۱۳۸۷/۱۱/۰۲

ارباب دیروز ماشین خریده بود. از این ماشین گنده ها که من اسمشم بلد نیستم! دیروز رفت شماره کرد ماشین رو و آورد . چون توی کوچه جا نبود ماشین رو جلوی پارکینگ پارک کرد به من گفت بشین تو ماشین تا من برم ریموت پارکینگ رو بیارم و اگه کسی خواست بیرون بره از کوچه ماشین رو جابجا کن. چشمتون روز بد نبینه تا من رسیدم دیدم یکی از این خانمهایی که فکر میکنن چون پول دارن وارث تمام بشریتند داشت بوق میزد و فحش میداد که اینجا جای پارکه؟ منم جوگیر شدم و سوار شدم. هرچی نگاه کردم سر در نیاوردم از گاز و کلاچ و ترمز دستی و دنده و اینا! با بدبختی دنده عقب گرفتم که جای مناسب پیدا کنم که.....!!! دیدم چراغ زانتیا فرو رفته تو سپر پاشین ارباب! خانومه هم دستش رو گذاشت روی بوق و هرچی فحش بلد بود داد! منم گفتم مرگ! دیگه ارباب اومد و جابجا کرد ماشین رو و گفت فدای سرت بابا! رنگ سپر ریخته بود و قر شده بود و یه گوشش ترک برداشته بود! بازم شکر خدا خانومه اعصاب نداشت و زودی رفت. وگرنه باید خسارت سپر و چراغ اون رو هم میدادم!

هیچ نظری موجود نیست: