۱۳۸۶/۰۹/۰۶

شکر خدا عمل خوب بود و حال پدرم رضایتبخشه. فقط خدا میدونه پشت در اتاق عمل چه گذشت به ما. ممنون از همه اونا که دعا کردن و تلفن کردن و روحیه دادن. ایشالا عروسی همتون!

۱۳۸۶/۰۸/۳۰

پدرم شنبه عمل قلب دارن. اینکه این چند روزه اصلا" روبراه نبودم به همین علته. لطف میکنید اگه دعا کنید که هم قبل از عمل آرامش و اطمینان داشته باشه و بی دلهره باشه و باشیم و هم اینکه عملش موفقیت آمیز باشه.

۱۳۸۶/۰۸/۲۹

لیلا جان تولدت مبارک. ایشالا تولد 100 سالگیت رو به همراه بچه ها و نوه ها و نتیجه هات جشن بگیری . اگه تا اونموقع منم زنده بودم با هم جشن میگیریم!

۱۳۸۶/۰۸/۲۸

چند روز گذشته اصلا" روزای خوبی نبودن. خیلی سخت گذشت. ناشکری نمیکنم. خداروشکر تاحالا به خیرگذشته و ایشالا بعدش هم به خیر بگذره. خیلی خسته ام . اصلا" دل و دماغ کار کردن و شرکت اومدن ندارم. اینارو مینویسم که بدونم چقدر کم ظرفیت و دلشوره ای ام و به شدت نیازمند روحیه گرفتن و آروم شدنم.

۱۳۸۶/۰۸/۲۲

....با توام ای غم
غم مبهم
ای نمیدانم
هر چه هستی باش
اما کاش....
نه!
جز اینم آرزویی نیست
هرچه هستی باش
اما باش.......( قیصر)

۱۳۸۶/۰۸/۲۰

به سلامتی اینترنت ADSL شرکت هم راه افتاد و من دیگه عذاب وجدان پول تلفن به خاطر وبلاگ بازی رو ندارم! تغییر بعدی که انجام دادیم این بود که ویتینگ تلفن رو از رادیوپیام خارج کردیم. اول صبحی که اومدم گذاشتم رو نانسی عجرم! ( چون موسیقی دیگه نداشتم). بعد یه بنده خدایی تذکر شرعی داد! که آقا جان اشکال شرعی داره و ممکنه کسی دوس نداشته باشه بشنوه و شما باعث بشید که عرش خدا بلرزه. حالا من آهنگی از عمر( امر؟!) دیاب به نام تملی معک گذاشتم. ایشالا که عرش خدا نلرزه!
*
دیشب خواب دیدم یه بنده خدایی وبلاگم رو پیدا کرده. خیلی خیلی بد بود. میخواستم وبلاگم رو پاک کنم. بعید هم نیست اینطوری شده باشه. مخصوصا" که چند روز نبودم و شک کردم. اگه خدای نکرده مطمئن بشم، چاره دیگه ای برام نمیمونه. با اینکه مطلب خاصی ننوشتم!

۱۳۸۶/۰۸/۱۸

جاي شما خالي چند روزي به اتفاق حضرت محمد و آرزو خانم همسر محترمه شون مشهد رفتيم. البته مهمان اين دو بزرگوار بوديم و كليه زحمات ( از تهيه بليط گرفته تا فراهم نمودن جا) رو دوششون بود. به ما كه خيلي خوش گذشت. اميدوارم اولين و آخرين بارشون نشده باشه و توبه كار نشده باشن!! قول ميدم سفراي بعدي كمتر سخنراني كنم و از رو منبر زودتر بيام پايين!! خلاصه كه اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد....

۱۳۸۶/۰۸/۱۲

به دعوت سمن خانم به بازی بهترین کتاب دعوت شدم. این روزا به علت مشغله فراوان خیلی دیگه فرصت کتاب خوندن ندارم. بدیش اینه که خیلی الان تمرکز و حضور ذهن هم ندارم که بدونم چی خوندم و چه تاثیری روم داشتن. تا جایی که یادم میاد رو عرض میکنم خدمتتون! لازم به ذکره که اینایی که میگم به ترتیب و اولویت نیست. و دیگه اینکه خیلی اهل رمان و داستانهای خارجی نبودم هیچ وقت. کتاب شعر هم که مقوله جداس.
1- " من او" و "ازبه" رضا امیرخانی . انقدر روم تاثیر داشتن که مدتهای مدیدی حتی خواب شخصیتاش رو میدیدم ! هنوز هم درگیر شخصیتای " من او" هستم.
2- "آتش بدون دود" نادر ابراهیمی ( البته بیشتر 3 جلد اولش) . این کتاب رو چندین مرتبه خوندم . خیلی دوس داشتم یه سفر برم ترکمن صحرا و گنبد برا لمس کردن اون حس و حال. بعد از خوندن این کتاب دیدم نسبت به ترکمنها عوض شد اونا رو خیلی دوس میدارم( نه اینکه قبلا" دوس نمیداشتم. ولی خوب الان بهتر!)
3- " پدر ، عشق، پسر " سید مهدی شجاعی. و کلا" هرکتابی که ایشون نوشته. فوق العاده س متنهاش و فکر کنم هرکدومشون رو بارها خونده باشم.
4- " فرزند نیل" و " خداوند الموت" از ذبیح الله منصوری.
5- "آنگاه هدایت شدم" از محمد تیجانی سماوی

البته میدونم بیشتر از 5 تا شد ولی خوب انصافا" نتونستم همه اون کتابایی که روم تاثیر داشتن رو بنویسم. خوب منم از محسن ، سارا( برکه من)، دختر بابایی ، علیرضا ( طعم روشن ماه) و نگار( دنیای رنگارنگ) میخوام که کتابایی رو که خیلی دوس دارن رو نام ببرن.

۱۳۸۶/۰۸/۱۰

من یه موبایل دارم که بیشتر به جای ساعت زنگ دار ازش استفاده میکنم. اگه یه وقت خدای نکرده کسی زنگ هم بزنه اشتباهه. تنها کاربردش اینه که صبح زود زنگ بزنه و موقع برگشتن از شرکت هم لیلا اس ام اس بزنه که مثلا" بستنی قیفی یادت نره! بعد دو تا گوشی داریم که یکی از یکی عتیقه تر. گوشی من که گمونم سه بار از زیر چرخ ماشین دراومده و گوشی لیلا هم همین بس که حسین آقا ، آقازاده ی محسن خان هم حاضر به قبولش به عنوان اسباب بازی نبود! اونوقت دیروز تو تاکسی یه پسر دبستانی کنار من بودکه از مدرسه تعطیل شده بود. کیفش رو باز کرد و یه گوشی موبایل خیلی آنچنانی درآورد و مشغول بازی شد. من فقط موندم با این سوادش چطور بلد بود sms بزنه و بخونه.