی خوب به حدواندازه ی قهرمانی نیست!وگرنه اونقدر ها هم تیم بدی نیست. به قد و قواره سومی و چهارمی میخوره. ولی خداییش اگه یوونتوسم یه خورده با غیرت تر بازی کنه دیگه عیشمون تکمیل میشه!

۳- اگه بخوای برا دخترت اسم انتخاب کنی چه اسمی به نظرت قشنگه؟!من از اسم سحر خیلی خوشم میاد. بی خود نخند!

۴- دیروز دیگه کلی مهمون داری کردیم. کارایی که به عمرم نکرده بودمو مجبور شدم انجام بدم! ظرف شستم، حمام و دستشویی شستم( چه کارای نفرت انگیزی!)، جارو زدم، طی کشیدم، وبلاگ دوستانو خوندم!تو برف رفتم بستنی خریدم( کلی فروشنده و مشتریا خندیدن)، آب حوض کشیدم! دیگه خوشبختانه به پیرزن خفه کردن نرسیدم!دیشبم اومدم لباس اتو کنم، به جای لباس روی دستمو اتو کردم که الان تاول زده!

۵- تورو خدا وقتی مینویسید پینگ هم بکنید!فکر میکنم زیادی معتاد شدم به خوندن وبلاگ دوستان. از اونایی هم هستم که وقتی میخونم باید حتما" کامنت بذارم. حالا با ربط یا بی ربط. بعضی وقتا بعضی وبلاگارو که میخونم حیفم میاد سرسری بخونم و برم. دوس دارم سر فرصت بخونم و نظرمو بگم. یعنی میدونی فکر میکنم میگم بی احترامی به نویسنده س که سرسری بخونی و بری. باید وقت گذاشت. گاهی میشه یه وبلاگو ۷-۶ بار میخونم. ولی واقعا" به وبلاگاتون عادت کردم.پس لطفا" نذارید تو خماری بمونم!

۶- فعلا" زیاده عرضی نیست!

۱۳۸۲/۰۹/۱۹

۱- عشق به ديگري , ضرورت نيست, حادثه است.
عشق به وطن , ضرورت است نه حادثه
عشق به خدا تركيبي ست از ضرورت و حادثه( نادر ابراهيمي)

۲- اگه بدونيد , با هزار بدبختي اومدم بنويسم!بدبختي كه نه, با هزار كلك!آخه جمعه مهمون داريم. ليلا هم از حالا منو بكار گرفته. كلي كار برام رديف كرده. منم كلي توجيه كردم كه امروز زوده بذار برا فردا!الان گير داده كه پاشو ظرفارو يشور و حمام و دستشويي رو بشور و لباساتو اتو كنو اينا!منم برا همش گفتم باشه!الان فعلا" ازش خواستم انار دونه كنه كه بنده خدا داره اين كارو ميكنه!آدم نقدوكه ول نمي كنه بچسبه به نسيه. حالا فعلا" انار بخوريم ببينيم بعدا" چي پيش مياد. تا اونموقع هم خدا بزرگه!

۳- مرد هم مرداي قديم !اين ظرف شستن ما هم حكايتي داره بخدا!هركاري مي كنم نميشه از گيرش دربرم!از اون كاراي اعصاب خورد كنه كه خدا نصيب هيچ مردي نكنه. يعني همه كاراي خونه يه طرف , اين ظرف شستن يه طرف.آخه بدبختي هر كاري هم كه ميكنم نميتونم از شرش خلاص بشم. ما چند ماه پيش كه عروسي كرديم و اومديم سر خونه زندگيمون كلي ليوان و اينا داشتيم. من شبي تقريبا" دوتا ليوان شكستم! الان از هر دست ليوان يكي بيشتر نداريم!بازم به من ميگه ظرف بشور. ديگه موندم چي كار كنم كه معاف بشم. لطفا" نظرات خود را در اسرع وفت بطور محرمانه به اين بنده حقير منتقل كنيد! به بهترين نظرات و پيشنهادات جايزه بسيار نفيس تعلق ميگيره. چون ميدونم خانمها به داد من نميرسن لطفا" آقايون اين لطفو بكنن!

۴- الان گفت كه بناس آب قطع بشه. برم تا مجبور نشدم برم لب رودخونه ظرفا رو بشورم همينجا مثل بچه آدم با آب لوله كشي بشورم!كجايي جووني.....!!!

۱۳۸۲/۰۹/۱۸

۱- ماه مانند دختری عاشق
سر به دامان آسمان دارد
چشم او گرم گوهر افشانیست
در دل شب ستاره می بارد.
گویا درد دوری از خورشید
ماه را نیمه شب میازارد.
آه! او هم چو من گرفتار است....(مشیری) ( تا باشه از این گرفتاریا باشه!!)

۲- یه متن طولانی نوشتم و کلی حال کردم. ولی یه دفعه پرید. هر چی دنبالش میگردم نمیدونم چی شد. لابد صلاح بوده که پاک بشه.

۳- تا وقتی همه افتخارمون به مدل ماشین و محل زندگی و تعداد سفرای خارج و جنس و مارک لباسامونه ، نباید منتظر باشیم چیزی عوض بشه. دیگه این چیزا داره تبدیل میشه به فرهنگمون. به حرف و شعار هم نیست. وگرنه همه میگن بده ولی در عمل؟ با اینکه میگیم بده ولی نمیدونم چه ضرورتی پیش میاد که گاهی لازم میبینیم این افتخاراتو تو چشم طرف مقابلمون بکنیم. از اون بدتر این که به خودمون اجازه میدیم که طرف مقابلو با این دید قضاوت کنیم. رفتارمون با اون از روی حساب بانکی و مدل و نوع ماشینش تغییر کنه. نگو من اینجور نیستم. نوع برخوردت با یه آدم پولدار و کسی که سرو وضع خیلی معمولی داره یکیه؟واقعا" یکیه؟لحن حرف زدنت با هردو یکسانه؟این خیلی رذیلانه و حقیره که به کسی به خاطر ثروت یا موقعیتش احترام بذاریم و انتظار داشته باشیم که به خاطر اینکه ما فلان جای شهر میشینیم برامون ارزش قائل بشن. میدونم همه تائید می کنن که این کار بدیه. تو شعار دادن ماشالا کم نمیاریم. ولی خود و خدا تو دلت ببین چجوری هستی. اصولا" ما خوب فکر میکنیم . خوب حرف می زنیم و بد عمل میکنیم.

۴- چقدر نی نی داره دور و برمون زیاد میشه!

۵- فیلم شب روشن رو کسی دیده؟قشنگه؟فیلم خوب الان چی رو پرده هست؟امیدوارم کسی نگه چشمان سیاه ایرج قادری!

۶- از این آدمایی هستم که قوه تجسم و تخیلم خوبه!خوب که نمیدونم ولی به هر حال. فورا" دوس دارم قیافه ی یکیو تجسم کنم. تو راه که میومدم داشتم قیافه ی کلانتر رو تجسم می کردم! یه پسر تپل، عینکی با کمی ته ریش!و البته با قدی که به تپل بودنش بیاد!بیچاره کلانتر! با این قیافه ها اصلا" به کلانترا نمیاد!خوب دفعه بعد کیو تجسم کنم؟!

۷- اخرین شاهکار بنده امروز صبح به وقوع پیوست. صبح که میومدم از خونه بیرون، تو یه دستم صبحانه و ناهاری بود که لیلا برام آماده کرده بود و تو یه دستم زباله. بنا بود زباله رو بندازم تو شوتینگ زباله و صبحانه و ناهارو با خودم بیارم!منم نمیدونم چی شد که صبحانه و ناهارو انداختم تو شوتینگ! اومدم سوار ماشین بشم زباله رو گذاشتم کنار دستم!!!یهو نگام افتاد دیدم بله!قربون حواس جمع!خیلی شاهکارم.نه؟!

۱۳۸۲/۰۹/۱۶

۱- دیوانه وار
در باد می گذری
آب و آتش از پی ات سرگردان می شوند
و خاک به رقصی صوفیانه بر می خیزد.
بانوی ترانه های پریشان!
غزال رمیده!
ناکام کدام عشقی
که اینچنین کمر به قتلم بسته ای.
دوزخ اگر نگاه تو باشد
گناه نعمتی ست عظیم.
مرگ را بگو دریابدم
اگر بر شانه های تو تشییع می شوم....

۲- چند وقت پیشا عمه شدم! ببخشید شوهر عمه شدم! این هم عکساش. وای اگه بدونید ماشالا چه لپ کشونی شده.

۳- روز پنج شنبه از شرکت که اومدم بیرون گفتم برم یه کم خرید کنم. هوا بارونی بود. تو حال و هوای خودم بودم که یهو دیدم یه چیزی خورد به ماشین. یه نفر یهو دویده بود وسط خیابونو منم زده بودم بهش. فورا" پریدم پایین دیدم افتاده زمین. البته هیچیش نشده بود. گذاشتمش تو ماشین که ببرمش درمانگاه نیاورون. خیلی ترسیده بودم. تاحالا با هیچکی تصادف نکرده بودم. زبونم بند اومده بود.وقتی نشست تو ماشین گفت سیصد هزارتومان بده برو!دهنم باز مونده بود. گفتم لازم نکرده. میبرمت درمانگاه که عکس بگیرن. از اونجا شروع کرد به کولی بازی دراوردن. بعدش گفت منو ببر بیمارستان دی!گفتم تا اونجا ببرمت مردی دیگه! گفت من اینا رو قبول ندارم!خلاصه رفتم درمانگاه. عکس گرفتن و گفتن مساله ای نیست. چیزی نشده. ولی این بابا رضایت نمیداد. میگفت سیصد تومن بده رضایت بدم! خلاصه با کلی التماس و دروغ از دستش راحت شدم. اگه بهم نگفته بود پول بده کمکش میکردم. ولی دیدم از این کلاهبرداراس. پرستاردرمونگاه هم همینو گفت. حالا ما پنج شنبه ظهر ناهار دعوت داشتیم. منم مبایلو خاموش کرده بودم! خلاصه لیلا از اینور نگران. منم نمیدونستم باید چیکار کنم. ساعت ۵ ناهار خوردیم!بیچاره میزبان که تا اونموقع منتظر ما بود.

۴- یه چیز جالب! کلی این دو روزه خندیدم. یه بنده خدایی( نمیگم کی!!!)شنیده که وقتی میخوان عسل از موم جدا بشه باید یه خورده بذارن تو آفتاب تا گرم بشه و عسلش از موم جدا بشه. اونوقت ایشون پریشب عسل با مومو گذاشتن تو مایکرو ویو !!!بعدم ادعا می کنن کلی خلاقیت نشون دادن!کلی خندیدم!گفتم خوب سرخ میکردی که بهتر بود!بابا خلاقیت!بابا آی کیو!

۱۳۸۲/۰۹/۱۴

1-وا فريادا ز عشق, وا فريادا
كارم به يكي طرفه نگار افتادا
گر داد من شكسته دادا ,دادا
ور نه منو عشق هرچه بادا, بادا( ابو سعيد)

2-بالاخره رفتيم سينما. سينما كه نه, فرهنگسراي نزديك خونه رفتيم. فيلم دختر ايروني. از اون فيلمايي بود كه من بعدش كلي برا وقت
تلف شده م حسرت خوردم. يه فيلم فارسي به تمام معني. فيلمي كه هديه تهراني و امين
حيايي توش بازي كنن از اين بهتر نبايد ياشه. اين فيلم به درد دختر بچه ها و پسر بچه
هاي 14-13 ساله ميخورد. خيلي فيلم سطحي و رويي بود. ذره اي عمق و مفهوم نداشت. به
نظرم فيلمنامه ش ميتونست خيلي بهتراز اينا بشه. ولي چون كارگرداد اين فيلمو برا يه
قشر خاصي ساخته( سر هم كرده!)نميخواسته اونا زحمت فكر كردنو به خودشون يدن. از
فيلماي سطحي متنفرم. زمان دانشجويي خيلي سينما ميرفتم. فقط از كارگردانايي كه
دوسشون داشتم. از اين فيلماي عشق و عاشقي سطحي بدم مياد.فيلم بايد تا مدت ها به فكر
وادارت كنه. بايد از سينما كه بيرون اومدي حالت يه جور ديگه باشه. بايد تو حال خودت
باشي. چند تا فيلم در سال از اين مدليا ساخته ميشه؟

3-ديروز ماتريكس 2 رو بالاخره ديدم. ده دقيقه ازش ديدم خوابم برد. نتونستم باهاش ارتباط برقرار كنم. به نظرم جلوه هاي ويژه ش خيلي
قشنگ بود.وگرنه چيز خاص ديگه اي من نفهميدم!

4-بنا بود امروز مهمون داشته باشيم كه نشد!چون بارون ميومد كوهم نشد بريم!گرفتيم خوابيديم به جاش. بعد از يه هفته كه هر روز ساعت 7 از
خونه ميزني بيرون تا 8-7 شب كه مياي خونه, بنظرم جمعه ها وقت مناسبيه برا استراحت.مخصوصا" اگه هوا هم خوب باشه و جو ن بده برا خواب!الانم كه همسر گرامي دارن ناهارو آماده ميكنن كه بخوريم و دوباره بخوابيم تا شب!بعدم شام و دوباره خواب!

5-هوس تمشك جنگلي كردم!

۱۳۸۲/۰۹/۱۲

۱- در زندگی زخم هایی هست که روح انسان را در انزوا مثل خوره میتراشد. این درد ها را نمیتوان به کسی گفتو اگر بگویی باور نمی کنند و می گویند عجیب و استثنایی ست.....(صادق هدایت)

۲- این فیلم نفس عمیق رو بالاخره قسمت نشد بریم ببینیم. چقدر وقته لیلا داره میگه بیا بریم، من وقت نمیکنم. تعریفشو که زیاد شنیدم. الانم فکر کنم اکرانش تموم شده. فیلم خوب رو پرده هست؟من که چیزی نشنیدم.

۳- جمعه میخواستیم با لیلا بریم کوه!حیف که مامان اینا ناهار مهمونمونن!وگرنه ساعت ۴ صبح من بالای کوه بودم!شانس نداریم. حالا که اینجور شد منم دیگه اصلا" کوه نمیرم! این هفته فقط حسشو داشتم!تو این هوا جون میداد بری دارآباد. آقا پاییز داره تموم میشه ها. نجنبی تمومه. حیفه این هوا. تنبلیو بذار کنار این هفته برو کوه. جای ما رو هم خالی کن! باور کن به خاطر مهمون نمیتونم بیام! باور کن!

۴- دیروز یه پسر ۱۷-۱۸ ساله که همسایه شرکت بود رو تو روز روشن وسط پاسداران چاقو بهش میزنن. میخواستن ماشینشو بدزدن. همکارم تعریف میکرد که این پسره پشت ماکسیما نشسته بود. میگفت منم تو ماشین عقبی بودم. خیابونم شلوغ. یه لحظه یکی درو باز کرد ونشست تو ماشینش. میگفت تا نشست با لگد میخواست پسره رو پایین بندازه. هر کاری کرد نتونست. یهو چاقوشو دراوردو زد تو صورت پسره و درو باز کرد و رفت. همکارم میگفت من فوری ماشینو نگه داشتم و پریدم پایین. پسره همینجور داشت خون از صورتش می پاشید. خلاصه رسوندتش بیمارستان. ولی میگفت تعجب کردم که چقدر دزده جرات داشته تو اون خیابون به اون شلوغی تو روز روشن همچین کاریو بکنه. خیلی نا امنی زیاد شده. من که تا میشینم تو ماشین دررو قفل میکنم.چند روز پیشم ماشین یکی از کارمندای این شرکت بغلی رو بردن.فقر زیاد شده. خیلی زیاد. همینم باعث میشه تا بعضیا دیگه دست از همه چی بکشن و قید همه چیو بزنن و برن دزدی. کاش فقط دزدی بود. امنیت جانی هم به خطر افتاده.

۱۳۸۲/۰۹/۱۰

۱-خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم،
می برم در ساحت دریا نظاره.....(نیما)

۲- به سلامتی کامپیوتر شرکت سوخت!صبح اومدم روشن کردم. داشتم برا خانوم کوچولو کامنت میدادم که یهو یه صدایی کرد و دیگه روشن نشد!الانم دارم با اون یکی سیستم کار میکنم. اگه اینم بسوزه مجبورم از کامپیوتر تو خونه وصل بشم!ولی کلی اطلاعات روش داشتم. خدا کنه زودتر درست بشه که بدون اونا باید همگی بریم مرخصی!خوب به نظر شما سمیرا خانم باید هزینه ی کامپیوترو بدن دیگه؟!؟!آخه چه معنی داره ادم آپدیت بکنه ولی پینگ نکنه؟!اینم جریمشه دیگه!

۳- اینم یه لینک تکراری دیگه. شاید قشنگ باشه. شاید!

۴- اگه بخواید برا یکی یه دعای خیلی مخصوص و خوب بکنید چه دعایی میکنید؟دعا زیاد میشه کرد ولی یه دعایی که یه جورایی فرق بکنه با بقیه دعاها. یه چیزی که خدا هر جوری شده اجابت کنه و نگاه به این نکنه که کی داره این دعارو میکنه.

۵- دیدی این دو روزه چه هوای قشنگی شده؟تازه پاییز داره خودشو نشون میده. یه پاییز دیر رس ولی خیلی رویایی. من که این دو روزه وقتی تو ماشین میشینم شیشه رو پایین میکنم. حیفه این هوا. دیگه گیر نمیاد. فقط اگه این ترافیک بی جنبه بذاره اعصاب برا آدم باقی بمونه. حیف نیست تو این هوای به این قشنگی هر روز دو ساعت تو ترافیک باشی؟البته همه مثل من. همه میخوان با ماشین خودشون بیان بیرون. دارم وسوسه میشم با تاکسی برم و بیام.

۶- لطفا" یکی به اینا تو شرکت بگه که من کوفته دوس ندارم!حالا میخواد تبریزی باشه یا هر چیز دیگه!یاد فیلم زیر نور ماه میفتم. اونجا که اون خل وضعه میگفت آخ جون کوفت!!کاش تخم مرغ لااقل درست میکردن.