۱۳۹۳/۱۰/۰۴

سفرنامه- قسمت پنجم

از اینجا هماهنگ کرده بودیم که برای خواب و اسکان بریم موکب قمیها. آدرس رو پرسیدیم و با مشقت فراوون توی اون ازدحام جمعیت خودمون رو رسوندیم به پشت حرم حضرت ابا الفضل. پرسون پرسون رفتیم تا پیدا کردیم. بروبچ هیچکی نبود و همه رفته بودن حرم. یکی از اقوام رو دیدیم که مسئول بود اونجا و گفت اصلا" جا نیست و فقط میتونید وسایلتون رو بذارید داخل یکی از چادرها. موکب قمیها کنار موکب شهرداری تهران بود و جای خیلی وسیعی رو گرفته بودن. ناامید از پیدا کردن جا، به همراهان گفتیم برید حرم و ساعت 10 شب بیاید همینجا که ببینیم برای خوابیدن چیکار باید بکنیم. من و ارباب و یکی از بچه ها رفتیم اون حول و حوش ببینیم میشه محلی رو برای اقامت یک شبه فراهم کرد یا نه؟ نزدیک نماز مغرب بود. یه حسینیه بود اون اطراف که برای اهالی بصره بود. یه آقایی که کمی فارسی بلد بود گفت برید این ساختمون حسینیه رو ببینید اگه جا داشت شب بخوابید. رفتیم یه ساختمون 3 طبقه رو دیدیم که همه پتو انداخته بودن و جا نبود اصلا". گفت قولی نمیدم ولی الان سرم شلوغه. برید نماز بخونید و من شام رو توزیع کنم و بعدش بیاید ببینیم میشه کاری کرد یا نه. ما هم وضو گرفتیم و نماز خوندیم و یه سری دیگه رفتیم اون دور و اطراف رو بررسی کردیم و گفتیم بریم حرم آخر شب بیایم ببینیم چیکار میشه کرد. 

۱ نظر:

مینا گفت...

چه سفر عجیبی و چه سفرنامه جالبی، اصلا ادم نمیتونه باور کنه اتفاقاتی که براتون افتاده، من همش منتظر بودم ببینم این همه محبت و مهمانوازی چقدر براتون خرج برداشته، واقعا خوشحال شدم از اینکه انقدر رفتار ادمها دوستانه و خالصانه بوده. انشاله که سفرهای اینچنینی بازم قسمتتون بشه.