۱۳۸۵/۰۹/۱۲

صبح که داشتم میومدم یه پیرمردی که پاش تو گچ بود منتظر تاکسی وایساده بود. دلم سوخت تو سرما سر صبحی تاکسی هم کم بود برا تجریش. دست نگه داشت و منم سوارش کردم. گفتم پدرجان من تا پارک وی میرم. بعدش میخوام برم صدر. گفت خوب باشه. به محض اینکه نشست تو ماشین صندلی رو چنون محکم کشید عقب که گفتم احتمالا" شکست! سر پارک وی که رسیدم گفتم پدر جان رسیدیم ! گفت چی چی و رسیدیم؟من گفتم تجریش! گفتم منم عرض کردم که تجریش نمیرم و میخوام برم اتوبان صدر. گفت من اینجا پیاده نمیشم. گفتم کرایه که نمیخوام ازت. همینجا سوار یه ماشین شو و برو تجریش. گفت اگه سوارم نکرده بودی یه ماشین دیگه میرسوند منو تا تجریش. گفتم باشه فرقی نمیکنه از تجریش میرم. تجریش که پیاده ش کردم 100 تومن داد! گفتم پدرجان من پول نمیخوام. مسافر کش نیستم.گفت من مگه قیافه م به گداها میخوره که میخوای صدقه بدی؟! بعدم پول رو انداخت رو صندلی و در رو چنون بست که هنوز صداش تو گوشمه. خنده م گرفت. با خودم گفتم نکنه کرایه شهرک غرب تا تجریش 100 تومن بوده و من اشتباه همیشه 500 تومن میدادم؟اینم از کاسبی امروز ما!

هیچ نظری موجود نیست: