۱۳۹۴/۰۳/۲۶

جنسمون جور شد دیگه!

حالا که بلاگفای مزخرف از کار افتاده دوباره روی بیارم به وبلاگ بی جون خودم! پسرم علی در تاریخ 22 فروردین 1394 به دنیا اومد. الان 2 ماهشه و خندیدن بلد شده. روی دستش تمرکز میکنه و با دقت فرو میکنه توی دهنش و شروع میکنه ملچ مولوچ کردن و لیسیدن دستش. نمیدونم قدرت تشخیص چهره داره یا نه ولی مطمئنم تن صدای لیلا و زهرا رو میشناسه ووقتی باهاش حرف میزنن میخنده. به شدت بغلی شده و من اصلا" ناراضی نیستم از این وضع. مگه یه بچه تا چند وقت بغل مامان و باباش رو خواهد داشت؟ بچه هاتون رو بغلی کنید و غمتون نباشه. بعدا" حسرت خواهید خورد

۱۳۹۳/۱۲/۲۴

انّ الموت الذی یفرّون منه...

آی مردم بیاید قدر هم رو بدونید، بیاید مهربون باشید با هم، بیاید تک تک لحظات بودن با عزیزانتون رو نفس بکشید و قدر بدونید ، مرگ از رگ گردن به ما نزدیکتره. این لحظه که هستیم معلوم نیست لحظه بعد هم باشیم. دنیا خیلی بی ارزش تر از اونیه که دلی رو به درد بیاریم یا حقی رو ناحق کنیم. 

۱۳۹۳/۱۲/۱۷

آقا بالاسرهای مدرن

بیایم این حق رو برای دیگران در نظر بگیریم که اونا حق دارن راجع به روابطشون با دیگران خودشون تصمیم بگیرن و ما براشون حد و مرز تعیین نکنیم. بیایم دوستی و دشمنی ما با یکی ملاک حق و باطل نباشه و انتظار نداشته باشیم دیگران هم پایبند به این ملاکها باشند. دیگران حق دارند که رابطه شون با بقیه رو خودشون تنظیم کنن و خودشون تصمیم بگیرن که با کی رابطه داشته باشن و با کی نه. ما هیچ حقی در این زمینه نداریم به خدا

۱۳۹۳/۱۲/۰۶

بانکداری اسلامی!

این بانکهایی که برای 2 تومن یا 4 تومن وام ، ضامن کارمند دولت میخوان خیلی خنده دارن. اونوقت یارو 45 میلیارد وام گرفته و یه برگه سند یا ضامن نذاشته و بانک هم دسترسی بهش نداره. خیلی سیستم مزخرفی دارن به خدا. آدم رو مجبور میکنن از خیر ( یا شر ) وام بگذره و بیخیال شه 

۱۳۹۳/۱۰/۲۶

این دوروزه که تنها بودم از روی بیکاری نشستم فیلمهایی که از خیلی وقت پیش خریده بودم و فرصت نکرده بودم ببینم رو دیدم. طبقه حساس کمال تبریزی و چ ابراهیم حاتمی کیا و برف روی کاجها پیمان معادی. طبقه حساس که حیف پول و وقت! چ هم صحنه های ویژه ش به کنار ولی انتظارم خیلی بیشتر بود. برف روی کاجها ولی خوب بود. این لامصب حسین پاکدل چه حوش تیپه!!!

خانه تکانی

یکی دو روز پیش دوباره از فیس بوک خونه تکونی کردم. نه اینکه فلان خاصی باشم و مهم باشه که کی جزء فرندهام باشه و کی نباشه. گاهی با شماره های گوشیم هم همین کار رو میکنم و سروسامونشون میدم. یه عده ای که میدیدم نه با شادی من شاد بودن و نه با ناراحتی من غمگین و کلا" خودشون رو حذف کرده بودن از زندگیم، منم حذفشون کردم. البته که برای اونا هم اهمیتی نداره و اتفاق خاصی براشون نیست. 

۱۳۹۳/۱۰/۲۴

فرشته ای آش به دست

تنها توی خونه نشستی و ماتم گرفتی که شام چی درست کنی؟ حوصله نداری. به کوکو سبزی و کتلت و پیتزای بیرون و تخم مرغ هم فکر میکنی ولی میبینی جذاب نیست برات. میگی ولش کن اصلا" با انار و پرتقال خودم رو سیر میکنم. زنگ خونه رو میزنن. میترسی نکنه فلانی باشه که هیچ حوصله ش رو نداری و بیخیال میشی. دوباره و سه باره و چهار باره زنگ میزنن. با بی حوصلگی میری در رو باز کنی که میبینی خدا 2 تا فرشته از همسایه های طبقه پایین فرستاده که 2 تا ظرف برات آش بیارن. در حالت عادی که نگاه هم به آش نمیکنی ولی این بار فرق داره. این بار ترس از گشنگیه و بی امکاناتیه! چشمات رو میبندی و فکر میکنی داری باقالی پلو میخوری. دستشون درد نکنه! ولی کاش مردم اگه نذری هم دارن باقالی پلو با گردن یا لااقل شیشلیک نذر کنن!

۱۳۹۳/۱۰/۲۰

ماه و ماهی

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی