۱۳۸۵/۱۱/۲۸

اون شب ولنتاین من کلاس زبان داشتم. ماشین هم نبرده بودم. تو اون ترافیک وحشتناک سوار تاکسی بودم. جلو نشسته بودم. عقب هم یه دختر و پسر نشسته بودن و دو تاییشون اندازه یه نفر جا گرفته بودن! من فقط صدای قهقهه خنده شونو میشنیدم. نزدیک پارک وی که رسید راننده زد کنار و اومد پایین و در عقب رو باز کرد به پسره گفت گمشید پایین!من نفهمیدم تو ایینه چی دید که از کوره در رفت ولی از پارک وی تا اسفندیار یه سره داشت زیر لب فحش میداد! البته دیدم که از جلو هرکی رد میشد همه داخل ماشین رو با تعجب نگاه میکردن. خلاصه زد ولنتاین دو تا قناری رو خراب کرد!
*
پنج شنبه شب به اتفاق لیلا برای شام در معیت آرزو خانم وحضرت محمد و زینب خانم و حاج محسن و حسین آقای گل گلاب بودیم. به ما که خوش گذشت . امیدوارم اونا هم احساس مغبونیت و اتلاف وقت بهشون دست نداده باشه!

هیچ نظری موجود نیست: