۱۳۸۲/۱۰/۱۶

بانو, بانوي بخشنده ي بي نياز من!
مدتي ست مي خواهم از تو خواهش كنم بپذيري كه بعض شبهاي مهتابي, عليرغم جميع مشكلات و مشقات, قدري پياده راه برويم. دوش به دوش هم.شبگردي بي شك بخشهاي فرسوده روح را نوسازي ميكندو تن را براي تحمل دشواريها , پرتوان. از اين گذشته به هنگام گزمه رفتن هاي شبانه , ما فرصت حرف زدن درباره بسياري چيزهارا پيداخواهيم كرد. نترس بانوي من!هيچكس از ما نخواهد پرسيد كه با هم چه نسبتي داريم و چرا تنگاتنگ هم در خلوت , زير نور بدر, قدم ميزنيم. هيچكس نخواهد پرسيد....( نادر ابراهيمي)
دلم هواي دريارو كرده. دلم ميخواد بشينيم كنار دريا رو ماسه ها , به دريا خيره بشيم وگوش به صداي امواج دريا بديم. دوس دارم موفع غروب آفتاب دوش به دوش هم راه بريم. دستاي همو بگيريم و به اونجايي كه آفتاب داره غروب ميكنه چشم بدوزيم. دوس دارم بشينم برات ازآينده مون بگم. دوس دارم رو ماسه هاي ساحل دراز بكشم. روم ماسه بريزي و كودكانه غش غش بخندي. دوس دارم رو يه تيكه سنگ كنار دريا بشينيم و برات شعر بخونم. برام شعر بخوني. مثل اون روزا كه شعر ميخوندم و گوش مي دادي. دوس دارم برات از روزاي دلتنگيم بگم...چقدر بي احساس بودم كه اونروز هرچي گفتي بريم كنار دريا قبول نكردم و گفتم خواب لذتش بيشتره. يادته اونشب خيلي قشنگ كه يه نسيم ملايمم ميومد دست همو گرفتيم و كنار ساحل قدم زديم؟ يادته مثل بچه ها آب بازي كرديم و همو خيس كرديم؟الان من دلم هواي دريا كرده....

هیچ نظری موجود نیست: