۱۳۸۹/۱۰/۰۷

دیشب از اون کوچه باغی که میومدم دیدم یه کیف زنونه با ظاهر سالم افتاده کنار کوچه. از کنارش رد شدم و توجهی نکردم. بعد که یه مقدار دور شدم فکر کردم شاید جریان کیف قاپی باشه و طرف بعد از خالی کردن پول ، کیف رو انداخته اینجا( ذهن متوهم و اینا!). بعد خودم رو توجیه کردم که نه. شاید هم صاحبش دیگه دوسش نداشته و انداخته دور. خلاصه اصل مطلب این بود که دیگه حال نداشتم برگردم! صبح زود که دوباره داشتم رد میشدم دیدم هست. منم که کنجکاو! یه کم نگاه اینور و اونور کوچه کردم دیدم کسی نیست. کیف رو برداشتم دیدم یه سری مدارک ( گواهینامه، کارت ملی، شناسنامه، یه سری دست نوشته که نفهمیدم چیه ) بدون کوچکترین اثری از ادرس یا تلفن. منم کیف رو خالی کردم داخل کیسه غذام!! کیف خالی رو گذاشتم کنار کوچه. با خودم اوردم شرکت. هرچی فکر کردم دیدم اینکه بندازم داخل صندوق پست بهترین حالته. از دفتر پستی پرسیدم، گفت برو تحویل کلانتری بده. گفتم برو بابا! من حوصله سوال جواب ندارم کله سحر! گفت خوب همینطور بنداز داخل صندوق پست. ایشالا میرسونن دست صاحبش. البته شرمنده اون دستنوشته ها شدم! آقا پستیه گرفت و گمونم ریخت تو سطل!! خواستم بگم شما که همه مدارکتون رومیذارید داخل کیفتون و با خودتون حمل میکنید لطف کنید یه ادرس یا شماره تلفنم داخلش بذارید!

۱۳۸۹/۰۹/۲۰

حسابدارمون میگه من باید با مادر شما صحبت کنم و یه کم ازش یادبگیرم که پسرش رو چطور تربیت کرده! بعد میگه برادر هم داری؟ میگم اره. یکی. میگه اونم مثل خودته؟ میگم خوب اونم خوبه. ولی من یه چیز دیگه م از لحاظ شخصیت و وقار و اینا!!!میگه خوش بحال پدر و مادرت با همچین بچه هایی! خواستم بگم من همچین ادمی هستم و شما قدر نمیدونید!!

پ.ن: این پست صرفا" جهت اطلاع عموم بوده و کلی ارزش مادی و معنوی داره!

۱۳۸۹/۰۹/۱۴

به نظرم عرض و طول و پهنای لبخند روی لب یه سری از آدما نسبت بسیار مستقیمی با غم توی دلشون داره. همون یه سری، هرچی غم دلشون بزرگتر باشه لبخندشون هم بزرگتره. خوش به احوالشون...

۱۳۸۹/۰۹/۰۱

پرایدیه یه کاغذ بزرگ گذاشته بود پشت شیشه ماشینش که " بنازم خاک پای قرآن گُل را"!!!!
تورو هرکی دوس دارید اینطوری دفاع از شعائر نکنید! میشه؟! آخه خاک پای قران؟! قران گل؟!

۱۳۸۹/۰۸/۲۷

در عجبم از ملتی که ماشینشونشون 26 هزار و خورده ای کیلومتر کار کرده، ولی هنوز پلاستیک صندلیها و دسته راهنما و آفتابگیر ماشینشون رو نکندن! و تازه با اون وضع مسافر هم سوار میکنن. خوب عزیز من باید لذت وسایلی رو که داری رو ببری. حتما" که نباید وارث لذتش رو ببره! قربونت برم یه کم دلت وسیع تر باشه! آخه چرا؟!

۱۳۸۹/۰۸/۱۷

نه فکر کنی که حواس پرتم! نه فکر کنی که گیجم! نه فکر کنی که اعضا و جوارحم در آن لحظه کذایی مشغول بازی کردن با هم بودنا! نه! بذار به حساب قضا بلا! بذار به حساب قسمت! بذار به حساب امان از قسمت! اینکه بار خرمایی که باید میرفته هند، رفته امارات!!! ترجیح میدم به هیچی فکر نکنم . وگرنه بر این مژده گر جان فشانم رواست!!!

۱۳۸۹/۰۸/۱۲

ای کسانی که اینجا رو میخونید! آیا از اسمتون راضی هستید؟ چه اسمی رو بیشتر دوس داشتید که براتون انتخاب میکردن؟ ای کسانی که دو اسمی هستید ( شناسنامه و غیر شناسنامه) کدوم اسمتون رو بیشتر دوس دارید؟ اصن بذار یه جور دیگه بپرسم. اگه بنا بود الان برا خودتون اسم انتخاب میکردید ، چه اسمی رو انتخاب می کردید؟! ( مدیونید اگه فکر کنید از بی مطلی این رو می پرسم!)

۱۳۸۹/۰۷/۲۱

ظاهرا" نطق کردن که اگه ما به فرانسه اخم کنیم ، کمپانی پژو ورشکست میشه و اقتصاد فرانسه به خاک سیاه میشینه! ما هم برای بررسی این موضوع از این جمعه تا جمعه آینده ایشالا عازم سفریم به بلاد سارکوزی ! البته اصرار کردیم که سارکوزی تنها بیاد استقبال! یه وقت خانمش کارلا برونی رو نیاره که هیچ دوس نداریم با نامحرم مواجه بشیم!

۱۳۸۹/۰۷/۱۷

الان از توی کوچه صدای جیغ و فریاد یه خانم میومد. رفتم پایین ببینم چه خبره. دیدم یه خانم آچار چرخ!! دستشه و داره یه آقاهه رو که ظاهرا" بهش فحش داده بود رو میزد. مردم هم داشتن جداشون میکردن. دو طرف فحشایی میدادن که مسلمان نشنود کافر هم نشنود! میترسم تا چند وقت دیگه خانمها قمه کشی هم یاد بگیرن برای دفاع از خودشون!
پ.ن: روز ملی دختران رو همراه با روز جهانی تخم مرغ!!! به همه دختران وبلاگستان تبریک و تهنیت میگم!!!( روز ملی تخم مرغ رو امروز فهمیدم!)

۱۳۸۹/۰۷/۰۶

دیروز سرم به غایت شلوغ بود. وسط هزار تا سند و مدرک و کاغد و فاکتور و بارنامه و فرم و غیره! از این شرکتایی که فروش تلفنی میکنن و ارباب هر بار گول میخوره و خرید میکنه و من هر بار میپیچونمشون!یه خانومی زنگ زد که ما از وزارت بهداشتیم و مسئول تامین سلامت کل کشور شدیم و الان نوبت شماس که براتون یه کیت کمکهای اولیه بفرستیم. گفتم ما نیاز به این کیت نداریم. گفت یعنی شما برا سلامتیتون ارزش قائل نیستید؟ گفتم اصلن! گفت یعنی فقط به پول فکر میکنید؟ گفتم فقط! گفت پس خیلی الاغید!!!بعد هم گوشی رو قطع کرد! به نظرم ایشون باید دوره های فشرده فروش موفق و بازاریابی و اینا برگزار کنه! حیفه به قران!!ولی خوب وسط اون همه کار تفریحی بود برا خودش!

پ.ن: گودریون عزیز میدونم تکراری بود براتون. ولی خوب مطلب دیگه ای نداشتم بنویسم! شما عفو بفرمایید!

۱۳۸۹/۰۶/۳۰

پریوت به همه دوستان! راستش فارسی حرف زدن برام یه کم مشکله!!دارم تمرین میکنم شاید بتونم دوباره مثل قبل فارسی حرف بزنم. اونم تازه با کمک گوگل ترانسلیتور! اسپاسیبا که درک میکنید منو!!!
پ.ن: من اگه میدونستم همسایه شمالی به این با کمالاتی و مهربونی داریم زودتر صله رحم انجام میدادم!!!

۱۳۸۹/۰۶/۱۷

متاسفانه علی رغم دعاهایی که کرده بودم ویزای روسیه اومد و یک شنبه به مدت یک هفته باید بریم روسیه. نمایشگاه ورد فود مسکو! گفتیم تا اونجا میریم یه سر هم بریم ببینیم این روسا چه مرگشونه بعد از شونصد سال نمیان این نیروگاه بوشهر رو راه بندازن. خلاصه اگه دیدید نیروگاه به اجرا رسید بدونید کار کی بوده!

۱۳۸۹/۰۶/۰۸

اینی که جدیدا" مد شده ( یا من تازه توجه کردم) که تو رادیو تلویزیون و روزنامه ها و سایتها ( دیدم تیزر تلویزیونی هم ساختن براش) میان از فایده روزه برا سلامتی بدن و برا دستگاه گوارش و اینا میگن که یعنی ملت رو تشویق به روزه داری کنن رو نمیفهمم. مثل اینکه توی مدرسه بهمون میگفتن نماز یه جور ورزشه و حداقل سودی که داره حتی اگه اعتقاد نداری اینه که ورزش میکنی. به نظرم این بدترین نوع دفاع از عقیده و مذهبه. گور بابای نیت یعنی؟!

۱۳۸۹/۰۶/۰۶

اومده میگه روزه ای مگه؟ میگم آره. میگه واقعا"؟ میگم عجیبه مگه؟ بدون اینکه ازش بپرسم میگه من که دیگه نه نماز میخونم نه روزه میگیرم! میگم چرا؟ میگه بعد از جریانات سیاسی پارسال. من اعتقادم رو به همه چی از دست دادم. میگم خوب اینطوری که بد انتقامی داری از خدا میگیری! شبا تا صبح گریه میکنه! چه کنه با این مصیبت؟! میگه مسخره کن ، ولی چیزی که این ... بگن همه ش مزخرفه. گفتم جون مادرت تو یکی بحث سیاسی نکن. ولی دینی که بنا باشه روی حرف و اطمینان به کسی بنا شده باشه همون بهتر که نداشته باشی! اینطوری عذاب کمتری هم میکشی!

۱۳۸۹/۰۵/۲۸

بساطی داریم از دست این دخترک. شبا که میام خونه موبایلم رو میگیره که بازی کنه( خودم میدونم که خیلی کثیفه و و اینا). بعد گاهی که یادم میره قفل کنم شروع میکنه به شماره گرفتن و اس ام اس دادن به این و اون. بعد گاهی شماره یه کسایی رو هم میگیره که مثلا" رابطه کاری هست یا کسی که صد سال یه بارم بهش تلفن نمیکنم یا اس ام اس خالی میفرسته براشون! بعد صبح من باید جواب پس بدم که ساعت 11 شب من شماره شما رو نگرفتم. دخترکم بوده!

۱۳۸۹/۰۵/۲۰


فردا شروع ماه رمضونه. خدا کنه حداقل این یه ماه بتونیم خوب زندگی کنیم و بعدش سرمون رو یه کم بالاتر بگیریم و شرمنده نباشیم(خودم رو عرض میکنم). نمیدونم توشه ای که بناس از این ماه بگیریم تا چقدر دوام بیاره و تا کجا بشه روش حساب کرد. امیدوارم کوله هاتون پر از توشه بشه. طبق معمول هر ساله ختم قرآن میذاریم. کسانی که تمایل دارن اعلام بفرمایند. مهلت خوندنش هم تا آخر ماه رمضونه. دعا به همدیگه یادمون نره.خانمها و آقایان:
خانمه: جزء1و2-بهار:جزء 3و4 و 26
هدی: جزء5- بهار.ن: جزء 7و8
فخری سادات: جزء 6و9- مریم: جزء10 و18
مهسا:جزء 11-خودم و دخترک: جزء 13و14
لیلا: جزء 12 و 15-شوكا:جزء 16و17 و22 و23
امیر رضا: جزء 19و20و21- راما: جزء 24 و 25
سجاد: جزء27و28- مسترمون: جزء 29
پرنده گم شده: جزء 30

۱۳۸۹/۰۵/۱۸

از حدود دو سال پیش که با همت بچه ها شروع کردیم به جمع آوری بسته های غذایی برای خانواده های یتیم و بی سرپرست و بد سرپرست، تا امروز افراد زیادی به جمعمون پیوستن. ماه رمضون سال گذشته تونستیم حدود 2 میلیون تومان جمع کنیم و طی دو نوبت ( اول و نیمه ماه رمضون) بسته های غذایی خوبی شامل برنج و گوشت و مرغ و حبوبات و سایر اقلام غذایی رو بین نیازمندا توزیع کنیم. امسال با اینکه یه کم دیر شده ولی گمونم بشه بسته های غذایی خوبی رو جمع کرد. دوستانی که شماره حساب آقای حسینی ( که ماهیانه پول رو به اون حساب واریز میکنن ) رو دارن که هیچ. دوستانی که ندارن و تمایل دارن که در این طرح مشارکت کنن اعلام کنن که شماره حساب رو بهشون بدم. لطفا" نهایتا" تا 4 شنبه یا پنج شنبه مبلغ مورد نظرشون رو واریز کنن که بتونیم سریع خرید کنیم.

۱۳۸۹/۰۵/۱۴

فردا دخترکم 2 ساله میشه. راستش اصلا" بلد نیستم حرفای قشنگ و دلبرانه و ادیبانه بزنم! فقط میدونم این 2 سال انگار روح جدیدی توی زندگی من و لیلا دمیده شد. هرچی شکرگزاری کنیم برای داشتن نعمت دخترک باز شکر نعمت واقعی نکردیم. دخترکم! تولدت مبارک.

۱۳۸۹/۰۵/۱۲

خوب خدا رو شکر مشکل مسکن اون بنده خداها حل شد و دیگه نیازی به پول نیست. ممنون از اونایی که پول ریختن ( البته پول رو دارم برمیگردونم به حسابشون). مشکل دیگه ای نبود؟!!!

۱۳۸۹/۰۵/۱۰

دوستانی که از قبل خواننده اینجا هستن میدونن که یه طرحی داریم که برای خانواده های بی سرپرست و بد سرپرست مواد غذایی به صورت ماهیانه جمع آوری میکنیم و به دستشون میرسونیم. والبته اینا همه ش به لطف دوستانیه که ماهیانه یه مبلغی رو به حساب میریزن. حالا یه موردی رو میخوام بگم و اون اینکه یه خانواده ای که سرپرست خونواده یه مردیه که از کار افتاده و فلجه. این خانواده پنج نفر بچه دارن که همگی توی یک اتاق کوچیک بدون حمام زندگی میکنن.یعنی هفت نفر توی یک اتاق. یک نفر اهل خیر داره برای اینا یه خونه تهیه میکنه که دوازده میلیونش باقی مونده. دوستانی که فکر میکنن میتونن کمکی کنن ولو اندک اطلاع بدن که شماره حساب بدم بهشون. این خانواده ساکن دماوند هستن . فکر میکنم نزدیک ماه رمضان ثواب خیلی زیادی داشته باشه اگه بشه کاری برای این خونواده انجام داد.

۱۳۸۹/۰۵/۰۳

هیچ دقت کردید امسال من هیچی از صنایع لواشک سازیم ننوشتم؟! اصن اهمیت نمیدید دیگه! اصن براتون مهم نیست! اصن به من و لواشکام توجه نمیکنید! خوب خودم براتون میگم. جمعه رفتم 12 کیلو آلو ( اعم از سیاه و زرد) خریدم و امشب به امید خدا میخوام استارت بزنم . دارم بهش فکر میکنم و آب از لک و لوچه م آویزونه. حاضرم پتنت لواشک سازی که نیمه صنعتی-نیمه سنتی رو به قیمت مهمون شدن به یه دیزی در اختیار علاقمندان قرار بدم. لازم به ذکره از ویژگیهای این روش که کاملا" به دست متخصصان بومی تهیه شده اینه که کاملا" بهداشتی و بدون نشستن مگس و پشه و گرد و غبار روی لواشکهاست. صبح تا عصر هم به بهره برداری میرسه و زمان زیادی لازم نداره!!!

۱۳۸۹/۰۴/۱۶

یه مهمون داشتیم که خیلی با کلاس و خارجکی و اینا بود. بعد وسطای حرفامون بود که یهو یکی عین گاو سرش رو زیر انداخت و اومد وسط شرکت گفت کلاس رقص عربی هم دارید؟!!!!خوب واضح بود که واحد رو اشتباه اومده بود و با واحد انتهای سالن کار داشت. یه خانم گرد 140 کیلویی که نه بلده در بزنه ، نه زنگ بزنه ، نه سلام کنه، نه شعور این رو داره که وقتی وارد یه جا میشه و میبینه که 3 تا آقا نشستن احتمال بده که اشتباه اومده! فک کن! رقص عربی!

۱۳۸۹/۰۳/۳۱

قدرت جهت یابی و مکان یابی و خیابون شناسی و اینام در حد زیر صفره. یعنی وقتی رادیو پیام میگه مثلا" همت شرق به غرب ترافیکه، حدود 17 دقیقه طول میکشه تا من تشخیص بدم شرق کجا میشه و غرب کجا! ( اونم با کمک دست چپ و راست و ساعت و مثلا" شرق میشه صیاد و غرب میشه جنت آباد!). یا اگه یه جا مثل شیخ فضالله اگه خروجی شهرک غرب رو رد کنم باید تا آزادی برم و دور بزنم!!! بلد نیستم از وسطای راه از خروجیای دیگه برگردم و کلا" جایی رو نمیشناسم( این کاملا" واقعیه و یه بار این اتفاق افتاد!). آدرس دادنم هم همینه. هر بار که به یه بدبختی آدرس دادم همین بلا سرش اومد و مجبور شد مثلا" یه مسیر 3 دقیقه ای رو 45 دقیقه تو ترافیک بره و برگرده سر جاش! یا از هرجا میخوام برم یه جای دیگه باید بیام از جلوی خونه یا شرکت و برم! از جای دیگه بلد نیستم! این اتفاقم بارها افتاده برام. کلاس آموزش جغرافیا و جهت شناسی و مکان یابی جایی سراغ دارید؟! نگید جی پی اس و نقشه و اینا که استفاده از اونا حکایت مفصل دیگه ایه که خودش یه پست جداگونه س!
*
جمعه مصادف بود با هفتمین سالگرد ازدواج من و لیلا. چه زود داره عمرمون میگذره و چه پیر شدیم و سراشیبی نیمه دوم زندگی من و اینا! مبارکمون باشه!
*
از وقتی این یارو گودر و لایک کردن و share کردن و اینا مد شده دیگه حس و حال لینک دونی اینجا رو ندارم. میبینی تکنولوژی رو؟!

۱۳۸۹/۰۳/۲۵

و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین
( و قطعا شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کاستی از اموال و جان ها و محصولات می آزماییم و شکیبایان را مژده ده)

پ.ن: میترسم....میترسم....میترسم

۱۳۸۹/۰۳/۱۶

دیدی یه وقتا حوصله هیچی نداری؟ حوصله حرف نداری؟ حوصله خودتم نداری؟ بعد احساس میکنی که بدنت رو از زیر تریلی 18 چرخ بیرون کشیدن بس که له و خسته ای؟ من الان که ساعت 17:28 دقیه روز یکشنبه 16 خرداده همون حالت رو دارم. دقیقا" نمیدونم از صبح چند تا تلفن رو ریجکت کردم یا میس کال شد!

۱۳۸۹/۰۳/۰۹

صبح از اداره بی مه اومده بودن برا بازرسی. بعد یه آقای خیلی متشخص با ظاهر خیلی موجه به عنوان بازرس گیر داد که چرا همه افراد شرکت توی شرکت نیستن. گفتم خوب یکی برا کار بانکی رفته و یکی هم کارش ویزیتوریه و یکی هم مسئول پخشه داخله و اینا همه ش بیرون از شرکتن. قبول نکرد و گفت همه باید باشن! گفتم یعنی کار بانکی داریم چی کار کنیم؟! به رئیس بانک بگیم بیاد برامون انجام بده؟ گفت این مشکل بی مه نیست! خلاصه ارباب بردش توی اتاق و برای اینکه اذیتمون نکنه و بتونیم حقمون رو بگیریم!!! مبلغ یکصد هزار تومان با کلی خرما و خشکبار به یارو داده. طرف اخماش باز شده و لبخند میزنه و میگه اخرش شما ما رو جهنمی میکنید!!!( البته من به شخصه مخالف دادن همچین وجهی به مرتیکه بودم. ولی خوب ارباب دلش خواست!)

۱۳۸۹/۰۳/۰۲

این بچه پر روهارو دیدی که یه کاری که میکنن و حاضر نیستن عواقب کار یا حرفشون رو بپذیرن، چنون میپیچوننت و چنون دست پیش میگیرن و چنون نعل وارونه میزنن و چنون ( کلی ضرب المثل دیگه!) که طرف مقابلشون میگه عجب آدم ماه و کاردرستی هستی و چاره ای جز عذر خواهی نمیمونه براش! من امروز اون بچه پر روئه بودم!

۱۳۸۹/۰۲/۲۸

دیروز به اتفاق دو تا از بروبچ و برادر خانم محترم رفتیم خون بدیم. بعد دو تا جون دوست ( برادر خانم و پسر خاله) جوری به مسئول پذیرش گفتن ما جنوب بودیم که انگار ایدز دارن. اونم ازشون خون نگرفت. من هرچی میگم بابا آخه گفتن نداره که. مالاریا که ندارید که. اینا هم حس مسئولیتشون قلمبه شد و گفتن ما سوگند میخوریم که جز حقیقت هیچی نگیم! نتیجه این شد که من و پسر داییم فقط خونمون رو به بشریت اهدا کردیم و البته مطمئنم با غلظت خونی که ما داشتیم ، خونمون رو تو جوب میریزن! بعد مسئله دیگه ای که توجه من رو جلب کرد این بود که ایام شهادت و مناسبتای مذهبی وقت مناسبی برا خون دادن نیست! یه دلیلش اینه که ملت همه حس نوع دوستیشون قلمبه میشه و غلغله میشه اونجا. یه دلیل دیگه ش هم هیچی!!!!

۱۳۸۹/۰۲/۲۰

به پیشنهاد سرکار علیه خانم خانمه یه ختم قران میذاریم و هدیه میکنیم به روح حضرت زهرا (س). نهایتن هم مهلتش باشه تا روز شهادت یعنی دو شنبه. دوستانی که تمایل دارن اعلام کنند.

پ.ن: نیتمون هم شفای همه بیمارا و برآورده شدن حاجات همه باشه.

خانمه: جزء 1تا5- امیر:جزء 6و7
پرنده گمشده:جزء8- امیر :جزء9, 20 , 21
مریم: جزء 10 , 22 و23- سارا:جزء 11
هدی:جزء12 ,24- یکتا: جزء13
فخری سادات:جزء14- نوا: جزء15و16
بهار: جزء17- سیلوت: جزء 18 و19
فیدلر:جزء25- زهرا:جزء 26
هادی : جزء27-علیرضا: جزء28
زینب: جزء 29-سجاد: جزء 30

۱۳۸۹/۰۲/۱۸

دیروز یهو هوس کردم برم نمایشگاه کتاب. میدونستم دنبال چی باید برم. یه سرچکی کردم تو اینترنت و فهمیدم که کدوم انتشارات باید برم. طبق معمول اول انتشارات نیستان و 3-2 تا کتاب جدید سید مهدی شجاعی که یکیش رو همون دیروز خوندم و تموم کردم! فک کن! آدم با وجود دخترک بتونه 2 صفحه کتاب بخونه شاهکار کرده. چه برسه بتونه یه کتاب رو تموم هم بکنه. البته این نبود مگر به لطف اخمهایی که میکردم و دخترک فعلا" حساب میبره از این اخمها و بعدش من عذاب وجدان میگیرم! یه کتاب جدید هم امیرخانی داشت و یه کتاب هم برا لیلا میخواستم و بعد گفتم برم برا دخترک خرید کنم که خوب تلاش بیهوده ای بود! داشتم زیر دست و پا له میشدم که بی خیال خرید برای دخترک شدم.

۱۳۸۹/۰۲/۱۲

میخوام برم امروز فردا خون بدم. کسی میدونه شیفت آقایونی که مسئول گرفتن خون هستن از چه ساعتی تا چه ساعتیه؟!البته برا این می پرسم که دقیقن همون موقع برم! یه وقت شیفت خانمها نباشه خدای نکرده!!!!

پ.ن: دوست عزیزی که آدرس فید وبلاگ رو میخواست
http://seawave.blogspot.com/atom.xml

۱۳۸۹/۰۲/۰۶

من نمیدونم حواسم کجا بوده اون لحظه واقعا". برداشتیم حدود 320 هزار عدد جعبه چاپ کردیم برای یه مشتری تو بلاد کفر. بعد من همه چی رو چک کردم و گفتم مشکل چاپی نداره و طرحش رو هم خودم به طراح گفتم که چطوری باشه و اینا. بعد دیشب مشتریه زنگ زده که این اونی نیست که من میخوام! از اول برام چاپ کنید! اربابم رفته بلاد کفر و من دارمتو سر خودم میزنم که چه کنم حالا من. نه زمان داریم نه پول!
*
فردا صبح عازم مشهدیم. با این توپول موپولوف های روسی بی پدر و مادر و اصل و نسب!

۱۳۸۹/۰۲/۰۱

عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام

پ.ن: سکوت اگر نشانه رضا بود، چگونه باور نکنم سکوت گویای تورا؟
نگاه اگر پیام آشنا بود ، چرا تمنا نکنم نگاه گیرای تورا؟

۱۳۸۹/۰۱/۲۵

تعطیلات نوروز بود که رفته بودم خرید کنم. کسی توی خیابون نبود و من وقتی میخواستم از پارک در بیام یه پرشیای نقره ای با سرعت وحشتناکی از کنارم گذشت و شروع کرد بوق زدن. به 4 راه که رسیدیم همینطور که داشت میپیچید تا نیم تنه از شیشه ماشین اومد بیرون و شروع کرد فحشای خیلی وحشتناک دادن! منم ترسیده بودم و داشتم راه خودم رو میرفتم . دیدم کنترلش رو از دست داد و رفت تو جدول و خورد به تیر چراغ برق! ماشینش له شد و نفهمیدم سر خودش چه بلایی اومد. برام مهم هم نبود! یه صدای وحشتناکی پیچید که نزدیک بود منم بزنم به جدول! تا اون باشه در حالت مستی رانندگی نکنه و حرف زشت بی علت به کسی نزنه.
پ.ن: خدا رو شکر دخترکم خوبه. مشکل برطرف شد و نیازی به ادامه درمان نیست. ممنون از دعاهایی که کردید. امیدوارم همیشه سلامت باشید.

۱۳۸۹/۰۱/۲۱

دخترکم حالش نوسان داره. این دو روزی که خونه اومده لب به هبچ غذایی نزده. چیزایی هم که خورده بالا آورده. بدنش کهیر زده. روز 5 شنبه هم با جیغ از خواب بیدار شد. انقدر جیغ میزد و به خودش میپیچید که نفسش بند اومد. از ترس بدنم شل شده بود. به اورژانس زنگ زدم که گفت از دست ما کاری بر نمیاد . باید ببریدش بیمارستان. حالا امروز صبح هم دوباره هیچی نخورده و بالا آورده. خدایا این چه بلاییه؟ لیلا زنگ زده که ببریمش بیمارستان. من موندم چیکار کنم. دخترم دیگه طاقت سرم و آمپول و بستری شدن نداره.....

۱۳۸۹/۰۱/۱۹

دیروز عصری زهرا رو از بیمارستان مرخص کردیم و برگشت خونه. خدا رو شکر حالش خوبه و نفهمیدیم علت عفونت توی خون چی بود. هرچی که بود دست از سرمون برداشت! یه ویروسی هم شایع شده که روان آدم رو پاک میکنه! هیچی تو معده آدم نمیمونه و خیلی سخته. کلی بچه اینجوری آورده بودن بیمارستان که گلاب به روتون اسهال و استفراغ شدید داشتن. مامان لیلا که مبتلا شدن . منم از دیروز گمونم مبتلا شدم! خدا کنه دخترک نگیره از من که دیگه هیش حوصله ندارم!

پ.ن: ممنون از همه اونایی که با تلفن و اس ام اس و ایمیل و چت وکامنت ودیگر وسایل ارتباط جمعی! از احوال زهرا میپرسیدن. چقدر آدم روحیه میگیره وقتی میبینه همچین دوستانی داره. امیدوارم خودتون و عزیزانتون همیشه سلامت باشید و پاتون به بیمارستان باز نشه.

۱۳۸۹/۰۱/۱۴

از سر شب دارم فكر ميكنم شبي به اين تلخي و بدي توي زندگيم داشتم يا نه؟ فكر نميكنم.شبي كه دختركم رو با دست سوراخ سوراخ از سرم و آمپول و آزمايشاي مختلف روي تخت بيمارستان و غرق تب و عفونت ديدم. شبي كه دختركم با ديدن من بغض كرد و زد زير گريه كه بابايي ددر. بغضي كه تا دلم رو آتيش زده و اشكم رو جاري. اين بچه ها چقدر لطيف و فرشته ن. چقدر جاي ليلا و دختركم توي خونه خاليه. كاش زودتر علت عفونت توي خون مشخص بشه و دختركم برگرده خونه....

۱۳۸۹/۰۱/۰۸

بهار رو دوس دارم به خاطر بارونای نم نم صبحش، به خاطر طراوت گلهاش ، به خاطر نسیم خنک صبح گاهیش که صورت رو نوازش میده. به خاطر حس زنده بودن و تازه شدنش، به خاطر نشاط آدما.
*
هروقت این آهنگ رو گوش میدم ناخودآگاه گریبان چاک میدم! با اینکه اهل آهنگ و ترانه گذاشتن توی وبلاگ نیستم ولی حیفم اومد شما گوش ندید این بهارانه رو با صدای سالار عقیلی.

۱۳۸۹/۰۱/۰۱

باز كن پنجره را صبح دميد...
سال نوتون مبارك.

پ.ن: انتظار نداريد كه وفتي دخترك از سرو كولم داره بالا ميره و دونه دونه موهامو داره ميكنه بشينم بهارانه بنويسم يا يه شعر و متن خوشگل به ذهنم برسه؟!

۱۳۸۸/۱۲/۲۴

داشتم فکر میکردم چه خوب که خدای ستاری داریم و اجازه نمیده کسی از عیبا و کارامون با خبر بشه. اگه غیر از این بود کی میتونست تو چشم بقیه نگاه بکنه بدون اینکه شرمسار باشه؟!

۱۳۸۸/۱۲/۱۷

اون زمانا كه سربازي ميرفتم ماشيناي خطي چهار راه پاسداران تا سه راه تهران پارس نواراي آقامون جواد يساري ميذاشتن و ماشيناي مسير برگشت نوار ليلا فروهر! ديگه همه شونو حفظ بودم. حالا اين چند ماهه كه ماشين رو ميدم ليلا و دخترك برن برا خودشون ددر دودور و خودم 7/63 % مسير رو پياده ميرم و ميام خاطرات اون دوران زنده ميشه برام. امروز يه نواري آقاهه گداشته بود كه كل مسير نيشم باز بود. مرتيكه مزلف مبتذل اون طرف نوار ميخوند :
باز دستي دستي دستي دلمو زدي شكستي ‏،وقتي بهت سر زدم در خونه تونو بستي !!!
يا يه جا ديگه ميخوند :
خوشگل مو شرابي! عاشقتم حسابي! نگو شراب نداري! خودت شراب نابي!!!اي تو روح اون به اصطلاح شاعر و نوازنده و خواننده ! خودم رو كشتم تا اينا رو حفظ كنم بيام براتون بگم از ذوق و قريحه اين ملت هنرپرور! به رانندهه ميگم خواننده ش كيه؟! ميگه نميدونم ولي خيلي قشنگه!

۱۳۸۸/۱۲/۱۵

عاشق این شلوخ! پلوخیای آخر سالم. که نمیفهمی باید چیکارکنی که آخر سال که دیگه اخر دنیاس یه وقت کار عقب مونده نداشته باشی که دیگه اونور سال امکان انجامش رو نداری! حال و هواشو دوس دارم. بیدار شدنای صبح دیگه برام اذیت کننده نیست و شب با هزار تا امید و آرزو که نمیدونم چی هست میرم خونه. آخر سال که میشه همه کارهای عقب افتاده رو انگار که باید انجام بدی و همه کارهای یه ساله میاد جلو چشمت و مدیونشون میشی اگه انجام ندی! حتی ترافیکای مزخرف رو هم دوس دارم!

۱۳۸۸/۱۲/۱۰

متاسفانه مامان آقای پور پدر و بهار خانم بیمار هستن و الان هم بیمارستانن . دل دوستامونم به دعاهای ما خوشه. میشه تو ختم قرانی که برای شفای مامان این دو دوست مخصوصا" و همه مریضهایی که روی تخت بیمارستانن میذاریم شرکت کنید؟ ممنون.
خانمها و آقایان:
مستانه: جزء 1و2/امیر: جزء 3
خانمه: جزء10و11/ساناز: جزء 5و6
فخری سادات:جزء7/سمن: جزء30
ییلاق ذهن: جزء 8/حمید:جزء9
سجاد:جزء28و29/راما:جزء 12
دینا: جزء27/سیلوت:جزء 18و19
هانیه:جزء13/زهرا: جزء 14و15
نازمهر:جزء23/هادی:جزء16 و 20
هدا: جزء 17/بهار.ن: جزء 26
رامک: جزء 21 و 22/پرنده گمشده:جزء24
لیلا:جزء 25/فیدلر: جزء 4

۱۳۸۸/۱۲/۰۸

هوا رو داری چقدر دله؟! بعد فک کن صبی سوار ماشین یه آقاهه بشی که از دم خونتون تا نوبنیاد احسان خواجه امیری داشت میخوند یه ضرب. عشق با نون اضافه!

۱۳۸۸/۱۲/۰۳

دوستانی که از قبل اینجا رو میخونن میدونن که ما از سال گذشته به همت و کمک دوستان یه کاری رو شروع کردیم که هر ماه یه مبلغی رو کمک میکنن که با اون پول بسته های غذایی شامل برنج و گوشت یا مرغ تهیه میشه و به خانواده های نیازمند رسونده میشه. این رو کم و بیش در جریانید. اول مهر سال گذشته زهرا خانم وبلاگ سلانه ( مرحوم مغفور جنت مکان خلد آشیان!) پیشنهاد دادن که جدای از اون پروژه تهیه مواد غذایی، یه پولی جمع بشه تا لوازم التحریر تهیه کنیم. مطرح شد و یه مقدار پول جمع شد و خود زهرا زحمت خرید و بسته بندیش رو کشید و تحویل خونواده های نیازمند شد. حالا بازم این زهرای سلانه پیشنهاد داده که برای این خونواده ها لباس نو تهیه بشه و قبل از اول سال به دستشون برسه. تا الان یه مقدارکی جمع شده. قصد داشتیمن تا اول اسفند پولهارو جمع کنیم و خرید کنیم. بنا شد یه مقدار دیگه صبر کنیم( مثلا" 5-4 روز) تا پول بیشتری جمع بشه. دوستانی که تمایل دارن کمک کنن( فقط برای تهیه لباس) لطفا" ایمیل بزنن تا من شماره حساب رو خدمتشون اعلام کنم.

۱۳۸۸/۱۲/۰۱

خدایا یا خونه تکونی رو از ما مردا بگیر یا...! نه همین یه گزینه رو بیشتر نداری خدایا! دیگه خود دانی!

پ.ن: خوب زور داره 100 تومن پول کارگر بدی و باز خودت پرده باز کنی و شیشه بشوری و پرده نصب کنی!

۱۳۸۸/۱۱/۲۵

دلم یه مسافرت هفشده پونزده روزه توپ میخواد! دلمه دیگه. گاهی هوایی میشه. میشه باهاش دعوا کنم؟! قربونت برم دلکم!

۱۳۸۸/۱۱/۱۹

من فعلن زنده ام! جاي همه اونايي كه دوس داشتن خالي. روز اربعين كربلا بودم و امشب وارد نجف شدم. فقط اونايي كه اومدن ميدونن من جي ميكم( اين عربا اون 4 تا حرف رو ندارن!!!)اين كه ميكن ايوان نجف عجب صفايي دارد. جمعه برواز به سمت تهرانه ولي احتمالن عقب بندازيم و يه كم بيشتر عشق كنيم! ميخوايم فردا بريم كاظمين و سامرا. به همه تون دعا كردم در حد تيم ملي ايتاليا!

۱۳۸۸/۱۱/۱۳

من فردا عازم کربلا هستم انشاء الله. اگه خدا قبول کنه دعاگوی همه خواهم بود. خلاصه اگه برنگشتم هر از گاهی یه فاتحه بخونید! در ضمن اگه به کسی اهانتی کردم یا شوخی نابجایی کردم یا حرفی حدیثی چیزی بوده خواهشمندم که عفو بفرمایید. نامردید اگه ماه رمضونا که ختم قران میذارید برا من دعا نکنید!
یا علی

۱۳۸۸/۱۱/۱۲

یه وقتایی سعی میکنی از یه فکرو خیالایی فرار کنی و اصلا" بهش مجال خود نمایی نمیدی. امان از وقتی که اون فکر و خیال خودش رو بهت تحمیل کنه . اون وقته که دمار از روزگارت در میاره...

۱۳۸۸/۱۱/۰۶

دیروز ارباب اومد یه کاغذ بهم داد و گفت بخون بعدش برو بذار سر جاش. یه برگه ابلاغ حکم دادرسی بود که اشتباهی تو صندوق پست ما گذاشته بودن. یه آقای وکیلی توی ساختمونمون هست که مربوط به اون بود این حکم. حالا داستانش رو بگم که من هنوز فکم آویزونه! یه آقای 55 ساله از دو تا خانم 25 ساله ساکن زعفرانیه شکایت کرده بوده. که اینا 132 میلیون تومن ( یه بار دیگه بخون!!132 میلیون تومن!) پول گرفتن که به عقد موقت حاج آقای 55 ساله در بیان. بعد هم متواری شدن!! یعنی رسمن آقا رو پیچوندن. دادگاه البته نوشته بود که اونا رو مجرم نمیدونه. چون این آقا با رضایت خودش پولها رو داده و ازدواج امر اجباری نیست. آخ که دلم یه جوری شد!!

۱۳۸۸/۱۱/۰۱

خانمها و آقایون محترم سهم قرانتون به شرح ذیله. از امروز 5 شنبه اول بهمن شروع کنیم تا هفته دیگه 5 شنبه.
جزء1و23 و 27: فیدلر/ جزء2: انسی
جزء3و4و21: امیر/ جزء5و 6 و 24 و 26: بهار
جزء: 7و8و9: زهرای سلانه/ جزء10 و 15: خانمه
جزء11: هدا/جزء12:مریم
جز13: مامان سلانه/جز 14:ييلاق ذهن
جزء16: طاها/جزء 18و 19: سیلوت
جزء20: علیرضا/جزء22:فی فی
جزء 25: علیرضا ( خاکستری روشن)/جزء 28: هادی
جزء 29: پرنده گمشده/ جزء 17 و 30: ساناز

۱۳۸۸/۱۰/۲۹

خوب جور نشد برم مشهد! به همین راحتی. حالا ارباب داره میره خارجه و منم فعلن در خدمت مسلمین جهانم! ایشالا چند روز دیگه دست زن و بچه رو میگیریم و خودمون میریم. امروز به جاش میرم امامزاده صالح براتون دعا میکنم! ( له نشید یه وقت با این همه مرام!)
*
صبحی یه خانمی اشتباهی به جای کلاس رقث! در رو مثل چیز! باز کردو اومد تو. گفتم بفرمایید ؟ گفت من فلانی هستم. گفتم فرمایش؟ یه خورده بنده خدا جا خورده بود و با تعجب گفت شما مسئول کلاس رقص هستید؟!!! از صبح حالا همه دارن من رو مسخره میکنن که به قیافه ت هم میخوره!! فکر کن بعد از یه عمر زندگی شرافتمندانه ، یکی راس راس تو چشت نگاه کنه و بگه مسئول کلاس رقص!
*
ساناز خانم پیشنهاد دادن برای ختم قران که بلکه بارون بیاد. دوستانی که تمایل دارن اعلام بفرمایند.

۱۳۸۸/۱۰/۲۷

اگه خدا بخواد برای یه ملاقات کاری فردا عازم مشهدم. سفر یه روزه صبح تا شبی که کلی غنیمته. کاش میشد لیلا و دخترک هم همراهم میومدن. انشاء الله به شرط سالم رسیدن ، به یادتون خواهم بود.
*
ممنون از رویا خانم بابت درست کردن سیستم کامنتا. این خواهرو برادر از هر انگشتشون کلی هنر میریزه!

۱۳۸۸/۱۰/۲۰

سرما خوردم و گلودرد دارم و حال و حوصله ندارم. صبح با آژانس اومدم. مرتیکه نفهم صبح اول صبح شروع کرده به فحش و بدوبیراه به خدا و پیغمبر و حکومت و زنش و کلاچ ماشینش و ترک دیوار . اونم با این حال خراب و نزار من! آخرشم 2 تومن اضافه تر گرفت. حیف نون!
*
کامنتدونیم ترکید! خدا بترکونتشون! هرکاری هم میکنم سیستم کامنت خود بلاگر بالا نمیاد و نصب نمیشه. اعصاب معصاب ندارما!!! حالا گمونم باید به اون گوساله پول بدم تا دوباره بتونم از سیستم قبلی استفاده کنم. اسرافیل جون دستم به دومنت! حالا خود سیستم بلاگر چطوری نصب میشه؟!

۱۳۸۸/۱۰/۱۲

حقیقتا" به این معتقدم که شیطون بعضی از کاراشو میاد از بعضی از ماها یاد میگیره. یعنی میاد سر کلاس بعضی از ماها و در کمال اخلاص و تواضع شاگردی میکنه!