۱۳۸۶/۰۳/۰۲

امروز ماشین رو نیاوردم که لیلا عصری بیاد دنبالم بریم عروسی. صبح سر خیابون منتظر تاکسی بودم. هرچی میگفتم تجریش هیشکی منو دوس نداشت و سوار نمیکرد!هفت هشت دقیقه که منتظر شدم یهو یه زانتیا که از قضای روزگار ماشین مورد علاقه منه و من یه روزی بالاخره این ماشین رو خواهم خرید از بس که دوسش میدارم( بر خلاف لیلا که دوس نداره و پاشو از تویوتا کمری پایین تر نمیذاره و من اصلا" تویوتا دوس ندارم و اینا!) یه کم رفت جلو ترمز کرد و دنده عقب اومد که قربان کجا؟!اولش فکر کردم میشناسه منو . گفتم تجریش میرم. گفت بفرمایید. مونده بودم عقب سوار شم یا جلو. مونده بودم خدایا این کیه. آشناس که من نمیشناسم و اون منو میشناسه؟ جلوی مسافر دیگه ای هم نگه نداشت که بگم مسافرکشه. تا اونجا داشت یه ریز حرف میزد و از سیاست و تفریحات سالم! و زندگی و آب و هوا و همه چی حرف میزد. مونده بودم کرایه باید بهش بدم یا نه. یهو به ذهنم رسید و بهش گفتم قیافه شما خیلی برام آشناس. نمیدونم کجا دیدمتون. گفت نمیدونم!موقع پیاده شدن بهش گفتم عذر میخوام نمیدونم چقدر باید تقدیم کنم. گفت کرایه ش چقدره؟ گفتم 500-450 . 1000 تومن بهش دادم و 500 تومن پس داد. مونده بودم چی بگم. اگه انقدر داری که زانتیا سوار شی، مسافر کشیت چیه. اگرم نداری که پس چرا زانتیا؟!

هیچ نظری موجود نیست: