یه چیزی که توی مسیر مهران تا مرز خیلی دیدنی بود حضور تعداد بسیار زیاد افغانها بود. بعد نه مثل ما با یه کوله پشتی مثلا". با بچه شیرخواره و کوچیک تا پیرمرد و پیرزن با چمدون و ساکهای بزرگ بود. یعنی یه خونواده افغان رو میدیدی که یه بچه شیرخواره بغل مادر بود و یه بچه روی دوش پدرش و چند تا بچه هم همراهشون. همه هم هپی و راضی و با نشاط. برعکس خیلی از ماها که حتی با یه کوله سبک ولی غر میزدیم از پیاده روی و خسته بودیم. امسال چون نیاز به ویزا نبود این بندگان خدا شاید تنها فرصت عمرشون میدونستن برای زیارت حرم سید الشهدا (ع). خلاصه از مرز رد شدیم و وارد خاک عراق شدیم. تصوری نداشتیم که اونطرف مرز چه اتفاقی بناس بیفته و چند کیلومتر و تا کجا باید پیاده روی کنیم. یه چند کیلومتر که رفتیم رسیدیم به جایی که تریلیها و کامیونها و ماشینهای سنگین ایستاده بودن و اماده سوار کردن زائرین بودن. همه هم رایگان و قبلا" از طرف دولت عراق هزینه شون پرداخت شده بود. سوار یه نیمچه کامیون شدیم و راهی شدیم به سمت کربلا. اولین شهر بعد از مرز ( 15 کیلومتری مرز) شهر بدره بود. به شهر که رسیدیم کنار خیابون موکبهای زیادی بودن ( به هیات و چادرهای برپا شده موکب میگن). یکی از موکبها به اصرار ما رو برد سمت چادرشون و ناهار بهمون داد. ناهارشون شامل برنج و یه چیزی مثل خورشت قیمه بود که البته نخود بود. با یه کاسه باقالی پخته. جلوتر که رفتیم یکی دیگه یه سبد بزرگ شامل ساندویچ مرغ و سیب و اب برای هر نفر اورد و توزیع کرد. یه چند کیلومتری که رفت باید پیاده میشدیم و ماشین عوض میکردیم. علتش اینه که به خاطر مسائل امنیتی هر ماشین تا یه مسافتی میتونه بره و یه سری ایستهای بازرسی هستن که بهشون میگن سیطره. ماشینهای سیطره قبلی نمیتونن وارد منطقه سیطره بعدی بشن. رسیدیم یه جا نماز خوندیم و دوباره سوار یه تریلی شدیم. بگذریم با چه سختی و مصیبتی. از بدره تا کربلا حدود 350 کیلومتره که باید با این ماشین میرفتیم. بعد از حدود 3 ساعت 60 کیلومتر رفتیم و رسیدیم به شهری به نام کوت. این ضربه هایی که توی تریلی بهمون وارد میشد هنوز حس میکنم و بدنم کوفته س! تجربه خیلی جالبی بود ولی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر