۱۳۹۳/۱۰/۰۸

سفرنامه- قسمت نهم

حالا از حرم سیدالشهدا بیرون اومده بودم و فرصتی نبود برای زیارت دوباره حرم حضرت ماه. مگه دلم میومد؟ برگشتم به محل قرار و حدودای ساعت 5 بود. نماز مغرب رو خوندیم و راه افتادیم به سمت نجف. هرکی یه چیزی میگفت. غروب اربعین بود و همه داشتن بر میگشتن شهر و دیارشون. میگفتن ماشین برای نجف نیست اصلا" و برید کاظمین. یکی میگفت کاظمین شب رفتن خطرناکه و جاده امن نیست. یکی میگفت اصلا" مسیر از سمت کاظمینه. خلاصه بی خیال همه حرفا از خیابونی که تابلو زده بود نجف راه افتادیم که بریم یه جا ماشین پیدا کنیم بریم سمت نجف. ساعت؟7 شب. بعد فکر اینکه شب میرسیم نجف و جا نداریم که؟ خوب مگه کربلا جا داشتیم؟ هرکی کربلا برامون جا پیدا کرد نجف هم میکنه! یه چیز دیگه هم اینکه من متوجه شدم که عراقیها کلا" درک درستی از فاصله و عدد و اینا ندارن. از یکی پرسیدیم میخوایم بریم سمت نجف. از کجا بریم؟ گفت این خیابون رو 1 کیلومتر برید میرسید جایی که ماشینها ایستادن. 3 کیلومتر رفتیم و نرسیدیم. از یکی دیگه پرسیدیم. گفت 2 کیلومتر برید میرسید. 5 کیلومتر رفتیم و نرسیدیم. از بعدی پرسیدیم گفت 500 متر برید میرسید. خلاصه بگم از ساعت 7 شب تا 10:30 حدود 20 کیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم سر جاده ای که تریلی ها و کامیونها میرفتن سمت نجف. یه تریلی ایستاد و ملت ریختن بالا. توی سرما و باد شدید عقب تریلی خیلی خوب بود. با سرعت هم میرفت و خلاصه حال عجیبی دست داد! یه 40-50 کیلومتر رفت و دوباره یه جا متوقف شد و نتونست جلوتر بره. پیاده شدیم و دیدیم یه موتور 3 چرخ هست. ما هم 14 نفر!!! یارو وحشت کرد. سوار شدیم و هر لحظه امکان چپ شدن و تک چرخ زدنش بود. با سرعت هم میرفت. ما هم که دست از جان شسته و ساعت 12 شب دیگه این قرتی بازیا بهمون نمیومد. رفت تا یه جا و اینم دیگه جلوتر نرفت. اونجا وانت گرفتیم برای نجف. عقب وانت در حال پرس شدن بودیم و با سرعت خیلی زیاد هم میرفت و خلاصه شکر خدا ساعت 1 رسیدیم میدون اصلی نجف و دیگه باید از اونجا پیاده میرفتیم سمت حرم. فکر کردیم که شبونه بریم حرم حضرت امیر و تا نماز صبح بمونیم و بعد بزنیم سمت مهران و برگردیم سر خونه و زندگی. ولی داشتیم از خستگی میمردیم که. گفتیم میریم همونجا یه چرتی میزنیم و سرحال که شدیم زیارت میکنیم. زهی خیال باطل!

هیچ نظری موجود نیست: