۱۳۸۲/۱۲/۲۰

وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصه هایمان میشود.وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم و بغض هایمان پشت سر هم می شکند.وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است و رنج ها بیشتر از صبرمان.وقتی امید ها ته میکشد و انتظارها بسر نمیرسد.وقتی طاقتمان طاق میشود و تحملمان تمام...آنوقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم ومطمئنیم که تو، فقط تویی که کمکمان میکنی. آنوقت است که تو را صدا میکنیم، تورا میخوانیم.آنوقت است که تورا آه میکشیم،تورا گریه میکنیم، تورا نفس میکشیم. وقتی تو جواب میدهی، وقتی دانه دانه اشک هایمان را پاک میکنی و یکی یکی غصه ها را از توی دلمان بر میداری، وقتی گریه تک تک بغض هایمان را باز میکنی و دل شکسته مان را بند میزنی، وقتی سنگینیهارا بر میداری و جایش سبکی میگذاری و راحتی،وقتی بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از لبها لبخند،وقتی خوابهایمان را تعبیر میکنی و دعاهایمان را مستجاب میکنی و آرزوهایمان را براورده، وقتی قهر هارا آشتی میکنی و سخت ها را آسان، وقتی تلخ ها را شیرین میکنی و درد ها را درمان، وقتی نا امیدیها امید میشود و سیاهی ها سپید....آنوقت میدانی ما چکار میکنیم؟حقیقتش این است که ما بدترین کار را میکنیم.ما نه سپاس میگوییم و نه ممنون میشویم.ما فخر میفروشیم و میبالیم و یادمان میرود. اصلا" یادمان میرود که چه کسی دعاهایمان را مستجاب کرد و کی خوابهایمان را تعبیر کرد و اشک هایمان را پاک کرد. ما همیشه از یاد میبریم. همیشه فراموش میکنیم.ما همان انسانیم که ریشه اش از فراموشی ست........(عرفان آهار نظری)
*
صبحی که میومدم به علت بارون خیابونا خیلی شلوغ بود. داشتم وارد بزرگراه نیایش میشدم که یه پژو ۲۰۶ از پشتم هی چراغ زد. فکر کنم پیچیده بودم جلوش.منم دیدم برا یه پیچیدن ساده داره هی بوق و چراغ میزنه. منم براش فلاشر زدم. خلاصه دیگه هواسم به آینه نبود. یه جا اومد کنارم شیشه رو پایین کرد گفت کره.....!!(چیزی که شاید خودم هم بعضی وقتا به بعضیا بگم!).منم خندیدم گفتم منم امیر هستم. از آشنایی باهاتون خوشوقتم!!!( اینو تازه یاد گرفته بودم). یارو یه خورده نگاه کرد بعد یهو زد زیر خنده!گفت خیلی باحالی. میدونستم که باحالم. آخه بابا صبح اول صبح تو این هوای به این قشنگی با این بارون بهاری آدم که خون خودشو کثیف نمیکنه. حالا اگه شب تو ترافیک بود و فحش میداد میگفتم خوب بعد از یه روز کار آدم خسته شده اعصاب نداره. اینو برا توجیه خودم گفتم!
*
یه سوال برام پیش اومده. یه سوال خیلی تکراری و کلیشه ای. ولی لطفا" تو کلیشه ای جواب نده. پول تو خوشبختی چقدر اثر داره؟ تا چقدرش خوبه؟ تو خودت حاضری بعضی وقتا بخاطر خیلی چیزا قید پولو بزنی؟اصلا" جدی جدی میخوام ببینم چه میزان پول لازمه.اصلا" اشباع میشه ادم با پول؟من خودم همیشه اینجوری بودم که فقط دنبال اون مقدار پول هستم که نیازای معمولیمو برطرف کنه. یعنی هیچ وقت حرص نزدم. هیچ وقتم نگاهم به جیب بابام نبوده.الانا که هیچی ولی بچه هم که بودم هیچوقت به بابام نگفتم فلان چیزو میخوام بهم پول بده. حتی مدرسه هم که میرفتم. الانم انقدری که به کسی محتاج نباشم و بتونم زندگیمو در حد معمول اداره کنم پول برام کافیه. من کسی رو میشناسم که ماهی چقدر پول میگیره ( حالا بگذریم که از چه راه هایی) ولی بازم ناشکره و غر میزنه. فقط یه چیزو بهش رسیدم. پول هر چی زیادتر بشه دغدغه های ذهنی آدم هم زیادتر میشه. در نتیجه آرامش کمتر میشه. اینو دیگه مطمئنم که پول زیاد آرامشو از طرف میگیره. من حقوقم زیاد نیست. خیلی معمولیه. ولی شکر خدا تا حالا محتاج هیچکی نشدیم . یه زندگی آروم و بی دغدغه ای هم داریم. البته میگم محتاج هیچکی نشدم این هیچکی شامل لیلا نمیشه!همیشه هر جا کم بیارم از لیلا میگیرم. به هر حال از محسنات این که خانمها هم کار بکنن یکیش همینه.

هیچ نظری موجود نیست: