۱۳۸۵/۱۱/۱۸

یه آقایی که کارای نجاری شرکت رو انجام میداد دیروز اومده بود. داشت تعریف میکرد از پسر 28 ساله ش. میگفت بعد از سربازی گفت میخوام شرکت کامپیوتری بزنم. ما هم یه زمین تو لواسون داشتیم. فروختیم و دادیم به شازده. بعد از یه مدت یه منشی خانم آورد و باهاش دوست شد. بعد هم گفت میخوام باهاش ازدواج کنم. هرچی بهش اصرار کردیم که این به درد تو نمیخوره قبول نکرد. با هم عروسی کردن. عروس خانم دقیقا" فردای روز پاتختی مهریه رو به اجرا گذاشتن! هزارو سیصدو شصت سکه ! کار به دعوا کشید و کتک کاری. گواهی پزشک قانونی برای ضرب و جرح دختر و یه دیه سنگین هم روی بدهی مهریه اضافه شد! الانم آقا پسر در زندان تشریف دارن تا این پول جور بشه. اینم از عروسای حالا! گفتم حالا که کار به دعوا کشید لااقل میزد دختره رو میکشت که دلش خنک شه و الکی تو زندون نمونه! کسی نیست یه کمپینی چیزی برای حمایت از مردای بدبخت تشکیل بده؟!

هیچ نظری موجود نیست: