بيا به راه، بگو خلاص،
برو به خواب.
ديگر نه در کوچه میمانم
نه به خانه برمیگردم
پاک خستهام از حرفِ گريه، از خواب آدمی،
ديگر هيچ علاقهای به التفاتِ اين و آن ندارم
حتی به فهمِ سکوت، به صحبت سنگ،
به بود، به نبود،
به هر چه همين حدود!
فقط میخواهم کمی بخوابم،
بالای صخرهای از اينجا دور ...
شبِ يک دامنه از بوی پونه و کتاب،
يک بسته سيگار
عکسی از "ریرا"
و يک پيالهی آب.
بعد انگار که نيامده رفته باشم.
خداحافظ نسيمای غمگين من!
ديگر نه در کوچه میمانم
نه به خانه برمیگردم
پاک خستهام از حرفِ گريه، از خواب آدمی،
ديگر هيچ علاقهای به التفاتِ اين و آن ندارم
حتی به فهمِ سکوت، به صحبت سنگ،
به بود، به نبود،
به هر چه همين حدود!
فقط میخواهم کمی بخوابم،
بالای صخرهای از اينجا دور ...
شبِ يک دامنه از بوی پونه و کتاب،
يک بسته سيگار
عکسی از "ریرا"
و يک پيالهی آب.
بعد انگار که نيامده رفته باشم.
خداحافظ نسيمای غمگين من!
"سید علی جان صالحی"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر