۱۳۹۳/۰۹/۲۷

سفرنامه - قسمت دوم

یه چیزی که توی مسیر مهران تا مرز خیلی دیدنی بود حضور تعداد بسیار زیاد افغانها بود. بعد نه مثل ما با یه کوله پشتی مثلا". با بچه شیرخواره و کوچیک تا پیرمرد و پیرزن با چمدون و ساکهای بزرگ بود. یعنی یه خونواده افغان رو میدیدی که یه بچه شیرخواره بغل مادر بود و یه بچه روی دوش پدرش و چند تا بچه هم همراهشون. همه هم هپی و راضی و با نشاط. برعکس خیلی از ماها که حتی با یه کوله سبک ولی غر میزدیم از پیاده روی و خسته بودیم. امسال چون نیاز به ویزا نبود این بندگان خدا شاید تنها فرصت عمرشون میدونستن برای زیارت حرم سید الشهدا (ع). خلاصه از مرز رد شدیم و وارد خاک عراق شدیم. تصوری نداشتیم که اونطرف مرز چه اتفاقی بناس بیفته و چند کیلومتر و تا کجا باید پیاده روی کنیم. یه چند کیلومتر که رفتیم رسیدیم به جایی که تریلیها و کامیونها و ماشینهای سنگین ایستاده بودن و اماده سوار کردن زائرین بودن. همه هم رایگان و قبلا" از طرف دولت عراق هزینه شون پرداخت شده بود. سوار یه نیمچه کامیون شدیم و راهی شدیم به سمت کربلا. اولین شهر بعد از مرز ( 15 کیلومتری مرز) شهر بدره بود. به شهر که رسیدیم کنار خیابون موکبهای زیادی بودن ( به هیات و چادرهای برپا شده موکب میگن). یکی از موکبها به اصرار ما رو برد سمت چادرشون و ناهار بهمون داد. ناهارشون شامل برنج و یه چیزی مثل خورشت قیمه بود که البته نخود بود. با یه کاسه باقالی پخته. جلوتر که رفتیم یکی دیگه یه سبد بزرگ شامل ساندویچ مرغ و سیب و اب برای هر نفر اورد و توزیع کرد. یه چند کیلومتری که رفت باید پیاده میشدیم و ماشین عوض میکردیم. علتش اینه که به خاطر مسائل امنیتی هر ماشین تا یه مسافتی میتونه بره و یه سری ایستهای بازرسی هستن که بهشون میگن سیطره. ماشینهای سیطره قبلی نمیتونن وارد منطقه سیطره بعدی بشن. رسیدیم یه جا نماز خوندیم و دوباره سوار یه تریلی شدیم. بگذریم با چه سختی و مصیبتی. از بدره تا کربلا حدود 350 کیلومتره که باید با این ماشین میرفتیم. بعد از حدود 3 ساعت 60 کیلومتر رفتیم و رسیدیم به شهری به نام کوت. این ضربه هایی که توی تریلی بهمون وارد میشد هنوز حس میکنم و بدنم کوفته س! تجربه خیلی جالبی بود ولی

هیچ نظری موجود نیست: