۱۳۹۳/۰۹/۲۶

سفرنامه-قسمت اول

بعد از اینکه اعلام شد که امسال نیازی به ویزا نیست و آشفتگیهای بعدش، همه اماده شدند که یک شنبه اتوبوس بگیرن و برن که به پیاده روی برسن. من؟ طبق معمول دقیقه نود! اول بنا بود چهار شنبه 3-4 نفری تاکسی بگیریم تا مهران و از اونجا بریم سمت کربلا مستقیم. بعد شدیم 14 نفر. چهار شنبه ظهر با آژانس با ارباب و پسر10 ساله ارباب رفتیم قم و به بقیه ملحق شدیم و سوار یک هایلوکس یا همون هایس خودمون شدیم و شبونه راهی مهران شدیم. هم گروهی ها رو نمیشناختم. برادرا و دوستای داماد خاله م بودن. با بدبختی توی ماشین یه کوچولو خوابیدیم تا ساعت 5 صبح رسیدیم به 20 کیلومتری مهران. دیگه از شدت ترافیک و راه بندون و سردرگمی ملت و پیچ خوردن ماشینها و ادمها توی همدیگه امیدی به باز شدن راه نبود. همونجا پیاده شدیم و نماز خوندیم وسط بیابون و زدیم به دل بیابون. یه کوچولو که رفتیم راه باز شد و سوار یه نیسان ابی!! شدیم و تا مهران باهاش رفتیم. از مهران تا نقطه صفر مرزی ( حدود 14 کیلومتر) پیاده رفتیم. حدودای ساعت 11 رسیدیم به نقطه صفر مرزی. بلبشویی بود نگفتنی! وسطای راه میدیدم ملت دارن بر میگردن. توی اخبار مدام میگفتن مرز بسته س یا شلوغه یا چون طرف عراق ماشین نیست مردم بر میگردن. همین باعث شده بود یه عده برگردن. رسیدیم دیدیم قیامت کبراس! ازدحام جمعیت و اینکه نیروی انتظامی اعلام میکرد تا 80 کیلومتر بعد از مرز عراق هیچ ماشینی نیست!! فوق العاده بی نظم و بدون برنامه . یه عده با پاسپورت و یه عده با کارت ملی و یه عده بدون هیچی از مرز خارج میشدن. بعد از حدود 1 ساعت معطلی و گیر کردن در شلوغی و شکستن ستون فقرات با سلام و صلوات وارد خاک عراق شدیم...

هیچ نظری موجود نیست: