۱۳۸۷/۰۵/۰۸

حسابرس شرکت تعریف میکرد که حدود یک هفته پیش یه کامیون میاد برای خونه روبرویی و چند تا کارگر مشغول اثاث کشی میشن. از صبح زود مشغول بودن تا حدودای عصر. از خونه این حسابرس ما هم آب خنک میگیرن برای خوردن. یکی دو روز بعد صدای داد و بیداد میشنون از کوچه. میان میبینن صاحب خونه با خانواده ش اومدن و آقاهه سکته کرده و افتاده و خانواده ش هم دارن جیغ و داد می کنن و کمک میطلبن. میرسونن بیمارستان اون بنده خدا رو . بعدا" میگفت اینا تعریف کردن که صاحب خونه مسافرت دوبی بوده. دزدهای نامرد همه خونه رو خالی میکنن. دقیقا" لخت میکنن خونه رو. حتی مواد خوراکی و مهتابی ها و جا صابونی! میگفت هیچی هیچی باقی نذاشتن. این بنده خدا هم که میاد میبینه ، شوک بهش وارد میشه و سکته میکنه. البته فوت کرده بنده خدا. حسابرسمون میگفت توی محل ما هیچکی با هیچکی رابطه نداره و نمیشناسن همو. و اصلا" متوجه نشدن که اینا مسافرتن یا اونا دزدن یا کنجکاو بشن برن بپرسن. مصیبت بزرگیه. هم خونه شون رو دزد زده و دار و ندارشون رو برده و هم مرد خانواده فوت کرده. خدا لعنتشون کنه دزدای نامرد رو. میگفت اومدن از ما تحقیق برای چهره نگاری و اینا. اینا هم اصلا" یادشون نمیومده.

هیچ نظری موجود نیست: