۱۳۸۸/۰۹/۰۷

سر پيري و معركه گيري كه ميگن همينه! فك كن. با اين سن و سالت 4-3 روز پاشي بري كنفرانس و ورك شاپ در مورد چي؟1 اكسپورت ماركتينگ و گلوباليزيشن ! اونم با ارباب. اونم تا ديروز و اونم از صب خروس خون تا 7-6 عصر اونم با يه مشت خارجكي و پرقسور مرفسورايي كه حتي زبون فارسي هم بلد نبودن. تنها دلخوشي من توي اين كنفرانس قسمن تفريحات سالمش بود! هر دو ساعت يه بار يه پذيرايي مفصل با انواع شيرينيها و نوشيدنيهاي سرد و گرم و ناهار ظهرش بود. از ناهار كه هرچي بگم كم گفتم!( منم كه نخورده و نديد بديد!). فقط من يه چيزي رو متوجه نشدم درست( جداي از مطالب كنفرانس!!!) اونم اينكه خانمها هميشه و همه جا اينطورين؟! يه عده خانم كه كنفرانس رو با سالن مد اشتباه گرفتن و آدم فكر ميكرد اينا الان خداي كلاس و رژيم و اين حرفان موقع ناهار كه شد ...( من هيچي نميگم! چون دوستان همه موقع عروسي احتمالن با اين صحنه ها مواجه شدن!)

۱۳۸۸/۰۹/۰۱

ببینم دیروز خبری بوده و ما نفهمیدیم؟مثلا" ولنتاینی، ملنتاینی!، روز جهانی دوس پسر دختری، یا همچین چیزایی؟ یا ملت خیلی باحال شدن یا ما یه کم فازمون تاخیر داره! دیشب که میومدم خونه از پل مدیریت تا خونه شاید 7-6 مورد دیدم که وقتی میخواستم از کنار ماشینشون رد بشم باید میگفتم یا الله! گفتم شاید مناسبت جهانی داشته و من بی خبرم! البته کوچه خلوت روبروی خونه ما هم بی تاثیر نیست. 4 متر به 4 متر ملت در حال گفتمانن! بعد امروز صبح هم یه جفت قناری عاشق که یا راهنمای بودن یا دبیرستان( با توجه به قیافه خیلی بچه گانه و روپوش دختر خانم) سوار تاکسی بودن. منم که فضول! پسره داشت به دختره میگفت باید با خونواده هامون صحبت کنیم. اینطوری من دیگه نمیتونم ادامه بدم. همش حواسم پیش توئه!( فک کن!). دختره میگفت نه. من دوس دارم همینطوری فعلا" باشه . شاید پشیمون شدیم بعدن!( دختره ی زرنگ دودره باز!!).

پ.ن: دمتون گرم با شعراتون. یاد داشت کردم خیلیاشو شبا که میرم خونه با خودم میخونم! حتی اون شعر ادبی مهوش پریوش شوهر کرد رو! اون رو موقع ظرف شستن میخونم!

۱۳۸۸/۰۸/۲۶

هوای ابری به این قشنگی رو دارید دیگه ایشالا؟! دلم شعر قشنگ میخواد. هرکی از اینجا رد میشه ( حتی اگه با گودر و پودر و لودر و اینا میخونه! این مشکل من نیست!) لطف کنه و یه شعر ( مصرع، بیت، غزل، مثنوی، دیوان!!) برام بنویسه. یه شعر قشنگ. اگه اون لحظه شعر توپی یادتون نیومد مهم نیست! یه شعر معمولی بنویسید و بعد که یادتون اومد مدیونید!!!اگه نیاید بنویسید! حتی شما خواننده عزیزی که بی صدا میای و میری! ( شعر به هر زبونی بود مهم نیست. مهم اینه که شما رو درگیر کرده باشه)

۱۳۸۸/۰۸/۲۴

تقریبا" از اوایل مهر دیگه ماشین رو از خونه بیرون نمیارم و مسیر شرکت تا خونه یه مقدارشو با تاکسی و یه مقدارش رو پیاده میام. یعنی از شرکت تا میدون قدس رو با تاکسش و از میدون قدس تا پارک وی رو پیاده میام. پارک وی تا پل مدیریت رو با تاکسی و از پل مدیریت تا خونه رو پیاده میام. اینجوری هم یک ساعت زودتر میرسم و هم اینکه پیاده روی کردم و هم اعصابم راحت تره. البته یه وقت اشتباه نشه که برای لاغری و اینا پیاده روی میکنم! چون از خودم با بستنی و پفک و کرانچیپس و اینا پذیرایی میکنم! پس فردا مدیون شکمم نباشم یه وقت!
*
امروز صبح تو تاکسی رادیو جوان روشن بود و خانم مجری داشت خودش رو خفه میکرد که قانونی تصویب شده که آقایون بدون اجازه نمیتونن همسر دوم بگیرن. راننده هم میگفت همسر سوم و چهارم که مجازه و نیازی به اجازه نداره. تازه این روزا کی میره زن بگیره؟! من گفتم خوب خدا رو شکر یکی دیگه از مشکلات مملکت هم حل شد! چیزی که عجیب بود یه خانم خیلی تیشان فیشان برگشت گفت اینجوری فساد زیاد میشه! آقایون یواشکی میرن هر کاری میخوان میکنن! لااقل زن رسمی میگرفتن!خانوم به این روشنفکری نوبره والا!

۱۳۸۸/۰۸/۲۰

چقدر حساسیت پیدا کردم نسبت به وبلاگایی که میزنن مثلا" فلانی مامان فلانی! یا فلانی بابای فلانی! نیاید بگید هرکی یه سلیقه ای داره و اینا. من نظر خودم رو گفتم که بدم میاد!
امضاء: امیر بابای زهرا!!!

۱۳۸۸/۰۸/۱۴

الان اعصاب دارم ولی حرفی برای گفتن ندارم!

پ.ن: این پست صرفا" برای اعلام زنده بودن گذاشته شد و هیچ گونه ارزش مادی و معنوی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و روانشناسانه و جامعه شناسانه و مردم شناسانه و رفتار شناسانه و غیره دیگری نداشته و متخلفان تحت پیگرد قانونی قرار خواهند گرفت!