۱۳۹۳/۱۰/۰۹

سفرنامه- قسمت آخر!

داخل مرز و قبل و بعدش با راننده هایسی که اومدنه اومده بودیم تماس گرفتیم و اونم با 2 تا از دوستاش هماهنگ کرد که بیان برمون گردونن. با این تفاوت که این هایسها ظرفیت 12 نفر داشتن. اون گروهی که 3 روز زودتر از ما پیاده رفته بودن کربلا هم همون موقع رسیدن مرز و با هم 2 تا هایس رو گرفتیم و برگشتیم. بگذریم که شب اصلا" نشد بخوابی از جای تنگ و بد و هم سفریایی که موقع خواب ولو شده بودن روم و خلاصه به سلامتی برگشتیم.
* یادمه روز اربعین که از حرم بر میگشتم سمت قرار که برگردیم نجف، گشنم بود و داشتم انتخاب میکردم که چی بخورم. یه جا فلافل و سس بود و خوردم. یه کم اومدم جلو دیدم این که نشد ناهار که! یه جا داشتن گوشت چرخ میکردن و سیخ میکردن و کباب درست میکردن. جای شما خالی!
* من کلا" یکی از مشکلاتم در سفر دستشویی رفتنه! سعی میکنم کم بخورم که دستشویی نرم. توی مسیر راه به راه اینا میخوردن و میرفتن دسشویی و من فقط نظاره میکردم!
* روز اربعین جلوی حرم حضرت اباالفضل یه کودک فلج شفا گرفت. ملت چه غوغایی کردن هرچند به قول خود عربها این چیزها از پسر علی (ع) که عجیب نیست.
* یه کوله برده بودم شامل لباس زیر و کمی آلو و کمی انجیرخشک و یه آب معدنی کوچیک و چند عدد دستمال کاغذی و یه مفاتیح و شارژر موبایل. گاهی که هوا گرم میشد شال گردن و ژاکتم رو هم میذاشتم داخل کوله. دوستمون کوله آورده بود اندازه هیکل من! از 4-5 کیلو گردو با پوست و عسل و انواع نون محلی و سنگک و لواش تا پشمک حاج عبدالله و انواع تنقلات و اجیل و هرچیزی که فکرش رو بکنید. من اگه بنا بود با ماشین یه مسافرت دور هم برم انقدر متنوع و زیاد آذوقه بر نمی داشتم.

۲ نظر:

مینا گفت...

ممنون، سفرنامه جالبی بود. انشاله سفرهای اینچنینی باز هم قسمتتون بشه.

سمن گفت...

دوست میداشتم. بازم تکرار شه:)