۱۳۸۳/۰۷/۰۱

عصرای پاییزی، تاریک شدن سریع هوا، بوی نم، بوی بارون، بوی خاک بارون خورده، صدای خش خش برگای زیر پا، همهمه بچه مدرسه ایا وقتی تعطیل میشن، صدای بارونی که به شیشه میخوره و از پشتش همه چی تیره و محوه، کارتونای قدیمی تلویزیون مثل سند باد و بل و سباستین و کارتونایی که مثل امروز انقدر فضایی و تخیلی نبودن، انار دون کرده تو یخچال ، هوایی که نمیدونی سرده یا گرم. ، پیاده روی مدرسه تا خونه، صحبتای یک ساعته تلفنی با کسی که نیم ساعت قبلش با هم سر یه کلاس بودی و ...همه و همه یعنی اینکه پاییز اومده. پاییزتون مبارک.
*
مهدی دیشب میگفت سال گذشته که لبنان بوده جشن عروسی دختر یکی از این حاجی بازاریای خیلی مذهبی ( البته در ظاهر!)تهرونی بوده. داماد هم خیلی پولدار و معروف. داشت تعریف میکرد که کل هواپیما همه مهمونای عروس و داماد بودن. 4 شب هم تو بهترین هتلای بیروت همه مهمون پدر عروس بودن. خلاصه دیگه حساب کن ببین چه هزینه ای صرف این عروسی شده بوده. میگفت پدر عروس گفته که هتلا و باغای تهرون دیگه خیلی تکراری و بی کلاس شدن!اینه که اومدیم یه جشن به یاد ماندنی اینجا برگزار کنیم. میگفت داماد رو چند روز پیش دیدم. گفته 6 ماه پیش با توافق هم از هم جدا شدیم!یعنی فقط 7-6 ماه با هم زندگی کردن. عجب!

هیچ نظری موجود نیست: