۱۳۹۲/۰۴/۲۷

مرگهای آنچنانی!

یه آقایی توی یکی از شهرهای شمال غرب چند شب کابوس میدیده که مرده شور داره میشوردش. این خواب شبهای متوالی تکرار میشده براش. میره پیش آخوند محل و درخواست کمک میکنه. آخوند محل بهش میگه برو فلان مرده شور خونه پیش اصغر نامی. بگو یه بهر واقعا" بشوردت تا ترست بریزیه. این آقا میره و مرده شور میخواسته بشوردش. میخواسته صابون بزنه به بدنش. این اقا میگه از صابونی که به مرده ها میزنی برای من استفاده نکن. اصغر آقا میره صابون نو از دفتر بیاره. همزمان یه آمبولانس میاد و یه مرده میاره و صدا میزنه اصغر بیا این مرده رو بیار بیرون. چند بار صدا میزنه. این آقای داستان ما از روی تخت بلند میشه و میگه اصغر رفته صابون بیاره! آقای راننده آمبولانس هم از ترس درجا سکته میکنه و از دنیا میره! این داستان واقعی ست

۴ نظر:

امیرحسین گفت...

چه ماجراهایی آدم میشنوه. چه جور مردنای ناگهانی!

هدی گفت...

ای بابا!!! چه کاری بوده خب؟!

امیرحسین گفت...

کار بد!

ییلاق ذهن گفت...

ای بابا این آقای راننده چقدر سوسول تشریف داشتن