اون طوفان روز اول که اومد، من شانس آوردم که ماشینم رو نیاورده بودم. همکارم طفلک ماشینش داغون شد. این صفحات بزرگ فلزی از پشت بوم یکی از خونه ها کنده شد و خورد به ماشینش و داغون کرد ماشین رو. وسط طوفان رفتم بهش بگم که زودی ماشین رو از اونجا بردار که یه صفحه بزرگ آهنی از آسمون افتاد و خورد کنار پام. بادش رو روی صورتم حس کردم. 4 سانت اینطرف تر خورده بود گردنم رو زده بود! هنوز یادش میفتم بدنم یخ میکنه! حالا بگید چقدر یاد مرگی!
۴ نظر:
با من بودید؟؟ :)))
یه صدقه بدید حالا :)
صدقه نداده بودم که الان گوشه قبرستون بودم!
دور از جون!
اون روز البته هممون تا دم مرگ رفتیم و اومدیم! بسکه ماشالا امن و امانه این شهر...ما که توو ساختمون هم بودیم، کل ساختمون داشت می لرزید!
خب دیگه صدقه دادین به خیر گذشته. بیچارمون کردین با اون خواباتون.
ارسال یک نظر