۱۳۸۷/۰۸/۱۳

یکی دوروز پیش که مامان گفت فلانی بیمارستانه و سرطان خون و ریه گرفته ( اونم از نوع وحشی) یه لحظه هنگ کردم. یه لحظه موندم که خوشحال شدم از این خبر یا متحیر. فقط تونستم بگم خدایا حکمتت رو شکر. این چند روزه همه ش تو فکرش بودم. این که " یا ایها الانسان، ما غرک بربک الکریم"؟ این که بشری که این همه ناتوان و ضعیف و کوچیکه، چرا اینهمه منم منم میکنه؟ راستش یه کمی دلم هم براش سوخت. با اینکه دوس نداشتم ولی دعا هم کردم خدایا شفاش بده و بهش رحم کن که بتونه از همه حلالیت بطلبه. هرچند یه عده از دنیا رفتن و نمیتونه از اونا حلالیت بطلبه. تا اینکه شنیدم گفته که " خدا رو شکر دین هیچکی گردنم نیست و خیالم راحته!!!". اونجا بود که فهمیدم عاقبت به خیری نعمتیه که نصیب همه نمیشه و ما خیلی سر سری از کنار این دعا میگذریم. انسان ضعیف که افتادی و داری زار میزنی! اگه یکی از اون همه آدم که حق گردنت دارن ( هم مادی و هم معنوی) بگن حلالت نمیکنیم ( که بعضیاشون نمیکنن) اون دنیا بدبختی...!

هیچ نظری موجود نیست: