۱۳۹۳/۱۰/۰۹

سفرنامه - قسمت یازدهم

از حرم بیرون اومدیم و گفتند که باید برای رفتن به سمت مهران برید یه جایی به نام گاراژ مهران. طبق معمول این سفر یه کامیون ایستاده بود و سوارش شدیم و رفتیم سمت گاراژ. یه مقداری که رفت هر کی ما رو میدید میپرسید کجا میرید؟ میگفتیم گاراژ. میگفت نرید اونجا. ماشین نیست و جمعیت همه منتظر ماشینن. ما هم پوزخند میزدیم که هه! مگه تا الانش دست ما بوده که از این به بعدش باشه؟ سر نخ دست کسی دیگه س. کم کم ترسیدیم که نکنه واقعا" ماشین نباشه و رفتنمون اونجا بی فایده باشه؟ ایرانیها خیلیا توی خیابونای نجف دنبال ماشینی بودن که ببره تا مهران. خلاصه رسیدیم گاراژ. بگم 100 هزار نفر، دویست هزار نفر؟ نمیدونم. جمعیت بسیار بسیار زیادی منتظر ماشین برای مهران بودن. ماشین هم نبود. مثلا" یه تریلی میومد ملت مثل مور و ملخ میپریدن بالا. ولی دیگه ما جون اینکه سوار تریلی بشیم و 5-6 ساعت توی تریلی با اون جمعیت و فشار و بدبختی برسیم تا مهران رو نداشتیم. ون میومد میگفت مثلا" 200 هزار تومن نفری میگیرم فوری هم پر میشد. ما هم 14 نفر بودیم و هر ماشینی رو نمیشد سوار شد. یه 2 ساعتی نشستیم اونجا و 2 تا بچه زرنگمون رفتن ابتدای گاراژ دنبال ون بگردن. ساعت حدود 12:30 اینا بود که گفتن یه ون هست که نفری 90 تومن میگیره تا مرز. ما هم سر از پا نشناخته دویدیم و سوار شدیم. یه کم جا تنگ بود ولی چاره ای نبود. , وسط راه برای نماز نگه داشت و بعدش رفتیم یک سره. ساعت حدودای 6-5 بود که رسیدیم به مرز. مرز عراق رو به خوبی و خوشی رد کردیم و دوباره گرفتار مرز خودمون شدیم که ازدحام وحشتناک جمعیت به خاطر بی نظمی و هجوم مردم و سردرگمی نیروی انتظامی. رفته که کسی نگاه به هیچی نمیکرد و بدون هیچی مردم رد میشدن ولی برگشتنه کنترل میکردن و حتما" باید پاسپورت یا کارت ملی میداشتی وگرنه نگه میداشتن که یه وقت داعشی یا غریبه وارد کشور نشه. از مرز که رد شدیم یه بارون ملویی هم شروع به باریدن کرد. 

هیچ نظری موجود نیست: