۱۳۸۷/۱۱/۰۵

بر لب بامي يكي عاشق نشست.....ديده بر ديدار آن معشوق بست
محو شد در يار و از خود بی خبر...گفت معشوقش كه آن سو كن نظر
بين جمال آن نگار نازنين....كن تماشا قدرت حسن آفرين
عاشق مسكين نظر آن سو فكند....تا ببيند آن نگار ارجمند
دست زد معشوقش افكندش ز بام....گفت رو رو عاشقي بر تو حرام
نام عشق و عاشقي بر خود منه.....تو هوسناكي سرت بر خاك نه
گر تو بر من عاشقي اي بي وفا....من برابر بودمت ني از قفا
ديده اي كو خواست بيند ديگري....نيست لايق زان رخ ما بنگري
ديده‌اي كو بنگرد اغيار را........كي تواند ديد روي يار را
( ملا احمد نراقی)

هیچ نظری موجود نیست: