۱۳۸۸/۱۰/۰۸

چند روز پیش برام ایمیل اومد که سیستم کامنتینگی که داری استفاده میکنی تا چند روز دیگه ( از امروز 5 روز دیگه) از کار میفته و باید سیستم جدید آپگرید شده رو استفاده کنی . هزینه ش هم سالانه حدود 10 دلاره. سیستم قبلی هم از کار میفته و تمام کامنتات میپره. منم ایمیل زدم که گوساله! 10 دلار پولی نیست ولی من نمیتونم از اینجا برات پول بفرستم. بانکا که تحریمه و صرافی ها هم برا 10 دلار این کار رو نمیکنن. ایمیل زده که سعی کن مشکلت رو حل کنی!!! منم ایمیل زدم که گوساله! تو مشکل ایجاد کردی من حل کنم؟! حالا خلاصه تا چند روز دیگه کامنتینگ بی کامنتینگ! کسی سیستم دیگه ای سراغ داره که اینجا جواب بده؟( بغیر از سیستم کامنت خود بلاگر که مفت نمی ارزه).

پ.ن: هیچی گفتم که حال و هواتون عوض بشه!

۱۳۸۸/۰۹/۲۶

اون روز که خدا بخت و اقبال و شانس رو تقسیم میکرد من کجا بودم آخه؟! دیشب بعد از مدتها تنظیم زمان و تنظیم کالیبر دوستان! بالاخره رفتیم خون بدیم. این همه راه کوبیدیم رفتیم تا مرکز اصلی انتقال خون خیابون وصال. اونم با تاکسی و پیاده و سرما و گشنگی! بعد یه آقای سیبیل کلفت خشن اومده ازم خون گرفته؟!! آخه این انصافه؟! این اخلاقیه؟! وجدانیه؟! شرعیه؟! من دیگه دفعه های بعد با چه دلخوشی برم خون بدم؟! اونوقت میگم ملت چرا فرار مغزها میکنن. خوب تفریحات سالم رو از ادم میگیرید همینه دیگه! از دیشب دستم درد میکنه! روحیه م هم خرابه!!!

۱۳۸۸/۰۹/۲۳

یه محیط کاری داریم گل و بلبل وسنبل! سه نفر و نصفی آدمیم بعد همه دارن در غیاب هم برا اون یکی میزنن و غیبت میکنن و شانتاژ میکنن. اگه خودمونم بخوایم بریم بهشت! اینا نمیذارن. من واقعا" دیگه کم آوردم. همه ش هم جنگولک بازی و خاله زنک بازی دو تا خانمه. یکی مامان شرکت که خدا به دور! برا زمین و زمان میزنه! از خود ارباب گرفته تا سوراخ دیوار. چنون صفحه ای پشت خانم حسابدار میذاره که امروز و فرداس که اخراج بشه یا خودش کم بیاره و بذاره بره. خانم حسابدار هم البته مجبوره پشت سر مامان شرکت از خودش دفاع کنه و البته غیبت خیلی نمیکنه. و من موندم این وسط که باید هر دو رو تائید کنم و بگم تو درست میگی. جو خیلی دوست داشتنی و صمیمی داریم اینجا خلاصه!
*
الان پیداس من اخلاقم خیلی چیزیه؟!!!

۱۳۸۸/۰۹/۲۱

سکوت اگرنشانه رضا بود
چگونه باورنکم سکوت گویای تورا؟
نگاه اگر پیام آشنا بود
چرا تمنا نکنم نگاه گیرای تو را؟

پ.ن: با صدای مرحوم ایرج بسطامی بخونید!

۱۳۸۸/۰۹/۱۸

رفته بودم ختم یه خانواده سه نفری. یه خانم 27 ساله با دختر یک ساله و همسر سی و خورده ای ساله ش که هر سه توی خونه شون به خاطر کمبود اکسیژن ناشی از آبگرمکن از دنیا رفته بودن. شاید از معدود ختم هایی بود که حالم بد شد و منقلب شدم. میگفت این خانم خیلی مواظب دختر کوچولوش بوده. میگفته جلوی بچه م غیبت نزنید . دوس ندارم فرشته ها از کنارش دور بشن. خیلی مواظب حلال و حروم لقمه ای بوده که به بچه ش میداده. عکس سه نفریشون رو اون جلوی مسجد زده بودن. عکس دختر یک ساله رو که دیدم دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم....