۱۳۸۶/۱۰/۰۹
*
میشه سوال کنم چه کسی از ژاپن و همچنین از آلمان ( به جز نگار خانم) این وبلاگ رو میخونه؟ من معمولا" میبینم که هستن ولی نمیدونم کی میتونه باشه.
۱۳۸۶/۱۰/۰۴
*
یه دوستی که فکر میکنه من کاری ازم بر میاد 5 تا سوال ریاضی ( نظریه اعداد) برام فرستاده و کلی قسم و التماس که ببین کسی میتونه اینا رو حل کنه؟ ظاهرا" پروژه آخر ترمشه و تا شنبه هم بیشتر فرصت نداره و اگه تحویل نده مشروط میشه و اینا! خلاصه اگه کسی میتونه کمکش کنه بگه که من سوالهای اسکن شده رو براش ایمیل کنم.( دارم برا خودم ذخیره آخرت جمع میکنم!)
*
امروز کریسمستون و فردا هم تولد امام هادی مبارک
*
هم دلی قطعا" از هم زبانی بهتر است......
۱۳۸۶/۱۰/۰۱
۱۳۸۶/۰۹/۲۸
۱۳۸۶/۰۹/۲۷
۱۳۸۶/۰۹/۲۵
۱۳۸۶/۰۹/۲۰
*
جای دوستان خالی پریشب ( یعنی دقیقا" همون شبی که نوشتم من دارم استریلیزه زندگی میکنم الان!) به اتفاق زن و بچه و 4 نفر زوج ژیگول پاشدیم رفتیم دیزی سرا! اونم کجا؟میدون راه آهن!!از اون جاها که وارد میشی میبینی همه جا رو دود سیگار و قلیون برداشته! البته ظاهرا" اینجا یه کم کلاسش بیشتر بود و خانوادگی بود. با نون سنگک و سبزی و دنبه!!! و مخلفات. الان که دارم مینویسم آب از دهنم راه افتاد!
۱۳۸۶/۰۹/۱۸
۱۳۸۶/۰۹/۱۵
*
صبح ساعت 7 صبح یکی اس ام اس زده که میذاری قربونت برم؟!!! میگم میل خودته! میگه اسمم شهابه 27 سالمه! میگم منم اسمم امیره 32 سالمه! میگه وای ببخشید اشتباه زدم! تو دلم گفتم خاک بر سرت که میخوای قربون کسی بری که تازه میخوای خودت رو معرفی کنی بهش!
۱۳۸۶/۰۹/۱۲
۱۳۸۶/۰۹/۱۰
*
موفقیت هر مردی مرهون زن اوله! و هر زن دومی نیز مرهون موفقیت مرده! ( گمون کمک برناد شاو گفته!)
۱۳۸۶/۰۹/۰۶
۱۳۸۶/۰۸/۳۰
۱۳۸۶/۰۸/۲۹
۱۳۸۶/۰۸/۲۸
۱۳۸۶/۰۸/۲۲
۱۳۸۶/۰۸/۲۰
*
دیشب خواب دیدم یه بنده خدایی وبلاگم رو پیدا کرده. خیلی خیلی بد بود. میخواستم وبلاگم رو پاک کنم. بعید هم نیست اینطوری شده باشه. مخصوصا" که چند روز نبودم و شک کردم. اگه خدای نکرده مطمئن بشم، چاره دیگه ای برام نمیمونه. با اینکه مطلب خاصی ننوشتم!
۱۳۸۶/۰۸/۱۸
۱۳۸۶/۰۸/۱۲
1- " من او" و "ازبه" رضا امیرخانی . انقدر روم تاثیر داشتن که مدتهای مدیدی حتی خواب شخصیتاش رو میدیدم ! هنوز هم درگیر شخصیتای " من او" هستم.
2- "آتش بدون دود" نادر ابراهیمی ( البته بیشتر 3 جلد اولش) . این کتاب رو چندین مرتبه خوندم . خیلی دوس داشتم یه سفر برم ترکمن صحرا و گنبد برا لمس کردن اون حس و حال. بعد از خوندن این کتاب دیدم نسبت به ترکمنها عوض شد اونا رو خیلی دوس میدارم( نه اینکه قبلا" دوس نمیداشتم. ولی خوب الان بهتر!)
3- " پدر ، عشق، پسر " سید مهدی شجاعی. و کلا" هرکتابی که ایشون نوشته. فوق العاده س متنهاش و فکر کنم هرکدومشون رو بارها خونده باشم.
4- " فرزند نیل" و " خداوند الموت" از ذبیح الله منصوری.
5- "آنگاه هدایت شدم" از محمد تیجانی سماوی
البته میدونم بیشتر از 5 تا شد ولی خوب انصافا" نتونستم همه اون کتابایی که روم تاثیر داشتن رو بنویسم. خوب منم از محسن ، سارا( برکه من)، دختر بابایی ، علیرضا ( طعم روشن ماه) و نگار( دنیای رنگارنگ) میخوام که کتابایی رو که خیلی دوس دارن رو نام ببرن.
۱۳۸۶/۰۸/۱۰
۱۳۸۶/۰۸/۰۸
در وجود گرم و مهربان مرد
خانه كرد
مرد مهربان از اين هواي سرد
خسته بود
درد را بهانه كرد
***
آه، آه، آه، آه
باز هم صداي زنگ و بغض تلخ صبحگاه:
- اي دريغ آن كه رفت ...
- اي دريغ ما ، دريغ مهر و ماه
دوستان نيمه راه
***
رود، رود، رود، رود
رود گريه جماعت كبود
در فراق آن كه رفت
در عزاي آن كه بود
"دير ماندهام در اين سرا... " ولي شما، عزيز
"ناگهان چه قدر زود..."
ابوالفضل زرویی نصر آباد
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ،می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
"مرحوم" قیصر امین پور
۱۳۸۶/۰۸/۰۴
۱۳۸۶/۰۸/۰۲
*
سوار یه پراید شدم که شلوار راننده ش واقعا" داشت در میومد از پاش. من به عمرم انقدر وحشت نکرده بودم از رانندگی کسی. واقعا" اشهدم رو خوندم . نفسم بالا نمیومد. دیوانه دیوانه بود طرف.
*
چرا میگیم از خدا باید ترسید؟ مگه خدای به این مهربونی و کریمی ترس داره؟ به نظرم شرم مناسبتره تا ترس. اگه یه کوچولو شرم داشته باشیم خیلی اثرش بیشتر از ترسه.
۱۳۸۶/۰۷/۲۹
پ.ن: در شرايطي كه لاريجاني هم طاقت نياورد و استعفا داده شدونده شد! و اوضاغع داره روز به روز بدتر ميشه من اين خاطره ها رو تعريف ميكنم كه خوشحال بشيد !
۱۳۸۶/۰۷/۲۸
خوشبخت کسی که "خر" ندارد، از "کاه و جو" اش خبر ندارد!
اما ورژن جدید این شعر اینه:
خوشبخت کسی که " ماشین" ندارد، از " سهمیه سوخت و جلوبندی و تعویض روغن و تسمه تایم و رینگ و پیستون و واشر سر سیلندر و تنظیم موتور وروغن ریزی و روغن سوزی و کلی چیز دیگه" اش خبر ندارد!
پ.ن: حالا گیرم که وزن و قافیه نداره! خوب نداشته باشه. عوضش سوز دل من رو که میرسونه!
۱۳۸۶/۰۷/۲۵
۱۳۸۶/۰۷/۲۲
ثانیا" اینکه کاش یه آرزوی بهتر کرده بودما. نمیدونستم انقدر مستجاب الدعوه ام. هوس کله پاچه کرده بودم. بعد این آقای محسن بسیار عزیز و همسر گرامیشون مارو دعوت کردن منزلشون و ما هم به حد مرگ خوردیم! فقط یه خبطی که مرتکب شدیم این بود که سهمیه سحریمون رو نگرفتیم بیاریم خونه. بعد مجبور شدیم از غذاهای خودمون بخوریم. مگه چند بار آخه از این موقعیتا پیش میاد؟ هرچی هم منتظر شدیم که عید رو اعلام کنن و ما فطریه مون رو بندازیم گردن ایشون بازم نشد!
ثالثا"! دوباره ماتم باید بگیریم برا صبحانه و ناهار و شام و کلاس ورزش و میل و دمبل و ترافیک !
۱۳۸۶/۰۷/۱۷
۱۳۸۶/۰۷/۱۴
*
وقتی انگیزه ت رو به کاری که میکنی از دست بدی، هم خودت رو اذیت میکنی هم کسی که داری براش کار میکنی. و این باعث میشه کم کم روحیه ت خراب بشه و احساس دلمرده گی کنی.
۱۳۸۶/۰۷/۱۰
دیده بگشا بر عدَم ، ای مستی ِهستی فزا
دیده بگشا ای پس از سوءالقضا ، حسن القضا
دیده بگشا از کـَرَم ، رنجور ِدردِستان علی
بحر ِمروارید ِغم ، گنجور ِمردِستان علی
دیده بگشا رنج ِانسان بین و سیل ِاشک و آه
کِبر ِ پـَستان بین و جان ِجهل و فرجام ِگناه
تیر و ترکش ، خون و آتش ، خشم سرکش ، بیم چاه
دیده بگشا بر ستم ، در این فریبستان علی
شمع ِشبهای دّژَم ، ماهِ غریبستان علی
دیده بگشا نقش انسان ماند با جامی تهی
سوخت لاله ، مُرد لیلی ، خشک شد سَرو ِسهی
ز آگهی مان جهل ماند و جهل ماند از آگهی
دیده بگشا ای صنم ، ای ساقی مستان علی
تیره شد از بیش و کم ، آیینهی هستان علی(علی معلم دامغانی)
۱۳۸۶/۰۷/۰۷
اما بازی اصلی:
معرفی: خوب من امیر حسینم که البته جز مادر بزرگ مرحومم و گه گاه تو دانشگاه که رامین اینطوری صدام میکرد، بقیه میگن امیر. متولد 23 خرداد 55. یعنی یه چیزی تو مایه های 31 سال و 3 ماه و اندی. سال 77 از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم و الانم تو شرکت ارباب اینا مشغول صادرات خرما و خشکبار و ایناییم! 5-4 ساله که با مهربان لیلا ازدواج کردم و همین.
فصل و ماه و روز مورد علاقه: از فصل پاییز و ماه اردی بهشت خوشم میاد. روز خاصی هم مد نظرم نیست فعلا"!
رنگ: از رنگ آبی خوشم میاد. آبی کمرنگ و یه چیزی تو مایه های اون کادر بالا و البته اگه یه پرده روشن تر باشه بهتره.
غذا: ماکارونی و چلو کباب و کلا" هرچیزی که توش کباب باشه!
موسیقی: من به شعر بیشتر از موسیقی اهمیت میدم. به همین خاطر هلاک موسیقی سنتیم. و ترجیح میدم تو ماشینم نوار موسیقی سنتی باشه. اونم از شجریان. ولی خوب نمیگم از بقیه خوشم نمیاد. آقامون جواد یساری هم که جای خود داره. از سیاوش قمیشی ( بیشتر کارای قدیمش) و حبیب هم به خاطر شعراشون خوشم میاد.
بدترین ضد حال: یه کلاس مکانیک سیالات یک داشتیم که استادش خیلی مزخرف بود. تازه از کانادا اومده بود و اصلا" قدرت بیان نداشت و خیلی هم خشانت داشت. یه روز سر کلاس آقایون جلو نشسته بودن و خانمها عقب. من و رامین و یکی دیگه از بچه ها اومدیم جیم بزنیم وسط کلاس( خیلی از این کار عصبانی میشد و گاهی به حذف درس می انجامید این عمل!). کلی نقشه کشیدیم که تا استاد روش رو کرد به سمت تخته سیاه ما فرار کنیم! استاد روشو کرد و داشت یه تمرین حل می کرد که رامین و اون یکی فوری پریدن بیرون. باید از جلوی خانمها میرفتیم. من اومدم فرار کنم که پام گیر کرد به صندلی و وسط کلاس با صورت نقش زمین شدم!!!دقیقا" پشت پسرا و جلوی خانمها!انقدر بدنم درد گرفته بود که داشت اشکم در میومد. فقط تونستم خودم رو بکشم رو زمین و همونطور خوابیده خودم رو پرتاب کنم بیرون از کلاس! واقعا" دوس داشتم اون لحظه زمین دهن باز کنه و همه کلاس جز من رو ببلعه! تا ترم آخر دیگه نقل محافل شده بودیم!
بزرگترین قولی که دادی: چیز خاصی مد نظرم نیست.
ناشیانه ترین کار: اون جریان ریختن الکل رو ذغال و آتیش گرفتن مانتوی لیلا و سوختن دستش. هنوز که فکر میکنم میبینم عجب کاری کردم خدایی!
بدترین خاطره: زخم شدن قرنیه چشم خواهرم تو مشهد به خاطر عفونت بسیار نادر لنز و اینکه نزدیک بود دو تا چشماش تخلیه بشه و سه ماه تو بیمارستان مشهد بستری بود و شکر خدا به طور معجزه اسایی خوب شد.
بهترین خاطره: من راستش از صفت "تر" و "ترین" خیلی خوشم نمیاد. خاطرات خوبم رو دوس دارم و تعدادشون خیلی زیاده شکر خدا که خیلیاشونم تو مسافرتهایی که میریم اتفاق می افته.
کسی که بخوای ملاقات کنی: ....!
واسه کی دعا می کنی: پدر و مادر و همسرم همیشه. و خیلیای دیگه که حتی شاید فکرش رو نکنن . به خیلیا دعا میکنم.
به کی نفرین میکنی: اصلا" اهل نفرین نیستم. دو نفر رو تاحالا نفرین کردم. نفرین که نه. یه بار یه بنده خدایی رو به خدا واگذار کردم و بعدش پشیمون شدم و پس گرفتم! یه بار چند سال پیش کنار خیابون منتظر ماشین بودم. یه 206 که دو تا خانم توش نشسته بودن اومدن از جلوم رد شدن و لیوان بستنیشون رو یکیشون پرت کرد رو لباسم. منم گفتم بمیری الهی! یه مقدار جلوتر یه نیسان از کوچه دراومد و محکم زد به ماشین اینا. من فقط دیدم دخترجلویی با صورت خونی اومد پایین و شروع کرد به گریه و جیغ و داد!
وضعیت در 10 سال آینده: 2 جفت بچه دوقلو! دو تا پسر و دو تا دختر! اوخی نازی!!بابا شوخی کردم. من چه بدونم 10 سال آینده رو!
حرف دل: زمانه بر سر جنگ است....یا علی مددی!
۱۳۸۶/۰۷/۰۵
*
جزء 28و29 باقی مونده. اگه کسی تمایل داشت اعلام کنه. وگرنه خودم میخونم!!!
۱۳۸۶/۰۶/۳۱
محبوبه: جزء1 / نگار: جزء2و3و4و5
نسیم: جزء 6و7 / دختر بابایی: جزء8
طارمه:جزء9/ فاطمه آسمون: جزء10و26
امیر:جزء11/ سایه:جزء 12و13
بارون:جزء14و21/مریم جزء15
پائیز:جزء16/خانومی :جزء17و18
علیرضا:جزء19/آهو:جزء20
فرنوش:جزء22/ندا:جزء23
نوا:جزء24/لیلا:جزء25
سمن:جزء30/بی نام و نشون:جزء28
رویای سبز:29/SH:جزء27
۱۳۸۶/۰۶/۲۹
میگم ( حاج فتاح میگه): آخه قربون بزرگیت برم! " بنده مافنگی مردنی که امتحان کردن نداره".
۱۳۸۶/۰۶/۲۸
۱۳۸۶/۰۶/۲۶
۱۳۸۶/۰۶/۲۰

نی نی: جزء 1و2و3 / طارمه: جزء 4
امیر: جزء5 / ریواس: جزء 6
رویای سبز: جزء7 / مینا: جزء8
ندا: جزء9 / پاییز: جزء10
شیرین: جزء 11و12 / مهتاب: جزء13و14
علیرضا: جزء15 / رژین: جزء16
جوالدوز: جزء17 / NC: جزء 18
نگار: جزء19و20 / خانه بدوش:جزء 21
خانومی: جزء22 / فاطمه آسمون: جزء23
سمن: جزء 24 / دختر بابایی:جزء25
لیلا: جزء26 / بی نام و نشون: جزء27
محمد تاکامی:جزء28 / SH : جزء29
سیروس: جزء30
پ.ن1: از امروز اینجانبان ( به نیابت از طرف لیلا) آمادگی خود را جهت پذیرفتن دعوت دوستان و آشنایان و فامیل و غیره! جهت مراسم افطاری و سحری و غیره! از کله پاچه و دیزی راه آهن و شوش گرفته تا چلوکباب و غیره رستورانهای درکه و دربند و لواسانات اعلام میداریم! امید است بدینوسیله یه ثوابی هم گیر شما بیاد! فقط لطفا" برای نهم ماه رمضون نباشه که قبلا" رزرو شده. در خدمتیم خلاصه!
۱۳۸۶/۰۶/۱۸
پ.ن: حالا به گزینه 4 جوابی زیر هم پاسخ دهید:
به نظر شما چه تعداد خوبه ختم قران بذاریم در این ماه:
الف) یک بار
ب) دو بار ( یک بار برای هر نیمه ماه رمضان)
ج) سه بار ( هر 10 روز یک ختم)
د) بیشین بینیم با!!!حال نداریم!!!
۱۳۸۶/۰۶/۱۵
۱۳۸۶/۰۶/۱۳
۱۳۸۶/۰۶/۱۲
*
اون خانمه که تو بانک اقتصاد نوین بود و گفتم که یکی دوبار اشتباه کرده بود، امروز همکارم رفته بوده و سراغش رو گرفته بوده. چون ظاهرا" یه چک که باید کلر میفرستادن رو یادش رفته بوده یا نمیدونم چی که خبری ازش نبود. همکاراش گفتن که دیگه نمیاد! ظاهرا" اخراجش کردن!
*
چقدر فرهنگ آدما با هم فرق داره. یه چیزی که برای تو ارزشه، دقیقا" برا یکی دیگه ضد ارزشه و بر عکس. آدمای کشورای مختلف رو نمیگم. همین آدمای دور و بر خودمون. همینا که با یه سیستم تعلیم و تربیت ( مدرسه و رادیو تلویزیون و پیشینه و...) آموزش یکسان دیدن. خیلی برام جالب و در عین حال عجیبه.
*
به قول اون بنده خدا ( مهاجرانی گمونم یا یکی تو یه وبلاگی!) خدا هم که دلش میگیره ( نستجیر بالله) به موذن زاده میگه که براش اذان بگه؟
۱۳۸۶/۰۶/۰۹
*
فقط مونده بود هداي 4 ساله كه به عمه ش بگه چرا بچه دار نميشيد! حالا اين كه خوبه. همسايه مامان اينا اون روز ميگفت من دكتر خوب سراغ دارم!!!
*
اون پسري كه گه گداري تو ميدون تجريش اول دربند ميشينه و سنتور ميزنه من رو ميبره به اون روزايي كه دلم پر ميزد برا يادگرفتن سنتور ولي مامان اينا ميگفتن اينم شد كار؟! الان چقدر پشيمونم كه نرفتم ياد بگيرم.
۱۳۸۶/۰۶/۰۴
*
یه بانک اقتصاد نوین کنار شرکت ما هست که کارمندای خیلی با کلاسی داره! دیروز ازش پول گرفتیم و شمردیم دیدیم 100 هزار تومن اضافی داده. رفتم سراغش میگم خانم این پول رو اضافی دادید. یه جیغی کشید و کلی پرید هوا و خوشحال شد و نعره کشید که بچه ها پول پیدا شد! ( دقیقا" شبیه مهد کودک!). بعد رئیسش داشت تعریف میکرد که یکی دیگه از خانمها چند روز پیش به جای 180 تومن یک میلیون و هشتصد هزار تومن به یه نفر داده. مبلغ چک هم 180 تومن بوده. این خانم اشتباهی یک میلیون و هشتصد هزار ریال رو یک میلیون و هشتصد هزار تومن دیده. رئیسه میگفت این خانم هر شب میره در خونه آقاهه و التماس میکنه، ولی حضرت آقا مال حروم بهشون مزه داده و منکر قضیه شدن. البته میگفت تو دوربین مدار بسته یه چیزایی پیداس که این خانم 8-7 تا بسته صد هزار تومنی و چند تا ایران چک داده به آقاهه. ولی معلوم نیست بشه چیزی رو ثابت کرد. رئیس شعبه میگفت از بس اینا فقط به فکر SMS بازی و رسیدن به فکلاشون! هستن!! منم گفتم دخترای حالا اینطورین متاسفانه!!
۱۳۸۶/۰۵/۳۰
*
دست چپم عملا" از دیروز فلج شده. ماهیچه هاش به شدت گرفته. کتفم الان حرکت نداره. نمیدونم برا شبای دیگه چیکار کنم. تازه دیشب هم کلی جرزنی کردم و نصفه نیمه انجام دادم. دیشب میگه خودتون رو وزن کنید. 74 کیلو شدم. میگم من 2 کیلو چاق تر شدم که. میگه طبیعیه. آخه آب رفته بین چربیات و وزنت بیشتر شده. یعنی میخواد شیکمت کوچیک بشه! آی خدا دستم!حالا علی انگیزه داره. اون میخواد زن بگیره! خوب سختیاشو هم تحمل میکنه. من که خرم از پل گذشته که!من چرا باید اذیت بشم؟!
*
دلم بستنی قیفی وانیلی میهن میخواد! این اطراف فقط پاک پیدا میشه و منم دوسم نمیاد! من میهن میخوام فقط!حالا اگه لیتری میهن هم بود قبول میکنم!هیشکی منو دوس نداره.
۱۳۸۶/۰۵/۲۸
۱۳۸۶/۰۵/۲۴
*
به برکت سیستم فیل طرینگ نه میدونم کی آپ کرده و نه دسترسی به لیست اسامی دارم! سراغ هر سایتی هم که میرم فی لطره!واقعا" سیستم هوشمند که میگن همینه! و خوبیش اینه که هیچ نوع فی لطر شکنی هم دیگه جواب نمیده. به امید روزی که تمام سایتها مسدود بشه و خیال همه راحت!
۱۳۸۶/۰۵/۲۲
امروز صبح سوار ماشینی شدم که یه خانم و آقا سوار عقب نشسته بودن. من نفهمیدم چی شد که خانمه یهو یه جیغی کشید و کیفش رو کوبوند تو صورت آقاهه و گفت مرتیکه دستت اینجا چی کار میکنه! حیف که باید پیاده میشدم و نشد کامل بفهمم چی به چیه!
۱۳۸۶/۰۵/۱۵
*
من ماشینم تو پارکینگه اداره راهنماییه و پلاکاش رو کندن و میگن اگه پلاک میخوای باید بری اهواز!!!الان اعصاب مصاب ندارم و خیلی قاطیم خلاصه!
۱۳۸۶/۰۵/۱۱
۱۳۸۶/۰۵/۰۷
۱۳۸۶/۰۵/۰۳
۱۳۸۶/۰۵/۰۱
*
دوستانی که با سایت بازتاب مشکل دارن باید عرض کنم که من از سرویس ماهیانه 7500 تومنی نامحدود افرانت استفاده میکنم و مشکلی ندارم. البته میتونید از این سایت هم ببینید( اگه فی لتر نشده باشه). البته سایت فی لتر شکن هم دارم که میترسم اینجا هم فی لتر بشه! اگر کسی خواست ایمیل بزنه بهش بگم.
۱۳۸۶/۰۴/۳۰
*
این کامنتای ندا خانم برا مطلب پایین و اون دعاها و آرزوهای خیلی خوبی که برا تک تکمون کردن فوق العاده حس خوبی داشت. امیدوارم دعاها و آرزوهای همه برآورده بشه و در کنار همه ما هم به یه نوایی برسیم! خوبیش اینه که دعاها از زبون غیر بوده و امید اجابتش بیشتر.
۱۳۸۶/۰۴/۲۶
خانه به دوش: جزء1
خرس قهوه ای : جزء2
امیر:جزء3
مهتاب: جزء 4
جوالدوز: جزء5
معصومه: جزء6
آرام: جزء های 7و8و9و10و11و13
باران: جزء 12
ندا: جزء14
ریواس: جزء 15
مریم: جزء 16
دختر بابایی: جزء 17
نوا: جزء 18
سمن: جزء 19
سایه: جزء 20
مینا: جزء 21
آسمان خدا: جزء 22
نسیم: جزء 23
علیرضا: جزء 24
نگار: جزء 25
رویا: جزء 26
لیمو: جزء 27
شیرین: جزء 28
شیدا: جزء 29
محسن: جزء 30
پ.ن: فقط یه خواهش کوچولو. برا اینکه مطمئن بشم که همه میخونن و میبینن سهمشون رو، هرکسی که اطلاع پیدا کرد یه خبر بده که من متوجه بشم که اون سهم حتما" خونده میشه. ممنون
۱۳۸۶/۰۴/۲۴
*
تو فكرم بود يه ختم قران بذاريم . مهلتش هم تا جمعه. شب جمعه اين هفته شب ليلة الرغائبه ( شب آرزوها) و زمان خوبيه. نميدونم تعدادمون جور بشه يا نه. ولي اگه كسي داوطلب هست اعلام كنه تا اگه 30 نفر شديم هرچه زودتر شروع كنيم. نيتش هم با خودتون.
۱۳۸۶/۰۴/۲۰
۱۳۸۶/۰۴/۱۸
۱۳۸۶/۰۴/۱۶
*
یه لیبل چاپ کردیم برا یه محصولمون. بعد من باید چک میکردم که همه چیز درست باشه. اونوقت من نمیدونم حواسم کجا بوده که "مغذی" رو ندیدم که نوشتن "مغزی"!!الان حدود 150000 لیبل چاپ شده که نوشته شده" طبیعی، خوشمزه، مغزی!!!!" . هنوز هیچکی خبر نداره. وای به حالم!
۱۳۸۶/۰۴/۱۴
دختر فکر بکر من غنچه لب چو وا کند
از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند
شمع فلک بسوزد از اتش غیرت حسد
شاهد معنی من ار جلوه دلربا کند
ناطقه مرا مگر روح قدس کند مدد
تا که ثنای حضرت سیده نسا کند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدا و منتها کند
مطلع نور ایزدی مبدا فیض سرمدی
جلوه او حکایت از خاتم انبیا کند
دایره شهود را نقطه ملتقی بود
بلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند
بضعه سید بشر ام ائمه غرر
کیست جز او که همسری با شه لا فتی کند
وحی و نبوتش نسب جود و فتوتش حسب
قصه ای از مروتش سوره هل اتی کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سر قدم حدیث از ان سرو از ان حیا کند
قبله خلق روی او کعبه عشق کوی او
چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند
بخشی از قصیده بلند ایت الله غروی اصفهانی(کمپانی)
۱۳۸۶/۰۴/۱۰
۱۳۸۶/۰۴/۰۹
۱۳۸۶/۰۴/۰۵
۱۳۸۶/۰۴/۰۱
۱۳۸۶/۰۳/۳۰
*
کلی افاضات در مورد وضعیت فرهنگی و روشهای تبلیغ و دین گریزی و اینا کرده بودم که نمیدونم از صبح تا حالا چرا پابلیش نشد. اونا رو بیخیال. همون بهتر که ما در این مکان محترم راجع به خزعبلات حرف بزنیم!
۱۳۸۶/۰۳/۲۳
۱۳۸۶/۰۳/۲۱
۱۳۸۶/۰۳/۱۹
*
دیشب خواب دیدم برای اولین بار رفتم استادیوم آزادی . نمیدونم بازی کجا بود. ولی امیر قلعه نویی ( نوعی؟!) کنار من نشسته بود و داشتیم بحث سیاسی میکردیم! ظاهرا" بحث بر سر ناطق نوری بود و علی پروین! به علت اینکه بحث سیاسی اینجا ممنوعه از ذکر بقیه خواب خودداری میکنم!اینم فکر کنم تاثیرات فیلم دیشب بود. بسکه مزخرف بود.
۱۳۸۶/۰۳/۱۶
*
ديگه تصميمو گرفتم. اين كار به هيچ وجه به درد من نميخوره و من عمرم رو دارم الكي تباه ميكنم. نميدونم مشكل كجاست ولي اين كار ، كاربشو نيست. ييهو ديدي فردا با ارباب يه جنگ و دعوايي راه انداختيم و من زدم بيرون از اونجا!اونايي كه من رو ميشناسن ميدونن كه من خيلي آرومم و چيزايي كه ناراختم ميكنه رو توي خودم ميريزم و بروز نميدم. ولي ديگه به خدا طاقتم تموم شد. خدا كنه همه چي درست پيش بره. يعني اونجوري كه صلاحه.
۱۳۸۶/۰۳/۱۲
۱۳۸۶/۰۳/۱۰
۱۳۸۶/۰۳/۰۷
کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا و رضا میرکریمی و مجید مجیدی، خواننده سنتی: شجریانهای پدر و پسر و یه کمی هم شاید افتخاری، خواننده پاپ: فرمان فتحعلیان و محمد اصفهانی، نویسنده: نادر ابراهیمی و سید مهدی شجاعی ، کتاب: آتش بدون دود، غذا: چلوکباب و هرچیزی که توش کباب باشه!، رنگ:آبی و سبز، آلات موسیقی: دف و سنتور، مزه: ترشی، میوه: همه چی جز انبه !، تفریح سالم: خواب!، تفریح ناسالم: وبلاگ!، فیلم: آژانس شیشه ای و میم مثل مادرو بچه های آسمان و خیلی دور خیلی نزدیک، بازیگر مرد: پرویز پرستویی، بازیگر زن: گلشیفته فراهانی و هدیه تهرانی ( با وجودی که یه کم جواد شده!)، جواد: جواد یساری! تیم: استقلال و یوونتوس و بارسلوناو چلسی
پ.ن: به کمک شاسوسای پسر یا همون نو بادی یه سری موارد اضافه شد!
۱۳۸۶/۰۳/۰۵
*
این طرح سهمیه بندی بنزین هم خیلی طرح خوبیه. چون باعث میشه ماشینها کمتر تو جردن و ایران زمین و اینا ول بچرخن و لیلا با خیال راحت و بدون خجالت بتونه از توتهای کنار ایران زمین بخوره ( چیزی در حدود 2 کیلو!) و کسی هم نگاه نکنه!
۱۳۸۶/۰۳/۰۲
۱۳۸۶/۰۲/۳۱
۱۳۸۶/۰۲/۲۷
۱۳۸۶/۰۲/۲۵
۱۳۸۶/۰۲/۲۳
*
آی کسایی که تاحالا خودتون رانندگی میکردید!بدانید و آگاه باشید که لذت اینکه تو ماشین بشینید و راننده جرثقیل خودتونو ماشینتون رو با هم حمل کنه به مراتب بیشتر از رانندگی خودتونه!اونم تو اتوبان. پس اگه میخواید از این حض وافر عقب نمونید سعی کنید از یه محلی تردد کنید که هم لاستیکتون پنچر بشه هم زاپاسش و هم شب باشه و هم خانومتون یا آقاتون یا یکی که نتونید اونوقت شب کنار بیابون تنهاش بذارید که برید پنچری بگیرید و بیاید! اونوقت یه اتوبان قم تهرون رو میتونید لذت ببرید از بیابون و مناظرش( البته اگه نصف شبی چیزی پیدا باشه).
۱۳۸۶/۰۲/۱۸
۱۳۸۶/۰۲/۱۷
۱۳۸۶/۰۲/۱۵
۱۳۸۶/۰۲/۱۲
پ.ن: یادمه چند سال پیش تو تاکسی نشسته بودم و داشت آهنگ نوستالژیک " عزیز دلم زلیخا!ناز و خوشگلم زلیخا!!!" رو میخوند!روم نشد از راننده بپرسم کیه خواننده ش. طی تحقیقات مفصل فهمیدم از عباس قادریه!ای جون. جوادیت خونم خلاصه به شدت افت کرده.
۱۳۸۶/۰۲/۱۰
۱۳۸۶/۰۲/۰۸
۱۳۸۶/۰۲/۰۴
۱۳۸۶/۰۲/۰۲
*
با اینکه من امسال رو سال ورزش و کوچیک کردن شیکم! نامگذاری کرده بودم ولی تا این لحظه موفق نشدم. علتش هم اینه که یه پایه پیدا نشده. تنها هم حال نمیده. آقا یکی برای رضای خدا بیاد پایه بشه بریم کلاس بدمینتونی، تنیسی، شنایی ، گل کوچیکی چیزی! ثواب داره. وضعیت برآمدگی شخصیت ( شکم!) من داره به مرحله خطرناک میرسه.
۱۳۸۶/۰۱/۲۶
۱۳۸۶/۰۱/۲۵
۱۳۸۶/۰۱/۲۰
*
آقا کسی از این رفیق ما با القاب ( شاسوسای پسر، بلاتکلیف و غیره!) خبری نداره؟ از قبل از عید مفقود شده. هر چی آف لاین میذارم و تلفن میکنم خبری نیست. نگران شدم!( منم که دل نگرون و حساس!)
۱۳۸۶/۰۱/۱۸
اصولا" خیلی خواب کسایی که از دنیا رفتن رو نمیبینم. به ندرت شده که خواب مادر بزرگم رو ببینم. اگر هم ببینم متوجه نمیشم که از دنیا رفتن.نزدیک خونه مامان اینا یه میوه فروشی بود که خوب آدم خوب و محترمی بود. روز تاسوعا از دنیا رفته بود. چند شب پیش خواب دیدم که خونه مامان اینا بود و داشت برا یه مراسمی چایی میریخت. من فهمیدم از دنیا رفته. فوری بهش گفتم که فلانی اونجا چطوره؟ گفت بسیار سخت و مشکله. حتی حساب اعمال رو به اندازه یک عدس هم میرسن. خیلی سخته. بعد من یه سوال دیگه هم ازش کردم و گفتم جای فلانی چطوره؟ گفت بسیار عالیه. میخواستم راجع به خودم بپرسم که ساعت زنگ زد و از خواب بیدار شدم. هنوز تو ذهنمه.
*
دیشب خواب دیدم چند روز دیگه ( تو همین فروردین ماه) عروسیمه. داشتم کارای عروسی رو میکردم. یادم هم بود که بیام تو وبلاگ بگم و همه رو دعوت کنم. حتی یادمه که دستم دو تا حلقه بود! تعبیر خواب عروسی چیز خوبی نیست. ظاهرا" از عروسی تو خواب به مرگ تعبیر میشه.
۱۳۸۶/۰۱/۱۴
۱۳۸۶/۰۱/۱۱
۱۳۸۶/۰۱/۰۸
۱۳۸۶/۰۱/۰۷
*
رو دیوار نوشته بود لعنت به تو که دل نداری!
۱۳۸۵/۱۲/۲۴
۱۳۸۵/۱۲/۲۳
۱۳۸۵/۱۲/۱۰
*
ویزامون جور شد و ایشالا یکشنبه ساعت 10 صبح حرکت میکنیم به سمت مرز شلمچه. آقاهه میگفت فقط چند نفر تونستیم ویزا بگیریم برا کاروانامون و به بقیه ندادن و مرز مهران هم بسته س.
۱۳۸۵/۱۲/۰۷
۱۳۸۵/۱۲/۰۳
۱۳۸۵/۱۲/۰۲
۱۳۸۵/۱۲/۰۱
*
"الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین؟!"
۱۳۸۵/۱۱/۲۸
*
پنج شنبه شب به اتفاق لیلا برای شام در معیت آرزو خانم وحضرت محمد و زینب خانم و حاج محسن و حسین آقای گل گلاب بودیم. به ما که خوش گذشت . امیدوارم اونا هم احساس مغبونیت و اتلاف وقت بهشون دست نداده باشه!
۱۳۸۵/۱۱/۲۳
۱۳۸۵/۱۱/۲۰
۱۳۸۵/۱۱/۱۸
۱۳۸۵/۱۱/۱۶
۱۳۸۵/۱۱/۱۵
*
دیشب سر کلاس انقدر خمیازه کشیدم که استادمون مجبور شد برا همه چایی بخره با کیک! گفت فکر کنم یه هفته نخوابیدی.
۱۳۸۵/۱۱/۱۴
۱۳۸۵/۱۱/۱۲
۱۳۸۵/۱۱/۱۰
۱۳۸۵/۱۱/۰۸

ای چشم تو بیمار، گرفتار، گرفتار
برخیز، چه پیش آمده این بار علمدار؟
گیریم که دست و علم و مشک بیفتند
برخیز فدای سرت، انگار نه انگار....
پ.ن: در زلف چون کمندش ، ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی ، بی جرم و بی جنایت.....
۱۳۸۵/۱۱/۰۳
۱۳۸۵/۱۰/۳۰
۱۳۸۵/۱۰/۲۶
۱۳۸۵/۱۰/۲۴
۱۳۸۵/۱۰/۲۰
۱۳۸۵/۱۰/۱۹
۱۳۸۵/۱۰/۱۲
*
فردا به مدت 5-4 روز عازم مشهديم. دعا كنيد كه مثل هميشه سبك برگردم و برگرديم.
*
دلم يه زلف توست، مزن بر او شانه.....